القاب بلند بالا آسیب بدفهمی و عوامزدگی است
به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا، طلبگی به جهت ماهیت هدایتگریاش ظاهر متناقضنما دارد و از طرفی پیشتاز و طلایهدار فهم دین و سبک زندگی است و بدین جهت نقش رهبری جامعه و مردم را برای « اقامه دین» بر عهده دارد.
از همین حیثیت است که ادبیات «عوام و خواص» بین سازمان روحانیت و مردم ایجاد میشود. از طرف دیگر این هدایت و رهبری باید برای مردم ایجاد شود. از طرف دیگر این هدایت و رهبری باید برای مردم باشد؛ لذا طلبه اگر بخواهد نقش خواص بودن خود را ایفا کند، لازم دارد ارتباط و نسبت صحیح و فعالی با مردم داشته باشد.
برای مردم این مهم لازم است مردم طلبه را از خودشان بدانند و بنابراین طلبه باشد شبیه خودشان مردم باشد و شبیه مردم زندگی و رفتار کند و تلاش برای جمع سالم؛ میان بعد هدایتگری (خواص بودن) و بعد مردمی بودن همان مسأله متناقضنما است.
افرا و تفریط در این دو بال
افراط و تفریط در ایفای نقش صحیح و او اخلال ایحاد میکند. اگر طلبه فقط بخواهد از ارتباط با سنتها و ادبیات و آداب و زندگی مردم دست بشوید و تنها به فهمی و نظریهسازی بپردازد، نه تنها در کشف مسائل و در جامعه و مردم ناتوان است، بلکه نتایج تحقیقات خود را نمیتواند به مرحله «اقامهگری» برساند.
از طرف دیگر، اگر طلبه فقط بخواهد بر مردمیبودن خود تأکید کند و ذوب در جنبهها و زمینههای زندگی مردم و جامعه (نظیر ارتباطات شخصی، آداب و رسومها، ادبیات و سنتها) شود، از نقش هدایتگری خود باز میماند.
چرا که رهبری اقامهگری دین ـ چنانچه همه مدیریتها و رهبری این گونهاند ـ لازم دارد در مقاطعی مخالف طبع و آدبا مخاطبیت و مردم عمل کند.
ویژگی عوام هرچند توده مردم معتقد و با ایماناند، اما با خاصیت عوام این است که عموما با گذشته و آنچه به آن خوی گرفته، پیمان بسته است. اکثر اوقات حقوق و باطل را به معنای واقعی کلمه تمیز نمیدهد.
عوام، نواندیشیها و نوآوریها را بدعت در دین یا هوا و هوس میخواند و ناموس خلقت و مقتضای فطرت و طبیعت را نمیشناسد؛ از این رو با هر اصلاحاتی مخالفت میکند و همیشه طرفدار وضع موجود است.
دو راهی در نسبت طلبه با جامعه و مردم
روحانیت و عالم به لحاظ خواص بودنش از جهت بینشی و منشی، چند پله از جامعه خود جلوتر است؛ لذا همیشه خودش را در نسبت با جامعه و مردم، یک سلسله نقاط ضعف و عیبها میبیند. نقاط ضعف روحی، اخلاقی، اجتماعی ـ که یک نوع بیماری در افراد است ـ با بیماریهای جسمانی تقاوت دارند. این تفاوت آن است که در بیماری جسمی، خود بیمار غالبا بیماری خودش را احساس میکند و خودش دنبال معالجه است؛ ولی در بیماریهای روحی آنچه که کار ار مشکل میکند؛ این است که که شخص بیمار است ولی خودش نمیفهمد که بمیار است. بلکه برعکس، آن بیماری به عنوان سلامت میپذیرد و به بیماری علاقه دارد. یعنی چنین نیست که افراد نقاط ضعف خودشان را به عنوان نقاط ضعف بشناسند و قبول کنند؛ بلکه چهبسا نقاط ضعف را نقطه قوت خودشان میدانند.
ولی این عالم است که میفهمد نقاط اجتماعی چیست، حال، عالم که در مقابل نقاط ضعف اجتماع قرار میگیرد، دو حالت و دو انتخاب دارد: گاهی با نقاط ضعف مردم مبارزه میکند؛ این را میگویند مصلح. مصلح یعنی کسی که با نقاط ضعف مردم مبارزه میکند، قهرا مردم هم غالبا از او خوششان نمیآید.
ولی گاهی عالم میبیند مبارزه کردن با نقاط ضعف مردم کار سخت و مشکلی است. یا از از این حیث که ضرر دارد منفعت نمیکند (مصداق « فقیه فاجر» در روایت پیامبر(ص)، یا از این جهت که پشتیبانی و محبوبیت پایگاه مردمیاش را از دست میدهد.(که میشود مصداق عوامزده).
بنابراین اگر مردمی شدن طلبه بخواهد همیشه مردم را راضی نگه دارد و و در «تمام» جنبهها و شئون (حتی بعد قشری بودن و عوامیت عوام) هم جنس و همرنگ مردم باشد، نمی تواند نقش هادیگری ن مصلح بودن خود را ایفا کند و تلاش افراطی و تک بعدی برای مردمی شدن، منجر میشود به عوام زدگی.
نتیجه عوام زدگی روحانیت
روحانیت عوام زاده چارهای ندارد از این که آنگاه که میخواهد مسألهای اجتماعی عنوان کند، به دنبال مسائل سطحی و و غیر اصولی برود و از مسائل اصولی صرف نظر کند و یا طوری نسبت به این مسائل اظهار نظر کند. که علامت منسوخیت اسلام به شمار رود و وسیله به دست دشمنان اسلام بدهد.
تکیه بر عوام، باعث رواج فراوان فراوان و مجامله میشود، تظاهر را به دنبال دارد؛ سبب کتمان حقائق است؛ و منشأ شیوع و القاب بلند بالا در جامعه روحانیت ما میشود.
تسلط عوام است که آزادمردان و اصلاح طلبان روحانیت ما را دل خون میکند./998/ت303/س
منبع: نشریه عهد