سرودههایی در رثای حضرت رقیه (س)
به گزارش خبرگزاری رسا، حضرت رقیه (س) دختر امام حسین (ع) در واقعه عاشورا سه سال سن داشتند که بعد از شهادت پدر و یارانش در عصر عاشورا، به همراه دیگر زنان بنیهاشم توسط سپاه یزید به اسیری رفتند و در خرابههای شام به شهادت رسیدند.
میلاد حسنی
عجز اگر آید به دیدارم جوابش میکنم
کاخ اگر کوه احد باشد خرابش میکنم
پرده های قصر افتاد از طنین ناله ام
کفر اگر در پرده باشد بینقابش میکنم
مدح باب علم طاها گر چه اینجا باب نیست
در میان شامیان امروز بابش میکنم
یک رساله از کراماتم اگر در دست نیست
می نویسم بعدها صدها کتابش میکنم
دارم از بابا بزرگ خویش ارث روشنی
در شعاعم ذره باشد آفتابش میکنم
از خدایم اذن دارم زیر سقف گنبدم
هر دعایی را بخواهم مستجابش میکنم
آنکه حتی یک النگو در ضریح انداخته
با خدا در روز محشر بیحسابش میکنم
سفره دار روضهی بابا منم، با دست خویش
گندمی گر نذر گردد آسیابش میکنم
زنده باشم بعد از این ای عمه جان گهوارهای
عاقبت میسازم و نذر ربابش میکنم
آستین پاره ای دارم خدا را شاکرم
بر سرم در پیش نامحرم حجابش میکنم
قاسم نعمتی
دختر اگر یتیم شود پیر می شود
از زندگی بدون پدر سیر میشود
هم سن و سال ها همه او را نشان دهند
دل نازک است دختر و دل گیر می شود
باشد شبیه مادر خود نافذ الکلام
این شهر با صدایش چه تسخیر می شود
فریادهای یا ابتایش چو فاطمه
در سرزمین کفر چو تکبیر می شود
وقتی که گیسوان سری پنجه می خورد
هر تاب آن چو حلقه زنجیر می شود
اصلاً رقیه نه، به خدا مَرد بی هوا
با یک شتاب ضربه زمین گیر می شود
هرگز کسی نگفت گلویش کبود شد
این جاست روضه صاحب تصویر می شود
دشمن به او نگاه خریدار می کند
خوب شاه زاده بوده و تحقیر می شود
فرزند خارجیست کفن احتیاج نیست
بیهوده نیست این همه تکفیر می شود
دادند جای غسل، تیمم تنش... چرا؟
خون از شکاف زخم سرازیر می شود
قاسم صرافان
دختر که بابایی باشه
همه ش دلش پر میکشه
با هر بهونه ای بشه
بابا رو هر روز ببینه
دوس داره که شونه کنه
موهاشو با هر بهونه
تا وقتی میاد به خونه
به دل بابا بشینه
شونه زدم، اما نشد
گره ها، از هم وا نشد
ببخش اگه زیبا نشد
موهای سوخته همینه
تو اومدی، بابا جونم!
میخوام پا شم، نمیتونم
فدا سرت، مهربونم!
غم، توو نگاهت نشینه
درسته که نا ندارم
دستامو بالا بیارم
سرتو رو پام میذارم
پیش تو بودن، شیرینه
درسته زخمیه لبات
درسته خاکیه موهات
درسته خونیه چشات
بازم نگات دلنشینه
کاشکی میومدی یکم
زودتر از این، تا که بازم
به دخترای شام بگم
بابای من بهترینه
تنگه دلم خیلی زیاد
بگو عمو جونم بیاد
دیگه دلم آب نمیخواد
منو برگردون مدینه
تو اومدی، بابا جونم!
میخوام پا شم، نمیتونم
فدا سرت، مهربونم!
غم، توو نگاهت نشینه
درسته که نا ندارم
دستامو بالا بیارم
سرتو رو پام میذارم
پیش تو بودن، شیرینه
محمدعلی مجاهدی
روح بزرگش دمیده است جان در تن کوچک من
سرگرم گفت وشنود است او با من کوچک من
وقتی که شبهای تارم در انتظار سپیده است
خورشید او می تراود از روزن کوچک من
یک لحظه از من جدا نیست بابای خوبم ببینید
دستان خود حلقه کرده است بر گردن کوچک من
می خواستم از یتیمی ، از غربت خود بنالم
دیدم سر خود نهاده است بر دامن کوچک من
گفتم تن زخمی اش را ، عریانی اش را بپوشم
دیدم بلند است و، کوتاه پیراهن کوچک من
در این خزان محبت دارم دلی داغ پرور
هفتاد و دو لاله رسته از گلشن کوچک من
از کربلا تا مدینه یک دفتر خاطرات است
با رد پایی که مانده است از دشمن کوچک من
دنیا چه بی اعتبار است در پیش چشمی که دیده است
دار الامان جهان را در دامن کوچک من
آنان که بر سینه دارند داغ سفر کرده ای را
شاخه گلی می گذارند بر مدفن کوچک من
مهدی رحیمی
مگر که منتظر یک خبر نبودی تو
مگر که منتظر تشت سر نبودی تو
تو که ستاره ترینی در این خرابه، چرا
شب فراق تو بودی، سحر نبودی تو
بگو به خیل نفهمان که اصل کرب و بلا
نمی رسید به جایی اگر نبودی تو
خمیده، دست به پهلو، سه ساله بانویی
چگونه فکر کنم پشت در نبودی تو
چهار تیر سه شعبه به دست حرمله بود
هزار شکر که اصلا پسر نبودی تو
صفر رسید پدر جان و تازه فهمیدم
دروغ بوده و اصلا سفر نبودی تو
به دست سنگ سرم را نشانه رفت کسی
گمان کنم سر آن رهگذر نبودی تو
تو را به من که ندادند با غضب گفتم
به نیزه دار؛مگر که پدر نبودی تو؟
مجید تال
خوش آمدی، گلهای نیست، بهترم مثلا...
شبیه قبل نشستی برابرم، مثلا...
خیال میکنم اصلا مدینه ایم هنوز
بهشت چادر زهراست بسترم مثلا
دوباره مثل گذشته کشیدهای بابا
خودت به دست خودت شانه بر سرم مثلا
نسوخته ست، نه...امشب به پات می ریزم
خیال کن که همان نازدخترم مثلا...
بگو: فدای سرت، گوشواره گم شده است
بگو دوباره برای تو می خرم...مثلا
خیال میکنم انگشتر تو پیش عموست
تو هم خیال کن آنجاست زیورم مثلا
اگر شکسته ام و زخم خورده، چیزی نیست
خمیده قدّم و هم سنّ مادرم مثلا
خیال کن که رقیه زمین نخورده پدر
خیال کن که سر دوش اکبرم مثلا...
کبود نیست کمی خاکی است صورت من
نرفته دست کسی سوی معجرم مثلا
تو فکر کن مثلا عمه را کتک نزدند
مراقب است عموی دلاورم مثلا
شبی که گم شدم و بین دشت جا ماندم
نخورد ضربه ی محکم به پیکرم مثلا
به قصد کشت کسی خواست تا مرا بزند
ولی رسید به دادم برادرم مثلا...
به روی نیزه کنار تو دید یک سر را
رباب گفت که خوابیده اصغرم مثلا...
/1360/