بعضی ها به خودشان زحمت شاگردی هم نمی دهند
به گزارش سرویس پیشخوان خبرگزاری رسا به نقل از هفتهنامه پنجره، مدت مدیدی است که بازار داغ ماجرای تاریخی فلسفه اسلامی و نسبت آن با دین، رونقی تازه یافته است. در ادامه مباحث پیشین، حجت الاسلام والمسلمین عبدالحسین خسروپناه، رئیس موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه، به دفاع از حکما و فلاسفه پرداخته و به برخی ادعاهای مخالفان پاسخ داده است.
ادعای خروج از مدار اسلام
اینکه ادعا شود از نظر کلام برهانی و وحیانی شیعه، فلسفه مشاء و اشراق و حکمت متعالیه به لحاظ مبانی و مسائل و نتایج، همگی از مدار عقلانیت و اسلامیت خارج هستند، همان تکبر معرفتی است. فیلسوفان که ادعای اثبات وجود خداوند، اثبات توحید، اثبات ضرورت بعثت انبیاء، اثبات اصل معاد و... را مطرح میکنند، از مدار دین و عقل خارج هستند؟! اینجا باید توضیح بیشتری بدهم؛ آموزههای فلسفی به سه دسته تقسیم میشود: یک دسته، بخشی از مباحث، «امور عامه» است، یعنی احکام کلی وجود، مثل اصالت وجود یا اصالت ماهیت یا بحث تشکیک وجود؛ اینها بحثهایی است که نفیاً و اثباتاً نمیتوان از قرآن و سنت پیشوایان دین، شاهدی برای آنها پیدا کرد. یعنی هیچ آیهای در قرآن و روایتی از ائمه معصومین (علیهمالسّلام) پیدا نمیشود که ادعا کرده باشد اصالت از آن وجود است یا ماهیت. اگر هم کسی مثل مرحوم «میرزاجوادآقا تهرانی» شواهدی برای اصالت ماهیت ذکر کرده است، براساس ذوقیات او بوده است. مثلاً فرض کنید چون قرآن تعبیر «سماء»، «ارض» و «ماء» کرده، پس معلوم است اصالت از آن ماهیت است. ملاصدرا هم در اسفار و کتابهای دیگر اسم سماء، ارض و ماء را بهکار برده است در صورتی که به اصالت وجود معتقد است. مشخص است که منظور وی از ماء وجود ماء، و منظور او از سماء وجود سماء و... است. پس بهنظر بنده از آیات قرآن هم واقعا نمیتوان اصالت ماهیت یا اصالت وجود را استفاده کرد.
دسته دوم از مباحث فلسفی، برخی از مباحث امور عامه است که میتوان شواهد واضحی از قرآن و روایات برای آنها پیدا کرد مثلاً میتوانیم اصل علّیت را از قرآن و سنت استفاده کنیم یا مثلاً بحث از قوهوفعل را میتوان روشمندانه از آیات و روایات استفاده کرد، پس مباحث امور عامه به دو دسته تقسیم شد: یک دسته که اصلاً نمیتوان از آیات و روایات در تأیید یا نفی آنها، مطلبی استفاده کرد؛ یعنی آیات و روایات در برابر آن مباحث ساکتند، مثل بسیاری از مباحثی که در فیزیک، شیمی و زیستشناسی وجود دارد که از قرآن و سنت نمیتوان آنها را استخراج کرد. یک دسته دیگر از مباحث امور عامه، مباحثی هستند که از آیات و روایات قابل استفادهاند. دسته سوم از مباحث فلسفی، مباحث «الهیات بالمعنی الاخص» یا بحث از وجود خدا، توحید، علم و قدرت الهی، معاد و نبوت است. اینگونه مباحث تا زمانی که به مباحث جزئی مثل طبقات بهشت و جهنم، تبدیل نشدهاند فلاسفه به آنها با روش عقلی میپردازند. درخصوص مسائل دسته اول که نمیتوان ادعا کرد فلاسفه آنچه که گفتهاند خلاف قرآن و سنّت است، چون دربارة این مسائل از قرآن و سنّت سخنی وجود ندارد. دسته دوم مباحثی است که تلویحاً یا با دلالت التزامی میتوان از قرآن و سنت استفاده کرد مثل بحث تقسیم وجود به قوه و فعل، علّت و معلول و مانند اینها که بهنظرم کاملا میتوان از آیات و روایات در اینباره استفاده کرد. گاهی اوقات، مخالفان فلسفه در اینگونه مباحث میگویند ضرورت علّت و معلول، با قرآن در تعارض است؛ برای مثال از آنجا که آتش، حضرت ابراهیم (علیهالسّلام) را نسوزاند، ضرورتی بین علّت و معلول وجود ندارد. مخالفان فلسفه توجه ندارند که ضرورت علّت و معلول این است که اگر علّت تامه تحقق پیدا کرد، معلول تحقق پیدا میکند. یکی از اجزای علّت تامه، اراده الهی است، اگر اراده الهی به تحقق فعل تعلق پیدا نکند، فعل تحقق پیدا نمیکند. اینها متوجه اصل علیت نشدند، لذا خواستند اصل علّیت و ضرورت علّت و معلول را برای تبیین معجزه، رد کنند.
دسته سوم مسائلی هستند که اصلاً آیات و روایات به غرض آنها نازل شده است مثل مباحث مبدأ و معاد. بسیاری از مباحث مبدأ و معاد، میان فلسفه و دین کاملاً مشترک است. یعنی اگر سؤال شود آیا فیلسوفان مسلمان معتقد به خداوند هستند یا منکر خداوند هستند؟ پاسخ آن مشخص است که معتقد به خداوند هستند. دین و قرآن و سنّت هم از وجود خداوند سخن میگوید. یا برای مثال اگر سؤال شود آیا فلاسفه مسلمان، موحّد هستند یا مشرک؟ مشخص است که موحّد هستند. وقتی برای اثبات توحید (ذات، افعال و صفات) الهی برهان اقامه میکنند مشخص است که موحّد هستند. فیلسوفان در این مباحث، هم در اصل ادعا و هم در روش، از قرآن و سنت استفاده کردهاند. برای مثال ارسطو، برهانی که برای اثبات خداوند ذکر میکند، برهان حرکت است که محرکیت محرّک اول را ثابت میکند، نه اصل وجودش را. درحالیکه فیلسوف اسلامی، اصل وجود و بعد صفات کمالیه را اثبات میکند و بعد میگوید: صفات خدا، عین ذات او هستند. زیرا فیلسوف مسلمان این مطالب را از مدرسه اهل بیت (علیهمالسّلام) دریافت کرده است.
اشکال دیگری که مخالفان فلسفه وارد میکنند این است که میگویند معاد جسمانی ملاصدرا را با آموزههای دینی هماهنگ نمیدانیم، آنچه در قرآن و سنت آمده خلاف آن چیزی است که ملاصدرا در معاد جسمانی مطرح کرده است! اوّلاً: این یک ادعاست، که ممکن است درست یا نادرست باشد. عیبی هم ندارد که یک فیلسوف برداشتی از قرآن و روایات داشته باشد که با برداشت شما متفاوت باشد. اما خود ملاصدرا در کتاب «العرشیه» میگوید: «من ایمان دارم به همان معادی که قرآن و سنت فیالواقع گفته» است. این سخن، نشاندهنده ایمان قوی ملاصدرا است. بنابراین باید دقت کنیم که در بسیاری از این دسته از مباحث، بین سخنان فیلسوف و آموزههای دینی، هماهنگی و سازگاری وجود دارد و تعارضی میان آنها نیست. اگر هم شخص مخالفِ فلسفه تعارضی بیابد، باید بهصورت مصداقی وارد بحث شد که آیا تعارض وجود دارد یا نه؟ اصلاً در ابتدا باید مشخص شود که فهم آن شخص مخالف فلسفه از آیه و فیلسوف درست است یا غلط؟ و بعد به ارزیابی ادعاها پرداخت.
وحدت وجود را نفهمیدهاند
خیلی از مخالفان فلسفه و عرفان، بحث وحدتوجود را نفهمیدهاند و چون از ابتدا از سر عناد با این مباحث روبهرو شدهاند، حاضر نیستند که تأملی بکنند و قدری شاگردی کنند تا برداشت و فهم درستی پیدا کنند و بعد هر نقدی دارند وارد کنند. مخالفان عرفان میگویند که عرفای مسلمان، وحدت وجود را از فلوطین گرفتهاند؛ مگر خودشان تکنولوژی معاصر را از اسلام گرفتهاند؟! چطور تکنولوژی و پزشکی مدرن و... خوب است اما فلوطین بد است؟ اگر غرب و یونان، بد است همه چیزش بد است؛ نمیتوان یک بام و دو هوا داشت. البته حق مطلب آن است که یونان و غرب، نه مطلقاً خوب است و نه مطلقاً بد؛ ما حرف حق و درست را باید ببینیم و بسنجیم و ارزیابی کنیم. دوم اینکه وحدتوجودی که ملاصدرا در جلد دوم اسفار و همچنین در «الشواهدالربوبیه» بیان کرده است؛ هیچ ربطی به وحدتوجود فلوطین ندارد. نکته سوم اینکه وحدتوجود ملاصدرا مبتنی بر «فقروجودی» است، یعنی به این امر تصریح میکند که ماسویالله، ذاتاً عدم است، اما وقتی نسبتی به حقتعالی پیدا میکند؛ وجود فقری مییابد که عرفاً از این وجود فقری، به تجلّی تعبیر میکنند. آنها نگفتهاند تجلیات با فرض نسبت به حقتعالی، عدم هستند، بلکه گفتهاند وجود محض نیستند؛ پس نباید مخالفان فلسفه نتیجه بگیرند که عرفا، بهشت و جهنم و ثواب و عقاب و... را منکرند. آیا ملاصدرا که اینهمه راجعبه صراط، بهشت، جهنم، مواقف جهنم و... در جلد نهم اسفار صحبت کرده است، ممکن است مخالف آنها باشد؟!
مخالفان فلسفه و عرفان برداشت نادرستی از وحدتوجود دارند و براساس این برداشت اشتباه، میخواهند ملاصدرا و اعتقادات دینی و... را انکار کنند که واقعاً این کار خیلی ناجوانمردانه است.
خلقت زن
مفسران و فلاسفه و متکلّمان دربارة آیات مربوط به خلقت برابر زن و مرد، تفاسیر مختلفی دارند. اینکه نظر ملاصدرا در مورد زن چیست، باید در جای خود بهصورت مفصل بحث شود. اینکه کسی تفسیر ملاصدرا را قبول نداشته باشد و بعد نتیجه بگیرد که ملاصدرا حقوق زنان را قبول ندارد یا آنها را مشابه حیوانات فرض کرده است و بخواهد از این منظر اصل اندیشه ملاصدرا را زیر سؤال ببرد، منصفانه نیست. انصاف این است که استدلال شود که این فهم ملاصدرا نادرست است، اما اینکه از این بتوان نتیجه گرفت که همه فهمهای ملاصدرا نادرست است، مغالطه است. مفسران و فقهای دیگر هم هستند که راجعبه زنان مطالبی گفتهاند که شاید بهنظر ما نادرست باشد، اما نمیتوان این نظرات را دستاویزی برای زیر سؤال بردن همه فقه و فقها قرار داد.
یکی از نکاتی که باید به آن توجه شود این است که ملاصدرا در مقام آموزش، سخنان فلاسفه را بدون نقد، نقل میکند و گاهی هم نامی از منبع و حتی فیلسوف نمیبرد؛ بعد بهوقتش، نظریه مختار را بیان میکند. پس نباید هیچ موقع، ملاصدرا را به صورت گزینشی فهمید. کسی که بخواهد بداند نظر ملاصدرا در مورد زن چیست، باید تمام صحبتها و حرفهای او را در کتابهای مختلف جمعآوری کند و با تحقیق، به جمعبندی و نظر نهایی برسد.
ابنعربی و پلورالیسم دینی
بنده نقدها و حاشیههایی به ابنعربی و برخی دیگر از اهل عرفان دارم که در برخی از نشریات منتشر شده و برخی از مخالفان فلسفه هم با تعابیر غیراخلاقی خواستهاند؛ نقدهای ما به تصوف را به تمسخر بگیرند. ابنعربی در اندیشههایش یک بحث تکوینی و یک بحث تشریعی دارد. در مقام تکوین آنچه که در این عالم اتفاق میافتد در حیطه قدرت تکوینی الهی است یعنی اگر فرعون مشرک است و ادعای الوهیت دارد یا اگر شیطان از دستورات الهی تخلّف میکند و...، تمام این حوادث، تحت قدرت تکوینی الهی است. هیچکس از قدرت و اراده تکوینی حقتعالی خارج نیست. بنابراین، همه واقعیتهای خوب و بد، از قبیل ایمان وکفر، داخل در مملکت الهی قرار دارند. اهل عرفان، ازجمله ابنعربی، یک نگاه تشریعی هم دارند که برای هر انسانی، اراده قائلند و معتقدند که انسان دربرابر خطاهایش مسئولیت دارد. برای تفسیر جملات عرفا باید این تعابیر را تشخیص داد؛ کسانی که تعابیر و اصطلاحات اهل عرفان را تشخیص نمیدهند بحثهای تکوینی را میبینند ولی نتیجه تشریعی میگیرند و این، مغالطه خلط تکوین و تشریع است. بنابراین ابنعربی کاملاً به اسلام و جامعیت آن معتقد است و مسیحیت و یهودیت و الحاد و کفر را نقد میکند، اما وقتی میخواهد در مقام تکوین صحبت کند، همه این امور را در حوزه قدرت و اراده الهی میداند.
مخالفت علمی و ژورنالیستی با فلسفه
نباید انتقادات مخالفان امروزی فلسفه را که اخیراً در جاهای مختلف سخن خود را بیان میکنند، در ادامه نقدهای مخالفان فلسفه مانند غزالی و فخررازی دانست. مثلاً غزالی فلسفه نخوانده بود و بهصورت شخصی مطالعاتی داشت و «مقاصدالفلاسفه» را که در واقع ترجمه آزادی از «دانشنامه علائی» ابنسینا بود، نوشت تا نشان دهد که فلسفه را فهمیده است. «تهافتالفلاسفه» هم نشان میدهد که غزالی بعضی از مسائل فلسفی را نفهمیده است. با وجود این غزالی شخصی است که در حوزه کاری خودش که کلام اشعری است، فرد باسوادی بهشمار میآید. وی در تفکر اشعری، درس خوانده و استاد دیده بود و پژوهشهای جدی انجام داده بود. به عنوان مثالی دیگر، فخر رازی نیز نقدهای مهمی بر فلسفه وارد کرده است. آثار فخر رازی هم نشان میدهد که واقعاً فرد پژوهشگر و درسخواندهای است و لذا نقدهایش هم باعث بالندگی فلسفه شد. واقعیت این است که اگر نقدهای غزالی و فخر رازی نبود، فلسفه اینقدر رشد نمیکرد، اما بعضی از افرادی که امروزه به نقد فلاسفه میپردازند واقعا نقدهای بازاری و ژورنالیستی را برای بازارگرمی مطرح میکنند؛ لذا اینها هیچ ربطی به دعوای تاریخی موافقان و مخالفان فلسفه ندارد. افرادی که عالمانه به نقد متفکران میپردازند، قطعاً میتوانند باعث بالندگی مباحث علمی، فلسفی، فقهی و دینی شوند./971/پ203/ع