۰۴ ارديبهشت ۱۳۹۲ - ۱۲:۳۴
کد خبر: ۱۶۳۱۶۷

دیگر مرا ام البنین نخوانید

خبرگزاری رسا ـ روزگاران پس از کربلا اهل مدینه در کنار بقیع مادر شهیدی را می‌دیدند که برای شهدای کربلا و فرزندان خویش مرثیه سرایی می‌کند. خیمه‌ی ماتم این مادر بیت الاحزان را با اشک‌هایش روشنی می‌بخشید.
ام البنين

روزگاران پس از کربلا اهل مدینه در کنار بقیع مادر شهیدی را می‌دیدند که برای شهدای کربلا و فرزندان خویش مرثیه سرایی می‌کند. خیمه‌ی ماتم این مادر به همراه عبدالله بن عباس؛ نوه‌ی پسری‌اش ذهن‌ها را به سال یازدهم هجری می‌کشاند که فاطمه (سلام الله علیها) در بقیع به همراه فرزندان خویش بیت الاحزان را با اشک‌هایش روشنی می‌بخشید. اکنون و در سالهای پس از عاشورا فاطمه‌ی دوم خانه‌ی امیر المؤمنین (علیه السلام) نیز در بقیع بالای چهار صورت قبر از کربلا می‌خواند. گویا او از تیره‌ای سخنور است دو در بیان مرثیه چیره دست. اشعاری که زمزمه‌ می‌کند و نوحه‌هایی که می‌خواند، آتش به جان هر رهگذری می‌زند و دل سنگ را آب می‌کند. باید دلت را از مهیای روضه‌خوانی مادر چهار شهید کنی. شهدایی که یکی از آنان ماه قبیله بوده است و علمدار. ماه بنی‌هاشم یعنی تو در تاریکی دلها هرگز راه را گم نمی‌کنی چون در میان همه چهره‌اش چون ماه است. و علمداری که تو هرگز در میان پرچم‌های برخاسته، علم امام عاشورا را گم نمی‌کنی، چون به دست عباس (علیه السلام) است و از میان تمام پرچمها برفرازتر. او برای لشکر امام هم چراغ راه بود و هم امیر سپاه و برای امام تکیه‌گاه. البته در عاشورا به سِمَت دیگری نیز منصوب شد. امام او را مأموریت سقایت داد و کودکانش در گرمای صحرای کربلا، سقا می‌خواندنش. سقایی که البته...؛

ام البین! اکنون با تو در کربلاییم برایمان روضه بخوان و مادر شهامت می‌خواند:

لا تدعونی ویک ام‏البنین                      تذکرینی بلیوث العرین‏

کانت بنون لی ادعی بهم                       الیوم اصبحت و لا من بنین‏

اربعة مثل نور الربی                           قد واصلوا الموت بقطع الوتین‏

یا لیث شعری أکما اخبروا                     بان عباسا قطیع الیمین‏

«دیگر مرا ام‏البنین مخوانید که مرا به یاد شیربچه‏هایم می‏افکنید».

«تا وقتی که چهار پسر داشتم ام‏البنین بودم ولی امروز دیگر پسرانی ندارم که کنیه ام‏البنین بر من استوار باشد».

«چهار پسر داشتم که مانند ستارگان می‏درخشیدند و همه با قطع رگهای گردنشان به مرگ پیوستند».

«ای کاش می‏فهمیدم همانطور خبر دادند آیا دست راست عباس قطع شده است».

ندبه‌های این مادر، در و دیوار مدینه را به گریه می‌آورد. سنگریزه‌ها آمده‌اند تا خاک به سر بریزند. وقتی زنان مدینه جمع می‌شدند تا به او تسلیت بگویند و زمزمه‌های این مادر شهید دلهایشان را پاره پاره می‌کرد. آیا شنیده‌ای زمزمه‌ی مادر شهیدی را که می‌خواند:

یا من رای العباس کر علی جماهیر النقد                 و وراه من ابناء حیدر کل لیث ذی لبد

انبئت ان ابنی اصیب براسه مقطوع ید                     ویلی علی شبلی امال براسه ضرب العمد

لو کان سیفک فی یدیک لما دنی منه احد

«ای کسانی که دیده‏اید عباس را که بر گله گوسفندان حمله می‏کرد و پشت سرش فرزندان حیدر کرار که هر یک شیری شجاع‏اند».

«به من خبر دادند که عمود آهنین بر سر فرزندم زده‏اند دلها برای شیربچه‏ام‏ بسوزد که عمود را وقتی بر سرش زدند که دستهایش قطع شده بود».

«که اگر شمشیر در دستت بود هیچ کس جرئت نزدیک شدن به تو را نداشت».

آری ام البنین! اگر شمشیر در دست علمدارت می‌ماند، برای دشمنانش رقص مرگ می‌کرد و هیچ سیاه‌دلی به خود اجازه نمی‌داد در مقابلش رجز بخواند. او سرافراز فرات را فتح می‌کرد و سند فتحش را به خیمه‌ها می‌رساند تا لب‌های خشک زمزمه‌ی عطش را تر سازد. اگر شمشیر در دست رشید نینوا می‌ماند، هیچ نامردی جرأت نمی‌کرد به خیمه‌ی زینب نگاه چپ کند و با پای‌کوبی اشک مخدرات را در بیاورد، چه برسد به گوشواره و...

آری ام البنین! اگر شمشر در دست سقای دشت کربلا می‌ماند، امید ابالفضل به غارت نمی‌رفت و آهِ سقا روی خاک طفدیده‌ی صحرای طف جاری نمی‌شد تا چشم نگاه کردن به رباب را نداشته باشد. علی اصغر پا به میدان نمی‌گذاشت تا حنجره‌اش را به تیره‌های تشنه نشان دهد و مشک هم اشک سقا را یاری می‌کرد./919/ت201/ن

ارسال نظرات