آشنایی با خلفای جور/بخش دوم
وزغ، باطن بنی امیه
خبرگزاری رسا ـ امیرالمؤمنین علیهالسلام در مورد عبدالله بن زبیر فرمود: «انسانی فریبکار و حیلهگر است؛ در طلب چیزی بر میآید و به آن نمیرسد؛ ریسمان دین را برای صید دنیا میگسترد و سرانجام، اولین فرد از قریش است که به دار آویخته میشود.»

در یادداشت قبل، اشارهای به دوران معاویه و یزید شد. پس از مرگ یزید، فرزندش معاویه بر تخت سلطنت نشست و فقط چهل روز خلیفه بود. وی پس از به خلافت رسیدن بر منبر رفت و اعمال پدران خود را به بدی یاد کرد، معایه و یزید را لعنت کرد و از اعمال آنها بیزاری جست، گریه شدیدی کرد و خود را از خلافت خلع کرد.
مروان از پای منبر به او گفت: حالا که خواهان خلافت نیستی، مانند عمر بن خطاب امر خلافت را شورایی کن. معاویة بن یزید در جواب گفت: من شیرینی خلافت را نچشیدهام، چگونه تلخی وزر و وبال آن را بچشم؟!
بعد از این منبر، مادرش به او گفت: ای کاش تو خون حیضی بودی و به دنیا نمیآمدی تا چنین روزی را از تو نمیدیدم! او هم در جواب گفت که ای کاش چنین میشد و قلاده این امر را بر گردن نمیافکندم! آیا من وزر و وبال این کار را تحمل کنم و بنی امیه به حلاوت آن برسند؟! اینگونه نخواهد شد.
بعد از خلع خلافت، بنی امیه، معلّم و مربّی معاویه را گرفتند و گفتند تو او را اینچنین تربیت کردهای که حبّ علی [علیهالسلام] و بغض بنی امیه را دارد. او گفت: نه، خودش ذاتاً اینگونه است. این سخن را از او قبول نکردند و وی را زنده به گور نمودند. معاویه هم حداکثر چهل روز بعد در حالی از دنیا رفت که بیست و دو سال بیشتر نداشت. بنابر قولی او را مسموم کردند.
عبدالله بن زبیر
زمانی که یزید به عنوان خلیفه بر مسند نشست، یکی از کسانی که با او بیعت نکرد عبدالله بن زبیر بود و پس از عدم بیعت به مکه رفت. بعد از واقعه حرّه، یزید سپاهی را برای دفع او به مکه فرستاد و در آن گیر و دار یزید به درک واصل شد. عبدالله در مکه بدون مزاحم شد و ادعای خلافت کرد. عدهای هم با او بیعت کردند.
پس از آن شروع به تأسیس بنای بیت اللهالحرام کرد. هفتاد نفر از شیوخ شهادت دادند که وقتی قریش اینجا را بنا کردند، هفت ذراع(حدود 5/3متر) از بنای اصلی که حضرت ابراهیم بنا کرده بود کم کردند. ابن زبیر آن مقدار را اضافه کرد و دو در برای آن قرار داد؛ یکی برای ورود، یکی هم برای خروج. این وضعیت بود تا زمانی که حجاج بن یوسف به فرمان عبدالملک مروان برای با مقابله با ابن زبیر به مکه آمد و پس از کشتن وی، بنای خانه را به حالت اول در آورد.
برخی از خصوصیات و اعمال ابن زبیر
ابن زبیر، در مکه اظهار زهد و عبادت میکرد و بر خلافت حریص بود و خود را "عائذ بیتالله" میخواند. وی برادرش "عمرو بن زبیر" را به خاطر اینکه مخالف او بود و در جنگ یزید با او مشارکت داشت، جلوی مسجدالحرام برهنه کرده و آن قدر تازیانه زد تا جان داد.
ابن زبیر از دشمنان امیرالمؤمنین علیهالسلام بود. وی چهل روز خطبه خواند و صلوات بر رسول خدا صلی الله علیه و آله را که در خطبه باید باشدة ترک کرد و گهگاهی سبّ امیرالمؤمنین علیهالسلام نیز میکرد!
ابن زبیر بنیهاشم را بسیار اذیت میکرد. حسن بن محمد بن حنفیه را در زندان تاریک و مخوفی زندانی کرده بود و میخواست او را به قتل برساند؛ ولی او با ترفندی فرار کرد و به پدرش ملحق شد.
ابن زبیر همچنین، برخی از بنی هاشم، از جمله محمد حنفیه را که در مکه بودند در شعب محاصره کرده و هیزم جمع کرده بود و میخواست که ایشان را بسوزاند. در این هنگام جماعتی از کوفه که از طرف مختار آمده بودند، رسیدند و مانع شدند و میخواستند که عبدالله بن زبیر را بکشند. او خودش را به مسجدالحرام رساند، پرده کعبه را گرفت و گفت: من پناهنده خدا هستم!
سرانجام در سال 73 هجری، زمان عبدالملک مروان با حمله حجاج بن یوسف به مکه، از پا در آمد. سرش را بریدند و بدنش را بهصورت واژگون به دار آویختند و بعد از پایین آوردن بدنش، آن را در قبرستان یهودیها دفن کردند.
امیرالمؤمنین علیهالسلام در مورد او فرموده بود: «انسانی فریبکار و حیلهگر است. در طلب چیزی بر میآید و به آن نمیرسد [ظاهرا منظور خلافت است]. ریسمان دین را برای صید دنیا میگسترد و سرانجام، اولین فرد از قریش است که به دار آویخته میشود.»
مروان حکم
پس از مرگ معاویة بن یزید، خلافت از آل ابی سفیان به آل حَکَم منتقل شد و اول کسی که بر تخت خلافت نشست، مروان بن حکم بن ابیالعاص بن امیه بود. مروان از دشمنان رسول خدا صلی الله علیه و آله و خاندان پاکش، به خصوص امیرالمؤمنین علیهالسلام به شمار میرفت و به خصوص، از زمان عثمان تا آخر عمرش در مخفی کردن مناقب آن حضرت و بدگویی از ایشان تلاش کرد.
پدر او حکم بن عاص، عموی عثمان و از دشمنان رسول خدا صلی الله علیه و آله است. وی مطرود رسول خدا صلی الله علیه و آله بود و از این جهت به مروان، "ابنالطرید" هم میگفتند. دلیل طردش هم این بود که وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله در کوچه راه میرفت، این ملعون به منظور استهزا و تمسخر حضرت، حرکات ناشایستی میکرد و شکلک در میآورد. پیامبر صلی الله علیه و آله او را دید و فرمود: «فکذلک فَلْتَکُن؛ همینطور بمان!» در اثر نفرین حضرت، مبتلا به مرض رعشه شد و تا زنده بود به این حالت دچار بود. پیامبر صلی الله علیه و آله هم او را به طائف تبعید کرد.
مادر حَکَم، "زرقاء بنت موهب" و به نقل ابن اثیر از ذوات الاعلام(صاحبان پرچم) و مشهور به زنا بوده است. [گاهی اوقات هم از مروان به "ابن زرقاء" تعبیر شده که معمولا جنبه تحقیر داشته است].
مروان با پدرش در طائف ماند تا زمانی که رسول خدا صلی الله علیه و آله از دنیا رحلت فرمود. عثمان به جهت خویشاوندی که با اینها داشت، شفاعتش را به ابوبکر کرد که از تبعید خاج شود، ولی او قبول نکرد. زمان عمر هم به او گفت، او هم قبول نکرد. وقتی خودش خلیفه شد، حَکَم و مروان را با نزدیکانشان به مدینه آورد و صد هزار درهم از بیت المال به او داد. خمس آفریقا را که موافق نقلی صد هزار دینار بود، در یک مجلس به مروان داد. درآمد فدک را هم به او داد و بذل و بخششهای بیحد و حصر دیگری که از بیت المال نثار مروان و بستگان وی کرد.
مروان در جنگ جمل در سپاه عایشه بود و در آن جنگ، تیری به طلحه زد و سبب هلاکت وی گردید. بعد از پیروزی امیرالمؤمنین علیهالسلام، اسیر شد و حسنین علیهماالسلام را شفیع قرار داد و حضرت او را رها کرد. به امیرالمؤمنین علیهالسلام گفتند که از او بیعت بگیر. حضرت فرمود: مگر بعد از قتل عثمان با من بیعت نکرد؟! نیازی به بیعت او ندارم. همانا دست او دست یهود است و یهود به مکر و حیله معروفند.
بعد از جنگ جمل، به معاویه ملحق شد و در دشمنی امیرالمؤمنین علیهالسلام تلاش بسیاری کرد. ابن اثیر نقل کرده که در هر جمعه بر منبر میرفت و در محضر مهاجرین و انصار، سبّ امیرالمؤمنین علیهالسلام میکرد و در این عمل ننگین مبالغه و زیادهروی میکرد.
در واقعه حرّه در مدینه بود و "مسلم(مسرف) بن عقبه" را بر کشتن اهل مدینه ترغیب میکرد. زمان معاویة بن یزید، در شام بود و پس از مرگ وی، قصد داشت که به مکه رود و با عبدالله بن زبیر بیعت کند؛ برخی او را از این کار منع کردند و به خلافت ترغیب نمودند. او هم به "جابیه"، منطقهای بین شام و اردن رفت.
عمرو بن سعید بن العاص معروف به "اشدق" به مروان گفت که مردم را به بیعت او در میآورد، به شرط اینکه که او هم به امارتی برسد.
اولین کسانی که با او بیعت کردند، اهالی اردن بودند که از روی کراهت و به خاطر ترس از شمشیر، بیعت کردند و پس از آن اهل شام و سرزمینهای دیگر بیعت کردند. مروان، عمّال خویش را به شهرهای مختلف فرستاد و خودش به سمت مصر رفت و آنجا را محاصره کرد و جنگید تا اینکه آنها از بیعت عبدالله بن زبیر خارج شدند و تحت بیعت او در آمدند؛ سپس فرزندش عبدالعزیر را والی آنجا کرد و به شام برگشت.
"حسان بن مالک" ریس قبیله قحطان بود. مروان او را به شام احضار کرد و از این جهت که مبادا بعد از او به انگیزه خلافت طغیان کند، او را ترغیب کرد که چنین کاری نکند و چنین خیالی را از ذهنش دور سازد. حسّان نیز خطبهای خواند و مردم را به بیعت عبدالملک بن مروان، بعد از مروان و عبدالعزیز بعد از عبدالملک دعوت کرد؛ مردم هم پذیرفتند و مخالفتی نکردند.
زن یزید(مادر خالد بن یزید)، همسر مروان شده بود و از آنجایی که قرار بود، مروان بعد از خودش خالد را خلیفه کند، بعد از اینکه خبر اعلام جانشینی عبدالملک به گوش این زن رسید، مروان را مسموم کرد. مروان زبانش از کار افتاد و به حالت احتضار درآمد. عبدالملک و سایر فرزندان مروان نزد او حاضر شدند. مروان با انگشت، اشاره به این زن میکرد که بگوید کار این شخص است که او به این روز افتاده؛ مادر خالد که میخواست لو نرود، گفت: پدرم به فدای تو! چقدر مرا دوست داری که در موقع مردن هم سفارش مرا به اولادت میکنی؟!
قول دیگری هم در مورد مرگ مروان هست که وقتی وی خواب بود، همین همسرش، بالش را روی صورت او میگذارد و به همراه کنیزانی روی آن مینشینند و به این صورت مروان به درک واصل میشود.
مرگ مروان در سال 65 هجری به وقوع میپیوندد و حدود نه ماه مدت خلافتش بود. امیرالمؤمنین علیهالسلام به کوتاهی دوران او اشاره کرده و فرموده بود: «امارتی محقر و بیمقدار دارد؛ چنانچه سگی بینی خود را بلیسد».
لعن مروان
در کتب فریقین، اخباری در لعن او وارد شده. در بخشی از منابع اهل سنت، روایتی به این مضمون از عایشه نقل شده که به مروان گفت: شهادت میدهم که رسول خدا صلی الله علیه و آله پدرت را لعنت کرد، در حالی که در صلب او بودی. [در برخی روایات هم وارد شده که پیامبر صلی الله علیه و آله تو را لعن کرد در حالی که در صلب پدرت بودی.]
حاکم نیشابوری در مستدرک نقل کرده که عبدالرحمن بن عوف گفته: هیچ مولودی متولد نمیشد، مگر اینکه او را نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله میآوردند تا برای او دعا کند. وقتی مروان را آوردند، حضرت فرمود: «الوزغ ابن الوزغ، الملعون ابن الملعون!» حاکم گفته که این حدیث صحیح الاسناد است.
مرحوم کلینی در کافی نقل میکند: عبد اللَّه بن طلحة میگوید: از امام صادق علیه السّلام از وزغ(چلپاسه، بزمجه) پرسیدم؟
فرمود: پلید است و همه انواعش از مسوخ(حیوانات مسخ شده) هستند و وقتی آن را کُشتى، غسل کن. آنگاه فرمود: پدرم زمانی در حجر(حجر اسماعیل) نشسته بود و در کنار او مردى بود که با او سخن میگفت؛ ناگاه وزغى را دید که با زبانش صدایی در میآورد. پدرم به او فرمود: آیا میدانى که این وزغ چه میگوید؟ آن مرد گفت: نه، من سخن او را نمیدانم.
فرمود: میگوید: به خدا سوگند اگر عثمان را به دشنام یاد کنید، من نیز تا این مرد اینجاست، على [علیهالسلام] را دشنام میدهم.
و نیز پدرم فرمود: هیچ یک از بنى امیه نمیمیرند، جز آنکه به صورت وزغى مسخ میشوند.
از این روایت معلوم میشود بین وزغ و بنیامیه، سنخیت و اتحادی است؛ در مودّت عثمان و دشمنی با امیرالمؤمنین علیهالسلام.
از این جهت رسول خدا صلی الله علیه و آله، حَکَم و مروان را وزغ نامید. در واقع اینها حقیقتشان همان وزغ است، فقط ظاهرشان فرق میکند. [این مطلب نباید عجیب به نظر بیاید؛ برای اینکه وزغ خواندن مروان و پدرش توسط نبی اکرم صلی الله علیه و آله، از مسلّمات تاریخی است و هیچ شبههای در آن نیست. از طرفی رسول خدا صلی الله علیه و آله سخن بیربط و ناروایی بیان نمیکند و مانند انسانهای عادی نیست که گترهای و یا از روی هوا و هوس سخنی را بر زبان جاری سازد و اینکه به اینها وزغ گفته شده، نشان میدهد که قطعاً سنخیتی بین وزغ و این اشخاص بوده است.]
همانطور که در یادداشت قبلی ذکر شد، مطالب مذکور، برگرفته از کتاب "تتمةالمنتهی" نوشته شیخ عباس قمی میباشند.
و الحمدلله رب العالمین
/999/702الف/ر
ارسال نظرات