از زندگی جانبازان قطع نخاعی چه میدانیم؟
به گزارش سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا، چهارمین چاپ از کتاب «تب ناتمام» با استقبال مردم از سوی انتشارات حماسه یاران در دسترس علاقهمندان قرار گرفت. این اثر که نوشته زهرا حسینی مهرآبادی است، داستان زندگی شهید حسین دخانچی را از زبان شهلا منزوی، مادر این شهید عزیز روایت میکند.
«تب ناتمام» از معدود آثاری است که به طور مفصل به شرح زندگی و مشکلات جانبازان قطع نخاع و خانوادههایشان میپردازد. با وجود آنکه بیش از چهار دهه از پایان جنگ تحمیلی گذشته، اما کمتر اثری است که گویای تمامی زوایای زندگی این کهنهسربازان باشد. عمده آثار دفاع مقدس طی دهههای گذشته یا به فرماندهان و حاضران در میدان نبرد پرداخته یا با گردشی به عقب جبههها، سری زده است بر خانوادههای رزمندگان و به ویژه همسران و مادران شهدا. با توجه به آثاری که طی سالهای اخیر منتشر شده، به نظر میرسد سهم جانبازان به ویژه جانبازانی که شرایط ویژهای را برای ادامه زندگی پیش رو دارند، کم و کمتر شده است. از این منظر کتاب «تب ناتمام» از آن دسته از آثار خواندنی است که توانسته از عهده کار برآید و زوایای مختلف زندگی یک جانباز قطع نخاع را به خوبی به تصویر بکشد.
کتاب از همان ابتدای انتشار با استقبال خوبی از سوی علاقهمندان به ادبیات دفاع مقدس همراه شد. نویسنده در این اثر، همانند دیگر آثاری که در این سالها درباره جنگ نوشته میشود، با تلفیق عناصر داستانی با روایت مادر شهید دخانچی، توانسته تصویر روشن و خوبی از شرایط زندگی خانواده دخانچی به ویژه پس از جانبازی شهید، ارائه دهد.
«تب ناتمام» روایتگر تلاش و ایثار یک خانواده برای ادامه زندگی فرزند جانبازش است. مادر، در این میان نقش محوری و تعیینکنندهای دارد. شخصیت خانم منزوی در این کتاب، شخصیتی مقاومی است که خم به ابرو نمیآورد و پرستاری از فرزند، او را از کارها و مشغلههای اجتماعیاش دور نمیکند.
حسینی مهرآبادی، نویسنده این اثر، در گفتوگو با تسنیم، درباره چرایی پرداختن به زندگی شهید دخانچی گفت: جرقه نوشتن این کتاب حدود 20 سال قبل زده شد. وقتی سال 79 برای اولینبار، شهید را که آن موقع در زمره جانبازان قطع نخاع از گردن به حساب میآمد، در برنامهای دیدم که از سیمای استانی قم پخش میشد؛ در کنار تمام سؤالاتی که مربوط به نحوه زندگی و مشکلاتی که با آن دست و پنجه نرم میکرد در ذهنم ردیف شد، محو آرامشی شدم که در چهرهشان موج میزد. آرامششان تصنعی نبود. اینطور نبود که لبخندشان به خاطر ملاحظه دوربین و فیلمبرداری باشد. آرامشی واقعی و برآمده از عمق جان بود. اینکه انسانی با آن شرایط تا این حد آرام باشد، به قدری برایم تعجبآور بود که چهرهشان تا مدتها بعد از شهادت در ذهنم باقی مانده بود.
او ادامه داد: با شرایط خاصی که شهید دخانچی در آن زمان داشت، بعد از شهادت خیلی منتظر بودم تا نویسندهای زندگی او را -که مطمئن بودم بسیار متفاوت و جذاب است- به تصویر بکشد. در 17 سال چشم انتظاریام تنها یک مجموعه خاطره در مورد ایشان به چاپ رسید که با تمام نکات مثبتش، جواب پارهای از سؤالاتم را نمیداد؛ بنابراین پس از 17 سال انتظار بیثمر، تصمیم گرفتم خودم پا پیش بگذارم و زندگی شهید را در قالب روایتی از مادر بنویسم.
اقامه نماز بر پیکر مطهر شهید دخانچی توسط آیتالله بهجت
در بخشهایی از این کتاب میخوانیم: اوایل فکر میکردیم حسین که بیاید، کار سختی نداریم، بعد از آمدنش، تازه فهمیدیم چقدر اشتباه میکردیم. تصور غلطمان وقتی پررنگتر شد که برای انجام سادهترین کارها هم به مشکل خوردیم، صاف کردن ملافه روی تشک، یکی از همان سادهترینها بود. حسین بعد از جانبازی دیگر لباس نمیپوشید، مدتی بهخاطر احساس گرمایی که علتش ترکشهای داخل بدنش بود و بعدها برای اینکه لباس، تنش را زخم میکرد. از عوارض قطع نخاعی، جذب نشدن ویتامین بود و نتیجهاش نازک شدن پوست بدن، آنقدر که تمام رگهایش از زیر پوست پیدا شده بود، خط لباس و ملافه برای چنین بدنی حکم سنباده را داشت... .