چهل روایت از کابوسهایی که آزادگان هر شب میبینند

به گزارش سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا، «گیج و مبهوت بودیم. وارد راهی میشدیم که انتهای آن نامعلوم و تاریک بود. وقتی دستهایمان را از پشت میبستند، هنوز باورمان نمیشد اسیر شدهایم!..»
این چند خط، آغاز یکی از روایتهایی است که مرتضی سرهنگی در کتاب «تابستان ۱۳۶۹»گردآورده است؛ کتابی که به مناسبت سالروز بازگشت آزادگان میتوان آن را بار دیگر ورق زد و به یاد آورد که چه بر آن مردان و زنان گذشت. کتاب تازه سرهنگی، در ۳۲۳ صفحه و ۴۰ فصل، لحظه اسارت چهل اسیر ایرانی را قاب گرفته و آن را در دو بخش روایت میکند: نخست، خاطره کوتاه و زنده از زبان خود اسیر و سپس توضیحات تکمیلی نویسنده با قلمی نزدیک به داستان.
چرا لحظه اسارت مهم است؟
اسارت را نمیتوان تنها یک موقعیت جنگی دانست؛ بلکه به تعبیر برخی کارشناسان، اسارت مواجهه دو فرهنگ است. ایرانی و عراقی، یا حتی در مواردی ایرانی و آمریکایی، در لحظهای تن به تن قرار میگیرند و همه چیزشان( ایمان، هویت، باور و انسانیت) در محک آزمون گذاشته میشود.
سرهنگی پس از مرور ۳۶۰ کتاب خاطرات اسارت، به این نتیجه رسیده که «آن لحظه» شایسته تمرکز ویژه است.
از روزنامه تا دفتر ادبیات پایداری
مرتضی سرهنگی از اوایل دهه ۶۰ با ستون «اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی» در روزنامه جمهوری اسلامی وارد این حوزه شد. بعدها همان مجموعه در سال ۱۳۶۳ توسط سروش منتشر شد و سرهنگی راهی را آغاز کرد که به تأسیس دفتر ادبیات پایداری در حوزه هنری و شکلگیری جریان عظیم خاطرهنویسی جنگ انجامید. او خود میگوید:
«ما علیه فراموشی مینویسیم. همه اسرای ما بدون استثناء کابوس میبینند اما به روی خودشان نمیآورند. ما باید برای این کابوسها کاری کنیم.»
روایتهایی از زنان، خلبانان و بسیجیها
در میان چهل خاطره «تابستان ۱۳۶۹»، هم نامهای آشنایی دیده میشود و هم اسیرانی که شاید جز در همین کتاب نشانی از آنها نبینیم. معصومه آباد، نویسنده «من زندهام»، در پاسخ به پرسشی درباره زندگی امروز خود گفته است:
«امروز من پزشک و استاد دانشگاه هستم، عضو شورای شهر تهران هستم، همسر و فرزند دارم، الان هم میخواهم با شما تا مقصدی بروم، هنوز هم خیال میکنم اینها خواب است و اگر بیدار شوم، خودم را در سلول انفرادی زندانهای بغداد خواهم دید!»
یا عبدالکریم مظفری، رزمندهای که در سال ۱۳۶۶ به دست آمریکاییها اسیر شد، خاطرهاش را چنین روایت میکند:
«یک روز پیش دوستانم بودم. روز دوم مرا از آنها جدا کردند و چون میزان سوختگی مرا ۸۵ درصد اعلام کرده بودند، مرا به جای دیگری بردند؛ اتاق سوانح و سوختگی. در آن اتاق، همه امکانات معالجه سوختگی وجود داشت. در دل از اینکه خودشان مرا سوزانده بودند و حالا هم خودشان معالجهام میکردند، میخندیدم.»
گزیدهسازی؛ سنتی که به کار آمد
وقتی تعداد آثار یک حوزه به چندصد عنوان میرسد، گزیدهسازی ضرورتی اجتنابناپذیر میشود. سرهنگی در این کتاب، همان سنت قدیمی ادبیات فارسی را زنده کرده است؛ انتخاب از میان انبوه خاطرات. محسن کاظمی، نویسنده و منتقد، در همین باره گفته است:
«این ۴۰ روایت، چهلچراغی است که سرهنگی روشن کرده و باید همگی زیر نور آن قرار بگیریم. انتخابهای او نشان میدهد میتوانیم با خیال راحت و بدون خواندن ۳۶۰ اثر مطول، به همین کتاب اکتفا کنیم.»
کتابی برای امروز
«تابستان ۱۳۶۹» نه تنها خاطرهای از گذشته، که سندی انسانشناسانه برای امروز است. چهل قاب کوتاه از مردان و زنانی که زندگیشان در یک لحظه دگرگون شد و هنوز بسیاریشان با کابوس همان لحظهها به خواب میروند.
همانطور که سرهنگی مینویسد:
«پس از چهل سال کار در ادبیات جنگ، اینها انتخاب من است. گمان نمیکردم در آن تابستان گرم وقتی این تنهای نحیف را با آن ساکهای کوچک میبینم بتوانم چند کلمهای بنویسم تا روح آزرده اما بزرگشان را نشان دهم…»