ردای سرخ

ردای سرخ

تعداد اخبار: ۹۱
سلام بر حماسه سازان همیشه‌ جاوید روحانیت که رساله علمیه و عملیه خود را به دم شهادت و مرکب خون نوشته‌اند و بر منبر هدایت و وعظ و خطابه ناس از شمع حیاتشان گوهر شب‌چراغ ساخته‌اند. افتخار و آفرین بر شهدای حوزه و روحانیت که در هنگامه نبرد رشته تعلقات درس و بحث و مدرسه را بریدند و ...
khabar.png
86 مورد
Yaddasht.png
0 مورد
Goft o goo.png
0 مورد
graphic.png
0 مورد
Movie.png
0 مورد
Aks.png
0 مورد
5 مورد
عمل به وصيّت‌نامه
ردای سرخ(۶۵)؛

عمل به وصيّت‌نامه

ماها مداخله كرديم و پيرزن گريه مى‌كرد و مى‌گفت او حق گردن پسر من دارد و در متن وصيّت‌نامه‌اش نوشته: وقتى مسير كربلا باز شد، عكسم را در حرم امام حسين عليه السلام بگذاريد.
نگهبان بيدار
ردای سرخ(۶۴)؛

نگهبان بيدار

خب، يك بحث دودوتاچهار تاست كه من بايد خيالم راحت باشد و همسايه نه. حسين زنده است، حسين نگهبان است؛ پس، من هيچ نگران نيستم و مى‌دانم اين انقلاب نگهبان‌هايى دارد و هيچ آسيبى نمى‌بيند.
آخرين صبح
ردای سرخ(۶۳)؛

آخرين صبح

عجب. پيرزن داشت مى‌رسيد بالاى سر بچه‌اش. با خودم گفتم كه بگذارم برود داخل اتاق، يا اينكه تا همين‌طور سلانه‌سلانه از پله‌ها به‌زحمت مى‌كشد بالا، بچه‌اش را ببرم سردخانه و بهش خبر بدهند كه بيايد آنجا. كار دوم بى‌دردسرتر بود.
قاضى قاضى است و بازجو بازجو
ردای سرخ(۶۲)؛

قاضى قاضى است و بازجو بازجو

به من گفت: من وصيّت كرده‌ام اين نامه را با من دفن كنند. فرق ما با هم در همين اجازه و نامه است. بدون اجازۀ خدا، قاضى قاضى و بازجو بازجوست.
نگاهی به زندگی‌نامه روحانی شهید شیخ حسن آقاخانی
ردای سرخ(۵۹)؛

نگاهی به زندگی‌نامه روحانی شهید شیخ حسن آقاخانی

امروز ۸ بهمن ماه مصادف با سی وهفتمین سالگرد شهادت روحانی شهید حسن آقاخانی است، به همین مناسبت بخشی از زندگینامه این شهید بزرگوار را مرور خواهیم کرد.
ادب و پشتکار طلبه شهید کرمان از زبان استاد
طلبه ۲۴ ساله‌ای که در کرمان به شهادت رسید؛

ادب و پشتکار طلبه شهید کرمان از زبان استاد

حجت الاسلام سلطانی طلبه شهید محمدی پور را دارای پشتکار زیاد و ادب تحسین برانگیز توصیف کرد و افزود: این جوان دوست داشت رشد کند و به همین دلیل حوزه علمیه گمشده او بود.
قول ۱۰ روزه
ردای سرخ(۵۶)؛

قول ۱۰ روزه

مادر خواب ديده بود عباس در آسمان پرواز مى‌كند و به قلبش تيرى مى‌نشيند و تا چشمش را باز كرده بود، براى بابا تعريف مى‌كند.
زبان بچگى
ردای سرخ(۵۵)؛

زبان بچگى

دوازده‌سال هم طول كشيد تا توانستم به ياد همان روز پارك، تابوت دايى‌مرتضى را كه داشت در دارالرّحمۀ شيراز تشييع مى‌شد، در بغل بگيرم و برايش با زبان بچه‌ها حرف بزنم.
برنامه‌هاى دقيق
ردای سرخ(۵۴)؛

برنامه‌هاى دقيق

ما به كتاب‌ها نگاه كرديم و بعضى سرهايمان پايين افتاد. بعد برنامه‌هاى مطالعاتى كه گذاشته بود و برنامه‌هايى مثل تمرين سكوت، تمرين زبان، همه و همه را مرور كرديم.
سخنِ خدا شنيدن
ردای سرخ(۵۲)؛

سخنِ خدا شنيدن

درواقع، احمد انصارى براى اينكه روحيۀ نيروهاى حزب را خراب كند، شروع كرده بود به خواندن قرآن و تا من به صحنه برسم، كارد تابيخ گلويش فرو شده بود.
متولد عاشورا
ردای سرخ(۵۱)؛

متولد عاشورا

از او كه ظهر عاشورا به دنيا آمده بود، همين انتظار مى‌رفت تا در مكتب امام حسين قدم بردارد، لباس روحانيت را بپوشد و براى دفاع از ناموسش در برابر دشمن قد علم كند.
تكه‌اى از ماه
ردای سرخ(۵۰)؛

تكه‌اى از ماه

ابراهيم به جاى جواب، مامان را بغل كرد و گفت: اگر شهيد يا مفقودالاثر شدم بى‌تابى نكنيد. اين راه را خودم انتخاب كردم و راضى‌ام به رضاى خدا.
شنيدن با دل
ردای سرخ(۴۹)؛

شنيدن با دل

مى‌دانستم اتفاقى براى بچه‌ام افتاده. فردايش خبر دادند كه مفقود شده، ولى من به پدرش گفتم مهدى شهيد شده!
از تبار شقايق
ردای سرخ(۴۸)؛

از تبار شقايق

گوشۀ لب‌هايش را گزيد و چشم‌هايش پر شد. به ياد روزى افتاد كه او را به دنيا آورده بود. نُهُم مِهرِ سال چهل و سه، در روستاى «سكندرِ» محلات. از همان بچگى چهرۀ مظلومى داشت.
ابرِ دل‌تنگى
ردای سرخ(۴۷)؛

ابرِ دل‌تنگى

رعد و برق اين بار با شدت بيشترى مى‌غرّد. از فكر بيرون مى‌آيم. تابلويى را مقابل خودم مى‌بينم: «به گُلزار شهداى قزوين خوش آمديد».
دامِ شيطان
ردای سرخ(۴۶)؛

دامِ شيطان

به خودم كه آمدم، اشك‌هايم روى كاغذ چكيده بود. درحالى‌كه دست‌هايم مى‌لرزيد، گوشى مسروقه را برداشتم و بين مخاطبين، شماره‌اى را گرفتم كه به اسم «مامان» ذخيره شده بود.
بازمانده از كوچ
ردای سرخ(۴۵)؛

بازمانده از كوچ

با صداى يكى از بچه‌هاى گروه از مرور خاطراتش بيرون آمد و به طرف دوستش مى‌رفت كه ناگهان صداى انفجارى در منطقه پيچيد.
جدال با دل/  بايد بجنگم تا پاى جان!
ردای سرخ(۴۴)؛

جدال با دل/ بايد بجنگم تا پاى جان!

حس و حال عجيبى داشت. دلش مى‌خواست قبل از شروع عمليات براى يك‌بار هم كه شده او را ببيند. تصميم گرفت اگر بشود، مرخصى بگيرد اما دقايقى نگذشت كه منصرف شد.
بهانۀ مادر
ردای سرخ(۴۳)؛

بهانۀ مادر

در بيمارستان كه بود، وقتى مى‌ديد مادرِ ديگر انقلابى‌ها كنارشان هستند و قربان‌صدقه‌شان مى‌روند، چقدر دلش بهانۀ مادر را مى‌گرفت.
افتخار من
ردای سرخ(۴۲)؛

افتخار من

زين‌العابدين پسرم! من در روستاى آقاملك سرم را بالا مى‌گيرم و به تو افتخار مى‌كنم.
معجزۀ گنبد طلايى
ردای سرخ(۴۱)؛

معجزۀ گنبد طلايى

همان‌طور كه مى‌نوشت چشم‌هايش خيسِ خيس شده بود. قطره‌اى اشك روى كاغذ ريخت وجوهر خودكار را پخش كرد. خودكار را روى كاغذ انداخت. سرش را روى زانويش گذاشت و آرام هِق هِق كرد.
سفر آخر و درسی که ناتمام نماند
ردای سرخ(۴۰)؛

سفر آخر و درسی که ناتمام نماند

دست‌هاى مرا از تابوت بيرون بگذاريد تا دنياپرستان بدانند كه دست خالى از دنيا مى‌روم. چشم‌هاى مرا باز بگذاريد تا كوردلان بدانند كوركورانه اين راه را انتخاب نكردم.
عمو عبدوک و یازده سال چشم انتظاری
ردای سرخ(۳۹)؛

عمو عبدوک و یازده سال چشم انتظاری

پدر عمو عبدوك سرش را بالا مى‌آورد و می گوید اگر اسير بود، مثل بقيه اسرا نامه مى‌نوشت و اسمش در ليست بود؛ كاش لااقل قبرى داشت كه آن‌جا مى‌رفتيم و آرام مى‌شديم.
ملاک درس اخلاق باید عمل باشد
ردای سرخ(۳۷)؛

ملاک درس اخلاق باید عمل باشد

آن وقتى هم كه تكفيرى‌ها به اتوبوس حمله كردند، يك عده از بچه‌ها زخمى و در بيمارستان بسترى شدند، من حتى يك خط هم برنداشتم و بعد متوجه شدم كه اين‌جا همه چيزش حساب كتاب دارد.
آرزو کردم اسیر شده باشد
ردای سرخ(۳۶)؛

آرزو کردم اسیر شده باشد

احمد با همه بچه ها و رفقایش فرق داشت، آن روز دلم می خواست زنده باشد و نهایتاً اسیر شده و روزی آزاد شود و دلم نمی خواست حرف دیگری بشنوم.
۲۸ سال در انتظار آمدن یک شهید
ردای سرخ(۳۵)؛

۲۸ سال در انتظار آمدن یک شهید

او رفت و من ۲۸ سال است كه در انتظار آمدنش هستم، بيست و هشت سال براى يك زن يعنى همه عمرش و زندگى‌اش را سراسر به انتظار آمدن یار بگذرد.
روحانی شهیدی که ساواک را کلافه کرده بود
ردای سرخ(۳۴)؛

روحانی شهیدی که ساواک را کلافه کرده بود

مسئله منافقين شوخى نبود ولى ديگر نذر و نياز مى‌كردم كه سالم برگردد. من نگران بودم ولى آقا غلام‌رضا فقط مى‌خنديد. مى‌گفت «بادمجان بم آفت ندارد».
سهم اسماعیل؛ قطعه ای از بهشتِ صحن آزادی
ردای سرخ(۳۳)؛

سهم اسماعیل؛ قطعه ای از بهشتِ صحن آزادی

با صداى جمعيت مشايعت‌كننده به خود مى‌آيم. هنوز نگاهم به قدم‌هاى مادر است كه چه استوار براى بدرقه اسماعيلش آمده؛ اسماعيلى كه مقصدش قطعه‌اى از بهشت شد.
شهیدی که مایه آرامش و سربلندی چهارمردان بود
ردای سرخ (۳۲)

شهیدی که مایه آرامش و سربلندی چهارمردان بود

با دیدن حجله ناصر احساس یتمی کردم چرا که تمام پشت و پناهم را در محله از دست داده بودم، اما با رفتنش مرا از دنیای تاریکی ها به روشنایی رساند.
جبهه تو را به حوزه كشاند و حوزه تو را به شهادت خواند
ردای سرخ(۳۰)؛

جبهه تو را به حوزه كشاند و حوزه تو را به شهادت خواند

چه رازى در حوزه شهود كردى كه حاصلش شد يافتن معماى بالاترين دعا، جبهه تو را به حوزه كشاند و حوزه تو را به شهادت خواند.
از حلقه انقلابیون شاهچراغ تا سنگرهای شلمچه
ردای سرخ(۲۹)؛

از حلقه انقلابیون شاهچراغ تا سنگرهای شلمچه

بابا! من از بلندى عمامه تو، بوى نمازهاى شبت در حجره را استشمام مى‌كنم و صداى فرمانده غايب از نظرت را به‌خوبى مى‌شنوم كه من و همه وارثان شهدا را به انتظار مى‌خواند.
شهیدی که مسیر جبهه را در حوزه های علمیه یافت
ردای سرخ(۲۸)؛

شهیدی که مسیر جبهه را در حوزه های علمیه یافت

مسیرت را یافته بودی، منظورم علم دفتر و كتاب نيست؛ راهت يعنى همان مسير جبهه چرا که مى‌دانستى از مسير حوزه، راحت‌تر مى‌توانى خودت را به جبهه برسانى.
شیرمردی که مدال شجاعت، مقاومت و شاگردی مکتب اهل بیت را به خود اختصاص داده بود
ردای سرخ(۲۷)؛

شیرمردی که مدال شجاعت، مقاومت و شاگردی مکتب اهل بیت را به خود اختصاص داده بود

سهراب فرزند ایل قشقایی بود و با ورود به حوزه و سپس حضور در میدان های نبرد حق علیه باطل، مدال های شجاعت، مقاومت و شاگردی مکتب اهل بیت(ع) را به خود اختصاص داده بود.
شهید «هاشم فرهانی» و سنگرهای سوسنگرد
ردای سرخ(۲۶)؛

شهید «هاشم فرهانی» و سنگرهای سوسنگرد

هاشم! مرا مى‌بينى‌؟ بيا كه سال‌هاست چشم به راهت بوده‌ام، پسرم! جسمت را رها كرده‌اى ميان خاك و خون و اينك لحظه تقديم امانت تو به خداوند است؛ خوش آمدى، شهيد نوجوانم!
شهید فرقانی؛ از فعالت به عنوان «تخریب چی» تا غواصی در ام الرصاص
ردای سرخ(۲۵)؛

شهید فرقانی؛ از فعالت به عنوان «تخریب چی» تا غواصی در ام الرصاص

امواج خروشان، مردان خدا را در جزيره ام‌الرصاص به كام خويش فروبرد و سال‌ها پدر و مادر محمد را چشم به راه و گوش به زنگ قدم‌هاى او نگه داشت.
«فاو» تو را به آرزویت رساند
ردای سرخ(۲۳)؛

«فاو» تو را به آرزویت رساند

سرم را بلند كردم سمت آسمان و گفتم، خدايا! اگر تو صلاح مى‌دانى، من هم راضى شدم، اين جمله در نظر تو يعنى برات شهادت؛ براتى پدرانه!
سه ویژگی بارز طلبه شهید حسینی تبار
ردای سرخ(۲۲)؛

سه ویژگی بارز طلبه شهید حسینی تبار

پرسيدم: چرا مى‌خواهى به حوزه بيايى‌؟ جواب داد: خودشناسى، خداشناسى، عاقبت به‌خيرى! از خودم شرمنده شدم و به فكر فرو رفتم و متوجه شدم كه او مدت‌هاست خودسازى مى‌كند.
شهید حسینی؛ از مهارت در شلیک آرپی‌جی تا مسئولیت طرح و عملیات لشکر ۲۵ کربلا
ردای سرخ(۲۱)؛

شهید حسینی؛ از مهارت در شلیک آرپی‌جی تا مسئولیت طرح و عملیات لشکر ۲۵ کربلا

آرپى‌جى زدنش حرف نداشت يك گردان زرهى را حريف بود هيچ كس از عهده او برنمى‌آمد، ۲۱ ساله بود، اما با آن مغز معركه‌اش مسئول طرح و عمليات لشكر ۲۵ كربلا شده بود.
شهیدی که شهادت بدون رضایت والدین را نمی خواست
ردای سرخ(۲۰)؛

شهیدی که شهادت بدون رضایت والدین را نمی خواست

سال ۷۴ از آن بدن سرد شده و قلب از تپش ايستاده، چند تكه استخوان برايمان آوردند، استخوان‌هايى كه در آغوش گرفتيم و با عزت به خاك سپرديم.
جبهه برای «علی اصغر» معبد عاشقان خدا بود
ردای سرخ(۱۹)؛

جبهه برای «علی اصغر» معبد عاشقان خدا بود

انتظاری به قامت ۱۷ سال طول كشيد تا پيكر على‌اصغر توسط گروه تفحص شناسايى شد و در بهشت رضا همان‌جا كه او دوست داشت در خاك آرميد.
رودخانه ای که «سید محمد» را از ما گرفت
ردای سرخ(۱۸)؛

رودخانه ای که «سید محمد» را از ما گرفت

من مى‌روم تا با شهادتم درسى باشم براى كسانى كه هميشه به فكر دنيا و جمع‌آورى مال و خوش‌گذرانى هستند كه به خود بگويند آيا وقت آن نرسيده كه به فكر آخرت باشند.
تو می روی به سلامت، سلام ما برسانی
ردای سرخ(۱۷)؛

تو می روی به سلامت، سلام ما برسانی

موقع وداع به تك‌تك بچه‌ها سفارش مى‌كرد اگر شهيد شديد، سلام من را هم به شهدا برسانيد؛ اول از همه سلام مخصوص به سرور و سالار شهيدان برسانید.
شهید طباطبایی نژاد؛ از فعالیت در سنگر تبلیغ تا تلاش برای حفظ دستاوردهای انقلاب
ردای سرخ(۱۰)؛

شهید طباطبایی نژاد؛ از فعالیت در سنگر تبلیغ تا تلاش برای حفظ دستاوردهای انقلاب

شهید طباطبایی نژاد ضمن آنکه خود به صداقت آراسته بود عقیده داشت مسئولان نظام اسلامی همه باید بر این اساس انتخاب شوند.
شهید نواب صفوی؛ از تأسیس فدائیان اسلام تا منشور حکومت اسلامی
ردای سرخ(۹)؛

شهید نواب صفوی؛ از تأسیس فدائیان اسلام تا منشور حکومت اسلامی

سید مجتبی نواب با آزادی از زندان به فکر تشکیل گروه فدائیان اسلام افتاد تا به وسیله آن با عناصر فاسد در جامعه به مبارزه برخیزد
شهید قدوسی؛ از تأسیس پایگاه فضیلت تا پیشتازی در عدالت اسلامی
ردای سرخ(۸)؛

شهید قدوسی؛ از تأسیس پایگاه فضیلت تا پیشتازی در عدالت اسلامی

آیت الله قدوسی برای دادگاه ها و دادسراهای انقلاب قوانین و مقررات ویژه تهیه کردند و همواره با مجلس شورای اسلامی در ارتباط بود.
شهید محلاتی؛ از شوق شهادت با لباس روحانیت تا سفارش نسبت به ولایت
ردای سرخ(۷)؛

شهید محلاتی؛ از شوق شهادت با لباس روحانیت تا سفارش نسبت به ولایت

شهید محلاتی پس از پیروزی انقلاب نیز با وجود سن بالا همچون سربازی پرتلاش در خدمت امام و امت بود و مسئولیت های خطیری را عهده دار شد.
شهادت حاج آقا مصطفی و عصر بیداری ملت ایران
ردای سرخ (۶)؛

شهادت حاج آقا مصطفی و عصر بیداری ملت ایران

شهادت حاج آقا مصطفی در حقیقت عصر بیداری و حرکت را رقم زد، گویی این رخداد تازیانه‌ای برای بیداری و حرکت مردم شد.
شهید مفتح؛ آذرخشی در کویر ستم
ردای سرخ(۵)؛

شهید مفتح؛ آذرخشی در کویر ستم

دبیرستان دین و دانش پایگاه مهمی برای تلفیق دین و سیاست نیز مرکزی برای انس دین و دانش بود تا از این رهگذر نسل جوان با معارف دینی آشنا شوند.
شهیدی که تبریک شهادت خود را پارچه نویسی کرد
نمایشگاه ردای سرخ؛

شهیدی که تبریک شهادت خود را پارچه نویسی کرد

همزمان با کنگره شهدای روحانیت، نمایشگاه «ردای سرخ» تدارک دیده شده است که در این گزارش به غرفه استان اردبیل پرداخته ایم.
مروری بر ویژگی های شخصیت ممتاز شهید آیت الله مدنی
ردای سرخ(۳)؛

مروری بر ویژگی های شخصیت ممتاز شهید آیت الله مدنی

آیت الله مدنی پس از مبارزه با بهائیت در کنار آیت الله کاشانی و شهید نواب صفوی به مبارزه علیه طاغوت زمان خود برخاست و سپس به بازوی امام راحل در نهضت انقلاب تبدیل شد.
  • ۱