۰۳ بهمن ۱۳۹۰ - ۱۸:۰۴
کد خبر: ۱۲۱۶۳۸
رییس دفتر تبلیغات اسلامی:

جریان‌های سیاسی پیش از نقد حاکمیت عملکرد خود را نقد کنند

خبرگزاری رسا ـ رییس دفتر تبلیغات اسلامی با بیان این که جریانات سیاسی ما هیچ گاه خودشان را نقد نمی‌کنند، گفت: گاهی همین جریان‌ها بر حاکمیت می‌تازند که چرا به دنبال بست اقتدار است، در حالی که خیلی از این نخبگان سیاسی زمانی که خودشان در مسند قدرت بودند تمام همّشان را بر تسخیر جزء به جزء کانون‌های قدرت گذاشتند به جای این‌که به فکر رشد و بالندگی کشور باشند.
حجت الاسلام احمد واعظي رييس دفتر تبليغات اسلامي


به گزارش خبرگزاری رسا، آنچه در پی می‌آید متن کامل اظهارات حجت الاسلام احمد واعظی، رییس دفتر تبلیغات اسلامی در برنامه پارک ملت است.

شهیدی‌فر: مهم‌ترین مشخصه در نظام کشور ما این تخصیص دینی بر مردم‌سالاری است، در همان ماه‌های قبل از پیروزی انقلاب وقتی از امام پرسیده می‌شود که مدل حکومتی مدّ نظر شما چیست؟ می‌گویند جمهوری، حتّی اگر اشتباه کنم مصاحبه مال پاریس هم هست، خبرنگار خارجی می‌پرسند، می‌گویند که جمهوری و می‌گویند جمهوری به چه معنا؟ می‌گویند شبیه همین کشورهایی که شما دارید دیگر، یک وجهی این است و تخصیص جمهوری اسلامی را با مراقبت جدّی حضرت امام معرّفی می‌کنند و همین قصّه‌ای که تا به حال می‌دانید. وضع قانون اساسی را هم همین‌طور، ولایت فقیه رکن اصلی است، خیلی‌ها بر آن در واقع حمله کردند و در طی این سال‌ها می‌دانستند این اصلی‌ترین نقطه انقلاب اسلامی است، نقطه عطف جمهوری اسلامی است. تبیین آن گاهی وقت‌ها صورت گرفته است، امّا به نظر می‌آید که یک بازخوانی دوباره هم لازم دارد، مرور دوباره هم لازم دارد و در واقع آگاهی جمعی برای آن هنوز ضرورت دارد. شما به ما بفرمایید آن چیزی که مدّ نظر است در جمهوری اسلامی ایران، عنوان ولایت فقیه در مدل حکومتی مردم‌سالاری دینی دقیقاً چیست؟ ریشه تاریخی دارد؟ یعنی ما از کدام یک از منابع دینی‌مان احتمالاً چنین مدلی را می‌توانیم استخراج بکنیم؟

بسم الله الرحمن الرحیم
اجازه بفرمایید که خدمت جناب عالی و بینندگان محترمی که در این دیروقت بیننده برنامه هستند، من عرض سلام و ادب بکنم. عرض شود که خوب بحث مردم‌سالاری دینی به عنوان یک مدل حکومت این خوب کاملاً جدید است برای جهان تفکّر سیاسی، چون مدل‌های شناخته شده برای آن‌ها، کسانی که آشنا هستند با علوم سیاسی و مطالعات سیاسی در سطح جهان، مدل‌های شناخته شده که خوب یکی مدل دموکراسی و لیبرال دموکراسی‌های معاصر است، یکی هم از سابقه تاریخی آن‌ها به اصطلاح تئوکراسی یا آن حکومتی که بالاخره شاید تبلور مستقیمش در اروپا همان حکومت دوران قرون وسطای کلیسا باشد در یک هیمنه و سیطره خاصی داشت در پادشاهی‌های مختلف اروپا، لهذا این تلقّی مردم‌سالاری دینی در قالب نظریه ولایت فقیه خوب چیز کاملاً بدیعی است و جدید است و بسیاری حالا ما ارتباط چون داریم، محافل خارجی شرکت می‌کنیم، در کنفرانس‌ها، این طرف و آن طرف، نوعاً خیلی با تعجّب و با یک ولع و اشتیاقی می‌خواهند بدانند که در واقع این مدل چطور مدل سیاسی است، برای آن‌هایی که یک مقداری تاریخ اسلام را مطالعه کردند، مدل خلافت هم مدل شناخته‌شده‌ای است که خلافت‌های عثمانی و خلافت‌هایی که بالاخره آشنا هستند با مدل خلافت، ولی خوب خلافت عنصر مردم‌سالاری در آن نیست، برای همین چیز جدیدی است که این‌ها می‌خواهند یک تصوّری از این داشته باشند. من به اختصار اگر بخواهم عرض بکنم در محیط این‌که شما فرمودید ریشه تاریخی یا ریشه دینی آن چیست؟ ببینید در جهان اسلام دو تفکّر اصلی وجود دارد؛ یکی تفکّر سیاسی برادران اهل سنّت است و یکی برادرهای شیعه، در تشیّع آن مدلی که مطرح است، خوب همان بحث امامت است و مدلی که در واقع شیعه به آن شناخته می‌شود، مدل اهل تسنّن آن چیزی است که از آن تعبیر می‌شود به خلافت و بر اساس آن نظریه می‌گویند پیامبر اکرم (صلوات الله و سلامه علیه) بعد از خودش امر نظام سیاسی و حکومت را واگذار به مردم کرد و در واقع واگذار به امّت کرد و نصبی نسبت به ولایت سیاسی بعد از خودش صورت نداد، این نظر اهل سنّت است. آن وقت مدل حاکمیت چطور باشد، می‌گویند خوب آن‌که پیش آمد، آن‌چه که بعد از نبی اکرم پیش آمد آن مطابق اسلام است و تمسّک هم به یک حدیثی می‌کنند که «لَا تَجْتَمِعُوا اُمَّتِی عَلَی الْخَطَأْ» امّت من اجتماع بر خطا نمی‌کند، می‌گویند پس هر چه که آن موقع اتفاق افتاد، چون امّت به آن راضی بود این درست است، مثلاً خلیفه اوّل به یک عده محدودی در ثقیفه که با هم توافق کردند، همان باعث شد که این خلافت مشروع بشود. خلیفه دوم به نصب خلیفه اوّل، پس این نصب هم می‌تواند تعیین یک خلیفه نسبت به خلیفه بعدی هم می‌تواند مشروع باشد. خلیفه سوم شورای شش نفره عمر، این هم پس مشروع است، این هم موجّه است و بعد خلیفه چهارم از نظر آن‌ها که امام علی (علیه السّلام) باشد می‌گویند خوب امّت آمدند توافق کردند و به زور حضرت را وادار کردند و تقریباً یک اجتماعی حاصل شد بر خلافت ایشان، آن هم درست است. یعنی روی مدل خاصی انگشت نمی‌گذارند، ولایت عهدی در آن هست، چون خلیفه دوم ؟؟ ولایت عهدی است، هم شورای محدود در آن هست، هم بیعت عامّه در آن هست، همه این‌ها را می‌گویند می‌تواند اسباب مشروعیت باشد و بعضی از متفکّرین اهل سنّت، چون دیدم بعضاً یک عده‌ای هم با قهر و غلبه و با زور شمشیر حاکم شدند، گفتند حتی این‌هایی هم که...

- یعنی روال تاریخی هر چه که...

- اتفاق افتاد، چون آن مبنایشان این است که «لَا تَجْتَمِعُوا اُمَّتِی عَلَی الْخَطَأْ»‌ یعنی همان که بالاخره رضایت عامی که تصویب می‌شود، چون امّت خطا نمی‌کند، پس آن هم درست است، لهذا مدل خاصی ندارند. ولی شیعه خوب این بر اساس روایاتی که وجود دارد و ادّله متقن که نمی‌خواهم وارد بحثش بشویم به ولایت انتصابی معتقد است، معتقد است که امامت در واقع مثل نبوت عهد الهی است، «لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ» عهد الهی است، چطور نبوت به دست امّت نیست که مردم بگویند فلانی نبی باشد، خوب در امامت هم به دست مردم نیست، این یک عهد الهی است و شیعه امامت را در مسئله صرف ولایت سیاسی خلاصه نمی‌کند، ولایت در امر دین و دنیاست، لهذا عهد الهی است، منصب الهی است. خوب پس ولایت فقیه ریشه‌اش بحث امامت است، شیعه معتقد است که ولایت بر امّت، این یعنی در واقع آن‌چه شیعه به آن معتقد است این است که اصل این است که کسی بر کسی ولایت ندارد، ولایت از آن خداوند است، «فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِیُّ» خوب کسی که ولایت دارد، اگر به کسی ولایت داد، صاحب ولایت می‌شود، «النَّبِیُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنینَ» خوب خداوندی که صاحب ولایت است به نبی خود ولایت داده، نبی او به ائمّه ولایت داده، مثل «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلَاهُ» پس اگر در زمان غیبت کسی بخواهد صاحب ولایت باشد باید از صاحب ولایت منصوب من قبل صاحب ولایت باشد، آن وقت ادّله روایی که از ناحیه ائمّه معصومین صادر شده و بر اساس آن ادّله فقیه عادل جامع الشرایط را نصب ولایت کرده، این ولایت می‌شود مشروع، پس در واقع اگر کسی از ما سؤال بکند که در تشیّع ولایت سیاسی مبدأش چیست؟ می‌گوییم مبدأ آن ولایت الهی است و مبدأ آن ولایت معصومین است و ولی فقیه از باب نیابت از معصومین در واقع ولایت دارد، چون الان خوب شاید مجالش نباشد ما روایتش را بخوانیم، روایت‌هایی که در این زمینه است که مثلاً آن روایت مقبوله عمر به حنظله که حضرت می‌فرماید که «إِنِّی قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَیْکُمْ حَاکِماً» کسی که فقیه باشد، کسی که احادیث ما، به منابع دینی مسلط باشد، عادل باشد، چه باشد، شرایطش را داشته باشد، این را «إِنِّی قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَیْکُمْ حَاکِماً» من بر شما حاکم قرار دادم، یعنی اگر امام معصوم در دسترس بود، ولی جامعه امام معصوم است و اگر امام معصوم در دسترس نبود، کسی که امام معصوم نصب کرده، البته نصب ولایت فقیه نصب عام است، یعنی اسم کسی برده نشده، نصب خاص به اسم که صورت نگرفته، شرایط ذکر شده؛ کسی که فقیه است، کسی که عادل است، کسی که شرایط را دارد، تقوا دارد و شرایط دیگر.

- چگونه احراز می‌شود؟
- خیلی سؤال خوبی شما کردید که خوب در زمان غیبت چطوری احراز می‌شود؟ ببینید گاهی وقت‌ها مردم به طور طبیعی اقبال می‌کنند به یک نفر، مثلاً در طول تاریخ تشیّع مواردی بوده که یک کسی مرجعیت تامه و عامه پیدا کرده، به طور طبیعی، مثل امام خمینی، شما ببینید در زمان انقلاب آن کسانی که، یعنی پای ولایت حضرت امام را شهدا با خونشان امضا کردند، مردم با حضور یک‌پارچه میلیونی خود در واقع ایشان را... البته خوب کسان دیگری هم بودند که فقیه بودند، کسان دیگری هم بودند که جامع الشرایط بودند، کسان دیگری بودند که اهل ورع و تقوا بودند، امّا این ملّت اقبال کرد به کسی که، به حضرت امام، خوب ایشان به طور طبیعی توسط مردم انتخاب می‌شود. قانون اساسی که در قانون اساسی که ما داریم در واقع آمده یک مدلی را پیشنهاد کرده و به رأی مردم هم گذاشته شده و طبق آن مدل، آن مدل مدلی است که مدل خبرگان است که خبرگان رهبری رهبری را انتخاب بکنند، یعنی از میان واجدین شرایط آن‌که اصلح است انتخاب بکنند. من این را هم یادآور بشوم که یادم می‌آید در آن زمانی که خبرگان اوّل (خبرگان قانون اساسی) که قانون اساسی تدوین می‌کردند، آن Draft که آمده بود، آن پیش‌نویسی که آمده بود برای قانون اساسی، من یادم می‌آید که پیشنهاد رأی مستقیم بود که مردم مثل ریاست جمهوری که با رأی مستقیم، در آن موقع ریاست مجلس خبرگان با آیت الله منتظری بود، مرحوم آیت الله منتظری در آن جلسه اعتراض کردند، اعتراض ایشان هم این بود، با یک مثالی هم بیان کردند، گفتند که اگر امروز بخواهیم تشخیص بدهیم که بهترین مختصص قلب ایران چه کسی است، آیا بگوییم برویم رأی بدهیم؟ مردم بروند رأی بدهند؟ این درست است یا بگوییم آن متخصصین قلب و عروق با هم جمع بشوند، آن‌هایی که خودشان متخصص فن هستند، آن‌ها بگویند چه کسی در ایران بهترین متخصص قلب است، این استدلال ایشان جا افتاد و ایشان بود که در واقع پیشنهاد خبرگان رهبری را مطرح کرد که از میان فقها یک عده‌ای انتخاب بشوند، آن عده بگویند از میان خودشان یا بیرون از خودشان کدام یک از واجدین شرایط رهبری اصلح هستند، چون کلاً شما این را بدانید، در اسلام در واقع محتواها بیان شده، امّا شکل و قالب‌ها قابل تغییر است.

- به تناسب شرایط جغرافیایی، زمانی
- من یک مثال بزنم، مثلاً در قرآن می‌فرماید که «وَ أَمْرُهُمْ شُورى‏ بَیْنَهُمْ» که امر حکومت، امر اداره جامعه باید با مشورت امّت صورت بگیرد، که اصل شوری، بنابراین مردم‌سالاری دینی هم ریشه‌اش همین‌جا است. امّا ببینید مثلاً در زمان رسول الله (صلوات الله و سلامه علیه) این شورا چطور صورت می‌گرفت؟ شورا این بود که خوب چون مسلمان‌ها اندک بودند فراخوان می‌شد، در همان نماز، بعد از نماز در همان مسجد النبی جمع می‌شدند، امروزه به آن می‌گویندAssembly model of democracy یعنی دموکراسی مجلسی، همان دموکراسی دولت شهرهای یونان، چون عده کم هستند، یک مجلس و اجتماع تشکیل می‌دهند و در آن اجتماع می‌آیند و مشورت می‌کنند و انتخاب می‌کنند رأی می‌دهند، امّا آیا امروزه که مثلاً ایران 70 میلیون جمعیت دارد

 _ 75
حالا 75، آن عده‌ای که حالا واجد شرایط باشند، حالا حساب کنید یک فراخوانی بشود، همه جمع بشوند، هر کس هم بخواهد یک دقیقه حرف بزند

_ اصلاً غیر ممکن است
اصلاً غیر ممکن است، این‌که مدل پیشنهادی مدل نمایندگی است، که پس مردم نماینده انتخاب کنند و آن نماینده‌ها شور و مشورت بکنند راجع به تدبیر امور کشور، پس می‌شود چه؟ محتوا را اسلام بیان کرده، آن محتوا این است که باید مشورت و حضور مردم و رأی و نظر مردم در حاکمیت به رسمیت شناخته بشود و امر مسلمین باید مبتنی بر شورا باشد، امّا چه مدلی از شورا؟ آیا مدل شورای مجلسی؟ یعنی آن Assembly model آن سبک زمان رسول الله؟ آن‌طوری یا نمایندگی؟ تازه خود نمایندگی هم می‌تواند انحناء و اقسام مختلف باشد، مثلاً در صدر مشروطیت خوب مثلاً آن مجلس از اصناف بود، الان در قانون اساسی ما از استان‌هاست، هر استانی مثلاً به فراخور جمعیت، اصلاً ممکن است در دنیا هم ا‌ین‌طور اتفاق بیفتد، ما اصلاً ممکن است آینده ببینیم همین مدل مجلس ما، انتخاب نماینده‌ها مشکلاتی دارد، بیاییم یک پیشنهادی...

_ یک شکل بهتری پیدا کنیم برای آن؟
به تجربه عقلایی خودمان بیاییم یک مدل بهتری را طراحی بکنیم، اسلام نگفته کدام مدل مشورت گرفتن، گفته مشورت باید مبنا باشد، مشورت باید در حاکمیت حضور داشته باشد، مردم باید در حاکمیت حضور داشته باشند، این را اسلام گفته، گفته «أَمْرُهُمْ شُورى‏ بَیْنَهُمْ» «وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ» رسول الله را امر کرده به این‌که از امّت مشورت بگیر، امّا چطور؟ طور خاص آن را اسلام بیان نکرده، این برمی‌گردد به این‌که ما شرایط را ببینیم، تدبیر عقلایی بکنیم، از تجارب خودمان سود بجوییم، از تجارب سایر امّت‌ها و سایر ملّت‌ها سود بجوییم، چه اشکال دارد؟ اگر تدبیر درستی است، آن تدبیر را ما بیاییم در سیستم نمایندگی خودمان اعمال بکنیم.

_ ولایت فقیه یک کلمه تازه‌ای در زبان سال 56، 57 هم نبود، آن‌چه که خود امام هم مطرح کرده بودند شاید 13، 14، 15 سال پیش، مدلی که امام در آن اشاره می‌کنند چنین معانی که شما می‌فرمایید هم وجود دارد یا این‌که نه، شما دارید با اقتضائات زمانی می‌فرمایید؟
ببینید من این را عرض بکنم، اصل ولایت فقیه این از مسلّمات فقه شیعه است، یعنی این‌که فقیه عادل جامع الشرایط ولایت دارد و یک سری امور ولائیه را می‌تواند تصدّی بکند، این از مسلّمات فقه شیعه است.

 ولایت به معنای حاکمیت است؟
توضیح بدهم، اجازه بفرمایید. ببنید، فقیه دو نوع کار دارد؛ یک کار او فتوا دادن است، یعنی سؤالات فقهی می‌شود، از منابع دینی، حکم خدا را استنباط می‌کند، فتوا می‌دهد. کار دوم فقیه این است که یک سری امور را تصدّی می‌کند، ولایت و سرپرستی می‌کند. مثلاً یک مثال آن را بگویم، همین وجوهات شرعیه که مردم می‌دهند، خمس و زکات که می‌دهند، خوب چه کسی تصمیم می‌گیرد؟ آن مرجعی که تصمیم می‌گیرد که با این پول آیا حوزه علمیه بسازد، مدرسه علمیه بسازد، مسجد بسازد، به سادات فقرا رسیدگی کند، به کدام یک از سادات رسیدگی بکند، چگونه خرجی در رابطه با تبلیغ دین، ترویج دین، حفظ اسلام با این پول انجام بدهد؟ خوب این یک نوع کار ولایی است دیگر، فتوا که نمی‌دهد این‌جا، تصدّی می‌کند کار ولایی را دیگر. یا مثلاً فرض بفرمایید یک کسی یتیم است، این یتیم اموالش در معرض تلف است، پدر و مادر ندارد، ولی ندارد، در روایت است «السُّلطَانُ وَلِیُّ مَن لَا وَلیَّ لَهُ» کسی که ولی ندارم، خوب من بروم تصدّی بکنم، شما بروید تصدّی بکنید، شما روی چه حسابی بروید تصدّی بکند؟ روی چه حسابی کس دیگری بیاید تصدّی بکند یتیم را؟ روایت می‌گوید «السُّلطَانُ وَلِیُّ مَن لَا وَلیَّ لَهُ» کسی که حاکم شرع است، کسی که فقیه عادل جامع الشرایط است، این ولی کسی است که ولی ندارد، خوب می‌آید امر او را تصدّی می‌کند، تصدّی می‌کند یعنی که از مؤمنین فرد اطمینانی را می‌گمارد که امور این یتیم را یا خودش تصدّی می‌کند یا فرد مورد اعتمادی را نصب می‌کند. موقوفه‌ای واقفش مرحوم شد، کس خاصی هم به عنوان...

بعضی از این مثال‌هایی که شما دارید می‌گویید روایاتی را در صدر اسلام، تمامشان روشن و مشخص است و در زمانی که حاکمیت در اختیار فقیه عادلی هم نبوده است، آن‌چنان که امکان داشته...
اجازه بدهید تکمیل کنم

می‌خواهم ببینم دقیقاً آن چیزی که امام می‌گویند چیست؟
در طول تاریخ فقه از همان اوّل تا حالا اصل این‌که فقیه امور ولائیه را می‌تواند تصدّی بکند و ولایت دارد این مسلّم همه فقهای ماست، اختلاف در کجاست؟ اختلاف در دایره این ولایت است، قلمرو این ولایت است، یک عده‌ای از فقهای ما، بخشی از فقهای ما معتقد هستند که این امور ولائیه محدود است، یعنی امور ولائیه فقط امور حسبیه است، مثل مثالی که من زدم، امّا یک دسته از فقها به ولایت عامّه فقیه معتقدند، به عموم ولایت فقیه معتقدند، مثلاً در روزگار ما، در زمان ما که شما بشناسید یا مردم بشناسند، مثلاً آیت الله بروجردی، حاج شیخ عبدالکریم حائری مؤسس حوزه علمیه قم، آیت الله گلپایگانی، امام خمینی، این بزرگواران به ولایت عامّه فقیه معتقد بودند، معتقد بودند در همه اموری که اگر امام معصوم حاضر بود امّت در آن امور باید به امام معصوم مراجعه می‌کردند، حالا که امام معصوم نیست، باید به فقیه عادل جامع الشرایط مراجعه کنند، یعنی فقیه عادل جامع الشرایط در تمام شئون ولائیه امام معصوم ولایت دارد، نه بخشی از آن، همه آن، یعنی چه؟ یعنی حالا که امام معصوم نیست، اگر امام معصوم بود، بر اساس امامت خوب همه امّت به امامش مراجعه می‌کرد، حالا که امام نیست، فقیه عادل جامع الشرایط، عموم ولایت را معتقد بودند. پس بنابراین در طول تاریخ تشیّع از فقهای ما شخصیت‌های برجسته‌ای از فقهای ما به ولایت عامّه فقیه معتقد هستند، اتفاقاً شخصیت‌های برجسته‌ای هم از فقهای ما به ولایت خاصّه و محدود معتقد هستند، ولی اصل ولایت فقیه مسلّمات است.

 و مشترک است؟
بله، بله اصل ولایت فقیه

نام که همین نیست الزاماً؟ نام الزاماً در دوره‌های تاریخی مختلف بین فقها ولایت فقیه ممکن است بوده باشد یا نبوده باشد؟
ولایت سلطان می‌گویند، منتها شیخ مفید می‌گوید ولایت برای سلطان الاسلام است، بعد سلطان الاسلام را می‌گوید پیامبر اکرم (صلوات الله و سلامه علیه)، ائمّه معصومین (علیهم السّلام) و در زمان غیبت فقهای فلان، گفتم در روایت هم آمده که «السُّلطَانُ وَلِیُّ مَن لَا وَلیَّ لَهُ» سلطان ولی کسی است که ولایت... این سلطان به معنی پادشاه نیست، سلطان یعنی آنی که یک ولایت و سلطه شرعی دارد، چه کسی سلطه شرعی دارد؟ چه کسی ولایت شرعی دارد؟ نبی اکرم، ائمّه و در زمان عدم دسترسی به ائمّه فقیه عادل جامع الشرایط، پس بنابراین اصل ولایت فقیه عرض کردم از مسلّمات است
شهیدی‌فر: به این ترتیب که می‌فرمایید؟
امّا؛ آن‌که در واقع باید به حساب حضرت امام گذاشت، آن مردم‌سالاری آن است، آن جمهوریت آن است، حالا عرض می‌کنم.

 آن مبنایش را از آن شورا و مشورت می‌گیرد؟
حالا عرض می‌کنم، احسنت! کاری که حضرت امام کرد و یعنی بین فقهای ما، یعنی با یک چشم نگاه کرد به آن ادّله ولایت فقیه و ولایت فقیه را به عنوان مدل حکومتی در نظر گرفت، با چشم دیگر نگاه کرد به دیگر ادّله شرعی مثل «وَ أَمْرُهُمْ شُورى‏ بَیْنَهُمْ» «وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ» با نگاه به هر دو قسمت، یعنی با نگاه به آن ادّله‌ای که در آن ادّله جایگاه برای مردم و نقش برای مردم در حاکمیت است و با نگاه به آن ادّله‌ای که ولایت را برای فقیه عادل و جامع الشرایط می‌داند ایشان ترکیب کرد و یک سنتزی به وجود آورد به اسم جمهوری اسلامی، لهذا می‌گفت جمهوری اسلامی، نه یک کلمه کم، نه یک کلمه بیش، من می‌خواهم عرض بکنم واقعاً جمهوری اسلامی هدیه حضرت امام به این ملّت بود.

 بله قطعاً
به خاطر چه؟ به خاطر این‌که همان زمان من به خاطرم می‌آید که بعضی از آقایان نوشتند برای حضرت امام که ما در اسلام حکومت اسلامی داریم، ما جمهوری نداریم، امام در مقابل این دیدگاه حتّی بعضی از آقایانی که قائل به جمهوریت بودند، برای امام نامه نوشتند که شما ده سال انتخابات برقرار نکنید، قبول داشتند جمهوریت را، ولی می‌گفتند شما یک شورایی درست بکنید، هم تقنین کند، هم قانون بگذارد، هم اجرا کند تا مملکت به ثبات بیاید، بعداً انتخابات، ولی امام در همان ماه‌های اوّل انتخابات برگزار کردند، با این‌که میلیونی مردم آمده بودند و به این نظام رأی داده بودند، ایشان باز رسماً رأی‌گیری کردند در 12 بهمن و اساس را گذاشتند بر حضور مردم، این به خاطر اعتقاد ایشان بود که می‌فرمودند که نه یک کلمه بیش، نه یک کلمه کم.

بالاخره همیشه این بحث بوده، هم‌چنان هم هست، نسبت بین دموکراسی با آن معنایی که غربی‌ها تئوریزه‌اش کردند و اجرایش می‌کنند و به آن‌چه که ما به عنوان ولی فقیه می‌شناسیم، آن‌چه که به عنوان دیانت در واقع می‌شناسیم، احکامی که از وحی می‌آیند، شریعتی که از وحی می‌آید و همه فهمی که ما از دین از طریق وحی داریم، این دو چه نسبتی دارند؟ آیا واقعاً یک نسبت حقیقی‌اند یا با یک نسبت صوری می‌توانند باشند؟ یا در عین این‌که جمهوری اسلامی این دو واژه را کنار هم ما قرار دادیم، یکی ممکن است بر دیگری تفوّق پیدا کند یا نکند، مراد ما از دموکراسی همان چیزی است که مثلاً در (بخش دموکراسی آن را می‌گویم) لیبرال دموکراسی دارد از آن یاد می‌شود یا نه و همین‌جا اضافه کنم به این نکته ولایت مطلقه فقیه را، آیا کسی که مراد می‌کند ولایت مطلقه را، چیزی متفاوت با ولایت فقیه دارد می‌گوید؟
خوب این سؤال شما دو سؤال است، یعنی یکی راجع به میزان سازگاری بحث ولایت فقیه با دموکراسی یک سؤال است، یک سؤال این‌که اصلاً ولایت مطلق چیست؟

چیست و چگونه است
حالا من همین قسمت اوّل را بگویم، می‌خواهم به اجمال جواب بدهم، ببینید بحث دموکراسی که وقتی ما می‌گوییم مردم‌سالاری دینی یا جمع بین اسلامیت یا نظام و دموکراسی، این است که چه تلقی از دموکراسی داریم، ببینید دموکراسی در یک تقسیم‌بندی کلّی تقسیم می‌شود به دموکراسی ارزشی و دموکراسی روشی؛ دموکراسی روشی یعنی یک روش برای حلّ منازعات سیاسی، یعنی اصلاً کاربردش در حوزه سیاست است، مثلاً یک حزبی می‌گوید من بهتر جامعه را اداره می‌کنم، یک حزب دیگر می‌گوید من بهتر اداره می‌کنم، من برنامه دارم، آن می‌گوید حاکمیت باید دست من باشد، اکثریت مجلس باید دست من باشد، آن یکی می‌گوید دست من باید باشد، خوب یک نزاعی هست، نزاع بهتر اداره کردن جامعه، نزاع این‌که قدرت سیاسی دست ما باشد، با چه روشی این نزاع را حل بکنیم؟ دموکراسی آمده یک روش پیشنهاد کرده، می‌گوید خوب رأی می‌گیریم، بر اساس Majority rule و خواست اکثریت و رأی اکثریت قضاوت می‌کنیم، اگر اکثریت گفت دست این حزب باشد، خوب این حزب، رئیس جمهور این شخص باشد، این شخص، خوب یک دموکراسی روشی در واقع مبتنی بر رأی اکثریت یک راه حل است برای منازعات سیاسی، دموکراسی ارزشی (حالا بحث آن مفصّل است) دموکراسی ارزشی دیگر به حوزه سیاست محدود نمی‌شود، می‌گوید در تمام شئون زندگی‌ات دموکرات باش، در خانواده‌ات، در مناسبات اجتماعی‌ات، در اخلاق، در حوزه مذهب، در همه جا دموکرات باش، دموکرات بودن ارزش است، آن وقت دموکرات بودن به معنای هیچ تعصّبی نداشتن، هیچ جزمیتی نداشتن، گشوده بودن به سوی تکثّرگرایی و امثال این‌ها، حالا نمی‌خواهم وارد بحث آن بشوم، آن خارج از بحث ماست، دموکراسی به عنوان یک Life style، یک سبک زندگی، دموکرات بودن در همه شئون زندگی، آن‌ها الان محل بحث ما نیست، دموکراسی روشی محل بحث ماست که در فضای سیاسی است.

حالا دموکراسی در تاریخ خودش وقتی در اروپا مطرح شد، خیلی از لیبرال‌ها مخالف دموکراسی بودند، لیبرال‌های اوّلیه جدّی مخالف... مثلاً حدود انقلاب فرانسه، بعد از آن، وقتی این بحث‌ها مطرح شد، خیلی از لیبرال‌های اوّلیه جداً مخالف دموکراسی بودند، چرا؟ می‌گفتند که این اگر اکثریت هر چه گفت ما قبول کنیم، خوب آمدیم و اکثریت بسیاری از ارزش‌های لیبرالی را خواست زیر پا بگذارد، مثلاً مالکیت خصوصی را خواست زیر پا بگذارد، اکثریت آزادی بیان را خواست زیر پا بگذارد، اکثریت خواست یک مذهب خاص را حاکم کند و بقیه مذاهب را از بین ببرد

 آن وقت چه؟
 لهذا مثل همین کانت، جان استوارت میل، خیلی از لیبرال‌ها دموکراسی را به عنوان Tyranny of majority به عنوان ستم اکثریت، استبداد اکثریت نفی کردند. امّا در این چالش بین لیبرالیسم و دموکراسی لیبرال‌ها موفق شدند سرانجام که دموکراسی را در چهارچوب اصول و ارزش‌های لیبرالی مهار کنند و گفتند ما Pure democracy یا دموکراسی ناب را قبول نداریم که هر چه اکثریت گفت، ما Limited democracy را قبول داریم، دموکراسی مهار شده، محدود شده، به چه محدود بشود؟ به اصول و ارزش‌های لیبرالیسم، گفتند ببینید ما این چهارچوب را می‌گذاریم به عنوان خطر قرمز؛ اصول و ارزش‌های لیبرالی، داخل این اصول و ارزش‌های لیبرالی شما آزادید، هر چه اکثریت گفت، چه کسی حاکم باشد، چه کسی رئیس جمهور باشد، چه کسانی بروند مجلس، قانون‌گذاری، امّا قانون‌گذاری حق ندارند به اسم دموکراسی و به رأی اکثریت قانونی علیه اصول و ارزش‌های لیبرالی بگذارند، مثلاً هیچ مجلسی در لیبرال دموکراسی حق ندارد که به مالکیت خصوصی القاء کند، حق ندارد آزادی‌ها را از بین ببرد، آزادی‌های فردی را از بین ببرد، آن‌چه که ارزش‌های لیبرالی است. خوب پس لیبرال دموکراسی شکل گرفت، لیبرال دموکراسی یعنی استفاده از دموکراسی روشی در چهارچوب اصول و ارزش‌های لیبرالی، تز مردم‌سالاری دینی دقیقاً به همین معناست، یعنی ما می‌توانیم همین متد، همین روش که دموکراسی باشد، دموکراسی روشی را به جای لیبرال می‌آید دموکراسی روشی را در چهارچوب اصول و ارزش‌های لیبرالیسم محدود می‌کند، می‌شود لیبرال دموکراسی، ما می‌گوییم ما این متد را داخل در چهارچوب اصول و ارزش‌های اسلامی قبول می‌کنیم، به این معنا که درست است رأی اکثریت هست، درست است مجلس هست، درست است رئیس جمهور هست، منتخب است، امّا حق ندارد نه مجلس نه رئیس جمهور حق ندارد که خلاف اصول و ارزش‌های اسلامی تصمیم بگیرد، قانون را بگذراند و بخش‌نامه صادر بکند، این می‌شود مردم‌سالاری دینی.

 یعنی آن‌جاهایی که نصّ صریح داریم یا آن‌جایی که فهم فقها امری به دین می‌رساند، در غیر آن.
حالا می‌رسیم به آن‌جا که پس، در قانون اساسی ما هم همین است دیگر، در قانون اساسی ما هم حاکمیت مردمی به رسمیت شمرده شده، به خاطر همان دموکراسی و مردم‌سالاری، هم حاکمیت اسلامی، امّا در مقایسه بین حاکمیت اسلامی و حاکمیت مردمی، کدام مقدم است؟ حاکمیت اسلامی، آن چهارچوب است، درست مثل این‌که در چالش بین مردم‌سالاری و لیبرالیسم کدام مقدم است؟ خوب لیبرالیسم مقدم است. خوب این مدل مردم‌سالاری، حالا در نظام ما این مراجعه به آراء و آن جنبه‌های جمهوریت در واقع تبلور حاکمیت ملّی است، ولایت فقیه، شورای نگهبان و امثال ذلک در قانون اساسی ما تبلور اسلامیت است، یعنی ولی فقیه حافظ این چهارچوب نظام است، هم حافظ جمهوریت نظام است، هم حافظ اسلامیت نظام است، که در واقع آن سیاست‌های کلان را مشخص می‌کند، نظارت عالیه دارد بر قوا، ولو قوا منتخب هستند، ولو قوّه مجریه منتخب است، ولو مجلس منتخب است، امّا به عنوان کلان، چون در واقع تبلور اسلامیت نظام است و ولی فقیه جلوه یعنی اقتدارش، حضورش، تدبیرش و اشرافش از باب اشراف اسلامیت بر جنبه مردم‌سالاری است.

 
پس چرا اختیارات ولی فقیه را محدود کردیم به اصولی در قانون اساسی؟
خوب الان رسیدیم به بحث ولایت مطلقه فقیه، همین‌جاست، ببینید بحث ولایت مطلقه، بعضی‌ها بد می‌فهمند، یعنی با آن Absolutism که در اندیشه سیاسی است خلط می‌کنند، چون در اندیشه سیاسی بحث Absolutism داریم، Absolutism به معنای حکومت مطلقه است، مطلقه هم به معنای این‌که در مقابل هیچ مرجعی پاسخگو نیست، هیچ چیزی فوق او وجود ندارد، در حالی که شما می‌بینید امام خمینی می‌فرمودند که اگر ولی فقیه ذرّه‌ای عدول بکند و ذرّه‌ای از موازین عدل اسلامی، از موازین تقوای اسلامی عدول بکند خود به خود ولایت او ساقط می‌شود، یعنی این‌طور نیست که ولی فقیه نسبت به اسلام، نسبت به هیچ چیزی تعهّدی نداشته باشد، پاسخگو نباشد، مسئول نباشد، آن Absolutism که به عنوان حکومت مطلقه است، منظور ولایت مطلقه این نیست، ولایت مطلقه منظور چیست؟ این‌ها را هم اجازه بدهید من یک توضیح بدهم، چون خیلی‌ها این را ابهام دارند. ببینید آن‌هایی که معتقد به ولایت فقیه هستند و آن‌هایی که معتقد به ولایت عامه فقیه هستند دو دسته می‌شوند؛ یک دسته‌شان می‌گویند فقیه درست است ولایت عامّه دارد، ولی آن‌جاهایی که می‌خواهد حکم حکومتی بکند، در جایی می‌تواند حکم حکومتی بکند که حکم الزامی شرعی نباشد، نه اگر یک جا واجبی باشد یا حرامی باشد، آن‌جا ولی فقیه، ولو ولایت عامه دارد، ولی ولایت مطلقه ندارد، نمی‌تواند آن‌جا حکم بکند، در دایره مباحات می‌تواند، جایی که حکم الزامی... مثل مثلاً میرزای شیرازی در قضیه تنباکو، چون استعمال تنباکو، خرید و فروش تنباکو مباح بود، نه واجب بود نه حرام بود، آن‌جا ایشان به مقتضیات محیطی و شرایط سیاسی آمد الزام کرد و منع کرد از حکم حکومتی. آن‌هایی که مثل حضرت امام می‌گویند ولایت فقیه مطلق است، می‌گویند اگر مصلحت نظام اقتضا کرد، اگر شرایط لازم بود، حتّی در جاهایی که حکم الزامی وجود دارد هم می‌تواند فقیه حکم حکومتی بدهد، یعنی حفظ و صیانت اسلام، حفظ و صیانت مسلمین، حفظ و سیانت نظام اسلامی محدود و مقیّد نیست. آن وقت در قانون اساسی ما یک سری لیستی ذکر شده از اختیارات، منتها در قانون اساسی، مخصوصاً آن سال 67 که این بازنگری شد، آمده در انتهای آن که ولایت فقیه مطلقه است، یعنی چه؟ یعنی محدود به این موارد نمی‌شود، فرض بفرمایید مثلاً هیچ جای قانون اساسی ننوشته که اگر مصحلت اقتضا کرد، این جزء اختیارات ولی فقیه است که جلوی انتصاب یا عزل یک وزیر را بگیرد، ننوشته، امّا وقتی مثلاً در همین حوادث اخیر که بحث عزل وزیر اطلاعات بود، خوب آقا تشخیص دادند، رهبری تشخیص دادند که این فعل و انفعالاتی که دارد انجام می‌گیرد به صلاح کشور و مصلحت نظام نیست. در قانون اساسی ننوشته، ولی آن ولایت مطلقه...

 این امکان را می‌دهد و تصریح می‌کند
بله، یا مثلاً گاهی وقت‌ها یک نزاع بین دو قوّه بالا می‌گیرد، بین مجلس و دولت بالا می‌گیرد، یا در یک مواردی است که ایشان تشخیص می‌دهد باید ورود بکند و با حکم خودش قائله را ختم بکند، خوب مثلاً ننوشته در قانون اساسی، مواردی ذکر نشده است.

 ولی از همان جمله...
 بله، ولایت مطلقه به معنای حکم کردن بدون موازین نیست، ولایت مطلقه به معنای خودکامگی و حکومت مطلقه نیست، ولایت مطلقه یعنی رهبر به عنوان راهبر جامعه به سوی مصالح جامعه و کمال جامعه مسئول است، نمی‌تواند بگوید خوب در قانون اساسی ننوشته، لهذا این فساد دارد یک جایی رخنه می‌کند یا یک ضربه‌ای دارد به نظام وارد می‌شود، امّا چون در قانون اساسی ننوشته، من دیگر کاری نمی‌کنم، خوب این دست ولی امر را بستن است نسبت به مصالح امّت.

یک چیز دیگر آقای دکتر واعظی، برگردم یک ذرّه قبل‌تر بر سر انتخاب، چون این نکته این‌جا هم مطرح شد، در خبرگان قانون اساسی هم مطرح بود که چرا مجلس خبرگان باید متشکل باشد از فقط فقها؟ آن‌جا چرا سایر تخصّص‌ها در آن لحاظ نمی‌شود؟
ببینید ما عرض کردیم بالاخره برای کسی که می‌خواهد ولایت عامّه بر جامعه داشته باشد شرایطی وجود دارد، مثلاً عدالت است، تقوا است، شجاعت است، مدبّر بودن است، فقیه بودن هم هست، چرا می‌گویند ولایت فقیه؟ نمی‌گویند ولایت شجاع، چرا نمی‌گویند ولایت متقّی؟ با این‌که تقوا هم شرط است، چرا نمی‌گویند ولایت مدبّر؟ می‌گویند ولایت فقیه، به خاطر این‌که در میان آن هشت شرطی که برای ولی امر شرط است، فقاهت یک برجستگی خاصی دارد، یعنی اسلام‌شناس بودن، مسلط بودن بر احکام اسلامی، ارزش‌های اسلامی، این در میان آن بقیه... 

اولی‌تر است، پس این کار کار فقهاست.
بله، احسنت! به همین دلیل...

 
خوب سایر وجوه آن هم می‌تواند بر عهده دیگران قرار بگیرد، مثل مثلاً شورای نگهبان
حالا من تکمیل کنم، ببینید بحث اداره جامعه، این‌که در اداره جامعه ولی فقیه نیاز به مشورت دارد، همان «أَمْرُهُمْ شُورى‏ بَیْنَهُمْ» آن مشورت خوب ایشان، شما ببینید مثلاً مجمع تشخیص مصلحت را برای چه به وجود آورده ایشان؟ یعنی در قانون اساسی ما برای چه به وجود آمده؟ به خاطر چند هدف؛ یکی از هدف‌ها و کارکردهای مجمع تشخیص این است که کمک بکند به رهبری، کارشناسی بکند در سیاست‌های کلان نظام، چون سیاست کلان نظام باید توسط رهبری ابلاغ بشود، خوب پس رهبری از عنصر مشورت صاحب‌نظران در عرصه‌های مختلف برخوردار است، 

غیر از مجمع هم مشاوران دیگری...
پس این‌که گفته می‌شود که در خبرگان رهبری باید از موضوع‌شناس‌های مختلف... این هیچ وجهی ندارد، چون بحث این است که تصدّی ولی فقیه عنصر فقاهت در آن یک موضاعات خاصی دارد، یعنی اگر شجاع باشد، مدیر باشد، مدبّر باشد، همه را داشته باشد، ولی فقیه نباشد، خوب نمی‌شود، شجاع هم نباشد نمی‌شود، مدبّر هم باشد نمی‌شود، من می‌خواهم عرض بکنم که آن چیزی که برجستگی خاص را دارد و در خود روایات ولایت فقیه هم که شما ببینید دائماً روی این مسئله کسی که باشد «عَرَفَ حَلَالَنَا وَ حَرَامَنَا» حلال و حرام ما را بشناسد، یا از روات احادیثنا باشد، خوب خود ائمّه چرا به این عنصر فقاهت این‌قدر تکیه کردند؟ این آن صفت برجسته ولی امر است، در عین حال که باید صفات دیگری هم داشته باشد، لهذا چون این صفت صفت رئیسی است و صفت اصلی است، بنابراین آن خبرگانی که می‌خواهند رهبری انتخاب کنند، البته باید آن ویژگی فقاهت را داشته باشند. این را هم عرض بکنم، این مدل انتخاب خبرگان رهبری هم همان تابع آن بحث شکل و قالبی است که من عرض کردم که گفتم می‌تواند متنوّع باشد، الان در قانون اساسی ما نوشته شده که با انتخاب مستقیم مردم، اصلاً ممکن است آینده بیاییم مدل دیگری بگوییم، مثلاً فرض بگوییم که جامعه مدرّسین صدتا فقیه را معرفی بکند، بگوییم مراجع وقت هر کدامشان ده تا فقیه معرفی بکنند، یعنی می‌شود مدل‌های دیگری هم تصور کرد، این در اسلام ننوشته، آن‌که در اسلام نوشته، آن‌چه در روایات ما هست، حضرت در همان مقبوله عمر بن حنظله می‌گوید که بگردید و کسی را از میان خودتان که فقیه انتخاب کنید تا «إِنِّی قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَیْکُمْ حَاکِماً» من امام صادق او را بر شما حاکم قرار دادم، خوب نگفته در روایت چطوری انتخاب کنید، این‌ها چیزهای عقلایی است.

 این الان شیوه‌ای است که ما در واقع بهترین شیوه...
این شیوه‌ای است که فعلاً در قانون اساسی ما آمده، مردم به آن رأی دادند، اگر نواقصی داشته باشد بعداً می‌تواند تکمیل بشود، می‌تواند مدل دیگری، مثلاً فرض بفرمایید ده سال دیگر، بیست سال دیگر مثلاً اگر تشخیص داده شد که لازم است مثلاً یک تکمله‌ای بر قانون اساسی بشود، بعضی از اصول آن بازنگری بشود، اگر پیشنهاد شد، مردم هم رأی دادند و ولی فقیه زمان هم مهر تأیید زد، این می‌شود قانون کشور، یعنی این‌ها چیزهای سهلی است، یعنی چیزهایی نیست که دشوار باشد. عرض کردم ما دائماً احتیاج داریم که آن ارکان نظام‌مان را، آن بخش‌های مهم را رصد بکنیم، مثلاً ما یک زمانی ما رئیس جمهورمان خیلی سمت‌های اجرایی بالایی نداشت در قانون اساسی اوّل ما و نخست وزیر داشتیم، بعد آمدیم دیدیم تضادشان زیاد می‌شود، یک نابسامانی‌هایی هست، مشکلاتی هست، اصلاً ممکن است بعداً تجدید نظرهایی بشود، در شیوه انتخاب رئیس جمهور ممکن است تجدید نظرهایی بشود. این‌ها امور عقلائیه است.

من از همین جا یک استفاده‌ای بکنم دکتر، این تجربه 30 ساله هم به وجهی زیاد است، هم واقعاً در میان نظام‌های دنیا، نظام‌های مردم‌سالاری و غیر آن 30 سال اصلاً زمان زیادی نیست، و بالاخره فراز و فرودهای زیادی را ما تجربه کردیم، شکل‌های متعدّدی را هم تجربه کردیم، یک بخش مثلاً تغییر موادی از قانون اساسی و قوانین موضوعه هم که فراوان. آسیب‌شناسی این شیوه از مردم‌سالاری که به آن مردم‌سالاری دینی می‌گوییم با این مختصّات که حالا بیشتر متمرکز بر رکن ولایت فقیه آن بودیم، امر ضروری است، به نظرم در این کسی شکی ندارد، امّا این‌که چگونه باید انجام بشود، توسط چه کسانی باید انجام بشود، محدود است به گروهی؟ مثلاً فکر کنید به حوزه احزاب، به حوزه‌های علمیه، به دانشگاهیان، محدودش بکنیم به یکی از قوا، مجلس و مانند این‌ها، در مورد شیوه این آسیب‌شناسی هم اگر ممکن است شما بفرمایید.
ببینید ما یک مدل حکومتی جوان هستیم یعنی در نظام‌های سیاسی، شما مثلاً ببینید لیبرال دموکراسی در غرب فقط این‌ها صد سال جنگ‌های داخلی داشتند که قدرت پادشاه وقت را محدود کنند، یک خرده قدرت پارلمان را زیاد کنند و بعد شما در امروز ببینید، چون حالا ما دستمان در کار مطالعات سیاسی است، الان مثلاً دویست، سیصد سال است مدام دارد تئوری‌پردازی می‌شود، مدام دارد کار می‌شود، مدام دارد مدل‌های مختلف لیبرالیسم، لیبرال دموکراسی، انواع و اقسام این‌ها مدام نظریه‌پردازی می‌شود. ما یک مدل جوانی هستیم، این 30 سال هم همان‌طور که فرمودید عمر زیادی نیست، امّا آسیب‌شناسی که می‌خواهیم بگوییم، من می‌خواهم با اجازه شما این را عرض بکنم، وقتی می‌گویمم آسیب‌شناسی، باید ما آسیب‌شناسی کلان این نظام را بکنیم، کلان که می‌گوییم شامل فرهنگ سیاسی مردم هم می‌شود، شامل فرهنگ سیاسی احزاب هم می‌شود، نه فقط کارگزاران نظام، وقتی ما می‌خواهیم بگوییم، مثلاً ما الان می‌خواهیم بگوییم آقا ما یک تجربه کوتاه تاریخی داریم، ما 30 سال از انقلاب‌مان گذشته و 30 سال است که این نظام را شکل دادیم، نگاه محدود این است که ما ذرّه‌بین را در آسیب‌شناسی بگذاریم روی حاکمان یا بگذاریم روی دستگاه‌های نظام، ولی من می‌خواهم بگویم ما باید ذرّه‌بین را بگذاریم روی کلّیت فرهنگ سیاسی‌مان، کلّیت ارکان نظام‌مان، تعاملاتی که بین قوا وجود دارد، تعاملاتی که بین درون حاکمیت وجود دارد.

 غیر از نظام سیاسی و نظام اجتماعی هم...
ببینید من به فرهنگ سیاسی توجّه دارم، فرهنگ سیاسی از این جهت مهم است، ببینید ما وقتی می‌گویم‌ مردم‌سالاری دینی، رکن جمهوریت آن به چه کسی برمی‌گردد؟

 آرای مردم
به مردم برمی‌گردد، به کارکرد احزاب برمی‌گردد، به فعّالان سیاسی برمی‌گردد

نهادهای مدنی
به نهادهای مدنی برمی‌گردد، آیا برای داشتن یک مردم‌سالاری دینی مطلوب نباید مردم وظایف خود را درست انجام بدهند؟ نباید نهادهای مدنی، نباید نخبگان جامعه

کدام را مقدم می‌کنید؟ یعنی این طرف اوّل مبانی چون مردم هستند یا این طرف؟
ببینید بحث بنده این است که مشکلات، اگر می‌گوییم مشکلاتی داریم که مشکلاتی داریم، مثل هر تجربه جوانی که مشکلات را دارد، ما مشکلات زیادی را داریم، یعنی بدون هیچ‌گونه تعارفی ما مشکلات زیادی داریم، در عرصه‌های مختلف، در عین حال که پیشرفت‌های زیادی هم داریم، هیچ وقت نباید ما... من این را به جرأت می‌گویم چون بالاخره دقّت می‌کنم در بیانات رهبری، ایشان می‌شود گفت به همان موازاتی که پیشرفت‌های نظام را تحسین می‌کند و به رخ می‌کشد، در بیاناتشان چه با مسئولین، چه با مردم ضعف‌ها را هم به رخ می‌کشد، یعنی یک واقعیتی است، مهم سمت و سوی حرکت است، سمت و سوی حرکت ما به جلوست، به سوی پیشرفت است، شما اگر نگاه بکنید ما کجا بودیم و کجا رسیدیم، حتی در فرهنگ سیاسی‌مان، حتی در مناسبات... درست است، ببینید ما با آرمان‌ها خیلی فاصله داریم و اصلاً ملّتی رشد می‌کند، ملّتی پویا می‌شود که همیشه آرمان‌اندیش باشد، اگر هر ملّتی و هر مجموعه‌ای به داشته‌های خودش ؟؟ شد و قانع شد دیگر پیشرفت نمی‌کند، پیشرفت هم این است که شما دائماً افق‌های دوردست را ببینید، مطلوبیت‌ها را ببینید و از وضع موجود خودت ناراضی باشی، پس بنابراین در آسیب‌شناسی ما نباید تک‌بُعدی نگاه بکنیم، چرا؟ مثلاً اگر فرهنگ سیاسی ما ناقص باشد، فعّالان سیاسی ما به رسالت تاریخی خودشان خوب عمل نکنند، اگر نخبگان حوزه و دانشگاه به رسالت‌های اجتماعی و سیاسی‌شان خوب عمل نکنند، حالا شما مدام اصلاح ساختاری بکن، مدام بیا در درون نظام اصلاح ساختاری بکن، یک بهبودهایی حاصل می‌شود، ولی کلّیت حرکت بهبود حاصل نمی‌شود، آسیب‌شناسی ما باید آسیب‌شناسی جامع باشد، این هم رسالت بخش‌های حاکمیتی نیست فقط، درست است، بخش‌های حاکمیتی باید در درون خودشان بازنگری‌های اصلاحی داشته باشند، ولی من عمده رسالت را در این قضیه آسیب‌شناسی متوجّه نخبگان جامعه می‌دانم، چون همیشه در همه جوامع آن نخبگان اجتماع هستند، از علمای عالم به زمانه، فضلای حوزوی عالم به زمانه، از نخبه‌های دانشگاهی، از شخصیت‌های برجسته که دلسوز نظام هستند، دلسوز مردم هستند، متعهّدند به این نظام و خواهان رشد و شکوفایی و بالندگی این مجموعه هستند. ببینید ما خیلی وقت‌ها خلط مبحث می‌کنیم، یعنی وقتی می‌گوییم که مثلاً نخبگان باید ورود پیدا کنند و آسیب‌شناسی کنند، بین آسیب‌شناسی و نقد و براندازی و ساختارشکنی خیلی گاهی وقت‌ها ما مرزهایش را رعایت نمی‌کنیم، این خیلی نکته ظریفی است، خوب ببینید خیلی جاها...

 در هر دو طرف، یعنی هم این کسی که آسیب‌شناسی می‌کند، نقد می‌کند باید فاصله‌ها را بداند و هم کسی که مخاطب است یا تحلیل می‌کند این نقد را.

بله، بله، من می‌خواهم عرض بکنم رشد و شکوفایی این نظام و این نظام جوان منوط به این است که افراد دلسوز، افرادی که دل در گرو صلاح و سداد این ملّت دارند و رشد نظام دارند، این‌ها هوشمندانه، منصفانه و منتقدانه ابعاد مسائل را ببینند و البته یک جریان دو سویه است، یعنی هم نظام و دست اندرکاران باید تحمّل کافی داشته باشند و هم آن نخبگان سیاسی و اجتماعی باید در مسیر حرکت کنند، در چهارچوب اصل باید عبور کنند، شما ببینید یک نظام جوان در مواجهه با برخی از آسیب‌هایش اگر کسی بخواهد مثلاً ژست اپوزوسیون به خودش بگیرد یا براندازانه بخواهد حرکت سیاسی را آغاز بکند، خوب این آیا به صلاح و سداد می‌انجامد؟ مسلماً نه، ببینید این‌جا من که می‌گویم رسالت تاریخی نخبگان حوزوی و دانشگاهی مهم است، این شامه باید خیلی حساس باشد، ما ضعف‌هایی که در نظام می‌بینیم، چه ضعف‌های اجرایی، چه ضعف‌های کارشناسی، چه ضعف‌های اخلاقی، چه رخنه‌های فساد، باید خیلی حساس باشیم، رهبری در چندین سال گذشته چقدر هشدار دادند راجع به مسئله مبارزه با فساد، ولی خوب در بخش‌هایی جدّی گرفته نشد. ببینید هر جا کانون قدرت و ثروت باشد، افراد سودجو و فرصت‌طلب متوجّه آن می‌شوند و خوب بالاخره حاکمیت، نظام اجرایی، نظام حکومتی خوب یک جایی است که زمینه‌های کانون قدرت و ثروت است دیگر، لهذا طمع زیاد به آن است که فساد در آن‌جا رخنه بکند، شامه‌ها باید قوی بشود، سیستم‌های نظارتی باید قوی باشند و شجاعانه عمل بکنند برای صیانت از نظام، این است که آسیب‌شناسی، من این را یک آسیب‌شناسی جامع می‌بینم، من می‌گویم اگر کسی می‌خواهد در رابطه با جمهوری اسلامی آسیب‌شناسی بکند، باید ما نخبگان خودمان را هم آسیب‌شناسی کنیم، نخبگان سیاسی‌‌مان را هم آسیب‌شناسی کنیم و یک چیزی که من واقعاً گلایه می‌کنم این است که جریانات سیاسی ما هیچ وقت خودشان را نقد نمی‌کنند، هیچ وقت نمی‌آیند عملکردهای خودشان را نقد کنند، گاهی وقت‌ها بر حاکمیت فعلی می‌تازند که چرا به دنبال بست اقتدار است، در حالی که خیلی از این نخبگان سیاسی زمانی که خودشان در مسند قدرت بودند تمام همّشان را گذاشتند بر تسخیر جزء به جزء کانون‌های قدرت به جای این‌که به فکر رشد و بالندگی کشور باشند، عمدتاً در گام اوّل تصاحب مجلس، در گام بعدی تصاحب دیگر کانون‌های قدرت. خوب ببینید آیا واقعاً نباید نخبگان سیاسی ما، احزاب ما، جریانات سیاسی که می‌خواهند آسیب‌شناسی کنند، آیا نباید آسیب‌شناسی عملکرد خودشان را داشته باشند؟ آیا به واقع (من به عنوان یک فرد حوزوی عرض می‌کنم) آیا واقعاً در قضایای انتخابات 88 و مسائل بعد از آن، آیا واقعاً عملکرد خیلی از نخبگان سیاسی ما و فعّالان سیاسی ما قابل توجیه است که مثلاً با یک شعار دروغ تقلّب که خودشان بعداً خیلی‌هایشان اعتراف کردند که این یک دروغ بزرگ بود، یک دروغ بود، خوب چرا عملکرد خودشان را نقد نمی‌کنند؟ واقعاً این یک مطالبه است، یعنی اگر جامعه ما، این‌که من عرض می‌کنم به خاطر این‌که خوب ما تماسی که داریم با طبقات مختلف مردم این مطالبه جدّی است، وقتی یک جریان سیاسی صداقت خودش را می‌تواند نشان بدهد که منصف باشد در مسئله آسیب‌شناسی و دیدن ضعف‌ها و انتقاد کردن‌ها، البته ببینید مسئله خیلی ابعاد مختلفی دارد، من قبول دارم که خود نقد و آسیب‌شناسی با موانع زیادی توأم است، ما الان واقعاً یک گروه‌های فشاری داریم در عرصه‌های مختلف که اجازه کوچک‌ترین نقد هم نمی‌دهند و این مسلماً مورد رضایت رهبری نیست، مسلماً این‌هایی که می‌گویم با تمام وجودم می‌گویم، با شناختی که از ایشان دارم، خوب ایشان دعوت می‌کنند، دعوت می‌کنند به نقد سازنده، دعوت می‌کنند به اصلاح‌گری سازنده، منتها خوب بحث این است که ما چطور در جانب کسانی که نگاه انتقادی دارند افراد افراطی داریم، ما این طرف هم افراد افراطی داریم که بعضی‌ها تحمّل کوچک‌ترین نقدی هم ندارند و خوب این هم آسیب است واقعاً.

واقعاً هم تحمل آن سخت است.
خوب به هر جهت، خوب اگر بخواهیم جامعه ما رشد بکند

خدا به ما سعه صدر بدهد، یک چیزی جالب است، فکر کنم شما هم موافق باشید مثلاً در وجود مقام معظّم رهبری خیلی نقاط بی‌نظیری وجود دارد، یکی همین است که شما فرمودید، یعنی خود حضرت ایشان به عنوان ولی فقیه جامعه اسلامی شاید دقیق‌ترین و موشکافانه‌ترین نقدها و آسیب‌شناسی‌ها را نسبت به همین نظام دینی، جمهوری اسلامی خود حضرت ایشان داشتند، چیزهایی که قبل از آن کمتر کسی، نه این‌که جرأت نمی‌کرد، ممکن است بعضی‌ها بگویند آقا بالاخره کسی شاید جرأت نمی‌کرد، نه واقعاً این‌طوری نیست، کسی شاید کمتر به ذهنش رسیده بود، ولی ایشان مطرح کردند، یا راه‌هایش را خود ایشان هم در واقع، درست‌تر است بگویم همیشه راه‌هایش را هم پیش‌بینی کردند، مثل نمونه‌ای که شما آن منشور معروف را فرمودید، این یکی، دو سال اخیر الگوی ایرانی- اسلامی پیشرفت که باز در واقع تدبیر و تمهید ایشان چقدر بی‌نظیر بود.
شما ببینید این‌که می‌گویم نقدهای سازنده...

 
یا دوران فتنه را ایشان به چه خوبی مدیریت کردند.
ببینید مثلاً نقد سازنده، شما اگر صحبت ایشان را با هیئت دولت سال پیش شما ملاحظه بفرمایید، فنّی‌ترین (اشکال در پخش) با این‌که بیشترین حمایت‌ها هم در آن مقطع ایشان از دولت می‌کرد، ولی فنی‌‌ترین نقدها هم

 یعنی ایشان از همه دولت‌ها حمایت کردند، همیشه هم‌زمان نقدش می‌کردند.
نقد هم کردند، بله، یعنی آن‌چه مهم است بحث صداقت داشتن، دل در گرو نظام داشتن

 و خالص برای خدا
بله، این چیز مهمی است و الّا هیچ وقت (این را شما بدانید) هیچ وقت نقد سازنده، این‌که «اخْتِلَافُ أُمَّتِی رَحْمَةٌ» همین‌جاست دیگر، «اخْتِلَافُ أُمَّتِی» ما باید درون امّت باشیم، دل در گرو امّت داشته باشیم، دلسوز مردم باشیم، دلسوز نظام باشیم، آن وقت اختلاف نظرهای ما می‌شود رحمت، می‌شود مایه پیشرفت و کمال.

 بسیار خوب، خیلی متشکرم آقای دکتر، در جزئیات باز هم می‌شود بالاخره تحزّب، نخبگان، انتخابات و این‌ها را هم می‌توانستیم حرف بزنیم.
عرض من این است که یکی از نیازهای ما به نظر بنده باید مخصوصاً قشر جوان ما، قشر نخبه ما، راجع به این هم مباحث نظری مربوط به حکومت دینی و ولایت فقیه و این‌ها باید مطالعات خوبی بشود، هم نسبت به مسائل سیاسی اجتماعی‌مان خیلی هم‌جانبه‌تر به ابعاد مسئله نگاه بشود و نخبگان سیاسی ما باید به سمت آگاهی بخشیدن، معرفت‌بخشی و در واقع رشد و ارتقاء فرهنگ سیاسی جامعه حرکت بکنند و اگر ما یک جامعه رشدیافته‌ای به لحاظ فرهنگ سیاسی مبتنی بر ارزش‌های اسلامی داشته باشیم، ضریب اطمینان نسبت به سلامت نظام و رشد و بالندگی نظام خیلی بیشتر خواهد بود. به هر جهت این یک واقعیتی است که هر نظام سیاسی در معرض آسیب است.

 و باید مراقبت بشود.
و اصلاً فلسفه ولایت فقیه، یکی از فلسفه‌های اصلی ولایت فقیه آن سمت نظارتی‌اش و مراقبتی‌اش نسبت به رخنه فساد و تباهی در حاکمیت است که امام می‌فرمود که پشتیبان ولایت فقیه باشد تا به مملکت آسیبی نرسد همین است، آن‌که در آن لحظه‌های بحرانی صیانت می‌کند

و هر کس و هر کجا که غفلتی از این امر کرده ضربه آن را هم خورده است.
بله، همین‌طور است، ما هم تشکر می‌کنیم از شما.

نکته‌ای که در بحث‌های آقای دکتر هم بود بازنگری همیشگی و ضرورت همیشگی ماست، ممکن است بعضی‌ها بعضی از این نکات بالاخره بدیهی تلقی بشود، بعضی‌ها هم برایشان حتماً چیزهای تازه‌ای وجود داشت، ولی بالاخره موضوع همیشگی زندگی ما خواهد بود هم‌چنان./916/د102/ع

ارسال نظرات