بررسی عرفان اسلامی؛
انسان نیازمند عرفان و شناخت دقیق از هستی است
خبرگزاری رسا _ معنای اخلاق، سیر و سلوک و عرفان صحیح این است که انسان نیرو و استعداد مرموز و ناشناختهای را که در درونش وجود دارد و او را به سوی خدا سوق میدهد، با تلاش خود به صورت آگاهانه در آورده و آن را کمال بخشد.
امروزه خداجویی فطری انسان، با تب عرفانخواهی از هر نوع و با هر ریشه، اشتباه گرفته شده است. گرایش روز افزون به عرفانهای کاذب و نوظهور، شاهدی گویا از این واقعیت است. به نظر میرسد مناسبترین راه برای روشنگری نسل امروز، شناساندن حقیقت عرفان اسلامی که کاملا با فطرت انسان سازگار و نشأت گرفته از منبع وحی است، باشد. در همین زمینه بخشهایی از کتاب "در جستجوی عرفان اسلامی" تألیف آیت الله مصباح یزدی را که تبیین کننده حقیقت عرفان اسلامی است، از نظر خوانندگان محترم میگذرد.
انواع تمایلات انسان
روح انسانی در فاصله تولد تا مرگ، مراحل مختلفی را پشت سر میگذارد که در هر مرحله، خواستها و نیازهای ویژهای دارد. ما از زمانی که خود را شناختهایم تا به این پایه از حیاتمان، تحولات گوناگونی را در روح خویش تجربه کردهایم، که از طریق تجربه درونی، یا به اصطلاح فلسفی، "علم حضوری" با تحولات آشنا شدهایم. برخی از این مراحل و تجربیات در همه انسانها مشترک است و همه ما کم و بیش آنها را تجربه کردهایم. به عنوان مثال، حرکت و تلاش نوزاد انسان در ابتدا، تنها برای خوردن و آشامیدن است و به چیزی جز خوردن و آشامیدن نمیاندیشد. از این رو اولین نیاز انسان، نیاز به خوردنیها و آشامیدنیها است و تا مدتی، بیش از این خواستهای ندارد. البته گر چه ما به طور معمول از ماههای اولیه زندگی خود چیزی به یاد نداریم؛ ولی میتوانیم این مساله را در مورد دیگران تجربه کنیم. ما به چشم خود مشاهده میکنیم که نوزادان و کودکانی که در ماههای اول زندگی هستند، به چیزی جز خوردن و آشامیدن توجه ندارند و از همین رو هر چه به دستشان بیاید آن را به دهان خود نزدیک می کنند.
اندکی پس از این مرحله که روح به صورت طبیعی، فطری و غیر اختیاری کمی تکامل مییابد، انسان به جز خوردن و آشامیدن چیزهای دیگری را نیز درک میکند.
برای مثال، در این مرحله محبت پدر و مادر، به ویژه محبت مادر را درک میکند و از نگاههای محبت آمیز، به آغوش کشیدن و نوازش کردن والدین خود، لذت میبرد. این، خواست و نیازی تازه است که در کودک پیدا میشود. ممکن است طفل سیر باشد و هیچ احتیاجی به آب و غذا نداشته باشد؛ ولی از این که مورد بیمهری پدر و مادر قرار گیرد، بسیار ناراحت و افسرده شود. این خود نشان بر ظهور نیازی جدید در کودک است.
پس از عبور از این مرحله، کودک به تدریج میل به بازی پیدا میکند. از آنجایی که بازی نیز میلی فطری، طبیعی و خدادادی کودک است، دیگر لازم نیست به هیچ کودکی بیاموزند که بازی را دوست داشته باشد؛ این میل خود به خود در او پیدا میشود. حتی گاهی میل به بازی آن قدر در او شدید است و از بازی به حدی لذت میبرد که خوردن و خوابیدن را فراموش میکند و گاه ساعتها از وقت غذایش می گذرد؛ ولی سراغ غذا را نمیگیرد و سرگرم بازی کردن است. البته بدیهی است پشت سر نهادن این مراحل و عبور تدریجی از آنها، لزوماَ به این معنا نیست که خواست و نیاز قبلی از بین میرود و خواست و نیازی جدید مطرح میشود. پیدا است که میل به خوردن و آشامیدن تا پایان زندگی این دنیا همواره در انسان باقی میماند و هیچگاه زایل نمیشود.
از دیگر نیازهایی که در مراحل بعدی رشد و تکامل، به طور طبیعی و فطری در انسان به وجود میآید، احساس «نیاز به جنس مخالف» و «نیاز جنسی» است. این احساس خود به خود و بدون آن که نیازی به تعلیم و تربیت داشته باشد، در مرحلهای از رشد و زندگی انسان در او پیدا میشود. این تمایل ابتدا به وضوح مورد آگاهی کودک نیست و او به درستی نمیفهمد به دنبال چه میگردد و به طور دقیق نمیداند چه خواستهای دارد. به مرور و با گذشت زمان، این نیاز کم کم بیشتر خود را نشان میدهد و واضحتر میشود. این احساس و تمایل، پیوسته شدت پیدا میکند و سرانجام به هنگام بلوغ کاملا به اوج آگاهی میرسد و مطلوب خود را میشناسد و پس از آن تا اوج جوانی پیوسته در ظهور و بروز و رو به شدت و افزایش است. این خواست در دخترها زودتر بروز میکند و آنها معمولا بین سن 9تا10سالگی این احساس را در خود مییابند. البته این تحول طبیعی که در روح انسان رخ میدهد با فیزیولوژی و جهاز جسمانی انسان بیارتباط نیست و با تغییراتی در برخی از دستگاههای بدن همراه است.
در واقع تحولاتی که در روح آدمی پدید میآید و خواستهها و نیازهای جدیدی که برای انسان پیدا می شود، هماهنگ با تحولات فیزیولوژیکی است. در جریان این تحولات، در برخی اندامها، غدد، هورمونها و دستگاههای بدن، تغییراتی رخ میدهد. اما آنچه در این میان مهم است، توجه به این نکته میباشد که در هر صورت، تغییرات فیزیولوژیکی و جسمانی، در پیدایش این خواستها و نیازها تنها نقش مقدمی دارند و احساس و درک هر خواست و نیازی، امری روحی و مربوط به روح است. بدن و اندامهای انسان چیزی را «درک» نمیکنند؛ چرا که در واقع «ادراک» متعلق به «روح» انسان است.
گفتنی است از آنجا که هر یک از تحولات روحی، در مرحله و مقطعی خاص از حیات تکامل انسان رخ میدهد، آدمی پیش از رسیدن به آن مقطع، هیچ درکی از آن احساس و نیاز ندارد. مثلا انسانی که هنوز در سنین کودکی است، هیچ درکی از نیاز جنسی ندارد و فهم آن برای او غیر ممکن است و با هیچ توضیحی نمیتوان چگونگی و حقیقت این احساس را برای او تشریح کرد. برای کودک هر قدر از نیاز جنسی در افراد بالغ و چگونگی ارضای آن توضیح دهیم، او چیزی از حقیقت این ماجرا نخواهد فهمید.
کودک نمیتواند تصور کند که لذتی به نام لذت جنسی وجود دارد که سنخ آن به کلی با خوردن و آشامیدن متفاوت و لذت حاصل از آن غیر قابل مقایسه با لذت حاصل از خوردن و آشامیدن است. طفلی که هنوز درکی از مسایل جنسی ندارد، به هیچ وسیلهای نمیتوان این احساس و لذت را برای او توضیح داد. او غیر از خوردن، آشامیدن و بازی کردن لذتی دیگر نمیشناسد و نهایت چیزی که در تشریح لذت جنسی میتوان به او گفت این است که: «به شیرینی عسل است»؛ در حالی که روشن است شیرینی عسل و شیرینی لذت جنسی از دو مقوله کاملا متفاوتند و به هیچ وجه قابل مقایسه نیستند.
نیازهای روحی انسان و تحولات نامحسوس آن
گذشته از تحولاتی که ذکر شد، دگرگونیهای دیگری نیز وجود دارد که به صورتهای مختلف در افراد پدید میآید و دست کم از دو جهت با تحولات نوع اول متفاوت است. اولا چندان محسوس نیست و ثانیا، به روحیات و استعداد افراد بستگی دارد و ظهور و بروز آنها مختلف بوده و یکسان نیست. میل به خوردن و آشامیدن، میل به بازی و غریزه جنسی، اولا برای افراد کاملا محسوس هستند و ثانیا، درجه و سطحی فعال از اصل آنها در همه انسانها وجود دارد؛ گر چه شدت و ضعف آنها در افراد مختلف کم و بیش متفاوت است. اما در این میان به میلهایی بر میخوریم که در برخی افراد بسیار فعال و قوی پدیدار میشود و در برخی دیگر به حدی کم رنگ و ضعیف است که گویا اصلا وجود ندارد؛ یعنی به خلاف میلهای نوع اول، در این جا تفاوت سطح و درجه بسیار زیاد است.
برای مثال، میل به هنر، به خصوص برخی هنرهای خاص، چیزی است که در افراد انسان بسیار متفاوت اسـت. این میل گاهی در افرادی آن چنان پر رنگ و شدید، پدیدار میشود که در تمام امور زندگی آنها تاثیر می گذارد. در حالی که برخوردها و عکس العملهای پارهای از افراد در مقابل مسایل هنری به گونهای است که گویا اصلا درکی از هنر ندارند.
همه انسانها کم و بیش از منظره باغ سرسبز و خرم، تماشای امواج دریا و چین و شکن کوهها لذت میبرند؛ ولی برخی از تماشای این مناظر چنان به هیجان میآیند که از خود بی خود میشوند و همه مسایل دیگر زندگی را فراموش میکنند. آنان گاهی ساعتها غرق تماشای یک گل یا یک درخت میشوند و از آن چشم برنمیدارند. این میل گاهی به این صورت در انسان متجلی میشود که میخواهد خود، زیباییهایی را خلق کند و به وجود آورد. هنرهایی نظیر: نقاشی، خوشنویسی، سرودن شعر و نگارش متون زیبای ادبی، از همین میل و غریزه انسان سرچشمه میگیرند.
هستند کسانی که به هنگام شنیدن شعر یا نثری، چنان لذت میبرند که از هیچ چیز دیگری این لذت را نمیبرند. برخی افراد از شنیدن صدای خوش به حدی لذت میبرند که حالتی شبیه مستی برای آنها پیدا میشود. این در حالی است که سایرین اینگونه نیستند و نسبت به زیبایها و مسایل هنری، به این اندازه حساسیت ندارند. افرادی که از این ویژگی برخوردارند، هم خود میتوانند پیدایش این حالات تغییرات روحی را در درون خویش بیابند و هم دیگران از مشاهده، حالات و آثاری که در فرد بروز میکند، میتوانند به این مسأله پی ببرند.
میلهای موقت و میلهای ماندگار
نکته دیگر درباره انواع تمایلات انسان این است که از نظر بقا و زوال یکسان نیستند. در حالیکه برخی از میلها در طول حیات انسان کاملا پایدار و ثابتند. برخی دیگر تنها در دورهای خاص از رشد انسان مطرحاند و پس از آن کاملا فراموش میشوند و انسان دیگر خواستی نسبت به آنها ندارد. میل به بازیهای کودکانه از قبیل همین تمایلات نوع دوم است. انسان در دوران کودکی به بازیها و سرگرمیهای کودکانه و انواع اسباب بازیها علاقهای مفرط دارد؛ ولی با ورود به دوران بلوغ، تمام آنها را کنار میگذارد و حتی گاهی به اسبابهایی که تا دیروز آنها را مانند جانش دوست میداشت، نزدیک هم نمیشود.
در انسان میلهایی وجود دارد که با جسم و اندامهای بدن ارتباط مستقیمی ندارند و بروز و ظهور، شدت و ضعف آنها به پیری و جوانی، چاقی و لاغری انسان ربطی ندارد. برخی از این میلها حتی گاهی با پیر شدن انسان و ضعف قوای جسمانی، قویتر و شدیدتر هم میشوند. برای مثال، «میل به احترام» از این گونه است. انسان ذاتا و فطرتا دوست دارد که دیگران به او احترام بگذارند و برایش شخصیت قایل شوند. «نیاز به احترام» به گوش، چشم، دست، پا، جهاز تناسلی و سایر اندامهای بدن ربطی ندارد. انسان در هر حال و با هر سنی تمایل دارد از شخصیتی والا برخوردار و مورد احترام دیگران باشد. این میل هیچگاه پیر یا فراموش نمیشود و تا هنگام مرگ نیز در انسان وجود دارد. حتی برخی افراد تا زنده هستند، تلاش میکنند که پس از مرگ هم مردم برایشان حرمت قایل باشند و نامشان را با نیکی و احترام یاد کنند. این خواستی است که تمام شدنی نیست و بلکه با افزایش سن، افزایش نیز مییابد.
خود شکوفایی و ناخود شکوفایی تمایلات انسانی
میلهایی که تاکنون یاد کردیم همگی در این ویژگی مشترکاند که به طور طبیعی و بدون نیاز به فعالیت انسان، خود به خود به وجود میآیند و مراحل مختلف خود را طی میکنند. اکنون سؤال این است که آیا همه تمایلات، خواستهها و نیازهای انسان همین گونهاند؟ آیا تمایلات و نیازهایی نیز وجود دارند که صد در صد طبیعی و خودرو نباشند و رشد و شکوفا شدنشان نیازمند حرکت و تلاشی از سوی خود انسان باشد؟
پاسخ این سوال مثبت است. مایهها و استعدادهایی در درون انسان وجود دارد که شکوفا شدن و به فعلیت در آمدن آنها، به فعالیت خود انسان بستگی دارد. ماهیت این تمایلات فطری، به گونهای است که اگر انسان، خود در مورد آنها کاری انجام ندهند، این میلها در او بروز و ظهور نمیکند. در این باره و برای نمونه، میتوان «عشق» را مثال زد: همه ما در ادبیات، شعرها و داستانها، حکایات دلباختگانی را که به عشقهایی شدید و جانسوز دچار شدهاند، خواندهایم. شاید خود ما نیز این چنین حالتی را تجربه کرده باشیم. عشق حالتی است که انسان تعلق خاطر شدیدی نسبت به دیگری در خود احساس میکند و آرزو دارد معشوقش را در حالی که به روی او لبخند میزند مشاهده کند. عاشق از دیدن لبخند معشوق آن چنان شاد و سرمست میشود که گویی همه دنیا را به او بخشیدهاند و آنگاه نیز که با قهر معشوق مواجه گردد، همه دنیا در نظرش تیره و تار میشود.
این میل که ابتدا به صورتی کم رنگ ظاهر میشود، در کسانی اوج میگیرد و شکوفا میگردد که به آن مجال و میدان بدهند. هر قدر شخص این میل را بیشتر دنبال کند، به آن بیشتر میدان دهد و دامن زند، شدیدتر میشود. هر چه انسان یاد معشوق را بیشتر در وجود خود زنده بدارد، خیال او را بیشتر در فکر و ذهن خود مجسم کند و به زیباییهای او بیندیشد، محبت معشوق روز به روز در او افزونتر میشود و اگر آتش عشق را از صفحه دل و ذهن خود کنار بزند یا گرفتاریها، مسایل و مشکلات روزمره زندگی او را از معشوق غافل سازند، این تمایل به تدریج در او ضعیف میشود و عشق کم کم رنگ میبازد و از بین میرود.
بنابراین میتوان گفت: غیر از تمایلاتی که خود به خود و به صورت طبیعی در انسان شکوفا میشوند، تمایلات و خواستههایی نیز وجود دارند که رشد و شکوفایی آنها تا حد زیادی در اختیار خود انسان است. انسان خود میتواند کاری کند که این تمایلات رشد کنند و نیز میتواند مجال بروز و ظهور به آن تمایلات را ندهد تا از بین بروند.
تمایلات عرفانی؛ خودشکوفا یا ناخودشکوفا
اکنون سخن این است که «تمایلات عرفانی» از آن سنخ تمایلاتی هستند که خود به خود شکوفا نمیشوند؛ بلکه برای رشد و شکوفایی نیازمند توجه و تلاش خود انسان هستند.
آنچه از مجموع معارف دینی به دست میآید و تجربیات انسانهای وارسته و بلند همت نشان میدهد و اندیشمندان بزرگ نیز بر آن تأکید کردهاند، گویای این مطلب است که برخی تمایلات لطیف در انسان وجود دارد که در ابتدا چنان آگاهانه نیست و شکوفا شدن و رشد آنها درگرو فعالیت و تلاش خود انسان است. این تمایلات در آغاز چندان برای انسان واضح نیستند و در هالهای از ابهام قرار دارند. انسان احساس میکند گمشدهای دارد؛ ولی به درستی آن را نمیشناسد و نمیداند چیست، کیست و کجا است، نیازی را در خود احساس می کند ولی به خوبی نمیداند به چه چیز و چه کس. این همان فطرت خدا جویی است. گر چه انسان فطرتا خداشناس و خدا طلب است؛ ولی به این خواست و میل آگاهی کاملی ندارد. این میل گاهی خود را نشان میدهد؛ ولی پس از اندکی حجاب و پردهای بر رخساره زیبای آن میافتد و انسان دوباره از آن غافل میشود. همه ما گاهی رایحه و نسیمی لطیف و آرامبخش را احساس میکنیم که از اعماق وجود ما میوزد؛ ولی غالبا موانع مختلف مادی و دنیوی راه آن را سد میکنند و آلودگیهای متعدد دنیوی انسان را از استنشاق این هوای پاک و روح بخش محروم میسازند.
اگر بخواهیم این میل خفته و گرایش نهفته در ما بیدار شود و جان بگیرد و به طور کامل خود را نشان دهد، باید خود آستین بالا بزنیم، کوشش و جنبشی به خرج دهیم. پس از بروز و ظهور نیز باید پیوسته آن را در حیطه توجه و وجهه همت خود قرار دهیم تا در هجوم و ازدحام گرایشهای گوناگون مادی و دنیایی گم نشده و طوفان غرایز مختلف حیوانی و شهوانی آن را خاموش نسازد.
دلایل و شواهدی در دست داریم که از میان خیل انبوه آدمیان، در برخی، این میل از دوران طفولیت به صورت قوی و شدید وجود داشته و آنان به سرعت آن را به مرحله آگاهی رسانده، محبوب خود را شناخته و برای واصل شدن به او دست به تلاش آگاهانه زدهاند. البته چنین افرادی استثناییاند و ما از آنان به «انبیاء» و «اولیا»ی الهی تعبیر میکنیم. شاید در این زمان نیز چنین کسانی وجود داشته باشند. برخی از آنان حتی در هنگام تولد نیز درکهایی دارند که برای ما ناشناخته است و حتی گاهی در شکم مادر نیز، درک داشتهاند و حتی سخن میگفتهاند.
با مشاهده نمونههایی نظیر این مورد در سایر عرصهها، میتوان امکان چنین امری را تصور کرد و وقوع آن را بعید ندانست. گاهی در همین زمان میشنویم که برای مثال، طفل سه سالهای، علومی را فرا گرفته که حتی نوجوان های چهارده، پانزده ساله نیز توان یادگیری آن را ندارند، یا اینکه کودکی چهار ساله حافظ کل قرآن کریم است. نمونه بارز این عصر را میتوان حافظ قرآن و نهج البلاغه، دکتر محمد حسین طباطبایی دانست که تواناییهای ذهنی او جهانیان را شگفتزده کرده است. چنین افرادی که گه گاه یافت میشوند، آیات الهی هستند و وجودشان نشان دهنده این است که خداوند میتواند انسانهایی استثنایی بیافریند که تواناییها و استعدادهایشان بسیار کاملتر و برتر از افراد عادی و معمولی باشد.
در هر حال در اینجا سخن ما بر سر این موارد استثنایی و نادر نیست؛ بلکه بحث از افراد عادی و متعارف نظیر خودمان است که زندگی، تمایلات و ادراکاتی کم و بیش مشابه داریم. در انسانهای معمولی نظیر ما، میل و گرایشی نهفته به خدا و معنویات وجود دارد که در ابتدا برای خود تلاش کنیم و نقاب از چهره آن برگیریم. پس از آن نیز رشد و شکوفایی هر چه بیشتر آن بستگی به مراقبت، توجه و پیگیریهای خود ما دارد و در هر حال، ظهور،کمال و بالندگی آن به طور خود به خود و غیر اختیاری اتفاق نمیافتد.
مسأله «اخلاق» به معنای عام و «عرفان» و «سیر و سلوک» به معنایی که علمای اخلاق و عرفان مطرح میکنند؛ درباره چنین مقولهای است. اساس همه مطالب و مباحث در اخلاق، عرفان و سیر سلوک بر این است که نوعی از کمال وجود دارد که روح انسان استعداد نیل و اتصاف به آن را دارد؛ ولی نخست، درک نیاز به این کمال، نیازمند فعالیت خود ما است و دوم، گام برداشتن در مسیر رشد، تقویت و ارضای این خواست، که به حرکت و تلاش خود انسان بستگی دارد. در شرف، فضیلت و قدر و منزلت این میل همین بس که در واقع، بعثت انبیا و همه تلاشها و کوششهای پیامبران و اوصیای ایشان، در نهایت به منظور بیدار کردن و به کمال و تعالی رساندن همین میل صورت گرفته است.
تمایلات عرفانی، اصیلترین تمایلات آدمی
اصالت، اهمیت و شرافت این میل آنگاه روشن میشود که توجه کنیم:
درست است که انبیا برای اقامه قسط و عدل در جامعه قیام کردهاند؛ درست است که انبیا آمدهاند تا دست ظالمان و ستمگران را از سر مظلومان و مستضعفان کوتاه کنند؛ درست است که آنان برای تعلیم «کتاب» و «حکمت» به انسانها و تربیت آنان مبعوث شدهاند و درست است که آنان مجموعهای از احکام و مقررات اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، نظامی، حقوقی، مدنی و بهداشتی را برای سعادت جامعه بشری به انسانها عرضه کردهاند؛ ولی نباید چنین پنداشت که این مسایل در مکتب انبیا اصالت داشته و هدف نهایی آنان همین امور بوده است. چنین تصوری بیتردید غلط و اشتباه است. همه این امور مقدمه امر دیگری هستند و هدف نهایی، همان است و اینها همگی جزو اهداف متوسط به حساب میآیند.
تردیدی نیست که باید جامعهای مبتنی بر عدل و داد به وجود آید، ظلم برچیده شود و هر کس به حق خود برسد. روابط انسانی و اجتماعی سالم بین افراد جامعه بر قرار گردد و انسانهایی سالم و تن درست در جامعه داشته باشیم. ولی همه این امور چرا باید محقق شوند؟ پاسخ این است که همه اینها باید محقق شوند تا زمینههای لازم برای رشد معنوی و روحی هر چه بیشتر و بهتر انسانها و تحقق کمال واقعی ایشان، که «قرب الی الله» است، فراهم آید. حضرت امام(ره) بنیان گذار جمهوری اسلامی ایران نیز بارها در سخنان خود تأکید میفرمودند که تشکیل حکومت اسلامی و برقراری عدل و داد هدف نهایی نیست؛ بلکه همه اینها مقدمهای برای این است که انسانها هر چه بیشتر با خدا آشنا شوند، او را بشناسند و به سوی او حرکت کنند. معنای اخلاق و سیر و سلوک و عرفان صحیح نیز این است که انسان نیرو و استعداد مرموز و ناشناختهای را که در درونش وجود دارد و او را به سوی خدا سوق میدهد، با تلاش خود به صورت آگاهانه در آورد و آن را کمال بخشد. از این رو میتوان گفت که عرفان حقیقی، تلاشی است برای رسیدن به عالیترین مقامی که برای یک انسان ممکن است.
975/704/ر
ارسال نظرات