۰۸ مرداد ۱۳۹۴ - ۱۶:۴۳
کد خبر: ۲۷۷۹۰۰
روایتی از طلبه شهید محمدرضا شجری؛

مگر شراب ناب شهادت کند اثرم

خبرگزاری رسا ـ گفته بودند چرا با این همه اسلحه و مهمّات نمی توانید ایران را مهار کنید؟ گفته بود ایرانی ها چیزی دارند که سربازان ما فاقد آن هستند؛ آن هم این‌که ایرانی‌ها مرگ را برای خودشان سعادت می دانند.
طلبه شهيد محمدرضا شجري

به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا، طلبه شهید محمدرضا شجری فرزند نجف بیست و پنجم شهریور ماه 1344 در شهرستان اردبیل به دنیا آمد؛ ابتدایی و راهنمایی را در اردبیل گذراند؛ دوره راهنمایی همزمان شد با شروع انقلاب اسلامی و محمدرضا که از بچگی به مساجد و محافل مذهبی و اسلامی رفت و آمد داشت، فعالیتش در این حوزه ها بیشتر شد.


سال 1358 در کلاس اول دبیرستان اسم نوشت؛ با آغاز جنگ به همراه دوست صمیمی او جعفر جهازی به حوزه علمیه قم رفت؛ همراه دوستانش چند بار به جبهه اعزام شد و بیست و دوم اسفند ماه 1361 در عملیات والفجر مقدماتی به شهادت رسید و در کنار دوستش جعفر جهازی در گلزار بهشت فاطمه آرام گرفت.


عطش لبیک به ولایت
محمدرضا شجری از شهدای استثنایی روزگار است؛ در پایگاه یساول فعالیت می کرد؛ به یُمن و برکت علمای مسجد اعظم که توسط مرحوم شیخ احمد محسنی دعوت می شدند، مهدی شجری شخصیتی بسیار متعالی یافت؛ او تربیت یافته مسجد اعظم است؛ در همین مسجد با محمدرضا آشنا شدم؛ استعداد عجیبی داشت؛ رفته رفته چنان ذوب شده بود که شباهتی به اهل این دنیا در او حس نمی‌شد. مرده بود قبل از آن که بمیرد! او مصداق «موتوا قبل ان تموتوا» بود.


محمدرضا و جعفر جهازی با هم به مدرسه مؤمنیه قم آمدند؛ پیش من درس ادبیات می خواندند و هر دو بَحّاث بار آمده بودند و ذهنشان واقعاً ذهن وقاد و استنباطگر بود؛ درس که سخت‌تر شد طلبه‌ها گفتند ما تحمل نداریم سطح درس پا یین تر باشد؛ چاره‌ای نبود و سطح درس عادی شد؛ این دو بزرگوار اعتراض کردند که درس واقعاً درس شده است!


با این حال حوزه هم نتوانست جوابگوی عطش این‌ها باشد عطش شهادت از یک طرف و عطش به ولایت از طرف دیگر آن دو را به جبهه کشاند.


فتوای فقیه جامع الشرایط حضرت امام خمینی(ره) در گوششان بود؛ سفره ای آسمانی باز شده بود و نمی خواستند از این سفره محروم شوند؛ دری با عظمت به رویشان گشوده شده بود؛ صمد قاسم پور شعری دارد که بیتی از آن چنین است: من آن نیم که شوم مست هفت خط قدح **** مگر شراب ناب شهادت کند اثرم


قبر
در جبهه یکی از بچه ها قبری کنده بود و محمدرضا با اصرار به او می گفت قبر را به من بده؛ گاهی در همان قبر می خوابید و با خدا نجوا می‌کرد.

 

توازن قوا
هیچ وقت یادم نمی‌رود آن روزها فرمانده نیروهای آمریکایی در مصاحبه‌‌ای گفته بود بین ایران و آمریکا توازن قوا وجود ندارد.

 

گفته بودند چرا با این همه اسلحه و مهمّات نمی توانید ایران را مهار کنید؟ گفته بود ایرانی ها چیزی دارند که سربازان ما فاقد آن هستند؛ آن هم این‌که ایرانی‌ها مرگ را برای خودشان سعادت می دانند.

 

اگر بخواهیم هویت جوانانمان را برای دنیا تعریف کنیم یک سیره از محمدرضا شجری کافیست؛ یکبار شجری در جبهه جایی نشسته بوده؛ برای کاری سنگرش را ترک می‌کند؛ همان لحظه خمپارهای می‌افتد توی سنگر شجری گریه کرده و می گوید: چرا سنگر را ترک کردم؛ چرا شهادت نصیبم نشد؛ چرا؟ این دیدگاه به مرگ، دشمن را تا امروز زبون کرده است./978/ت303/ی
منبع: کتاب علمداران عشق

ارسال نظرات