۰۲ خرداد ۱۳۹۶ - ۱۸:۱۵
کد خبر: ۵۰۰۱۲۴
آیت الله قرهی:

تمام قوا در شرایط متفاوت، دارای فضائل و رذائل می شوند

آیت الله قرهی گفت: تهور و جبن، شجاعت و خوف در قوّه‌ غضب قرار داده شده است. برای هر کدام، هم مضمومش وجود دارد و هم ممدوحش. هم می‌تواند از رذائل قرار بگیرد و هم از فضائل.
آیت الله قرهی

به گزارش خبرگزاری رسا به نقل از مهر، سیصد و هشتادمین جلسه درس اخلاق آیت‌الله قرهی با موضوع رذائل و فضائل قوه‌ی غضب، راه رسیدن به فضائل آن و راه علاج رذائلش ۲۵ اردیبهشت ماه درمحل مهدیه القائم المنتظر(عج) برگزار شد. متن زیر مشروح سخنرانی آیت الله قرهی در این جلسه است.

غضب، فی ذاته خوب است؛ امّا بسته به چگونه خرج کردنش، دارای فضائل و رذائل است

بیان کردیم: قوایی که پروردگار عالم به انسان، مرحمت فرموده؛ از جمله قوّه‌ی غضب، می‌تواند هم حالش، حال نیکو باشد و هم خدای ناکرده حال سیّئه. آنچه که از طرف خداوند به انسان داده می‌شود، به عنوان قوا، همه، فی‌ذاته خوب هستند. امّا این که ما چگونه از آن استفاده کنیم، مهم است. اگر توانستیم در راه خدا و بندگی خدا خرجش کنیم، آن قوّه، قوّه‌ی الهی می‌گردد. امّا اگر آن را در راه غیر از بندگی پروردگار عالم خرج کردیم و به جای این که در راه طاعت استفاده شود، در راه معصیت استفاده کردیم، طبعاً به عنوان رذیله قرار می‌گیرد.

لذا بیان کردیم: اولیاء خدا و عرفای عظیم‌الشّأن، متّصلین به پروردگار عالم و حضرت حجّت، راجع به این قوا، مطلب زیبایی دارند، از جمله قوّه غضب. در جلسه‌ی گذشته بیان کردیم: وقتی کسی اسم قوّه‌ی غضب را می‌شنود، فی‌ذاته اوّل بدش می‌آید و آن را بد می‌داند، در حالی که قوّه‌ی غضب هم یکی از قواهایی است که از عطاهای الهی به انسان می‌باشد.

بیان کردیم: اولیاء خدا می‌فرمایند: قوّه‌ی غضب، هم رذائل دارد و هم فضائل که به فضل و کرم الهی به آن‌ها می‌پردازیم. اگر در این جورچین علمی که می‌خواهیم اخلاق علمی عملی باشد، تأمّل بفرمایید، مباحث به خوبی معلوم می‌شود. امّا حتماً جلسه‌ی گذشته را که بحث مقدّماتی قوّه‌ی غضب و اسّ و اساس بحث بود، حتماً گوش دهید. چون مثل یک جورچین است که باید قطعه‌های آن کنار هم باشد تا تکمیل گردد.

شجاعت؛ زیرمجموعه‌ی قوّه‌ی غضب است!

از جمله رذائل و فضائل قوّه‌ی غضب، تهور و جبن، شجاعت و خوف است که تمام این‌ها متعلّق به قوّه‌ی غضب است و نیاز به توضیح دارد. مثل این که بگوییم: دست به عنوان یکی از اعضاء و جوارج بدن، کارایی‌هایی دارد که طبعاً آن کارایی‌ها را نه از چشمت می‌خواهی و نه از گوشت. کما این که گوش، کارایی‌ها دارد که چشم ندارد. لذا وقتی بیان می‌شود: مثلاً شجاعت متعلّق به قوّه‌ی غضب است، یعنی دیگر شجاعت متعلّق به قوّه‌ی شهوت نیست.

مانند این که هر عضو از اعضاء بدن از طرف خداوند تکالیفی بر دوشش هست، از جمله این که چشم شما تکلیف دارد ببیند و از آن، شنیدن انتظار نیست. از دست، شنیدن انتظار نیست، کما این که از دست، راه رفتن انتظار نیست. کاری که پا انجام می‌دهد، دست آن را انجام دهد. البته وقتی تمام این اعضاء و جوارح، جمع می‌شوند، انسان می‌شوند. امّا پروردگار عالم برای هر عضوی از اعضاء بدن، تکالیفی را قرار داده است.

لذا در قوّه‌ی غضب هم تهوّر و جبن، شجاعت و خوف قرار داده شده است. برای هر کدام، هم مضمومش وجود دارد و هم ممدوحش. هم می‌تواند از رذائل قرار بگیرد و هم از فضائل. یعنی شجاعت که به صورت ظاهر وقتی انسان می‌شنود، خیلی خوشش می‌آید. اوّلاً قوّه‌ی مجزّا نیست. شجاعت و خوف از قوّه‌ی غضب هستند.

لذا با این تقسیم‌بندی که گفتیم: دست، پا، گوش، چشم و ... ترکیب شده و انسان می‌شوند. ولی آن چیزی که زبان باید انجام بدهد، از چشم انتظار نداریم. انتظاری هم که از چشم داریم، از زبان نداریم و ... . لذا مواردی هم که به عنوان یک قوا هستند، هر کدام تکالیفی را دارند که از دیگری انتظار نیست. پس به این تقسیم‌بندی‌ها به خوبی توجّه کنید.مثلاً شجاعت، خود قوّه نیست، زیرمجموعه‌ی قوّه‌ی غضب است. خوف هم زیرمجموعه‌ی قوّه‌ی غضب است.

حالا وقتی ما همین شجاعت را می‌شنویم، در مرحله‌ی أولی، خوشمان می‌آید، در حالی که شجاعت، زیرمجموعه‌ی غضب است و ما وقتی غضب را می‌شنویم، می‌گوییم: چیز بدی است. البته در جلسه‌ی گذشته و در مقدّمه‌ی این جلسه توضیح دادم که غضب فی‌ذاته خوب است؛ چون هر چه از طرف خدا برای انسان است، فی‌ذاته خوب است، مگر این که انسان، آن قوّه را در راه غیر خدا خرج کند.

لذا قوّه‌ی شهوت هم چیزی بدی نیست. شیخ الرّئیس، ابوعلی‌سینا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) یک  تعبیری در این مورد دارد، می‌گوید: «قوّة الشّهوة کالقوّة العاقلة، هما قوّتان من ناحیة الله تبارک و تعالی و لا فرق بینهما إلّا بالطاعة و المعصیة»، قوّه‌ی شهوت مانند قوّه‌ی عقل است، هر دو قوایی هستند که از ناحیه‌ خداوند برای انسان آمدند، فرقی هم ندارند، مگر این که در راه طاعت یا معصیت خرج شوند - این نکته، نکته‌ی بسیار مهمّی است -

پس نباید تصوّر کنیم قوّه‌ی غضب، بد است. نه تنها قوّه‌ی غضب، بلکه هر آن چه مِن ناحیة الله برای انسان، قرار داده شده است، عالی، حسن و نیکوست. چه زمانی غیر حسن می‌شود و فضیلت نیست و مِن الرّذائل می‌گردد؟ آن موقعی که انسان آن را در راه غیر خدا و غیر بندگی پروردگار عالم خرج کند.

شجاعت، زیرمجموعه‌ی قوّه‌ی غضب محسوب می‌شود و فی‌ذاته خودش قوّه نیست. ما یک قوای اصلی و یک قوای فرعی داریم. اگر شجاعت به عنوان قوّه تبیین شده، مسامحتاً هست و من الفروع است. شجاعت، اصل نیست، بلکه زیرمجموعه‌ی قوّه‌ی اصلی محسوب می‌شود.

شجاعت می‌تواند به عنوان فضیلت محسوب شود، کما این که وقتی ما اسم شجاعت را می‌شنویم، تصوّر اوّلیّه ذهن ما این است که شجاعت، قوّه‌ی بسیار مهمّ و خوبی است. امّا شجاعت می‌تواند در مواردی، فضیلت نبوده و بلکه از رذائل باشد. اولیاء خدا توضیح می‌دهند و برای این که این اسم را مقدّس نگاه بدارند، می‌فرمایند: در آن‌جا دیگر حالش، حال شجاعت است، امّا در اصل دیگر شجاعت نیست. برای این که اسّ و اساس این اسم در ذهن، مبارک بماند.

مانند بحث سیاست که آیت‌الله العظمی شاه‌آبادی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در شذرات‌المعارف (کتاب بسیار باعظمت حکومت دینی خودشان که مرجع ولایت‌فقیه حضرت امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) نیز می‌باشد) می‌فرمایند: سیاست، لفظ مقدّسی است که نباید از آن، سوء استفاده شود و الفاظی چون سیاست‌بازی و ... اشتباه است، برای آن‌ها باید از مکر و حیله و ... استفاده کرد و لفظ سیاست باید به معنای حقیقی خودش بماند.

امّا چه ایشان بفرمایند، چه نفرمایند، مع‌الأسف امروز می‌بینیم که سیاست عندالنّاس، دو حال پیدا کرده است، یک حال، حال حسن است، مانند آیت‌الله مدرس که فرمودند: سیاست ما عین دیانت ماست و دیانت ما عین سیاست ما. یک سیاست هم همان حالتی است که عنوان حقّه‌بازی دارد و لذا بعضی‌ها از لفظ سیاست‌بازی در مورد آن استفاده می‌کنند.

شجاعت هم همین حال را دارد. گاه می‌شود گفت: شجاعت یعنی این که انسان از چیزی نترسد، خوف نکند، فقط برای خدا قدم بردارد و جلو برود، حال، هر چه می‌خواهد بشود، او خود را به پروردگار عالم می‌سپارد و تکلیف الهی خود را براساس عقلانیّت حقیقی و در راه خدا که آن هم معرفت است، انجام می‌دهد.

لذا شجاع، عندالله؛ یعنی آن کسی که راه را شناخته، با معرفت جلو آمده و آنچه تکلیف بر دوش اوست، انجام می‌دهد و هراسی غیر از رضای پروردگار عالم ندارد. برای همین وقتی در اوج قدرت هم به او بگویند: توقّف کن، به راحتی می‌پذیرد. مانند مالک‌اشتر، آن مرد الهی که سلام خدا و رضوان خدا بر او باد.

مولی‌الموالی(علیه الصّلوة و السّلام) فرمودند: مثل مالک برای من، مثل من است برای پیامبر عظیم‌الشّأن(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم). این حرف حرف خیلی سنگینی است. این را یک ولیّ خدا و عارف بالله نمی‌تواند بگوید که من به این رسیدم. هر کس غیر از مولی‌الموالی(علیه الصّلوة و السّلام) می‌گفت، شاید همه او را توبیخ می‌کردند که حرف سنگینی زدی؛ چون امیرالمؤمنین و پیامبر معصوم هستند. پیامبر فرمودند: «أنا مدینة العلم و علی بابها»، مثل امیرالمؤمنین برای من، مثل هارون است برای موسی و ... . لذا معلوم است که امیرالمؤمنین، برادر و وصیّ پیامبر است. پس اگر غیر از امیرالمؤمنین، دیگری می‌گفت: مثل مالک برای امیرالمؤمنین، مثل امیرالمؤمنین برای پیامبر است، به او می‌گفتند: تو اشتباه کردی و باید توبیخ شوی.

امّا این امیرالمؤمنین است که بیان می‌فرماید: مثل مالک برای من، مثل من است برای پیامبر عظیم‌الشّأن(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم). شجاعت مالک، بی‌نظیر است. این شجاعت از قوّه‌ی غضب برخاسته است؛ چون اگر انسان، قوّه‌ی غضب نداشته باشد، نمی‌تواند بی‌محابا جلو برود و در راه خدا شمشیر بزند. اگر ترسو باشد، هر چقدر هم امیرالمؤمنین را دوست داشته باشد، با یک چشم غرّه‌ی دشمن و شمشیر کشیدن آن‌ها، عقب می‌نشیند. امّا وقتی شجاعت دارد، یعنی قوّه‌ی غضبی در او نهفته شده که این شجاعت از آن قوّه‌ی غضب است و به واسطه‌ی آن، جلو می‌آید، امّا از طرفی این شجاعت، یله و رها هم نیست؛ چون با معرفت جلو آمده است.

وقتی انسان با معرفت جلو بیاید و از قوّه‌ی شجاعت که زیرمجموعه‌ی قوّه‌ی غضب است، استفاده ‌کند؛ دیگر می‌داند چه زمانی باید از آن بهره‌برداری کند و چه زمانی باید آن را خاموش کند. چنین کسی دیگر نمی‌گوید: من در اوج هستم، غضب کردم، حالا حالاها هم پایین نمی‌آیم.

لذا مالک این‌قدر جلو می‌رود، همه را می‌زند و وحشتی در دل دشمن می‌اندازد که خود حضرتش می‌فرماید: آن‌قدر نزدیک شده بودم که صدای بر هم خوردن دندان‌های معاویه و عمروعاص را می‌شنیدم، همه فرار کرده بودند و جز این دو خبیث، کس دیگری نبود.

عمروعاص جلوتر طرح را داده بود و گفته بود: اگر دیدید دیگر کار گذشت، قرآن‌ها را بر نی کنید. لذا مالک جلو می‌رود، امّا یک موقع پیام می‌آید: مالک، بایست، اگر علی را زنده می‌خواهی، برگرد. مالک نمی‌گوید: لحظه‌ای صبر کن تا تمام کنم و سر این دو سران فتنه را از هم جدا کنم. بلکه یک‌باره غضب خود را که به عنوان شجاعت تبلور پیدا کرده، جلو رفته و همه را قلع و قمع کرده است، خاموش می‌کند.

کما این که معاویه به عمروعاص می‌گوید: شنیدم در مقابل علی، کاری کردی که صورتش را برگرداند، اگر مالک هم داخل آمد، همین کار را انجام دهیم. به نظر ما، مالک هم همان کار مولی‌الموالی را انجام می‌داد، امّا او چون مالک را نمی‌شناخت، گفت: علی فرق می‌کرد، وقتی من بی‌حیایی کردم، علی سرش را برگرداند، امّا معاویه بدان، مالک هم آن را می‌زند و هم سرمان را.

لذا در همان اوج غضب که شمشیر در دست گرفته، همه را قلع و قمع کرده و جلو می‌رود، وقتی صدای مولا را می‌شنود، غضب را که بیان کردیم زیرمجموعه‌اش، شجاعت است، می‌خواباند. چون با معرفت جلو رفته است. امّا اگر کسی با معرفت نباشد، نمی‌تواند قوّه‌ی غضب خودش را بخواباند. به نام شجاعت جلو می‌رود، امّا خراب‌کاری می‌کند.

پس این که بیان می‌شود: قوّه‌ی غضب هم رذائل دارد و هم فضائل؛ یک معنای کوچکش، همین است که می‌شود انسان، قوّه‌ی غضب داشته باشد، امّا این غضب، عین فضیلت شود. گرچه اسم غضب، به ظاهر بد است، امّا این‌گونه نیست.

این یک کد اساسی است که باید زیاد تکرار کنیم و آن، این است: هر آنچه پروردگار عالم به ما از قوا عطا کرده است، همه خوب است و بد نیست، چگونه خرج کردن آن، به دست من و تو، می‌تواند فضیلت باشد، می‌تواند رذیلت باشد. می‌تواند فضائل و یا رذائلی را به وجود آورد.

قوّه‌ی شهوت، عالی است و فرقی با قوّه‌ی عاقله ندارد، إلّا به این که در راه خدا و یا غیر خدا خرج شود. شهوت و عقل، هر دو، قوایی هستند که خدای متعال قرار داده، پس هر دو یکی هستند. هر چه پروردگار عالم مرحمت کرد، نیکوست، منتها چون به ید انسان سپرد و از آن طرف به انسان اختیار داد، دیگر این انسان است که باید دید قوّه‌ی اختیار خودش را کجا خرج می‌کند، حسن است یا غیر حسن؟! فضیلت باشد یا رذیلت؟!

اخلاق هم باید علمی باشد و هم عملی!

همان‌طور که شجاعت، زیر مجموعه‌ی غضب است؛ خوف هم همین‌طور است. البته فعلاً گذرا رد می‌شوم و در جلسات آینده به تفصیل بررسی خواهیم کرد، لذا لازم است تمام جلسات را مستمر مطالعه نمایید؛ چون اخلاق علمی عملی است و باید بدانیم در مقابل نفس و خطورات شیطانی چه کنیم.

البته باید مراقب باشیم که وقتی دانستیم، باید عمل هم در کنار آن باشد. یک موقع انسان نمی‌داند چه کند، بلد نیست و ...، امّا یک موقع اولیاء الهی به ما یاد دادند و من نوار خطاب به نفس خودم و شما دارم آن مطالب را تبیین می‌کنم. اولیاء خدا، راه تقویت تولید فضائل و تضعیف تولید رذائل را بیان کردند که ما نمی‌دانیم و بحث بسیار شیرینی است.

ما فطرتاً فضائل را دوست داریم و می‌خواهیم آن‌ها را کسب کنیم؛ چون فطرتمان الهی است «فطرت الله التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله»؛ امّا بلد نیستیم چه کنیم تا دارای فضائل شویم. فطرتاً از بدی‌ها، رذائل، پلشتی‌ها و زشتی‌ها بدمان می‌آید، امّا نمی‌دانیم که چه چیز به حقیقت رذیله است و چه چیزی فضیلت است. چون گاهی شیطان می‌آید و مطلبی را رذیله معرّفی می‌کند، در حالی که رذیله نیست و گاهی هم چیزی را می‌گوید: فضیلت است، در حالی که فضیلت نیست. علم و آگاهی نداریم و آنچه را خدای متعال به لسان حضرات معصومین و اولیاء خدا بیان فرموده و آن‌ها در نسخه‌های عملی به مردم بیان کردند، نمی‌دانیم.

لذا می‌خواهیم، امّا بلد نیستیم و آگاهی نداریم و می‌زنیم خراب می‌کنیم. گاهی برخی موارد را به عنوان فضیلت می‌دانیم، در حالی که رذیلت است. از جمله این که در خصال شیخ صدوق آمده که وجود مقدّس امام صادق(علیه الصّلوة و السّلام) فرمودند: تمام مکارم اخلاق، ده تا هست، دنبال این ده مورد برو و این‌ها را داشته باش. چون گاهی در فرزند هست، در پدر نیست، در عبد هست، در حرّ نیست و ... . اوّلین مطلب آن هم «صدق البأس» است؛ یعنی پایمردی، ایستادگی و مقاومت.

لذا اوّلین مورد مکارم اخلاق این است که فرد بایستد، حرف حقّ را بزند، نه این که اگر یک سیلی به گوش او زدند، بگوید: بیایید این طرف هم بزنید! البته این هم که «صدق البأس» در کجا باشد، خیلی مهم است. پس اخلاق این است که هر کس هر چیزی گفت، ما جواب او را ندهیم. دروغ نگوییم، تهمت نزنیم، امّا اگر حرف باطلی زدند، باید جواب آن‌ها را داد.

لذا شجاعت این‌جاست که انسان در راه خدا مقاومت کند و بایستد. گاهی ما نمی‌دانیم اخلاق چیست. به نام اخلاق، مطالبی را بیان می‌کنیم که اصلاً اخلاقی نیست. این که می‌گوییم: اخلاق باید علمی عملی باشد، برای همین است که گاهی بلد نیستیم و خراب می‌کنیم. فکر می‌کنیم در مقابل باطلی، حقّ را بیان کنیم، بی‌اخلاقی است. گاهی هم برعکس است.

امّا اگر دانستیم، دیگر سخت است و باید عمل کنیم. وای بر آن کسی که بداند و عمل نکند. اگر می‌بینیم طاقت بیان این اخلاق را که علمی و عملی و به تعبیری اجتهادی است، نداریم؛ برای این است که عملمان سنگین می‌شود، می‌گوییم: سراغ همان منبر ساده‌ای بریم که حالا یک نصیحت اخلاقی هم داشته باشد. لذا اگر دانستیم، خطرناک است و باید عمل کنیم.

کما این که اگر ندانیم هم مورد سؤال و مؤاخذه واقع می‌شویم. دو نوع جاهل داریم: جاهل مقصّر و جاهل قاصر. دیگر امروزه با بودن این همه مطالب اینترنتی و ...، دیگر جاهل قاصر نداریم که کسی دستش کوتاه بود. اگر دنبال نکنیم، دیگر مقصّر هستیم. می‌گویند: بحثش بود، شما نرفتید. در این دنیای پیشرفته با این همه مباحث علمی دیگر کسی قاصر نیست که دستش کوتاه باشد. امروزه حتّی در روستاها هم این مطالب به راحتی پخش می‌شود و به گوششان می‌رسد. لذا از او هم مؤاخذه می‌کنند.

برای هم دعا کنیم که هم من اهل عمل باشم و هم شما. خدایا، هم عالممان کن و هم عاملمان کن. بدانیم و عمل کنیم تا بیچاره و گرفتار و خسر الدنیا و الآخرة نشویم.

شنیدن این مطالب، خیلی شیرین و قشنگ است، به خصوص اگر جورچینی که اولیاء خدا بیان کردند، بیان شود. امّا شیرین‌تر آن زمانی است که عمل کنیم. اگر اهل عمل شدیم، شیرینی آن را عجیب حس می‌کنیم. واقعاً انسان می‌بیند دارد پرواز می‌کند و آسمان و زمین در تسخیر او هستند، آنچه را دیگران نمی‌بینند، می‌بیند، بصیر می‌شود و ... .

این که کنز خفیّ الهی، فتنه‌های آینده را می‌دید، این که ابوالعرفا، آیت‌الله العظمی ادیب(اعلی اللّه مقامه الشّریف) از آینده پیشگویی می‌کردند، این که آیت‌الله العظمی بهاءالدینی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در زمان اعلام قائم مقامی آن شخص می‌فرمایند: نخواهد شد آقا جان، بعد می‌فرمایند: همین آقا سیّد علی می‌شود و ...؛ برای این است که اهل عمل بودند. وقتی کسی اهل عمل باشد، بصیر هم می‌شود. این اولیاء خدا می‌بینند، چون اهل عمل هستند.

وقتی به اخلاق علمی عملی متخلّق شدیم، بدانیم که بصیر حقیقی هم می‌شویم. بعضی‌ها علمی است و عملی در آن نیست. بعضی‌ها هم اهل عمل هستند، امّا آگاهی ندارند چه کنند. امّا اگر به طریقه‌ی علمی عملی جلو برود، انسان لذّت می‌برد و تسخیر آسمان و زمین توسط انسان را متوجّه می‌شود. کما این که بزرگان ما این‌گونه بودند. در جلسه‌ی گذشته داستان زنده کردن مرده توسط آیت‌الله سلطان‌آبادی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در وادی‌السّلام را بیان کردم. اگر انسان، عبد خدا شود؛ پروردگار عالم امور را به دست او می‌سپارد. گرچه آن‌ها برای این کارها نیامدند، ایشان هم نمی‌خواستند خودنمایی کنند، بلکه می‌خواستند بگویند: اگر بنده‌ی خدا شوید، خدا خودش همه چیز را به شما می‌سپارد.

یک مرتبه همراه آیت‌الله مولوی قندهاری در حرم ثامن‌الحجج بودیم، وقتی نگاهشان به مریضانی که خود را به پنجره فولاد بستند، افتاد، فرمودند: این مطالب را باید از امامزاده‌ها بخواهند، از حضرت باید معنویت خواست، بعد فرمودند: اگر اذن بود، می‌توانستم همین الآن تمام آن‌ها را شفا بدهم. به مرحوم نخودکی هم که مدام برای شفای مریض‌ها اقدام می‌کرد، گفتند که کار تو خیلی مناسب نیست و ایشان هم در اواخر عمر پشیمان شدند. مرحوم نخودکی به کسی که می‌گفت: مریضم بد حال و در ماکو است، تا بخواهم نبات شما را به او برسانم، از دنیا رفته؛ فرمود: پس تو خودت بخور، او خوب می‌شود! و خورده بود و آن فرد هم خوب شده بود.

وقتی انسان، عبد خدا باشد، این مطالب اصلاً مهم نیست. اولیاء خدا هم می‌خواهند بندگی خدا را ترویج کنند و می‌دانند که این مطالب ناخودآگاه در بندگی وجود دارد. هر چند به این‌ها نگاه نمی‌کنند؛ چون می‌ترسند حواسشان از اصل که خود پروردگار عالم است، پرت شود.

ابوالعرفا، آیت‌الله العظمی ادیب می‌فرمودند: خدا در جوانی به آیت‌الله العظمی سیّد عبدالاعلی سبزواری(شاگرد بزرگوار ایشان که از مراجع تقلید بودند و بعد از آیت‌الله العظمی خوئی، کمتر از یک سال مرجع بودند تا این که غریق رحمت الهی شدند. ایشان در عرفان و علم، غوغا بودند) چشمی داد که باز بود و همه چیز را می‌دید. من دیدم ایشان نسبت به قبل از این مطلب، تغییری نکردند. از خدا و حضرت حجّت خواستم: این مطلب را از او بگیرند و گرفتند. چند ماهی این مطلب را نداشت، امّا باز هم دیدم تغییری نکرد و حتّی به دنبال این هم نرفت که ببیند چرا از من گرفتند، نکند کارخرابی کردم و ... . دو مرتبه خواستم به او دادند.

آیت‌الله العظمی ادیب می‌فرمودند: در ورودی حرم امیرالمؤمنین او را دیدم و گفتم: آسیّد عبدالعلاء چه حالی داری؟

گفت: آقا شما که همه چیز را می‌دانید، خودتان دادید، خودتان پس گرفتید، حالا هم که باز دادید. به همین امیرالمؤمنین، من هیچ تغییری نکردم.

گفتم: بله، دیدم که هیچ تغییری نکردی. برای چه تغییر نکردی؟

گفت: شما به ما یاد دادی که اگر اصل را رها کنیم، همین فرع‌ها هم به خودی‌خود از بین می‌رود. اصل را که خود خداست، باید چسبید.

اگر کسی بالجد متخلّق به اخلاق الهی شود و بنده‌ی خدا شود، می‌داند قوّه‌ی غضب و شجاعت را کجا خرج کند، می‌داند خوف ممدوح و مذموم چیست و ... . برای چنین کسی هیچ مطلبی هم مهم نیست. گاهی اولیاء خدا مطالبی را بیان می‌کنند که وقتی در آینده به وجود می‌آید انسان تعجّب می‌کند که از کجا می‌دانستند، امّا چون بنده‌ی خدا هستند، بصیر می‌شوند. لذا پیغمبر اکرم، محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: «لو لا الشیاطین یحومون علی قلوب بنی‌آدم لنظروا الی ملکوت السماوات و الارض»، اگر شیاطین دور قلوب بنی‌آدم را احاطه نمی‌کردند، یعنی انسان، بنده‌ی خدا می‌شد و اجازه‌ی احاطه شیاطین را نمی‌داد؛ قطعاً ملکوت آسمان و زمین را می‌دید.

لذا اگر شیاطین دور قلوب ما را نمی‌گرفتند و ما عبد صالح خدا می‌شدیم و از این قوا در راه خود خدا خرج می‌کردیم و همان نسخه‌ی الهی را عمل می‌کردیم، قطعاً همه ملکوت آسمان و زمین را می‌دیدیم، یعنی می‌فهمیدم چه خبر است و عالم در ید ما بود، «سخر السماوات و الارض». دنیا چرا نگردد اینک مسخّر ما؟!

مشکل بنی‌آدم همین است که اخلاق را فی‌ذاته دوست دارد، امّا اخلاق علمی عملی را بلد نیست. اگر اخلاق را می‌دانست و آن را کاربردی می‌کرد، همه چیز در ید او بود.

وجود مقدّس امام جواد دو انگشت مقدّس خود را جلو می‌آورد و به احمدبن‌عون می‌فرمایند: شما دقیقاً مانند ما می‌شوید، تالی‌تلو معصوم می‌شوید، امّا ما معصوم و ائمّه هستیم و شما مأموم.

امام کاظم هم فرمودند: کسانی که در دوره‌ی آخرالزّمان اهل عمل باشند، «طوبی لهم»، خوش به حالشان، «والله هم معنا فی درجتنا یوم القیامة» به خدا قسم با ما و در همان درجه‌ی ما در قیامت خواهند بود. خیلی عجیب است، منتها باید کار کنیم. اگر کار کردیم، برنده‌ایم./۱۳۲۵//۱۰۲/خ

ارسال نظرات