۲۲ بهمن ۱۳۹۹ - ۰۹:۵۱
کد خبر: ۶۷۴۴۶۳
همگام با انقلاب؛

خاطرات شفاهی آیت الله سیفی مازندرانی از وقایع انقلاب

خاطرات شفاهی آیت الله سیفی مازندرانی از وقایع انقلاب
بیان خاطره یکی از عواملی است که منجر می‌شود گذشت زمان خللی در آرمان‌ها پدید نیاورد و محفوظ ماندن وقایعی که جنگ روایت‌ها حول آنها شکل گرفته از اهمیتی بیشتری برخوردار است.
اشاره: امروزه رسانه‌های غربی تلاش می‌کنند با تحریف واقعیت‌های دوران نظام ستم‌شاهی، ذهن مخاطبان را بازسازی کنند و یک تصویر ایده‌ال از آن دوران در ذهن مردم به وجود بیاورند. در چنین شرایطی، فعالان انقلابی قبل از انقلاب باید خاطرات خود را در محافل مختلف بازگو کنند و با سکوت خود موجب نشوند جنایات رژیم پهلوی، به فراموشی سپرده شود.
 
و از آنجایی که انقلاب اسلامی ایران یکی از بزرگترین و مهم ترین رویدادهای تاریخی و سیاسی جهان معاصر است که با گذشت ۴۲ سال از وقوع آن، ضرورت بازگویی و روایت جزئیات و ظرایف این رویداد بزرگ برای نسل‌های نوجوان و جوان بیش از گذشته معلوم می‌شود.
 
از همین رو خبرنگار سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا نزد آیت الله سیفی مازندرانی رفته و درباره مسائل مهم قبل از انقلاب خاطرات ایشان را ضبط و منتشر کرده است.
 
 
آ // خاطرات شفاهی آیت الله سیفی مازندرانی از وقایع انقلاب
 
رسا ـ از علماء بزرگ آن روز چه خاطره‌ای دارید؟
 
در یکی از تظاهرات سیدی بزرگواری به نام جنانی همراه ما بود _اگر زنده است خداوند ایشان را سالم بدارد و اگر فوت کرده، خدا رحمتشان کند_ ما و ایشان که هردو معمم بودیم بلندگو دستمان بود. آن زمان آقای شریعتمداری مطرح بودند ولی کسی نمی‌دانست خط و ربط ایشان به چه شکلی است. ما جمعیت را جمع می‌کردیم و منزل مراجع می‌رفتیم تا حمایت‌های آنان را برای انقلاب بگیریم.
 
یک بار به بیت آیت الله شریعتمداری رفتیم که ایشان بیایند و مردم را دلداری دهند تا روحیه‌ها تقویت شود. ایشان به جای تعریف و تمجید و راهنمایی به من گفت: «اگر این جمعیت را بزنند و بکشند، خونشان را چه کسی باید جواب دهد؟»
 
رسا ـ شخص ایشان گفتند؟
 
بله؛ خودم با ایشان صحبت کردم. من و آقای جنانی نماینده طلاب بودیم. خب گفتند خون اینها بر عهده چه کسی است؟ من گفتم: «آیت الله خمینی که این حکم را دادند، یعنی به این حرف شما فکر نکردند؟ جرئت می‌خواست که کسی جلوی مرجع بزرگی مثل ایشان حرف بزند. من آن موقع سال اول درس خارج بودم که پای درس آقای میرزاهاشم آملی می‌رفتیم.
 
ایشان گفتند: «آقای خمینی گفته؟ کجا گفته؟ اتفاقا اطلاعیه امام دستم بود ولی آن روز، گذاشته بودم منزل. انکار کردند و من هم اعلامیه را با خوم نیاورده بودم و خب ضایع شدم. ولی این اعلامیه را روز قبل نزد آقای لنگرودی برده بودم زیرا ایشان شاگرد امام بود. مظمون آن اعلامیه این بود که بریزید در خیابان‌ها و این رژیم سفاک و فلان و فلان؛ مضمون صریح بود که مرگ بر شاه بگویید. حرف‌های تندی با اسم شاه گفته بودند.
 
ما احتمال می‌دادیم که اشخاص دروغ‌گو و فتنه‌گر این اعلامیه را جعل کرده باشند و به همین خاطر آن را نزد آیت الله لنگرودی بردیم. آن زمان یک اطلاعیه‌ای چاپی می‌شد و انتهایش نوشته شده بود روح الله الموسوی الخمینی؛ در صورتی که جعلی بود.
 سلام به روحانیت مترقی شیعه که با هم‌پیوستگی زایدالوصف در مقابل سرنیزه عمال بی حیثیت اجانب ایستاده و از هیاهو و دست و پا زدن‌های مذبوحانه آنها نهراسید. سلام به روحانیون و علمای اعلام مذهب از نجف اشرف تا سراسر ایران که با وحدت کلمه در مقابل ستمکاران و چپاولگران به جواب مثبت دست زدند.
«پیام امام خمینی به مناسبت قیام ۱۹ دی»
 
رسا ـ شما سراغ دارید اعلامیه‌ای که از طرف خود امام یا بیت ایشان تکذیب شود؟
 
ما متواتر شنیده بودیم که می‌گفتند افراد ساواکی بین شما هستند؛ می‌خواهند خراب کاری کنند و نباید بهانه دست اینها داده شود. خلاصه ما می‌خواستیم تکلیف شرعی خودمان را بدانیم و قرار بود جانمان را کف دست بگیریم؛ شوخی بردار نبود.
 
اعلامیه را خدمت آقای لنگرودی بردیم که منزلشان همینجا بود _رو به روی ما که نوشته مدرسة الفقهی، منزل کوکبی بود که دیوار به دیوار منزل آقای لنگرودی بوده، میدان روح الله اصلا وجود نداشته و کاملا کوچه بوده که به محله یخچال قاضی معروف بود_ من کفایه را پیش آقای لنگرودی خواندم؛ اعلامیه را نشان ایشان دادم و گفتم آیا این برای امام است یا خیر؟ گفتند بعید می‌دانم سیدنا الاستاذ این چنین اعلامیه‌ای داده باشند؛ یعنی شاگردشان هم نمی‌توانست احراز کنند که این برای امام است یا خیر.
 
پس از آنجا به منزل آیت الله پسندیده رفتیم و ایشان با قاطعیت فرمودند: «بله، این برای اخوی است». مخلص کلام اینکه فردای آن روز به بیت آقای شریعتمداری رفتیم و اعلامیه در منزل مانده بود که ما نتوانستیم حرفمان را به ایشان ثابت کنیم.
 
رسا ـ اصلا ایشان موافقتی داشتند؟
 
بله؛ فی الجمله داشتند. لیکن این صحنه که من دیدم، حاضر نشدند برای جمعیت صحبت کنند و درنتیجه مردم سرگردان شدند.
 
رسا ـ از مراجع فعلی چه خاطره‌ای دارید؟
 
از قم خاطرات زیادی هست؛ مثلا 19 به منزل آقای آملی رفتیم. نوشته‌ای آوردند و گفتند اطلاعیه امام است و شروع کردند به تعریف از امام تعریف و من این نوع ارادت را از هیچ کدام از فقهای آن دوره ندیده بودم. بقیه با رژیم مخالف بودند ولی ایان علاوه بر آن، صریحا تعبیر عشق به امام را به کار می‌برد؛ به نوعی من بنده ایشان هستم.
 
۱۹ دی کشتاری راه افتاد که از آن باخبر هستید. آقای نوری _خدا حفظشان کند_ صحبت‌های جانانه‌ای کردند، حضرت آقای وحید هم سخنرانی خوبی کردند. این‌ها که می‌گویم، حدودا از سه روز قبل ۱۹ دی بود تا همان روز. آقای نوری شعری خواندند با این مضمون که مه فشاند نور و سگ عوعو کند و...؛ بدجور و آتشین. نرسیده به چهار راه صفائیه، حدود ده متر مانده بود که برسند جمعیت به تیر بسته شد.
 
رسا ـ بیشتر از فضای بزرگان حوزه قم و طلاب برایمان بگویید؟
 
اینطور بود که فضلای جوان در تظاهرات‌ها بودند. ۱۹ دی را خود فضلای جوان راه انداختند. عامل حرکت این‌ها فقط شخص خود امام بود و همه این‌ها به امر خود امام خمینی (ره) آمده بودند. هیچ کس از علمای قم این قدرت را نداشت. مردم به خاطر اطلاعیه امام و سخنان ایشان جانشان را کف دست گرفته و به خیابان‌ها آمده بودند. سخنرانی‌های امام که از ضبط صوت پخش می‌شد، عامل دیگری بود که خون را در رگ‌ها به جوشش می‌انداخت.
 
آ // خاطرات شفاهی آیت الله سیفی مازندرانی از وقایع انقلاب
 
 
رسا ـ کتابی منتشر شده با نام فقیهان و انقلاب ایران که به قلم سیدهادی طباطبایی است. او معتقد است امام تنها شخصی بود که دنبال قیام بود و همه مراجع با ایشان مخالف بودند؛ به نوعی او می‌گوید امام خلاف اصل انجام داد و انقلاب کرد.
 
بنده تکذیب می‌کنم؛ علماء مخالف نبودند. نه اینکه مخالفی نبود ولی علمای آن روز کلیت سخنان امام را تأیید می‌کردند ولی خب اختلاف نظر و روش وجود داشت. کسی نبود که بر علیه امام سخنرانی کند و اگر کسی هم در عمل همراهی نمی‌کرد، در دلش با امام همراه بود ولی خب متأسفانه شاید جرأت عمل را نداشتند.
 
عده‌ای از علما به خاطر تجربیات بد خوف شکست داشتند و می‌ترسیدند مردم پشتشان را خالی کنند؛ امام جامعه‌شناسی خوبی داشت و به خوبی توانست مردم را بشناسد. این وجه برتری حضرت امام نسبت به سایر مراجع است و خداوند می‌خواست به دستان با برکت ایشان این نهضت راه‌اندازی شود. وگرنه هیچ کسی نبود که مشتاق باشد شاه و حکومت طاغوت پابرجا بماند و حکومت اسلامی راه نیفتد؛ شاه همه چیز اسلام را داشت به باد می‌داد.
 
در مجموع اینکه فضای آن روز حوزه کاملا در عمل همراه نبود؛ عده‌ای متحجر و نافهم هم خون به دل امام و طلاب انقلابی می‌کردند ولی خب بدنه حوزه همراه بود و گرداننده میدان نیز طلبه‌های جوان بودند.
 
رسا ـ خاطرات میدانی در قم دارید؟
 
بسیار؛ در ایام قبل از پیروزی انقلاب مخصوصا دو _ سه سال قبل از پیروزی، حوادث مهمی از زد و خورد ساواک با طلاب و فضلا و علماء در قم پیش می‌آمد. من شاهد بسیاری از آنها بودم. آن وقایعی که من شاهدش بودم قم بود که حاضر بودم و هم در وطنمان مازندران، بابل، قریدون کنار، بالب سر و امیر کلاب. من در آن زمان سیار بودم؛ گاه در اینجا در تظاهرات شرکت می‌کردیم، بلندگو دستمان بود و هدایت می‌کردیم و البته بلندگو، همیشه دست یک نفر نبوده و دست به دست می‌شد تا افراد شناسایی نشوند.
 
قبل از دهه فجر، یکی از وقایعی که شاهد بودیم، مجلس ترحیم شهید غفاری در حسینیه مرحوم مرعشی نجفی بود که آیت الله میرزاهاشم آملی و خود آقای مرعشی نیز بودند. بعد از سخنرانی خطیب، بیرون آمدیم و ساواک از دو طرف به ما حمله کر؛ خب ما که از حسینیه بیرون آمدیم، قسمتی از جمعیت به سمت خیابان ساحلی رفتند و قسمتی هم به سمت حرم آمدند. آن زمان کوچه بود ولی الان خراب کردند؛ خب جمعیت دو شقه شدند.
 
رسا ـ چندسال قبل از انقلاب بود؟
 
دو یا یک سال قبل از انقلاب. ساواک حمله کرد و حمله عجیبی بود؛ مقابل حسینیه یک فرعی بن بست بود و سر کوچه، دیدم یک ساواکی با یک روحانی قوی هیکل درگیر شده و زد و خورد بالا گرفته بود؛ کاملا حالت کشتی و درگیری داشتند و از درب حسینیه بیش از نیم متر فاصله نداشتند. دیدم آن ساواکی دو برابر من قد داشت و آن روحانی هم خیلی قوی بود و از من کاری بر نمی‌آمد مگر اینکه فرار کنم. گفتند پهلوانی یک دنگش فرار است به وقتش.
 
در برخی مواقع مثلا قبل از دهه فجر، تظاهرات زیادی بود و بچه انقلابی‌ها شب و روز نداشتند. درس‌ها تعطیل شده بود و از بعد شهادت آقا مصطفی، تظاهرات لاینقطع ادامه داشت.
 
رسا ـ چقدر بیشتر شده بود؟
 
فراگیر شده بود و اصلا کسی نمی‌توانست جلوی اینها را بگیرد. در یکی از همین تظاهراتی که خاطرم هست، چند تانک از سر چهار مردان به طرف حرم _رو به روی شیخان_ گذاشته بودند و لوله‌اش به طرف خیابان چهار مردان بود؛ افسرهای گارد آمده بودند مقابل تانک و مردم تظاهرات را از عقب یا کمره خیابان شروع کردند به سمت حرم؛ درست طرف تانک‌ها.
 
دیدم فرمانده میروها را به خط کرده و تفنگ‌ها آماده شایک است؛ سربازان رژه خیلی منظمی می‌رفتند و پاها را محکم به زمین می‌کوبیدند که در دل مردم رعب بیندازند و ما هم مدام جلوتر می‌رفتیم تا اینکه فاصله ما با آنها چیزی حدود پنج متر شد.

ابتداء تیر‌های مشقی شلیک کردند و با همان تیر‌ها مردم را به رگبار بستند. اگر به سر یا نقطه حساسی می‌خورد، شخص بیهوش می‌شد و چه‌بسا منجر به مرگ می‌شد. این رفیق همراه ما _شهید بزاز که میدانی است در بابل به نام ایشان_ روحانی بود؛ یکی از این تیر‌ها به پای ایشان خورد و دیگر نمی‌توانست راه برود. من ایشان را به مدرسه ملاصادق بردم، زیرا حجره ما در آنجا بود؛ او تا چندین وقت نمی‌توانست راه برود. خلاصه اینکه در ایام حدودا ۵ ماه مانده به انقلاب رژیم طاغوت با تانک کنار شیخان موضع گرفته بود و مردم را با تیر‌های مشقی به رگبار می‌بست. چندین تن کشته داشتیم و خیلی از افراد نقص عضو شدند.
 
آ // خاطرات شفاهی آیت الله سیفی مازندرانی از وقایع انقلاب
حضور آیت الله سیفی در جبهه
رسا ـ اشاره‌ای هم به حال و هوای شمال بکنید؟
 
در بابل ماجرا جالب‌تر است. شبی خواب دیدم که امام و آقای خویی در اتاقی هستند و من نیز در آنجا هستم. اقای خویی بالای تخت نشسته بود رو به قبله و امام هم رو به قبله نشسته بودند. امام را دیدم که خیلی لاغر شده و پوستشان به استخوان چسبیده بود و به آقای خویی می‌فرمودند به داد اسلام برسید.
 
همان شب با خانوده در قم خدا حافظی کردم و به شمال آمدم. روز قبلش مسجد کرمان را اتش زده بودند و وقتی به شمال رسیدم، مستقیم به منزل آیت الله شیخ هادی روحانی، که نماینده حضرت اما در تمام مازندران، گیلان و گلستان رفتم.
 
گفتم آقا جان، من همین الان از قم آمده‌ام و مسجد کرمان را آتش زده‌اند؛ ایشان خبر نداشتند. گفتم دیروز مسجد کرمان را آتش زده اند و من هم چنین خوابی دیدم. اقای روحانی با اینکه سنشان حدود هفتاد بود، ولی مثل سرباز آماده رفتند لباس و عبا و عمامه را پوشیدند و سوار ماشین شدند. ایشان واقعا نماینده امام بود و بی‌حساب نبود که امام ایشان را نماینده خود کرده بود. به منزل آقای نقوی رفتیم و به ایشان گفتند تشریف بیاورید که کار واجب داریم. آن هم با آن سن بالا آمد و سوار ماشین شد و سپس با هم به مدرسه خاتم النبیاء _که آن موقع حوزه صدر بابل به آن می‌گفتند_ رفتیم.
 
در آنجا علما را دعوت کردند و جلسه گرفتند که چه بکنیم. یکی از اشخاصی که آن روز آمده بود، قاجاری نام داشت که گویا از شاگردان آقای بروجردی بود؛ وقتی فهمید من از قم آمده‌ام و این جلسه به خاطر حرف‌های من بوده، با من دعوا کرد که چه خبر است شما هر روز از قم می‌آیید و جان مردم را به خطر می‌اندازید و از این حرف‌ها؛ من هم برآشفتم و با ایشان گفت‌وگوی تندی کردیم. در آخر ایشان هیچ جوابی نداشت به من بدهد در صورتی که من یک طلبه درس خارج خوان بودم ولی او کرسی درس داشت.
 
من خاطره‌های زیادی از شمال دارم که ان‌شاالله در فرصتی مناسب باید گفت‌وگو کنیم.
ارسال نظرات
نظرات بینندگان
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۲۲ بهمن ۱۳۹۹ - ۱۰:۲۸
احسنت بر دوستان خبرگزاری رسا
کار جالبی بود
3
0