۲۵ مرداد ۱۴۰۲ - ۱۲:۱۸
کد خبر: ۷۴۰۰۶۹

آب مایه حیات است، نه جاروی حیاط

آب مایه حیات است، نه جاروی حیاط
آب مایه حیات است، جمله‌ای که از همان کلاس اول ابتدایی ملکه ذهن‌مان کرده‌اند اما بهمان یاد نداده‌اند که چطور از مایه حیات مراقبت کنیم تا آب جاری در حیاط نشود.

این روزها شاید در شهر شما هم موضوع قطعی آب به ترند اول مکالمات روزانه شهری تبدیل شده است، برای ما تبریزی‌ها که اینجوری است؛ یعنی یهو می‌بینی همانا که یک شبانه‌روز آب منطقه‌ای قطع می‌شود، در مقابل همانا صدای اهالی بلند شده و  هرچه لعنت و نفرین  در سینه دارند را می‌فرستند سمت آقای اداره آب.

خُب با این که آقای اداره آب کیست و چقدر در کمبود آب و مصرف آب سهیم بوده است کاری ندارم زیرا همین چند روز پیش بود که وسط چله تابستان و دقیقا زمانی که آفتاب فرق سرم را نشانه گرفته بود، ابرهای سیاه، ابرهای سفید پشمکی را محاصره کردند و آسمان آبی رنگ تبدیل به آسمان تیره رنگ شد! من هم از شانش داشتم می‌رفتم به یک جلسه نشست خبری مربوط به "آب" و با دیدن این وضع تَهِ دلم یک آخ جونی گفتم که بَه! سئوالم از آقای اداره آب را پیدا کردم و الآن حسابی می‌شورمش و میگذارمش کنار که ای آقا! ما حتی باران وسط تابستان داریم اما شما آب‌ها را قطع می‌کنید؟

حال وخیم آب تبریز

پیرِ همین فکر و سئوال‌های دهان پُر کن بودم که آقای مدیرکل از وضعیت وخیم سدها و حال بد آب تبریز برایمان گفت، آن هم با استناد!

حتی پیشنهاد برگزاری تور رسانه‌ای بازدید از وضعیت لوله‌های انتقال آب و سدهای تامین کننده آب شُرب شهرمان به همراه خانواده را هم داد؛ الحق و الانصاف آن فیلم‌هایی که نشان‌مان داد، حلوای کفگیری  برای مراسم ختم عزیز از دست رفته و شیون مرد و زن می‌طلبید با یک اعلامیه که بزرگ رویش نوشته‌اند "درگذشت آب تبریز".

در آن جلسه از خود خبرنگاران هم میزان مصرف‌شان در روز را پرسیدند، هر کسی یک جوابی داد؛ از مسواک زدن با یک لیوان آب بگیر تا کنسرت‌‌های طولانی زیر دوش آب! ولی این سوال من را عجیب به فکر برد چراکه تا همان روز، هیچ حساب.

 

چقدر از سهم 157 لیتری تعدی می‌کنیم؟

سرانگشتی از میزان مصرف آب در زندگی شخصی و اطرافیانم نکرده بودم! اصلا "آب" به بخشی از جریان عادی زندگی من تبدیل شده بود؛ مثل یک چیز همیشگی که قرار نیست تمام شود! از این‌رو تصمیم گرفتم تا یک روز کامل در لابلای وُول خوردن‌های عادی روزمرگی، ببینم خودم و اطرافیانم سهم 157 لیتری‌مان در روز از آب را چگونه مصرف می‌کنیم!

البته این را هم بگویم که میزان مصرف در هر فرد با هم متفاوت است از این‌رو اگر با خواندن این گزارش خواستید، یک حساب دو دو تا چهارتا از میزان مصرف آب خود داشته باشید، دچار قیاس مع‌الفارق نشوید.

"صبح یک روز معمولی مرداد 1402، در خانه"

خُب اگر شروع روز را از ۶ صبح در نظر گرفت و از مصرف آب آشامیدنی و وضو و شستن دست و صورت فاکتور بگیرم، همه چیز در خانه ما عادی بود! مثلا تا همون لحظه دقت نکرده بودم که مسواک سر صبح خانواده‌ام سال‌هاست با یک لیوان آب است و هیچ وقت صدای شیر آب به مدت طولانی به گوش نمی‌رسد.

 حتی شستن ظرف و ظروف صبحانه توسط مامان هم با کمترین آب پُر شده داخل سینک  انجام می‌گیرد! از این‌رو طبق استانداردهای مصرف و سهم ۱۵۷ لیتری در روز، فعلا نفری کمتر از ۲۰ لیتر آب از سهم را مصرف کردیم.

 

"صبح یک روز معمولی در کوچه": دناپلاس زبان بسته

همسایه‌های ما از آن همسایه‌های خوب و اصیل هستند، یعنی از آنهایی که عمری کار و تلاش کردند و سال‌ها خود را به این طرف و آن طرف زده‌اند و الآن به قول خودشان تازه آمده‌اند تا زندگی کنند! اما بچه‌هایشان بزرگ شده و رفته‌اند پی زندگی خود و اینها مانده‌اند با خانه‌های بزرگ پُر از خالی!

 حال در این میان امان از دست یک همسایه‌مان! یعنی روزی نیست که آن دنا پلاس خاکستری رنگ‌اش را نشورد؛ از بس آن ماشین زبان بسته را شسته است که رفته رفته دارد سفیدرنگ می‌شود.

چند دفعه‌ای هم من و چند نفر دیگر بهش تذکر دادیم و هر بار با جواب اینکه خانم یا آقا سنگ اینها را به سینه نزنید اینها سهم آب ما را می‌فروشند به کشورهای دیگر و این فیلم‌شان است که کاسه چه کنم چه کنم در دست گرفته و الکی ننه من غریبم بازی راه انداختند؛ تازه به شما چه پول قبض را خودم می‌دهم، شما نمی‌دهید که.

با حرف آقای همسایه یاد دوران خاطره‌ای از دوران راهنمایی افتادم؛ معلم بهم‌مان گفت آب مایه حیات است و اگر نباشد همه می‌میریم! بغل دستی‌ام با خنده گفت: خُب نوشابه می‌خوریم به جاش!

امروز هم از سرِ شانس تو کوچه دیدمش! مثل همیشه داشت دنای شفته مشوش رنگ شده‌اش را می‌سابید. نگاه چپ چپ‌مان را نثار هم کردیم و رد شدم از کنارش! شنیدم که داشت زیر لب کلی غٌر می‌زد و می‌گفت که الحق و الانصاف خوبه که خبرنگار شدم و حسابی در و تخته جور شده است و عوض اینکه بره یقه مسوول را بگیره، گیر داده به من!

 

"کمی به ظهر مانده یک روز معمولی در جلوی بانک": آقای بانکی شیلنگ به دست

مدتی بود که پیامک حساب بانکی برایم نمی‌آمد و تصمیم گرفتم دقیقا این روزی که برای مشاهدات عینی وضعیت مصرف آب در زیر آسمان شهر تبریز اختصاص دادم، به بانک بروم! انگار همه امروز دست به دست همه داده بودند که جلوی چشم من آب مصرف کنند! شاید هم این واقعا کار روزانه‌شان بود و این من بودم که همیشه بی‌تفاوت از کنارش عبور کردم.

یکی از پرسنل بانک با لباس یونیفرم بانک، شلنگ نارنجی رنگ را در یک دست گرفته و با یک دست هم گوشی تلفن‌اش را نگه داشته بود و داشت شق و وق به این طرف و آن طرف می‌رفت و از اینکه دیشب حسابی بهشان خوش گذشته است و کلی زحمت داده‌اند و این بار نوبت آنهاست که بیایند و زحمت بدهند حرف می‌زدند! تا اینجای ماجرا همه چیز نرمال بود غیر از باز بودن شیر آب! اصلا معلوم نبود آقای بانکی آن شلنگ را چرا آنقدر درازش کرده و بی‌هوا آب به پله‌های تر و تمیز بتنی بانک می‌پاشاند.

البته بماند که جلوتر رفته و ارشادهای لازم را کردم که ما بحران آب داریم و تو بی‌هوا با شلنگ باز داری از حق مردم بدون هیچ توجهی مصرف می‌کنی! و در مقابل با نگاه غضب‌آلود که نشان می‌داد هرچه دیشب بهش خوش گذشته را زهرمار کردم و جواب خانم برو، خدا روزیتو جای دیگه حواله کنه، روبرو شدم.

 

"اندکی از ظهر گذشته یک روز معمولی در اتوبوس": آب دادن گل‌ها زیر باران

تبریز همچون اسم‌اش تب ریز است، یعنی اگر وسط چله تابستان، برف شدید گرفت، هیچ کسی در این شهر تعجب نمی‌کند! در اتوبوس بودم که یهو باران گرفت!

باز مثل همیشه غرش‌ ابرها پیچید لای کوچه و برزن تبریز! مسافرها شروع کردند هرچه تخصص آب و هواشناسی در چنته داشتند را می‌ریختند کف اتوبوس! مثلا یکی‌شان معتقد بود که این همه باران می‌بارد ولی آب منطقه‌شان قطع است و اینها مدیریت سرشان نمی‌شود!

 وقتی بهش گفتم باران به دردنخوری نمی‌بارد و تا وقتی باران به حالت روان آب تبدیل نشده، اسمش باران نیست و به درد نمی‌خورد و زود تبخیر می‌شود آن هم در این دمای سی و چند تبریز هم که دیگر باران فایده ندارد! شروع کردن از آن قدیم‌ها که باران‌ها سیل آسا بود.

ترافیک شدیدی وجود داشت، اتوبوس تقریبا به حالت توقف ایستاده بود! چشم‌ام به آقای سالخورده‌ای خورد که با آبپاش سرخابی رنگش گلدان‌های جلوی مغازه‌اش را آب می‌داد. یک آن فکر کردم دوربین مخفی است و کل تبریز در جریان هستند که من امروز قرار است راوی "آب" باشم!

درست است باران به درد بخوری نبود و به قول سهراب از آن باران‌های بود که چترها را باید بست و زیر باران رفت! اما توان سیراب کردن آن چند گلدان کوچک شمعدانی آقای مغازه‌دار را داشت.

 

"بعد از ظهر یک روز معمولی، مراسم دورهمی خانوادگی": آشپز حساس به تمیزی و دایی عاشق شلنگ

قرار بود تا مراسمی برای دختردایی تازه قبول شده از کنکور طب در خانه‌شان با حضور جمعی از کنجکاوین برگزار شود و آخر سر هم آقایون کنجکاو بیایند و یک شام کنکوری دور هم باشیم.

از همان پارکینگ در ورودی مشخص است که حسابی بریز و به پاش کرده‌اند! آشپز چندین دیگ برنج روی گاز گذاشته و وَر دستش هم مسوولیت هم زدن هویج و تفت‌دادن‌شان را بر عهده دارد.

کف پارکینگ خیس آب است زیرا همان‌طور که زن دایی با آب و تاب تعریف می‌کند، آقای آشپز خیلی به تمیزی حساس هستند و اصلا نمی‌خواهند هوای چرک و گرد و غبار کفش میهمانان به سمت دیگ‌ها برود! به خاطر همین شلنگ آب را ساعت‌هاست که باز گذاشته است.

"شب همان روز معمولی، پایان دورهمی"

وقتی همه شام خوردند، جوون‌ترها پاچه‌های شلوار را تا زدند تا دیگ و دیس و غیره را بشورند و چیزی برای فردا نماند؛ آن شیلنگی که من دیدم، امروز روز کاری سختی برایش بود! یعنی یک ثانیه آن را نبستند؛ حتی دایی از عشق و علاقه و وابستگی خود به آن شیلنگ هم تعریف می‌کرد از اینکه همدم بعد از بازنشستگی‌اش شده است و همیشه چند وعده گل و گیاه حیاط را آب می‌دهد و دو بار هم  حیاط را می‌شورد و به خاطر همین است که حیاط‌شان همیشه برق می‎‌زند.

انصافا در این روز "آبی" دایی سخت‌ترین کِیس برای ارشاد بود! حتی سخت‌تر از آقای همسایه دنا سوار؛ یعنی هر جوری تو ذهنم پازل برای تذکر ساختم همگی یک قطعه کم می‌آورد!

اینها بخشی از یک روز معمولی یک آدم فوق معمولی بود که روایتگر اهمیت آب در زندگی‌مان است! شاید شما آدمی همچون شخصیت دایی و زن دایی، آقای آشپز حساس به تمیزی یا آقای بانکی غرق در خوشی دیشب نشناسید و ندیده باشید! ولی قطعا افرادی با قصه‌های پُرمصرف دیگری را می‌شناسید که نقشی ظالمانه در قصه این روزهای حال وخیم آب در تبریز یا هر شهر دیگر دارد.

احسان قنبری نسب
منبع: فارس
ارسال نظرات