اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- ۱۴۷

شبی نیروهای شما در جبهه سوسنگرد حملهای روی مواضع ما داشتند. من آن شب در پشت جبهه بودم و نمیدانستم که حملهای از طرف نیروهای شما صورت خواهد گرفت. برای مأموریت به یگان آرکان آمده بودم چون مأموریتم نیمهکاره مانده بود مجبور شدم شب را در همانجا بمانم و به خط نیایم.
شبهنگام فهمیدم که بین نیروهای ما و رزمندگان شما جنگ در گرفته است. صدای انفجار و شلیک زیادی در منطقه شنیده میشد. افرادی که در پشت جبهه بودند حتی بعضی از افراد خودشان را به بیماری زدند تا مبادات آنها را برای بردن مهمات یا سایر احتیاجات به خط مقدم بفرستند. من هم چون مأمور بودم رفتم و در کامیون خودم تا صبح راحت خوابیدم. صبح وقتی از خواب بیدار شدم و به محوطه آمدم با حیرت دیدم عده زیادی از افراد مجروح خط مقدم را که در حمله دیشب زخمی شده بودند به آنجا آوردهاند و مشغول مداوای آنان هستند. کثرت افراد مجروح برای من بسیار تعجبآور بود. هیچگاه اینهمه زخمی را یکجا ندیده بودم. چند نفر از دوستان من هم جزو آنها بودند که بعضیهاشان به شدت مجروح و ناقص شده بودند. از این غلائم متوجه شدم که نیروهای ما شب بسیار سختی را گذرانده و ضربات سنگینی را از طرف نیروهای شما متحمل شدهاند. البته خوشحال بودم که در حمله دیشب شرکت نداشته و توانسته بودم از مرگ یا حداقل از مجروح شدن بگریزم. من هم مانند همه نظامیان عراقی جانم را دوست دارم، خانوادهام را دوست دارم، و به هیچوجه دلم نمیخواهد به خاطر صدام و حزب جنایتکار او جانم قربانی شود. دلم میخواهد صدام و اطرافیانش که هر کدام در جنایت و خباثت کمنظیر هستند قربانی شوند ملت عراق باید آنها را تکهتکه کنند تا بتوانند آزادانه زندگی کنند. ولی متأسفانه نمیدانم به چه دلیل مردم عراق خاموشند و در برابر این جنایتکار بزرگ تاریخ هیچ حرکت یا جنبشی از خود نشان نمیدهند، در حالی که اکثریت قریب به اتفاق مردم عراق ماهیت کثیف صدام حسین را میشناسند و میدانند که این حیوان درنده چه به روز آنها آورده است. به عقیده من روزهای بسیار کشندهای در انتظار ملت عراق است. اگر وضع به همین منوال پیش برود و صدام همچنان در قدرت باشد فکر میکنم چیزی از منابع فرهنگی، انسانی و مادی برای ملت عراق باقی نماند و به مخروبهای تبدیل شود. باور کنید آنها این کار را خواهند کرد؛ همچنان که تاکنون کردهاند و مردم عراق از آن اطلاع دارند. حالا چرا خاموشند و قیام نمیکنند خدا میداند.
برایتان میگفتم که آن روز صبح بعد از حمله چه منظره وحشتناکی بود. صدها نفر مجروح نالان و بیهوش در انتظار مداوا و دکتر بودند. بیشترشان احتیاج داشتند به بیمارستانهای بزرگ بغداد اعزام شوند ولی نه دکتر کافی بود و نه آمبولانس. مجروحان، روی خاکها و داخل کامیونها پراکنده بودند و ناله میکردند.
بعد از ساعتی تقاضای نیرو از خط مقدم شد تا یک ضدحمله را روی نیروهای شما اعمال کنند. چندین کامیون ایفا، افراد پیاده و کماندو از واحدهای پشت جبهه به خط مقدم اعزام شدند. داخل یکی از این کامیونها پر بود از نفراتی که به خط مقدم میرفتند. در بین راه گلوله توپی داخل کامیون افتاد و همه با کامیون تکهتکه شدند.
شنیدم تقریباً سیصد نفر کشته شدند. البته اینها نیروهایی بودند که از اول جنگ به منطقه آمده بودند و بیشتر قریههای اطراف سوسنگرد با سکنه آنها به دست همین افراد از بین رفته بود.
ادامه دارد...