۱۹ اسفند ۱۳۹۱ - ۱۷:۵۰
کد خبر: ۱۵۹۶۹۵

دو‌‌هفته‌نامه الکترونیکی باب‌الجواد در پله سی و دوم

خبرگزاری رسا ـ سی و دومین شماره دوهفته‌نامه الکترونیکی باب‌الجواد(ع) با هدف تولید و نشر آثار مرتبط با امام رضا(ع) در موضوعات مختلف در فضای مجازی منتشر شد.
شماره 32 باب‌الجواد
به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا، شماره 32 دوهفته‌نامه الکترونیکی باب‌الجواد(ع) شامل سخن سردبیر، دلنوشته، داستان، عیون اخبار الرضا، خاطره، معرفی کتاب و مقاله، بازنشر، مقاله و مشاهیر مدفون در حرم در فضای مجازی به روز رسانی شد.
وبلاگ شهر رضا، دل‌نوشته‌های من برای امام رضا(ع) و ضامن آهو از موضوعات مطرح شده در بخش حدیث یار و موضوعاتی همچون آداب مسافرت، آفتاب هشتم، من تو را می‌خوانم، غبار حرم، چه بخواهیم، آداب زیارت و امام رئوف نیز در قسمت پاکدست‌ها و ره‌توشه این دوهفته‌نامه الکترونیکی قابل مشاهده است.
زیارت آنلاین، آیینه‌نگار، پنجره فولاد، حدیث یار، شماره‌های پیشین، اخبار، پیوندها و تبلیغات از دیگر بخش‌های این شماره است که بخش معرفی وبلاگ‌ها در سبک جدیدی به معرفی کامل وبلاگ‌های رضوی می‌پردازد و در بخش اخبار، هر روز اخبار مرتبط با امام رضا(ع) پوشش داده شده است.
در بخش آیینه‌نگار پوستر‌ها و عکس‌های جذاب و دیدنی از فاطمیه، یا زهرا، شهادت، یا ثامن‌الحجج، یا هادی، کلمه التوحید، حضرت عشق، یا فاطمه معصومه(س)، یا حضرت عبدالعظیم(ع)، مولود کعبه، یا موسی‌ بن جعفر، هدیه میلاد، بارگاه هشتم، دخیل و خورشید بر نیزه آورده شده که با بهترین کیفیت قابل مشاهده و دانلود است.
استقبال
در بخش داستان دوهفته‌نامه الکترونیکی باب‌الجواد می خوانیم: پیرمرد همیشه یک بلوز سفید تمیز به تن می‌کرد و یک عرق‌چین ساده روی سرش می‌گذاشت، یک عینک هم داشت که هر وقت می‌خواست قرآن یا چیز دیگری بخواند با دستمال مخصوص، تمیزش می‌کرد و به چشم می‌گذاشت، در طول راه هیچ یک از افراد کاروان توجهی به او نداشتند.
وقتی در مشهد از اتوبوس پیاده شدند، اشک‌های پیرمرد بر روی محاسن سفیدش سرازیر شد، دست بر سینه‌اش گذاشت و با احترام زیاد سلام کرد و بعد گفت: آقا جون، من الساعه می‌رسیدم خدمتتون، شما چرا منو شرمنده کردین و بعد تا کمر خم شد.
توجه همه افراد کاروان به او جلب شده بود و درباره او با هم پچ‌پچ می‌کردند، برخی به اطراف نگاه می‌کردند تا ببینند پیرمرد با چه کسی صحبت می‌کند و چون کسی را ندیدند به عقل پیرمرد بیچاره شک کردند، از بین آنها پسر جوانی نزدیک پیرمرد رفت و با تردید پرسید، پدر جان به کی سلام کردین، اینجا که کسی نبود.
پیرمرد دستش را روی شانه پسر جوان گذاشت و با مهربانی گفت: حضرت آقا بودن، تشریف آورده بودن برای استقبال، خیلی منو شرمنده خودشون کردن.
پسر جوان از تعجب خشکش زده بود و دیگر نمی‌توانست حرفی بزند، دست پیرمرد را می‌بوسید و اشک می‌ریخت، پیرمرد اشک‌های پسر جوان را پاک کرد و گفت: به جای این کارا، بگرد آقا رو پیدا کن.
اسیر بند نفس
در بخش دیگری با عنوان دلنوشته آمده است: گویند ترا که ضامن آهویی، اینجا آهویی در قفس غربت اسیر گشته است، آیا برای این آهو هم ضامنی، آیا می شود بیایی و از بندش خلاص کنی، نه بهتر است بگویم،‌ آیا راهی هست که این آهو را بخوانی تا بیاید و با آب سقا خانه‌ات غسلش دهی و آب حیات دوباره‌اش ببخشی؟
دلم اسیر است و پایش در زنجیر نفسش بسته شده،‌ کلیدی نمی‌یابد تا باز کند پای از این بند، اما شاه کلیدی می‌شناسد که همه قفل‌ها را می گشاید، اما، پایم از راه افتاده و در گل فرومانده و من مانده‌ام چگونه با خستگی و از پاافتادگی راه را طی کنم.
مگر،‌ مگر آتشی که از کوی تو بر روی خاک سرد وجود من بنشیند، چه ساده لوحانه به دنبال آتش می‌گردم در حالی‌که آتشش مدت‌هاست بر مکانش نشسته ولی من بیهوده خود را از آن سرد می‌دیدم.
حالا دیگر بندها باز می شود و من بوی عطر رهایی را میچشم. عطری که در آن بوی حرمت و عشق اجدادت و اولادت در آن دیده می شود.
چشم به آسمان می‌اندازم و عاجزانه از خالقش می‌خواهم تا هستم،‌ این آتش فروزان بماند و سرخی‌اش، سرخی نفسم را به سردی گرایش دهد.
هر چه بخواهید، همان می‌دهد
در بخش دیگری از این دوهفته‌نامه با عنوان خاطره چنین امده است: به سمت حرم نگاه می‌کردم و بی‌آنکه به اطرافم توجهی داشته باشم آرام و بی صدا به یاد روزهایی که یادش بخیر، با آقا زمزمه می‌کردم.
چند سال پیش بود به همراه دو تن از دوستانم برای زیارت به مشهد الرضا آمده بودم و با تمام وجود دوست داشتم که حرم را زیارت کنم، خیلی دلم می خواست طوری زیارت کنم که همه دعاهایم قبول باشد اما نمی‌دانستم باید چه کار کنم. 
سه تا دوست بودیم هر سه جوان و پر انرژی، هر روز صبح با هم زیارت می‌رفتیم و بعد از آن به کارهایمان می‌رسیدیم، هر سه عاشق این بودیم که روزی شهید شویم.
یک روز که در حرم بودیم، دوستانم شروع به خواندن دعای توسل کردند و چه گریه‌ای سر دادند، هردو آنچنان گریه می‌کردند که گویی چیزی از دست داده بودند و من هم که اصلا این گریه‌ها را دوست ندارم زدم زیر خنده و با خنده گفتم: «همین الان بگویید ببینم از امام رضا چه می خواهید، بعد در حالی که می‌خندیدم رو به حرم کردم و گفتم: آهان فهمیدم، یا امام رضا به هر دو اینها یک جفت زن خوب و اهل بده که همیشه به حرف شوهرانشان گوش بکنند و حرف این‌ها را بدون چون و چرا قبول کنند».
بعد هر دو در حالی‌که می‌خندیدند، دنبالم کردند و با این کار من هوای دعا خواندن از سر آن بندگان خدا افتاد.
زیارت تمام شد و ما به سر کارمان برگشتیم، چند ماهی گذشته بود و تقریبا همه ماجرای آن روز حرم را فراموش کرده بودیم.
یک روز وقتی هر سه باهم مأموریت رفته بودیم، در حین مأموریت ماشین ما چپ کرد و دو دوست همسفرم هر دو فوت کردند و من به شکل فجیعی زخمی شدم، به طوری‌که تا چند وقت در بیمارستان بستری بودم.
وقتی که حالم خوب شد و دوباره به سرکارم برگشتم، به سراغ میز دوستانم رفتم، کشوی میزشان را باز کردم زیر برگه‌های داخل کشو یک پاکت نامه را دیدم.
پاکت را باز کردم داخل پاکت نوشته‌ای بود: «هر چه از آقا بخواهید همان‌گونه به شما می‌دهد، بعد زیرش نوشته بود: خدایا مرگم را در زمان کارم قرار بده تا من هم شهید محسوب شوم».
پایین صفحه نوشته شده بود، مشهدالرضا حرم آقا امام رضا(ع) سال 84، یعنی درست همان تاریخی که ما هر سه با هم به مشهد رفته بودیم.
محمد نهاوندی، حسن نهاوندی
در بخش مشاهیر مدفون در حرم دو هفته‌نامه می‌خوانیم: شیخ محمد نهاوندی مشهور به فرید نوه دختری آیت‌الله شیخ علی اکبر نهاوندی از علما و فضلای قرن چهاردهم هجری است، وی تحصیلات خود را در مشهد و قم به پایان رسانید و سال‌ها از محضر مرحوم آیت‌الله بروجردی و سایر علمای اعلام قم استفاده کرده، سپس به مشهد رضوی مراجعت کرد و به خدمات دینی از جمله اقامه نماز جماعت و درس تفسیر و تالیف پرداخت، از آثار چاپ شده او رموز نماز به یادگار مانده است.
فرید سال 1388 و به روایتی سال 1389 قمری به علت سکته مغزی در تهران از دنیا رفت و جنازه‌اش را به مشهد مقدس منتقل کردند و در آستان مقدس رضوی به خاک سپردند.
حسین نهاوندی(حدود 1276- 1330 ه.ق)
شیخ حسن پیش نماز نهاوندی فرزند مرحوم علامه میرزا عبدالرحیم نهاوندی ( م 1304 ه.ق)و برادر ارشد مرحوم آیت‌الله شیخ محمد نهاوندی از دانشمندان و علمای قرن چهاردهم هجری قمری است.
وی در حدودی سال 1276 ه.ق متولد شد، به روایت شیخ آقا بزرگ تهرانی، ‌در کتاب میرزای شیرازی، ‌سالیانی از عمر خود را در سامرا گذرانید و در مکتب فقهی میرزای شیرازی شاگردی کرد و به مقام اجتهاد نایل شد.
او پیش از سال 1310 ه.ق به علت عارضه چشمی به تهران بازگشت و پس از ارتحال پدر،‌ همراه برادر خود به مشهد مقدس آمد و از مراجع شهر شد و در راس حوزه علمیه مشهد قرار گرفت و خدمات ارزنده ای را انجام داد.
سرانجام در 17 صفر سال 1330 دارفانی را وداع گفت و در توحید خانه مبارکه حرم رضوی دفن شد.
شماره 32 دوهفته‌نامه الکترونیکی باب‌الجواد(ع) به همراه چهار شماره پیشین، به مدیرمسؤولی و سردبیری زهرا باقری در فضای مجازی به نشانی اینترنتی www.baboljavad.com بارگذاری شده و قابل استفاده برای علاقه‌مندان است./907/ت302/
ارسال نظرات