آشنایی با دانشمندان اسلامی؛
ابونصر فارابی، معلم ثانی
خبرگزاری رسا ـ ابونصر محمد بن محمد بن محمد طرخان بن اوزلع، معروف به فارابی در حدود سال 257ق/870م در شهر فاریاب متولد شد. فارابی پیش از آن که خود را وقف فلسفه کند، در فاراب به کار قضاوت پرداخت.

درآمد
تاریخ فلسفه اسلامی، تاریخ پر فراز و نشیبی است با نکات بسیار در رابطه با ماهیت این فلسفه نسبت به فلسفههای قبل و بعد از خود. اینکه آیا اصلا میتوان در ذیل یک دین با تمام سیستم ایدئولوژیک آن میتوان فلسفه داشت یا نه، جزء اولین سوالاتی است که میتوان در باب ماهیت فلسفه اسلامی و یا هر فلسفه دینی دیگر پرسید.
"مرحوم پرفسور فلاطوری" در باب ماهیت فلسفه اسلامی چنین میگوید: «بحثی در میان پیروان ادیان یهود، مسیحیت و اسلام مطرح است که آیا میتوانیم تعبیر فلسفه یهود یا فلسفه مسیحی یا فلسفه اسلامی را به کار ببریم یا خیر؟ علتش هم این است که نه حضرت موسی و نه حضرت عیسی و نه حضرت محمد صلیالله علیه و آله هیچ کدام فلسفه نیاوردهاند و قصدشان هم این نبوده که فلسفه بیاورند. حال چگونه میتوانیم از فلسفه اسلامی، یا یهودی یا مسیحی نام ببریم؟ همه بر آنند که این بدان معنا نیست که اگر فلسفه یهودی و فلسفه مسیحی یا فلسفه اسلامی گفتیم، برگردد به صاحبان این ادیان، بلکه اینها فلسفههایی هستند که در دامن فرهنگ این ادیان پرورش یافتهاند؛ اما مبدأشان غیر دینی بوده و خصوصاً در چارچوب این سه دین، مبدأ یونانی داشته است. بنابراین، اسلامی گفتن به این معناست که پیشوایان فکر در عالم اسلام آن فلسفه را گرفتند و صورت اسلامی به آن دادند؛ فقط همین و بیش از این اسلامی نمیتوان گفت. اما نکته مهم این است که به همان اندازه که فلسفه یونانی در تفکر فلسفی ما تأثیر داشته، در موارد غیر فلسفه هم تأثیر داشته است. مثلاً همین منطق ارسطو را که نگاه کنید، حتی در معانی و بیان و صرف و نحو و غیره تأثیر نهاده است. اگر به شرح رضی بر متن ابن حاجب نگاه کنید، تأثیر فلسفه و منطق ارسطویی را به وضوح در آنجا میبینید. حالا نکته این جاست که وقتی فلسفهای اسلامی شد تا چه حد نفس فلسفه بودن آن باقی میماند؟ هیچ یک از ادیان به اندازه اسلام اصالت فلسفه یونانی را دگرگون نکردهاند».(کیهان فرهنگی شماره 3)
استاد عبودیت، در باب ماهیت فلسفه اسلامی میگوید: «پیش از هر بحثی، باید توجه داشت که در فرهنگ اسلامی عنوان(فلسفه اسلامی) به مجموعهای از مسائل اطلاق میشود که در باب امور عامه، خداشناسی، علمالنفس، معرفتشناسی و دینشناسی مطرح میشوند، که باب امور عامه یا الهیات بالمعنی الاعم خود شامل مباحثی است همچون احوال کلی وجود، وجود مستقل و رابط، وجود ذهنی، مواد ثلاث، جعل، ماهیت، وحدت و کثرت، علیت، قوه و فعل، ثبات و سیلان، علم و عالم و معلوم و مقولات عشر و باب خداشناسی یا الهیات بالمعنی الاخص، شامل مباحثی است همچون اثبات ذات، توحید، مباحث کلی صفات، اثبات تک تک صفات نظیر علم و قدرت و حیات و اراده و کلام و سمع و بصر و توضیح نحوه هر یک از این صفات و مسائل ناشی از هر یک از صفات مانند قضا و قدر و لوح و قلم و عرش و کرسی و جبر و تفویض و بالاخره مباحث مربوط به افعال، نظیر اثبات عوالم مجرد، حل مشکل شرور، دوام فیض و حدوث عالم و باب علمالنفس، شامل مباحثی است همچون تعریف نفس، اثبات وجود نفس، اثبات جوهریت نفس، اثبات تجرد نفس، حدوث یا قدم نفس، قوای نفس و شئون آنها، نحوه ارتباط قوای نفس با نفس و بالاخره بقای نفس پس از مرگ و معرفتشناسی شامل مباحثی است که عمدتا در کتب برهان و به طور پراکنده مطرحاند و بابی به آن اختصاص ندادهاند و بالاخره باب دینشناسی فلسفی، شامل مباحثی است همچون حقیقت مرگ، بطلان تناسخ، اثبات معاد، عالم برزخ یا مثال منفصل، حقیقت حشر، حقیقت قیامت، حقیقت میزان و حساب، حقیقت سعادت و شقاوت، حقیقت بهشت و جهنم، حقیقت وحی، لزوم وحی، مسأله نبوّت و از همه مهمتر، مسأله معاد جسمانی. مجموعه فوق، یا دستکم بخش اعظم آن، در بسیاری از کتابهای مهم فلسفی - از شفای ابنسینا، که اولین کتاب مفصل فلسفی است، تا اسفار صدرالمتألهین، که مهمترین کتاب مفصل فلسفی در چهار سده اخیر است و نیز در بسیاری از کتب مهم فیمابین - مطرح است و هر فیلسوفی، به فراخور مبانی و طرز فکر خود، درباره آنها نظر دارد و طبعا بسیاری از این مسائل در اثر بحثها و چالشها، در طول تاریخ فلسفه اسلامی، پیوسته دگرگون شدهاند و در نهایت، عمده آنها در نظام فلسفی صدرالمتألهین، حکمت متعالیه، کمال یافته و تثبیت شدهاند و از آن پس کمتر جرح و تعدیل یافتهاند. مقصود از(فلسفه اسلامی) مجموعه مذکور است از بدو پیدایش تا حال حاضر با همه تغییر و تحولاتی که در طول این مدت در آن راه یافته است».(فصل نامه معرفت فلسفی شماره 1)
ایشان پس از بحث در باب ماهیت این فلسفه به وجود آن و اصالت آن میپردازد و میگوید: « آیا چنین فلسفهای(فلسفه اسلامی) داریم؟ برای پاسخ دقیق به این سؤال، باید همه مسائلی از فلسفه اسلامی را که از آموزههای اسلام به یکی انحای سابقالذکر تأثیر پذیرفتهاند معرفی کنیم و نحوه تأثیر را نیز نشان دهیم. اما این کار به زمانی طولانی و کتابی مفصل نیاز دارد و فعلا مقدور ما نیست. ولی به حکم اینکه(ما لا یدرک کله لا یترک کله)، میتوان برای هر نحو تأثیری لااقل نمونه یا نمونههایی ذکر کرد. اما در مورد تأثیر اسلام در جهتدهی به فلسفه اسلامی، مسأله چندان مشکل نیست. با نگاهی گذرا به قرآن و روایات میتوان دریافت که مثلا خداشناسی، به ویژه مسأله توحید، و پس از آن مسأله معاد، از آموزههایی هستند که اسلام برای آنها بیش از هر امر دیگری اهمیت قائل است. فیلسوفان مسلمان نیز بالتبع، به مقتضای ایمانشان، همینگونه میاندیشند. از باب نمونه، ابنسینا، در فصل اول الهیات شفا، از فلسفه، به خاطر وجود مبحث خداشناسی در آن، با تعبیر(افضل علم بافضل معلوم) یاد میکند. او در همین فصل در پاسخ به این سؤال که(چرا در طبیعیات نیز وجود خدا را ثابت میکنند با اینکه این مسأله متعلق به الهیات است؟) میگوید: برای اینکه متعلم با این بحث رغبت به فراگیری علوم پیدا کند. این طرزِ تفکرِ همه حکمای مسلمان است، چه به آن تصریح کرده باشند و چه نکرده باشند. آشکار است که این طرز تفکر تأثیر اساسی در جهتدهی به مباحث فلسفی دارد. مثلا تأثیر این امر را در فلسفه اسلامی میتوان با مقایسه این فلسفه با فلسفه ارسطو، که دستمایه فیلسوفان مسلمان است، دریافت. در فلسفه ارسطو فقط چهار صفحه به مبحث خدا اختصاص داده شده است. او خدا را تحت عنوان(محرک اول) یا(محرک غیرمتحرک)، که فعلیت محض است، اثبات کرده است و به اختصار توضیح داده است که او چگونه تحریک میکند و بس. اما مثلا در الهیات شفای ابنسینا، که اولین کتاب2 مفصل و پخته فلسفی اسلامی است، حدود صد صفحه به این بحث اختصاص یافته است. او خدا را تحت عنوان(واجب بالذات) اثبات کرده است و علاوه بر اثبات خدا، مسأله توحید را نیز به دقت بررسی و ثابت کرده است و علاوه بر این، مباحث کلی صفات و اثبات تک تک صفات و نیز مباحث افعال را تفصیلا مطرح کرده است. بعد از ابنسینا مسأله خداشناسی رشد بیشتری یافته است. امام رازی، کتابی بزرگ، در نه جلد، به نام المطالب العالیه من العلم الالهی، تألیف کرده است که سه جلد اول آن به خداشناسی اختصاص دارد. بالاخره صدرالمتألهین در کتاب اسفار مسائل خداشناسی را به تفصیل تمام و به عمیقترین و دقیقترین وجه بررسی کرده است. تقریبا رُبع این کتاب، که بزرگترین کتاب صدرالمتألهین است، به مباحث خداشناسی اختصاص دارد، علاوه بر مباحث جسته و گریختهای که در اینباره در ابواب دیگر وجود دارد. نگاهی به مسأله علم الهی در کتب فلسفه اسلامی و مسائل بسیار دقیقی که در این بحث طرح شده است، از جمله در تعلیقات ابن سینا و اسفار صدرالمتألهین، صحت این مدعا را آشکار میکند. همچنین شبهه مشهور ابن کمونه، در باب توحید، و اهمیتی که حکمای اسلامی، پس از "ابن کمونه" تا عصر صدرالمتألهین، برای پاسخ به این شبهه قائل شدهاند نیز گواه دیگری بر صحت این مدعاست. و بالاخره کتابهایی که حکما اختصاصا درباره خدا و معاد و معمولا به نام(المبدأ و المعاد) نوشتهاند - مانند کتاب المبدأ و المعاد ابن سینا، المطالب العالیه امام رازی، المبدأ و المعاد صدرالمتألهین و همچنین کتابهای اسرار الآیات، المظاهر الالهیه، المشاعر، عرشیه و مفاتیح الغیب او و نیز رساله زادالمسافر او، که اختصاصا در باب معاد جسمانی است - نمونه دیگری از این نحو تأثیرند. لازم نیست در اینباره بیش از این توضیح دهیم. هرکسی با توجه به درجهبندی آموزههای اسلامی از نظر اهمیت و با مراجعه به کتب فلسفه اسلامی به راحتی جای پای اسلام را در جهت دهی به فکر فیلسوفان و نیز در جهتدهی به مباحث فلسفی مشاهده میکند».( همان شماره1)
بیشک در هویتیابی فلسفهای به نام فلسفه اسلامی، جایگاه موسس این فلسفه، ابونصر فارابی جایگاهی یکه و بسیار مهم است. فارابی برای اولین بار در جهان اسلام فلسفه ای را با تمام شقوق و ماهیت اسلامی ایجاد نمود و در کتب فلسفی خود آن را منقح نمود.
معلم ثانی در مهد
بیشک مهمترین و عتیقترین منبع معرفی فارابی کتاب جاودانه الفهرست ابن ندیم است؛ «ابونصر محمد بن محمد بن محمد بن طرخان، نژادش از فاریاب(ناحیه ایست در ترکستان کنار رود سیحون و به نوشته یاقوت حموی طول و عرض آن حدود یک روز است) خراسان و از برجستگان در صناعت منطق و علوم باستانی و این کتابها از اوست: کتاب مراتب علوم، کتاب تفسیر قطعة من کتاب الاخلاق لارسطالیس. فارابی تفسیرهایی از تالیفات ارسطو دارد، که در دست مردم موجود و متدوال است. کتاب القیاس –قاطیغوریاس، کتاب البرهان –اناطیقیا الثانی، کتاب الخطابه –اروطوریقا، کتاب المغالطین –سوفسطیا، که مجموعه مانندی است و در منطق مجموعههای کوچکی نیز دارد».(الفهرست، فن اول از مقاله هفتم، ص474)
«ابونصر محمد بن محمد بن محمد طرخان بن اوزلع، معروف به فارابی در حدود سال 257ق/870م در شهر فاریاب – که همان اترا امروز باشد، از بلاد ترکستان- متولد شد. ابن ابی اصیبعه گوید: پدرش ایرانی الاصل بود. با زنی از ترکان ازدواج کرد و در سپاه در زمره سرداران در آمد. فارابی پیش از آن که خود را وقف فلسفه کند، در فاراب به کار قضاوت پرداخت.
"لئون افریقی" میگوید: او را نسبی شریف بود و میتوانست زندگی توانگرانهای داشته باشد، اما به فلسفه دل بر نهاد و عزلت و تامل را برگزید».(تاریخ فلسفه در جهان اسلام ص394)
"مرحوم استاد سید حسین خدیوجم" در مقدمه عالمانه خود بر ترجمه کتاب احصاء العلوم فارابی درباره نام و نسب فارابی میگوید: «در اینکه اسمش محمد است، هیچگونه شکی نیست. در باب اسم پدر او صاحب الفهرست و قفطی و ابن العبری گفتهاند که اسم او هم محمد بوده است. از کتاب ابن خلکان و ابوالفداء اینطور بر می آید که اسم پدر او طرخان است و نام جد او اوزلوغ که در الفهرست و تاریخ قفطی و ابن العبری مذکور است. در مقدمه رساله ما یصح و ما لا یصح من احکام النجوم که از تالیفات فارابی است، اسم او به این صورت ضبط شده است: محمد بن محمد بن الفارابی الطرخانی و چنانکه میدانیم، طرخانی در این روایت از کلمات نسبت و معرف فارابی است و محتمل است فارابی به جد خود منسوب شده یا اصلا کلمه طرخان لقب عمومی این خاندان باشد».(مقدمه احصاء العلوم ص26)
اما از نام شهر فاریاب و مکان آن بر می آید که فارابی ایرانی نباشد؛ چه این مکان جزء خراسان قدیم به شمار نمیآید؛ مرحوم خدیوجم در رد این سخن میگوید: «در موضع فاراب یا فاریاب هم اختلافی موجود است. ابن ندیم که خود معاصر فارابی بوده است می گوید: فاراب از شهرهای خراسان است؛ زیرا که فاراب در عهد سامانیان جزء ماوراء النهر بوده است و چون امرای سامانی را امیر خراسان میگفتهاند، ممکن است ابن ندیم از این جهت فاراب را جزء خراسان شمرده باشد؛ در صورتی که خراسان را بر بلاد ماوراء النهر اطلاق نمیکردهاند.
ابن العبری و ابن خلکان و قفطی و یاقوت حموی گفتهاند که فاراب یکی از شهرهای ترک است. ابن ابی اصیبعه و شهرزوری میگویند که ابونصر از نژاد ایرانی بوده است. با تصریح این دو مورخ و قرائن خارجی و اینکه فاراب در قرن سوم جزو کشور سامانیان و نه ترکان بوده و برای حفظ و حمایت سرحد، عده کثیری از ایرانیان در آنجا مقیم بودند، شکی باقی نمیماند که ابونصر از نژاد ایرانی است و به قرینه اسم و لباس که هیچ یک دلیل نژاد نیست، نمیشود او را به غیر نسبت داد».(همان ص26)
معلم ثانی در مدرسه
فارابی در همان زادگاه خود به کسب دانش پرداخت. در فراگرفتن زبانهای دیگر قدرتی عجیب داشت. ابن خلکان گوید فارابی، در مقابل سیف الدوله صریحا گفت که هفتاد زبان میداند! درست است که این روایت ابن خلکان در خور تردید است، ولی آنچه تردیدی در آن نداریم، این است که ابونصر به زبان عربی و فارسی و ترکی و کردی به خوبی آگاه بود و این از تالیفات او به خصوص کتاب الموسیقی الکبیر، به وضوح پدیدار است و ظاهرا به زبانهای یونانی و سریانی که در آن روزگار زبان علم و فلسفه بود، آشنایی نداشت. او به قصد بغداد از دیار خود پای بیرون نهاد. بغداد در آن ایام، مرکز علم و معرفت بود. نمیدانیم چه وقت این سفر را آغاز کرد؛ ولی گویا سن او از چهل گذشته بود. زیرا وقتی به پایتخت خلافت رسید، نزد "ابوبشر متی"(متوفی به سال 328ه/935) به تحصیل پرداخت و مشهور آن است که ابوبشر با آنکه مردی سالخورده بود، فقط ده سال از شاگرد خود بزرگتر بود.
«فارابی در بغداد صرفا به تحصیل منطق پرداخت. از بغداد به حران رفت و در حلقه درس یوحنا بن حیلان نشست. در این عهد المقتدر خلافت میکرد. او به سال 295ق/907م به خلافت رسید، گویا فارابی زمانی که به بغداد آمد، زبان عربی را نیکو نمیدانست. از این رو چنان که خود گوید، نزد ابوبکر بن سراج به فراگرفتن علم نحو مشغول شد. اقامت او در حران به طول نیانجامید. بار دیگر به بغداد برگشت و پس از آنکه در علم منطق استادی یافت، همه وقت خود را وقف فلسفه کرد و سی سال عمر خود را در تالیف و شرح و تعلیم آن گذرانید».(تاریخ فلسفه در جهان اسلام ص396)
قوت ذهنی و پشتکار معلم ثانی
«آنچه مسلم است فارابی در تحصیل علم دقت بسیار داشت و رنج بسیار میبرد. میگویند شبها برای مطالعه چراغ نداشت. از چراغ پاسبان شهر استفاده میکرد و با نور آن کتاب میخواند. اغلب شبها را برای مطالعه بیدار بود و چنانکه خود میگوید، کتاب ارسطو در فن نفس را صد دفعه و کتاب سماع طبیعی را چهل بار میخوانده است. ابونصر حتی به هنگام سفر از کارهای تالیف و تحقیق غافل نمانده؛ او در کتاب سیاست مدنی گفته است: من تالیف این کتاب را در بغداد شروع کردم و در مصر به انجام رسانیدم...».(مقدمه احصاء العلوم ص28)
جایگاه علمی معلم ثانی
فارابی در تاریخ علم مقامی ارجمند دارد؛ او را یکی از بزرگان فلسفه دوران میانه و معلم ثانی بعد از ارسطو میخوانند و در لاتین او را الفارابیوس میخوانند.(علم و تمدن در اسلام ص30)
«فارابی از بزرگان فلاسفه و دانشمندان اسلام محسوب است. غزالی هم که خواسته به انکار فلاسفه اقدام کند، در ابتدای کتاب تهافت میگوید: من در میان فلاسفه اسلام، چنانکه همگان عقیده دارند، از ابونصر فارابی و ابوعلی کسی برتر نمیشناسم. از این رو در مباحث علمی فقط بر این دو اعتراض میکنم؛ زیرا اگر خطای این دو نفر ثابت شد، خطای دیگران به طریق اولی ثابت است. ابوعلی سینا که اندکی بعد از ابونصر ظهور کرده، به فضائل ابونصر اعتراف نموده و شاگرد کتب او بوده چنانکه خود او میگوید: از فلسفه ارسطو راجع به ماوراء الطبعه بهره نمیبرد تا رساله ابونصر را به دست آورد و اغراض مابعد الطبیعه را فهمید.
قاضی صاعد اندلسی در کتاب طبقات الامم میگوید: فارابی بر همه حکما غلبه کرد و فلسفه ارسطو را چنان تلخیص و تهذیب نمود که همه علما به فضیلت او معترف شدند و اغلاط کندی و مترجمین دیگر واضح شد. چون ابونصر کتب ارسطو را تلخیص کرد و حدود علوم را از یکدیگر امتیاز داد، بدین جهت او را معلم ثانی لقب دادند».(مقدمه احصاء العلوم ص29)
اخلاق انسانی معلم ثانی
«مورخان اسلام متفقند که فارابی زهدپیشه و عزلت گزین و اهل تأمل بود. ابن خلکان گوید: زندگی او زندگی فلاسفه پیشین را به یاد میآورد. به روایت قفطی مدتی در زی اهل تصوف با سیف الدوله آمد و شد داشت. در دمشق از مردم گریزان بود و جزء در برکه آب و در انبوه درختان باغ دیده نمیشد...، اعراض او از امور دنیوی به حدی رسید که با آنکه سیف الدوله که شیفته علم او شده و به مقام ارجمندش پی برده بود –برایش از بیت المال حقوق بسیار تعیین کرده بود، به چهار درهم در روز که با آن سد جوع میکرد، قناعت میورزید.
فارابی در انواع علوم بیهمتا بود؛ چنانکه در هر علمی از علوم زمان خویش استادی شد و کتابی نوشت. از کتابهای او که به ما رسیده و کتابهایی او که از میان رفته و نامی از آنها در کتب تاریخ و فلسفه باقی مانده، معلوم میشود که در علوم زمان و ریاضیات و کیمیا و هیات و علوم نظامی و موسیقی و طبیعیات و الهیات و علوم مدنی و فقه و منطق دستی قوی داشته. اگر ابن سبعین درباره او گفته باشد: این مرد با فهمترین فلاسفه اسلام و آگاهترین ایشان در علوم قدیمه است و تنها فیلسوف اوست و "ماسینیون" در حق او بگوید اولین متفکر مسلمان و فیلسوف به تمام معنا، شگفت نیست.
درست است که الکندی نخستین فیلسوف عرب است که راه را گشود، ولی او نتوانست مکتبی فلسفی تأسیس کند و میان مسائل که مورد بحث قرار داد، وحدتی ایجاد کند؛ اما فارابی، که به قول ابن خلکان بزرگترین فلاسفه اسلام است، علی الاطلاق توانست مکتبی تاسیس کند. او در عالم اسلام همان نقشی را داشت که فلوطین در فلسفه غربی. ابن سینا او را استاد خود شمرده و ابن رشد و دیگر حکمای اسلام و عرب شاگرد او بودند و به حق او را بعد از ارسطو که ملقب به معلم اول بود، معلم ثانی لقب دادند».( تاریخ فلسفه در جهان اسلام ص397) آثار فارابی به تفکیک در کتاب ما و تاریخ فلسفه اسلامی برشمرده شده است.(ما و تاریخ فلسفه اسلامی ص91)
رحلت معلم ثانی
معلم ثانی سرانجام در دمشق، در سال 339 هجری قمری، پس از هشتاد سال علم ورزی رحلت نمود. نمازش را سیف الدوله حمدانی خواند و در باب صغیر دمشق به خاک سپرده شد.(الکنی و الالقاب ج2 ص489)
منابع:
1. الکنی و الالقاب، شیخ عباس قمی
2. ما و تاریخ فلسفه اسلامی، رضا داوری اردکانی
3. احصاء العلوم، فارابی، ترجمه حسین خدیوجم
4. علم و تمدن در اسلام، سید حسین نصر، ترجمه احمد آرام
5. تاریخ فلسفه در جهان اسلام، حناالفاخوری، ترجمه عبدالمحمد آیتی
6. الفهرست، ابن ندیم، ترجمه محمدرضا تجدد
7. آیا فلسفه اسلامی وجود دارد، عبدالرسول عبودیت، فصلنامه معرفت فلسفی
8. گفتگو با عبدالجواد فلاطوری، کیهان فرهنگی
هادی شاملو
/979/703/ر
ارسال نظرات