چند خبر کوتاه از خراسان رضوی
به گزارش خبرگزاری رسا در مشهد، سیزدهمین نشست از سلسله نشستهای فرهنگی دانشکده زبان و ادبیات فارسی دانشگاه فردوسی مشهد با موضوع رونمایی و نقد کتاب «خلاصةالاشعار و زبدةالافکار (بخش خراسان)» اثر تقیالدین کاشی با همکاری مرکز پژوهشی میراث مکتوب و دانشکده ادبیات دانشگاه فردوسی برگزار شد.
دکتر سلمان ساکت، عضو هیأت علمی گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه فردوسی مشهد، با ارائه مختصری در معرفی این کتاب، بیان کرد: پیش از این «عبدالعلی ادیب برومند» و «محمدحسین نصیریکهنمویی» بخش کاشان این تذکره را تصحیح کرده اند.
وی در ادامه عنوان کرد: بخش گیلان این کتاب از سوی «امالبنین صادقی»، بخش شیراز با تلاش «نفیسه ایرانی» و بخش قم و ساوه نیز به همت «علی اشرفصادقی» تصحیح و چاپ شده است. اکنون نیز مصححان بخش کاشان، بخش خراسان تذکره را به عنوان تازهترین تصحیح از این اثر به جامعهی ادبی کشور عرضه کردهاند.
همچنین بهروز ایمانی، دانشجوی دکترای زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تربیت معلم آذربایجان، در این مراسم در سخنرانی ای با موضوع «مؤلفههای تذکرهنویسی در خلاصةالاشعار» گفت: ویژگیهایی نظیر تتبع دیوان شعرا، استفاده از سفاین و جنگها، وسعت مطالعه، دیدار با شاعران و... موجب شده تا اثر میر تذکره از مهمترین کتب تاریخادبیاتی زبان فارسی به شمار بیاید.
لازم به ذکر است دکتر محمود فتوحی، عضو هیئت علمی گروه زبان و ادبیات فارسی، به علت حضور در فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی، به عنوان عضو فرهنگستان، موفق به حضور در این نشست نشد و دکتر مریم صالحینیا، به نیابت از ایشان متن سخنرانی را برای حضار قرائت کرد.
سخنرانی فتوحی با عنوان «نقش خلاصةالاشعار در معرفی مکتب وقوع» حضور و رواج این مکتب را در آن عصر و گرایش تذکرنویس به این مکتب را بررسی کرده بود.
در بخش پایانی نیز امیر منصوری، دانشجوی کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی، سخنرانی پایانی را با عنوان « فرایند تکمیل خلاصةالاشعار توسط تقی کاشی» انجام داد.
نشست های فرهنگی دانشکده زبان و ادبیات فارسی، هر سهشنبه در مکان تالار رجائی بخارائی دانشکده ی زبان و ادبیات فارسی برگزار میشود.
برگزاری چهارمین جشنواره فرهنگی و هنری تلنگر در مشهد
چهارمین جشنواره فرهنگی و هنری تلنگر با موضوع تمدن نوین اسلامی در مشهد برگزار میشود.با توجه به تاکیدات مقام معظم رهبری بر حساسیت این برهه از تاریخ، تولید محتوا در حوزههای مربوط به این پیچ تاریخی و استفاده از ابزارهای فرهنگی-هنری، بسیار ضروری و اثرگذار به نظر میرسد.
از همین رو، دانشگاه فردوسی مشهد بر آن شده است تا با توجه به تجربه برگزاری سه دوره جشنواره فرهنگی هنری در موضوع بیداری اسلامی در سال 1390، گذار از پیچ تاریخی در سال 1391 و تمدن نوین اسلامی در سال 1392 چهارمین دوره این جشنواره را با موضوع تمدن نوین اسلامی برگزار کند.
از جمله مهمترین ویژگیهای این دوره از جشنواره، میتوان به بخش بینالملل سفیر و بخشهای جانبی مقالهنویسی و طراحی اینفوگرافی با موضوع تمدن نوین اسلامی اشاره کرد، هنرمندان کشور میتوانند با ارسال آثار خود در موضوع جشنواره که تمدن نوین اسلامی است زمینه اعتلا و تداوم این حرکت اسلامی را فراهم آورند.
گفتنی است شرکت در این جشنواره برای تمامی علاقهمندان به حوزه گرافیک، داستاننویسی، شعر و مقاله آزاد است و با توجه به تاکیدات دبیر جشنواره، آثار کاملا خلاقانه و ابتکاری بیشتر مورد توجه قرار میگیرد.
سیری در معجزات رضوی
هیثم میگوید وقتی سراغ پیرمرد یکچشم را گرفتم و او را نیافتم، امام رضا(ع) فرمود: آن مرد از اجنه بود، او سؤالهایی از من پرسید و از جمله سؤالهایش این بود که دو نوزاد دوقلو به هم چسبیده به دنیا آمدهاند که یکیشان مرده، با او چه باید کرد؟
امام صادق(ع) در تعریف معجزه میفرماید: «و المعجزه علامهٌ لله لا یعطیها إلا انبیاءهُ و رُسُلَهُ و حججه لیعرف به صدق الصادق من کذب الکاذب؛ «معجزه» نشانهای از خداوند است که آن را جز به پیامبران و فرستادگان و حجتهای خود نمیدهد، تا به وسیله آن، راستگویی (مدّعیان ارتباط با خدا) از دروغگویی (مدّعیان دروغین) شناخته شود.» (بحارالانوار، ج11، ص71)
بنابراین «معجزه» چند رکن اساسی دارد. یکی اینکه از حدود توانایی نوع بشر خارج است و احدی با اتکای نیروی انسانی نمیتواند مانند آن را بیاورد؛ دیگر این کار خارق العاده، فقط با اذن و مشیت الهی صورت میگیرد و معمولاً نیز با «تحدی» همراه است؛ یعنی از دیگران دعوت میشود اگر میتوانند مانند آن را بیاورند. بنابراین، درک چگونگی وقوع معجزه خارج از عقل بشر است.
در ادامه دو نمونه از معجزات امام رضا(ع) را مرور میکنیم:
اطاعت ملائکه از امام رضا(ع)
دعوات راوندی میگوید: امام جواد(ع) فرمود یکی از اصحاب پدرم مریض شد. حضرت رضا به عیادت او رفت و از او پرسید: «چطوری؟» گفت: «بعد از آمدن شما مرگ را به چشم خود دیدم.» (میخواست با این جمله دردی را که از شدت بیماری میکشید، نشان دهد.) امام فرمود: «مرگ را چگونه دیدی؟» گفت: «سخت و دردناک.» حضرت فرمود: مرگ را ندیدی، آنچه دیدی فقط کاری بود که مرگ در ابتدا با تو میکند و بدین وسیله گوشهای از احوال خود را به تو نشان میدهد. مردم دو دستهاند: کسانی که با مرگ راحت میشوند و کسانی که با مرگشان دیگران از دستشان راحت میشوند. ایمانت به خدا و ولایت را تجدید کن تا از کسانی باشی که با مرگ راحت میشوند.
آن مرد هم همین کار را کرد. آنگاه گفت: «ای پسر رسول خدا! اینان فرشتگان پروردگارند که با درودها و هدایا بر شما سلام میکنند. آنها روبروی شما ایستادهاند. اجازه بدهید بنشینند.» امام رضا(ع) فرمود: «بنشینید ای فرشتگان پروردگار من!» سپس به مریض فرمود: «از آنها بپرس آیا دستور داشتند که در حضور من بایستند؟» مریض گفت: «از آنها پرسیدم، گفتند اگر همۀ فرشتگانی که خدا آفریده در محضر شما باشند، برای شما خواهند ایستاد و تا اجازه ندهید نخواهند نشست. خدای بزرگ به آنان چنین دستور فرموده است.» آنگاه مرد چشمانش را بست و گفت: «سلام بر تو ای پسر رسولخدا، این شمایید که در کنار محمد(ص) و امامان پس از او در برابرم ایستادهاید.» این را گفت و جان داد.
باب جنّها از امام رضا(ع)
در کتاب گرانسنگ الکافی اثر شیخ کلینی آمده است: محمدبن جحرش میگوید حکیمه دختر امام موسی کاظم(ع) به من گفت دیدم امام رضا(ع) بر درِ انبار هیزم ایستاده، آهسته با کسی سخن میگوید و من هیچکس را نمیبینم. گفتم: «آقای من، با که آهسته سخن میگویید؟» فرمود: «ابنعامر زهرایی (از جنّیان) است. آمده از من سؤال کند و دردش را به من بگوید.» گفتم: «آقای من! دوست دارم صدایش را بشنوم.» فرمود: «اگر صدایش را بشنوی، یکسال تب میکنی.» گفتم: «آقای من! دوست دارم بشنوم.» فرمود: «بشنو.» در این حال، من صدایی شبیه سوت شنیدم، تب به سراغم آمد و یکسال تب کردم.
در کتاب دلایلالامامه نیز آمده است: هیثمبن واقد گوید در خراسان نزد امام رضا(ع) بودم. عباس، دربان ایشان، بود. امام مرا نزد خود خواند. پیرمردی یک چشمی در حضورش بود و سؤال میکرد. پیرمرد خارج شد. امام به من فرمود: «پیرمرد را نزد من برگردان.» پیش دربان رفتم، گفت: «هیچکس از اینجا بیرون نرفت.» امام رضا(ع) فرمود: «آن پیرمرد را میشناسی؟» گفتم: «نه.» فرمود: «او مردی از جن است که سؤالهایی از من پرسید و از جمله سؤالهایش این بود که دو نوزاد دوقلو به هم چسبیده به دنیا آمدهاند که یکیشان مرده، با او چه باید کرد؟» گفتم: «باید نوزاد مرده را از زنده بُرید و جدا کرد.»
واکنش امام رضا(ع) به زنی که ادعا میکرد زینب کبری(س) است
زنی ادعا میکرد «زینب کبری» است و به دعای پدرش امام علی(ع) عمری ابدی یافته است. مأمون او و امام رضا(ع) را با یکدیگر روبهرو کرد تا مشخص شود کدامیک راست میگوید. در این هنگام، امام رضا(ع) پیشنهاد عجیبی داد که تعجب همگان را برانگیخت.
ابوالفضلبن ابینصر حافظ میگوید در کتاب عیسیبن مریم عمانی خواندم که روزی از روزها امام رضا(ع) بر مأمون وارد شد، در حالیکه «زینب کذّابه» که ادعا میکرد دختر علیبن ابیطالب است و علی(ع) برای او دعا کرده که تا روز قیامت زنده بماند، نزد او بود. مأمون به امام رضا(ع) گفت: «به خواهرت سلام کن.» حضرت فرمود: «به خدا سوگند، او خواهر من نیست و علیبن ابیطالب پدر او نیست.» زینب هم گفت: «به خدا سوگند، او برادر من نیست و علیبن ابیطالب پدر او نیست.» مأمون گفت: «دلیل این سخن شما چیست؟» حضرت فرمود: «ما اهل بیت گوشتمان بر درندگان حرام است، او را پیش درندگان بینداز، اگر راست بگوید، درندگان از خوردن گوشتش خودداری میکنند.» زینب گفت: «با این شیخ (امام رضا) آغاز کن.» مأمون گفت: «سخن منصفانهای گفتی.» حضرت فرمود: «باشد.» در این حال درِ جایگاه حیوانات وحشی را گشودند، آنان را مهیای غذا کردند و امام رضا (ع) به سوی آنها پایین رفت. هنگامی که چشم آنان به حضرت افتاد، همه دم تکان دادند و در برابر حضرت سرِ تعظیم فرود آوردند. حضرت میان آنها دو رکعت نماز خواند و از آنجا خارج شد. آنگاه مأمون به زینب دستور داد او پایین برود؛ اما امتناع کرد. از این رو، او را گرفتند، پیش آنها افکندند، آنها هم او را خوردند!
پس از آن مأمون بر این مقام حضرت حسادت ورزید. پس از مدتی امام رضا(ع) بر مأمون وارد شد و او را نگران یافت، به او فرمود: «تو را نگران میبینم.» مأمون گفت: آری، صحرانشینی به درِ دارالاماره آمده، هفت تار مو به من داده و معتقد است اینها از محاسن رسول خداست و درخواست جایزه کرده است. اگر راست بگوید و من به او جایزه ندهم، شرافت (نسبی) خود را زیر پا گذاشتهام. اگر دروغ بگوید و به او جایزه بدهم، مرا به استهزا گرفته است. نمیدانم چه کنم!
امام رضا(ع) فرمود: «موها را به من بده. وقتی آنها را دید، بویید و فرمود: «این چهار تار مو از محاسن رسول خداست، اما بقیه از محاسن او نیست.» مأمون گفت: «از کجا میگویی؟» فرمود: «آتش بیاورید.» موها را در آتش افکند. آن سه تار موی بدلی سوخت و آن چهار تار موی اصلی سالم ماند و آتش بر آنها تأثیری نداشت.مأمون گفت: «آن صحرانشین را بیاورید.» وقتی در برابر او ایستاد، دستور داد گردنش را بزنند. صحرانشین گفت: «به چه جرمی؟» مأمون گفت: «درباره موها راستش را بگو.» گفت: «چهار تار مو از محاسن رسول خدا (ص) و سه تار آن از محاسن خودم است.»
منبع: کتاب مستدرک عوالمالعلوم، محقق: آیتالله سید محمدباقر موحد ابطحی اصفهانی، انتشارات بنیاد بینالمللی فرهنگی هنری امام رضا/934/پ203/ب4