۲۳ آذر ۱۳۹۵ - ۱۷:۳۷
کد خبر: ۴۶۷۰۲۴

دانشگاه اسلامی؛ زمینه ساز تمدن اسلامی

در قافله تمدن سازی و بازآفرینی تمدن شکوفای اسلامی؛ دانشگاه به عنوان نهاد علمی، نقشی پیشرو و بسیارمهمی را ایفا می نماید و به همین دلیل نیز، تغییر مبانی علوم و تولید علوم اسلامی ضرورتی ویژه می یابد و در این میان وظیفه ای مهم بردوش متفکران و صاحب نظران می باشد که با نقش آفرینی فعالانه در این عرصه، موجبات شکوفایی و بالندگی تمدن اسلامی را فراهم آورند.
اسلامی سازی دانشگاه

دانشگاه به مثابه یک نهاد فرهنگی، اجتماعی وسیاسی؛ به موازات تغییرات اجتماعی ومحیطی، علاوه بر مسئله یابی و پاسخ گوئی به مسائل وچالش‌های فراوان و متنوع فرهنگی و اجتماعی جامعه؛ خود نیز با چالش‌ها و مسائل فرهنگی خاص و فراوانی روبرو است.

برکسی پوشیده نیست که شأنیت، جایگاه و منزلت دانشگاه در انجام صحیح و درست مأموریت‌ها وکارکردهای مورد انتظار و درنتیجه مسئله یابی و پاسخ گوئی به مسائل مختلف علمی، فرهنگی واجتماعی نهفته است.

آنچه به عنوان مسئله ای مهم نیازمند بیان است؛ بحث تعامل دانشگاه و جامعه به عنوان امری ضروری و بدیهی می باشد که بر این اساس دانشگاه به عنوان هسته علمی یک جامعه می تواند نقش مهم وتأثیر گذاری در درک و رفع بحران‌های اجتماعی ایفا می نماید؛ اما آنچه متأسفانه امروز به وضوح مشاهده می گردد اینست که دانشگاه نتوانسته جایگاه خود را به عنوان مرجع و نهاد درک بحران‌های اجتماعی یافته و گاهی نیز خود به عنوان کانون بحران تلقی می شود.

بی شک سخن گفتن درباره علل عدم تعادل و همچنین کاستی های موجود در فرآیند نقش آفرینی این نهاد در مناسبات اجتماعی و راهبری کردن این فرآیندها، نیازمند کالبدشکافی و شناسایی دقیق سیر تشکیل دانشگاه‌های جدید در جهان و به تبع آن احداث آنها در ایران بوده وپ س از آن باید به نقش مهم دانشگاه در امر تعامل با جامعه و جریان سازی فرهنگی و اجتماعی پرداخت.

- ریشه هلنیستی فرهنگ جدید غرب

هنگامی که از مدرنیته و پدیده مدرن شدن جوامع در عصر تکنولوژیک سخن به میان می آوریم؛ درواقع به طور ناخواسته از جریانی پرده برمی داریم که براساس شکل گیری آن، جوامع مختلف انسانی مدرنیزاسیون و مدرن شدن را به عنوان سرنوشت قطعی ومحتوم خویش پذیرفته اند.

به واقع فرآیند جهانی سازی و جهانی شدن(globalization)جوامع، به عنوان نتیجه و دستاورد الزامی مدرنیته و یکسان سازی فرهنگهای جوامع مختلف؛ همواره مطمع نظر قرار می گیرد.

آنچه امروزه تمدن غرب از آن به عنوان نهضت علم گرایی مدرن« ساینتیسم» سخن می راند؛ به عبارت دقیق آن باز گشت و رجعت دوباره غربیان به فرهنگ هلنیستی و الحادی یونان و روم باستان می باشد؛ فرهنگی که اوج شکوفائی خود را در 6قرن پیش از میلاد مسیح(ع) در آراء افرادی همچون هراکلیتوس؛ تالس، آناکساگوراس و سپس دموکریتوس ، سقراط، افلاطون و ارسطو به ظهور رسانده بود.

به حقیقت مدرنیته در روح خود نوعی بازگشت دوباره به اومانیسم و انسان محوری ای بود که در آن زمان توسط پروتاگوراس بدین گونه بیان گردیدکه «مقیاس همه چیز انسان است» ولذا آرا و اندیشه های عقل گرایان راسیونالیسم غرب مدرن، به طور تام وکمال منبعث از این نوع تلقی و برداشت از نظام هستی می باشد و همین نوع جهان بینی باعث گردید که انسانی جدید متولد شود که صرفاً حاصل جسم و تمنیات جسمانی است و به واقع محدود به اموری می شود که در قاموس دین از آن با عنوان « نفس اماره» یاد می شود.

به هر روی انسان محوری و اومانیسم، نتیجه قطعی مدرنیته و عصر مدرن بود که براساس آن، انسان حکم خویش راجایگزین احکام دینی و الهی ساخته و با صدای رسا، فریاد« أناالحق فرعونی» سر می دهد و براساس این نوع تلقی از جهان خلقت بود که علم گرائی یا ساینتیسم مدرن پدید آمد که برمبنای آن عقلانیت ابزاری به عنوان معیار سنجش اصالت پدیده ها مطمع نظر قرار گرفته و بار دیگر مکتب شک گرایی سوفسطائیان با هدف انکار وحی بازآفریده شد .

این امر آنجا نمود فراوان‌تری یافت که «باخ» عنوان کرد: «برای انسان، خداوند انسان است؛ یعنی انسان به جای خدا می نشیند و حاکم بر سرنوشت خویشتن است» و لذا ساینتیسم به عنوان مکتب جدید رخ نموده و ساینتیست‌ها ودانشمندان جدید درنقش پیامبران این مکتب مطرح گردیدند و این دین جدید درتضاد ماهوی با اخلاقیات وآئین‌های الهی؛ نضج وگسترش یافته و علم جدیدی که به گفته بیکن « به دنبال رسیدن به حقیقت نبوده بلکه باید منجر به قدرت گردد» تا آنجا پیش رفت که « کلود برنارد» اظهار داشت: «نمی‌توانم خدا را بپذیرم مگر اینکه او را زیر چاقوی جراحی خویش احساس کنم»

لذا علم تجربی برمبنای مادیات به عنوان فصل الخطاب پذیرش یا رد پدیده ها مد نظر قرار گرفته شد و بالأخره کار به جایی رسید که تجربیات باطنی و وجدانی به دلیل عدم تجربه حسی، از دایره علوم جدید خارج گردیده و بر سردرب دانشگاههای مدرن این جمله نقش بست: «علم جدید به دنبال معرفت نیست بلکه باید ما را به قدرت برساند»

- لژهای فراماسونری؛ بنیان‌گذاران علوم جدید

یکی از امور تاریخی محرز، مشهود و واضح؛ وابستگی جریان سازان و پیش آهنگان انقلاب صنعتی در فرانسه و سپس انقلابیون انگلستان،  به لژهای سری فراماسونری می باشد.

دراین میان فرانسیس بیکن بعنوان یکی از بنیان‌گذاران تفکر جدید؛ از افرادی می باشد که وابستگی اش به لژهای فراماسونری، ازنقاط عطف در تاریخ علم جدید می باشد.

وی در سال 1645 اتوپیای خود تحت عنوان« آتلانتید نو» را تئوریزه کرده و پس از آن خانه دانشی تحت عنوان in visible calage را بنیان نهاد که مکانی بود برای تجمع وت ضارب آرای اعضای ماسون این کالج که بعداً چارلز دوم ؛ پادشاه پیوریتان و ماسون انگلستان نام آن را به « انجمن پادشاهی لندن برای توسعه دانش طبیعی» تغییر داد.

جالب‌تر اینکه در سال1671 نیوتن عضو این انجمن شده و درسال 1703رئیس آن گردید و همچنین روبرت بویل، جان لاک و کریستو فرون نیز عضو این انجمن ماسونی بودند.

در واقع تأثیر ماسون ها و لژهای فراماسونری بر روند انقلاب های مجامع اروپائی وغرب مدرن آنچنان نمایان است که بیش‌تر جریان سازان و متفکرین مدرنیزاسیون مانند؛ ژان ژاک روسو، منتسکیو، ولتر، دیدرو و« دایرة المعارف نویسها» همگی عضو این انجمن ها بودند.

معمار سنان « نشریه ارگان ماسونهای ترکیه» نیز به وضوح از این امر سخن می گوید. این نشریه نوشت:« درسال 1789انقلاب فرانسه توسط اندیشمندان ماسون پایه گذاری شد.لازم به ذکر است بیانیه حقوق بشر که در بردارنده مفاهیم بنیادین آزادی، برادری و برابری است، توسط افرادی مانند منتسکیو، ولتر، روسو و دیدرو تدوین شده است.

مالاچی مارتین درباره نسبت کابالای یهود وتأثیر گذاری آن برعلم جدید این‌گونه میگوید: «کابالای یهود بیانگر علم انسان فانی در برابر قدرت الهی و نحوه انتقال آن به خود در محدوده مرزهای موجود بین خدا وانسان است»

به هرحال لژهای فراماسونری که درمبانی عقیدتی؛ ریشه ای توراتی و عهد عتیقی دارند؛ جریان جدیدی را رقم زدند که بر آن اساس، انسان به خود بازگشته است اما نه خود عالی بلکه خود دانی و نفسانی و بر اساس این نوع ایدئولوژی ، انسان در یک سوی عالم قرار گرفته و همه عالم در دیگرسو و لذا همه تعاریف از نظام هستی منسوخ گردید؛ مگر تعاریفی که از منظر عقل حسی و تجربی مورد تأیید قرار گیرد.

- دانشگاههای جدید وتعارض ماهوی با دین

علم جدید درغرب درحالی بر روی ویرانه های اقتداری کلیسا بنیا نهاده شد که مارتین لوتر وکالوین به عنوان رهبران جریان اصلاح دینی، با جدا ساختن ساحت و حیطه های دین از دیگر ساحات زندگی؛ عملا دین را از دایره علم و اجتماع جدا ساخته و با سکولار کردن جوامع مدرن و طرد دین از قاموس اجتماع وت حدید آن به مسئله ای فردی وشخصی، پیش آهنگ پدید آمدن علوم جدید با صبغه غیر دینی ولامذهبی گردیدند و زمینه ساز تئوریزه شدن اصول موضوعه جدیدی در علوم انسانی، زیستی وطبیعی شدند که در مبانی خود؛ خدا را از مناسبات حذف کرده و سعادت را در لذت گرائی و سودجوئی تخلیص کرده و ترجمان این اصول و مبانی به عنوان اصول موضوعه علم جدیدو در جهت ابزار پدید آمدن قدرت، محتوای کتابها ودایرة المعارف ها را در این مسیر جدید کانالیزه کرد.

در واقع سر برآوردن دانشگاه های نوین با متدولوژی و ترمینولوژی جدید؛ حاصل استراتژی ها وکلان راهبردهای یهودیان زرپرست و دنیاگرا بود تا به راحتی بتوانند عالم هستی را برمبنای مفروضات عهد عتیقی خویش تفسیر و تأویل نموده و جامعه را براساس آن راهبری کرده و پروژه زرسالاری خود را به سرانجام رسانند.

سخنی به گزاف بیان نشده اگر بگوییم که هدف مثلث« زر، زور وتزویر» درعصر مدرن؛ پرورش نسلی از انسان‌ها می باشد که براساس ترم ها و مبانی فکری آنان رشد و پرورش یافته و به عنوان سربازانی گوش به فرمان، اهداف ماسونی صهیونیسم جهانی را اجرا نمایند.

به واقع آنچه به عنوان برنامه اصلی سیاست گذاران صهیونیسم بین الملل می توان بدان اشاره کرد؛ بسط و توسعه مبانی فکری منحط هلنیستی و عهد عتیقی خود بعنوان تئوری ها ودایرة المعارفهای علمی و اصول موضوعه علمی تمدن جدید بود، که در فاز بعدی فعالیت؛ نضج و گسترش دانشگاه‌های جدید در اقصی نقاط عالم با مبانی علمی نوین، به عنوان برنامه اصلی تعمیم مفاهیم جدید، همگانی شده و پس از آن شاهد رشد روز افزون تأسیس دانشگاهها در کشورها وسرزمینهای مختلف بودیم.

- دانشگاه درایران؛ زمینه ساز نفوذ تفکر مدرنیسم

در موضوع شکل گیری دانشگاه‌ها و نظام آموزش آموزش عالی نوین در ایران، باید به هدف تأسیس این دانشگاه ها به عنوان نقطه عطفی در این امر نگریسته شود.

با عنایت به اینکه تمدن شکوفای اسلامی در تاریخ تمدنی به عنوان فرهنگی هژمون و غالب در جریان تمدنی جهان؛ همواره از ضریب نفوذ و قدرت جریان سازی بالایی در فرآیندهای مختلف سیاسی، اجتماعی و فرهنگی برخوردار بوده است؛ لذا همواره به عنوان رقیبی جدی برای تمدن غربی مطرح بوده و درنوک پیکان تهاجمات و برنامه ریزی های آنان قرار داشته است.

آن‌چه مشهود و مبرهن است؛ نقش بی بدیل روحانیت و حوزه های علمیه در گفتمان سازی و جامعه پردازی در تمدن اسلامی است و به عبارتی، حوزه های علمیه مرکز ثقل تمدن شکوفای اسلامی بوده اندو قبضه علمی و فرهنگی تمدن اسلامی را در دست داشته اند.

به همین دلیل فراماسونهای صهیونیست عصر مدرن با آگاهی از این امر، تمام تلاش خود را مصروف بر این داشتند تا از قدرت نفوذ معنوی روحانیت و قدرت جریان سازی حوزه های علمیه کاسته و با سست کردن جایگاه آنان در بدنه جامعه و بین اقشارمردم، عملاً به مواجهه با قدرت نرم و امنیت زای فرهنگی و علمی حوزه های علمیه پرداخته و نسخه جدیدی برای مرجعیت علمی و فرهنگی جامعه براساس آرا و اندیشه های استعماری خویش بپیچند.

در جهت جامه عمل پوشاندن به این هدف بود که تأسیس و گسترش دانشگاه‌ها و نظام آموزش عالی مدرن، در رأس برنامه های صهیونیزم بین الملل به منظور دستکاری و به دست گرفتن افکارعمومی جامعه شیعی ایران قرار گرفت و دراین مسیر، ما شاهدشکل گرفتن دانشگاه‌های نوین در ایران بودیم.

در واقع تربیت نسل جدیدی از انسان‌ها با مبانی یهودی و وسترنیزه شده،  یکی از اهداف مهم انعقاد نطفه نظام آموزش عالی در ایران بود که در دراز مدت سعی داشت باتهی کردن جامعه از آموزه های مکتبی و الهی، عملاً عرصه را برای غارت فرهنگی ایران و استیلا بر این سرزمین که در واقع هارتلند منطقه محسوب می گردد، مهیا سازند.

دانشگاه‌های جدید در ایران، در واقع درمسیری راه می پیمودند که نسل جدید انسان های غربزده را به عنوان طلایه داران روشنفکری پرورش داده و با مطرح ساختن آنان به عنوان تنها مرجع علمی و فرهنگی جامعه، عملاً پروژه جایگزینی دانشگاه به جای حوزه های علوم دینی به عنوان مرکز فکری و عقیدتی جامعه را به سرانجام مطلوب خود رسانند و بدین طریق مسیر را برای به دست گرفتن افکارجامعه را هموار سازند؛ امری که می رفت تا تحصیل کردگان و دانش آموختگان علوم سکولار غرب را به عنوان یگانه ملجأ و مرجع پاسخگویی به نیازهای فزاینده جامعه در امر پیشرفت و توسعه جامعه مطرح ساخته و آنان را جایگزین نهاد روحانیت و حوزه علمیه سازد که البته دراین میان نیز محیط حوزه ها و فضای خاص حاکم برحوزه های علمیه در آن زمان نیز فرصت ابراز وجود وقد برافراشتن نسل جدید را فراهم می ساخت که البته موضوع بحث ما درارتباط با وضعیت حوزه های علمیه درآن برهه زمانی نیست و لذا از توضیح دراین باره صرف نظر می کنیم.

به حقیقت، سر برآوردن دانشگاه‌های جدید در ایران و اهداف سیاسی واستعماری پشت پرده آن؛ امروزه نیازمند بررسی دقیق وکاملی می باشد که متأسفانه در مجامع علمی و فرهنگی کم‌تر به آن پرداخته شده و امری تقریباً مغفول است و لذا باتوجه به ضرورت ویژه ای که همواره مورد تأکید امام خامنه ای می باشد مبنی بر پرداختن به بحث علوم انسانی وتولید علم وجنبش نرم افزاری درآموزش عالی؛ پرداختن بر علل و انگیزه های شکل گیری این مولود ناقص درایران و اهمیت تغییر مبانی علوم انسانی، ضرورت و اهتمامی ویژه را می طلبد.

-دانشگاه اسلامی؛ زمینه سازتمدن اسلامی

همانگونه که قبلاً بیان گردید؛ تشکیل و بنیان گذاری دانشگاه‌های جدید و رخ نمودن علوم نوین، ریشه در جریانی سیاسی داشت که سعی می‌کرد تمام مناسبات نظام آفرینش را بر مبنای آموزه های توراتی تحلیل نموده و با وضع قوانین جدید؛ راه را برای سیطره بر مجامع انسانی هموار سازند.

به واقع دانشگاه و نظام نوین آموزشی که با اهداف سیاسی و فرهنگی خاص رشد می یافت؛ باعث انتقال مفاهیم، فرهنگ‌هاو انگاره های جدیدی در جوامع می شد که با فرهنگ‌های بومی و منطقه ای حاکم بر جوامع تفاوت و تعارضی ماهوی داشتند.

مبانی علوم نوین و اصول موضوعه آن‌ها، در حالی باگسترش دانشگاه‌ها درایران قدرت نفوذ یافتند که در برخورد اولیه و ابتداسی با آن‌ها؛ تعارض آشکار و عدم همخوانی میان ایدئولوژی دینی با مفروضات علمی جدید، به وضوح قابل مشاهده بود و لذا حاصل کار و راندمان این نظام آموزشی؛ پرورش انسان‌هایی بود که در تعارض شدید فرهنگی و عقیدتی گرفتار آمده بودند ودر بیشتر مواقع نیز، پاسخی درخور برای سئوالات فراوان خویش نمی یافتند و درتقابل علم و دین؛ بعضاً این دین بود که قربانی این کشمکش می گشت؛ چراکه علم جدید، عالم ماوراء و مفاهیم دینی را جزو موهومات پنداشته بود.

به هر روی،  آنچه دانشجویان نظام آموزش عالی نوین با آن مواجه گشته بودند؛ علومی بود که در اساس و بن مایه خود وجود خالق مدبر وت دبیر الهی در آفرینش جهان هستی را رد و نفی کرده و انسان به عنوان مرکز عالم و نوک پیکان توجهات قرار گرفته و بی نیاز از عالم ماورا گردید؛ اصولی که در تعارض بنیادین با آموخته های دینی، فرهنگی و عقیدتیشان بود که سال‌ها با آن بزرگ شده بودند و به طور کامل فضای ذهنی آنان را اشغال کرده بودند و لذا در این کشمکش و تقابل؛ علم جدید به ابزاری تبدیل گردید برای ایجاد شکاکیت بی دلیل دراصول دینی و بعد ازاین زمان بودکه این دانش آموختگان، ناخواسته، غرب پرستانی شدند که با پذیرفتن علوم جدید و رد مبانی دینی؛ علم بدون اخلاق و منفک از دین را یگانه عامل پیشرفت و کمال دانسته و دین را عامل انحطاط و عقب ماندگی جامعه پنداشتند.

با عنایت به مطالب بیان شده و همچنین اهمیت علوم انسانی در گفتمان سازی و هدایت عقیدتی و فرهنگی جامعه؛ لذا تغییر و انقلاب در مبانی این علوم و نگارش علوم انسانی اسلامی به منظور راهبری جامعه بر اساس مبانی اسلامی، امری بسیار مهم است که حضرت امام خامنه ای نیز در برهه های زمانی مختلف و باعناوین متفاوت، بر لزوم پرداختن و اهمیت ویژه به آن تأکید ورزیده اند.

برکسی پوشیده نیست که در قافله تمدن سازی و بازآفرینی تمدن شکوفای اسلامی؛ دانشگاه به عنوان نهاد علمی نقشی پیشرو و بسیار مهمی را ایفا می نماید و به همین دلیل نیز، تغییر مبانی علوم و تولید علوم اسلامی ضرورتی ویژه می یابد و دراین میان وظیفه ای مهم بردوش متفکران و صاحب نظران می باشد که با نقش آفرینی فعالانه در این عرصه، موجبات شکوفایی و بالندگی تمدن اسلامی را فراهم آورند.

آن‌چه به عنوان مطلبی مهم نیازمند اشاره است؛ نیازمندی دانشگاه به مراکز مهم تفکری و ساختارهای نظام یافته تصمیم سازی است تا بتواند به نیازمندی های فراوان و فزاینده جامعه پاسخ دهد که متأسفانه درحال حاضر این مراکز مهم مشاهده نمی گردند.

-تعامل دانشگاه وجامعه؛ نیازمند اهتمام ویژه

درجوامع بشری ما با 4خرده نظام ثروت، قدرت، منزلت و معرفت مواجهیم.

خرده نظام ثروت ناظر به قطب اقتصادی، بخش قدرت نیز از نقطه عزیمت قطبیت سیاسی به قضایا نگریسته و خرده نظام منزلت اشاره به بعد اجتماعی و بحث معرفت نیز از بعد اطلاعاتی زندگی اجتماعی و واسطه های معنایی آن سخن به میان می آورد.

این خرده نظام‌ها،  بصورت پویا و مستمر و باحالتی پیچیده با یکدیگر در تعامل و کنش می باشند و در طی فرآیندهای مختلف اجتماعی، این بخش ها با یکدیگر درکنش و تقابلند و این کنش‌ها وکیفیت آنها، دست‌خوش عدم تعادل می گردد که ازاین منظر بحث پیرامون تعامل دانشگاه به عنوان مرکز فکری و تصمیم سازی جامعه با بدنه جامعه امری مهم محسوب می گردد.

همان گونه که همگان واقفند؛ نظام های علمی، در بسترهای اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی رشد یافته و حول نیازمندی های جامعه سازماندهی می گردند و لذا دانشگاه به عنوان نهادی اجتماعی، از این قاعده مستثنا نیست.

در این میان؛ سیاست‌های علمی که در واقع رابطه نهاد علم و محیط اجتماعی را تنظیم می‌نماید؛ با تنظیم میزان همراهی و هم‌نوایی میان دانشگاه و جامعه و راهبری منابع و امکانات، به افزایش پویایی و قدرت حیاتی علم در جامعه یاری می رساند.

با عنایت به این‌که هدف گذاری علمی جامعه باید متناسب با نیازهای جامعه و نظام و محیط آن باشد، لذا لزوم تعامل دانشگاه به عنوان مرکز علمی و جامعه به عنوان مرکز اجتماع، امری ضروری می باشد که نیازمند اهتمامی ویژه است.

ناگفته پیداست که دانشگاه به مثابه یک نهاد اجتماعی، الزاماتی در سازمان، تشکیلات و روابط شبکه ارتباطی و تعاملات، رفتارهای خاصی را طلب می کند که در ارتباط با بدنه جامعه وسیاستگذاری بر مبنای نیازمندی های جامعه، درمسیر پیشرفت، ترقی و تعالی فرهنگی، علمی واجتماعی اهمیتی خاص و ویژه می یابد.

از منظر جامعه شناسی، نهادهای اجتماعی تمایز یافته، بطور عادی دارای ارتباطات محیطی و هویت اجتماعی و فرهنگی مستقل می باشند اما علم و نظام آموزش عالی در ایران، از بدو انعقاد نطفه و شکل گیری، با تفکیک نهاد علم از دیگر نهاده های فرهنگ بومی رشد یافته، رشدی که در بطن خود زمینه ساز انحطاطات فکری و عقیدتی گردید.

در تعامل مجموعه شرایط فرهنگی و اجتماعی با نهاد علم و دانشگاه به عنوان مرکز علمی؛ دانشگاه بعنوان واسطه ای نهادی تلقی می گردد و به همین سبب است که دانشگاه نقش منحصر به فرد و ویژه ای یافته و همواره وظیفه خطیر و مهمی برای آن متصور  بوده است و لذا با توجه به اهمیت مطلب مورد بحث؛ نقش آفرینی و جریان سازی مراکز علمی در روند تحولات مختلف اجتماعی و فرهنگی و میزان دخالت و تأثیرگذاری آنها در شکل گیری این فرآیندها، تعیین کننده میزان و ضریب نفوذ این نهاد در تعامل و نقش آفرینی اجتماعی به عنوان بخشی از جامعه می باشد که متأسفانه درایران به دلیل عدم همبسنگی و هم سنخی و ناسازگاری روح حاکم برعلوم آکادمیک و دانشگاهی با فرهنگ حاکم برجامعه؛ دانشگاه‌ها معمولاً از روند تحولات اجتماعی و فرهنگی جامعه به دور بوده و یا نقش آفرینی اندکی داشته اند و در اکثر اوقات نیز خود را از صحنه تحولات بیرون کشیده اند.

البته لازم به ذکر است که ضعف و قوت تعامل دانشگاه با جامعه بستگی به سطح توقع فعالان اجتماعی و سیاستگذاران جامعه دارد ؛چراکه نقش آفرینی این نهاد باید در چارچوب‌های خاص و ویژه ای طراحی گردد و لذا طراحی برنامه های مدون درجهت توسعه و پیشرفت علمی جامعه و میزان دخالت نهاد دانشگاه در فرآیندهای مختلف، نیازمند الگو ها، راهبردها و چشم انداز های دقیق می باشد که بر آن اساس، معیاری جهت سنجش میزان کارآمدی و نقش پذیری و نقش آفرینی این نهاد تدوین گردد و درواقع یک برنامه ریزی تعاملی و واقع بین است که می تواند کارکردهای نهاد علم ودانشگاه را با جامعه متناسب و همسو سازد.

درپایان شایان ذکر است که با توجه به مطالب بیان شده، ضروری به نظر می رسد تا با بازنگری در علوم به ویژه علوم انسانی و تدوین و نگارش علوم انسانی اسلامی زمینه را برای نقش آفرینی فعالانه دانشگاه به عنوان مرکز فکری جامعه در فرآیندهای اجتماعی، فراهم ساخته و به عبارتی اصالت اسلامی دانشگاه و شأنیت مکتبی آن بازآفریده شود و از دیگر سو با حفظ پویایی فضای دانشگاه‌ها، در مسیری گام برداشته شود که طراوت علمی و بداعتها و نوآوری ها به صورت مستمر وجودداشته باشد تا بدین طریق شاهد تزریق و اشاعه ایده های جدید و فن آورانه در جامعه باشیم/872/ی702/س

 

ارسال نظرات