تفاوت پیامبران با فلاسفه در چیست؟
به گزارش خبرگزاری رسا به نقل از شبستان، "آیا در ابلاغ پیامبران و ابلاغ دعوت الهی، کافی است که این پیام به عقلها رسانده بشود؟ حس که گفتیم: هیچ کافی نیست، باید این پیام به مرحله عقل هم برسد. آیا این کافی است؟ نه، این تازه مرحله اول مطلب است. یک معلم وظیفه اش فقط همین است که سخن خودش را، علم خودش را به عقل دانش آموز برساند. می آید پای تخته سیاه می ایستد، دانش آموز آن جا نشسته است، مسأله ریاضی را برایش طرح می کند.
اول که اصل مسأله را طرح می کند، دانش آموز عقلش هنوز نیم داند که واقعاً این جور هست یا نه، ولی دلیل می خواهد. بعد که معلم برهان و دلیل ریاضی را اقامه کرد، آن جاست که مدعای او وارد عقل دانش آموز شده است، اما پیغمبران نیامده اند که فقط مدعاهایی را وارد عقل مردم بکنند. فلاسفه، کاری که دارند، هر اندازه موفق بشوند، این است که سخنی را تا عقل مردم نفوذ می دهند، اما از آن بیشتر دیگر نه. پیام الهی گذشته از این که در عقلها باید نفوذ بکند، در دلها باید نفوذ بکند؛ یعنی باید در عمق روح بشر وارد بشود و تمام احساسات او، یعنی تمام وجودش را در اختیار بگیرد، و لهذا پیغمبرانند که می توانند بشر را در راه حقیقت به حرکت در آورند، نه فیلسوفان. "
"تبلیغ و مبلغ در آثار شهید مطهری" نام اثری از عبدالرحیم موگهی است که به بررسی موضوع مهم تبلیغ دینی و نقش مبلغان پرداخته است. در سلسله یادداشت هایی به این موضوع مهم از منظر این اندیشمند و مصلح برجسته دینی خواهیم پرداخت. در بخش پنجم از این سلسله مطالب به اقسام تبلیغ از منظر این متفکر اسلامی خواهیم پرداخت.
سومین نوع تبلیغ، تبلیغ قلبی
آیا در ابلاغ پیامبران و ابلاغ دعوت الهی، کافی است که این پیام به عقلها رسانده بشود؟ حس که گفتیم: هیچ کافی نیست، باید این پیام به مرحله عقل هم برسد. آیا این کافی است؟ نه، این تازه مرحله اول مطلب است. یک معلم وظیفه اش فقط همین است که سخن خودش را، علم خودش را به عقل دانش آموز برساند. می آید پای تخته سیاه می ایستد، دانش آموز آن جا نشسته است، مسأله ریاضی را برایش طرح می کند. اول که اصل مسأله را طرح می کند، دانش آموز عقلش هنوز نیم داند که واقعاً این جور هست یا نه، ولی دلیل می خواهد. بعد که معلم برهان و دلیل ریاضی را اقامه کرد، آن جاست که مدعای او وارد عقل دانش آموز شده است، اما پیغمبران نیامده اند که فقط مدعاهایی را وارد عقل مردم بکنند. فلاسفه، کاری که دارند، هر اندازه موفق بشوند، این است که سخنی را تا عقل مردم نفوذ می دهند، اما از آن بیشتر دیگر نه. پیام الهی گذشته از این که در عقلها باید نفوذ بکند، در دلها باید نفوذ بکند؛ یعنی باید در عمق روح بشر وارد بشود و تمام احساسات او، یعنی تمام وجودش را در اختیار بگیرد، و لهذا پیغمبرانند که می توانند بشر را در راه حقیقت به حرکت در آورند، نه فیلسوفان.
این همه اصطلاح فلسفی از عجز است
فیلسوف بیچاره زحمت می کشد، خودش را می کشد، آخر کارش فکری را تا عقل مردم نفوذ می دهد، آن هم نه همه مردم، بلکه عده ای که شاگردانش هستند و چند سال باید بیایند نزد او درس بخوانند تا با زبانش آشنا بشوند، چون بلاغش بلاغ مبین نیست، قدرت بلاغ مبین ندارد و باید در لفافه صدها اصطلاح، سخن خود را بیان نماید.
به قول یکی از اساتید بزرگ ما: فیلسوف که این همه اصطلاح به کار می برد، از عجز و ناتوانی اش است. هی می گوید: امکان ذاتی، امکان استقبالی، امکان استعدادی، واجب الوجود بالذات، عقل اول، عقل دوم، چون نمی تواند حرف خودش را جز در لفافه اینها بگوید، و این از ناتوانی اش است، ولی پیغمبران، ما می بینیم بدون این که هیچ اصطلاحی در کار باشد، آن آخرین حرفی را که در پرتو و در لفافه صدها اصطلاح بیان شده است، با بلاغ مبین، با دو کلمه، با دو جمله گفته اند، که فیلسوف در می ماند که چطور سهل ممتنع، مطلب به این سادگی گفته شده است: قل هو الله احد الله الصمد لم یلد و لم یولد ولم یکن له کفواً احد.
سبح لله ما فی السموات و الارض و هو العزیز الحکیم له ملک السموات و الارض یحیی و یمیت و هو علی کل شی ء قدیر هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن و هو بکل شی ء علیم. در نهایت سادگی. پس پیغمبران، گذشته از این که پیام خودشان را به عقل مردم هم بهتر از فلاسفه می رسانند، کار بزرگتری دارند که پیام را به دل برسانند؛ یعنی به سراسر وجود که دیگر چیزی باقی نمی ماند. آن که مرید یک پیغمبر می شود، یعنی به یک پیغمبر ایمان می آورد، سراسر وجودش وابسته به او می شود.
نکته لطیفی که در داستان بوعلی و بهمنیار است
این داستان معروف را شاید مکرر شنیده اید، ولی چون گواه خوبی است بر این مدعا، باز عرض می کنم. داستان معروف بو علی سیناست. بو علی سینا در حواص و فکرش - قویتر از حد معمول بود- چون آدم خارق العاده ای بود. چشمش از دیگران شعاعش بیشتر بود، گوشش خیلی تیزتر بود، فکرش خیلی قویتر بود.
کم کم مردم درباره حس بو علی، چشم بو علی و گوش بو علی افسانه ها نقل کرده اند که مثلاً در اصفهان بود و صدای چکش مسگرهای کاشان را می شنید. البته اینها افسانه است، ولی افسانه ها را معمولاً در زمینه هایی می سازند که شخص جنبه خارق العاده ای داشته باشد. شاگردش بهمنیار به او می گفت: تو از آن آدمهایی هستی که اگر ادعای پیغمبری بکنی، مردم از تو می پذیرند و از روی خلوص نیت ایمان می آورند. می گفت: این حرفها چیست؟ تو نمی فهمی. بهمنیار می گفت: خیر، مطلب از همین قرار است. بو علی خواست عملاً به او نشان بدهد. در یک زمستانی که یکدیگر در مسافرت بودند و برف زیادی آمده بود، مقارن طلوع صبح که مؤذن، اذن می گفت، بو علی بیدار بود. بهمنیار را صدا کرد: بهمنیار! بله. بلند شو! چه کار داری؟ خیلی تشنه ام، این کاسه را از آن کوزه، آب کن بده که من رفع تشنگی بکنم. در آن زمان وسایل مثل بخاری و شوفاژ که نبوده، رفته بود یک ساعت زیر لحاف، در آن هوای سرد خودش را گرم کرده بود. حالا از این بستر گرم چه جور بیرون بیاید. شروع کرد استدلال کردن که استاد! خودتان طبیب هستید، از همه بهتر می دانید، معده وقتی که در حال التهاب باشد، اگر انسان آب سرد بخورد، یکمرتبه سرد می شود، ممکن است مریض بشوید، خدای ناخواسته ناراحت بشوید. گفت: من طبیبم تو شاگرد منی، من تشنه ام برای من آب بیاور.
باز شروع کرد به استدلال کردن و بهانه آوردن که آخر صحیح نیست، درست است که شما استاد هستید، ولی من خیر شما را می خواهم. اگر من خیر شما را رعایت کنم، بهتر از این است که امر شما را اطاعت کنم. (گفت: آدم تنبل را که کار بفرمایی، نصیحت پدرانه به تو می کند) شروع کرد از این نصیحتها کردن.
همین که بو علی خوب به خودش ثابت کرد که او بلند شو نیست، گفت: من تشنه نیستم، خواستم تو را امتحان بکنم. یادت هست که به من می گفتی: چرا ادعای پیغمبری نمی کنی، مردم می پذیرند؟ من اگر ادعای پیغمبری بکنم، تو که شاگرد منی و چندین سال پیش من درس خوانده ای، حاضر نیستی امر مرا اطاعت کنی، خودم دارم به تو می گویم: بلند شو برای من آب بیاور، هزار دلیل برای من می آوری علیه حرف من، آن بابا بعد از چهارصد سال که از وفات پیغمبر گذشته، بستر گرم خودش را رها کرده، رفته بالای مأذنه به آن بلندی، برای این که این ندا را به عالم برساند که اشهد ان محمداً رسول الله؛ او پیغمبر است،: من که بو علی سینا هستم.
وقتی که پیامی آن هم پیامی الهی بخواهد به دلها برسد و دلها را تحت نفوذ و تسخیر خودش در بیاورد، جامعه ها را به حرکت در بیاورد، آن هم نه تنها حرکتی در مسیر منافع و حقوق، بلکه بخواهد انسانها را تائب کند، اشکها را بریزد که وقتی آیات قرآنش خوانده می شود، سیل اشکهای جاری بشود: یخرون للاذقان سجداً... و یخرون للاذقان یبکون که بیفتند روی زمین و بگریند و بگریند، این کار آسانی نیست، بسیار دشوار و مشکل است./1325//102/خ