جانسون تختگاز در جاده بنبست
به گزارش خبرگزاری رسا، ریشه این موضوع به اواخر قرن نوزدهم و اختلافات بین بریتانیا و رقبای منطقهایاش بهخصوص آلمان و فرانسه تا پایان جنگ جهانی دوم برمیگردد.
برگزیت مسالهای نیست که از زمان همهپرسی انجامشده در دولت دیوید کامرون مطرح شده باشد. ماندن یا گسستن از اتحادیه اروپا بحثی کاملا قدیمی است. ریشه این موضوع به اواخر قرن نوزدهم و اختلافات بین بریتانیا و رقبای منطقهایاش بهخصوص آلمان و فرانسه تا پایان جنگ جهانی دوم برمیگردد. بعد از تاسیس اتحادیه اروپا نیز رقابتهایی بین سه کشور فرانسه، آلمان و بریتانیا وجود داشت. دو دیدگاه متنافر در بریتانیا در همین رابطه است.
مساله ماندن یا نماندن در اتحادیه اروپا یک نگاه گذشتهگراست که معتقد است بریتانیا هرروز در حال دوشیده شدن توسط اعضای اتحادیه اروپاست. آنها میگویند این کشور بهخصوص بعد از پیوستن کشورهای کوچکتر شرق اروپا به اتحادیه که اقتصاد ضعیفتری داشتهاند و از نظر سیاسی و نظامی نیز ضعیفتر بودهاند، در حال باج دادن به اتحادیه اروپاست تا در آن باقی بماند. مخالفان اتحادیه اروپا میگفتند همیشه برای یک ائتلاف پوشالی که برایمان هیچ فایدهای ندارد هزینه میدهیم تا بگوییم [ما بریتانیاییها] یکی از آقاهای اروپا هستیم، درحالی که آلمان و فرانسه ما را در این مساله به رسمیت نمیشناسند.
گذشتهگرایان تلویحا یا تصریحا خواهان بازگشت به گذشته امپراتوری و آقایی دنیا -یا حداقل اروپا- هستند. دسته دیگر برخی جوانان و طبقه متوسط هستند که معتقدند بریتانیا همین چیزی است که الان وجود دارد و بیش از این هم نمیتواند خیلی جلو برود. در گذشته بیشتر صنایع دنیا در بریتانیا قرار داشته اما الان یک کشور مصرفی است و با بیمه، بانک، دلالی، واسطهگری و... زنده است.
این افراد میگویند با این شرایط، آینده متصوری که مخالفان اتحادیه اروپا برای برقراری روابط با آمریکا و همچنین با متحدانی غیر از اروپا دارند، یک امر فانتزی، خیالی و نسیه است که در برابر نقد موجود اتحادیه اروپا قرار میگیرد. آنها میگویند آینده ما در همین نقد اروپاست و باید این وضعیت را تحمل کرد و موقعیت متوسط بریتانیا را پذیرفت. تلاش برای قرار گرفتن در موقعیتی بالاتر بلندپروازی است و بریتانیا توان و امکان آن را ندارد. بیشتر نسل جوان و قشر متوسط و تکنوکراتها به این نظر گرایش دارند. این دو دیدگاه فقط در اینجا نیست.
۲ دیدگاه درباره بریتانیا
در ایران هم ما نسبت به بریتانیا با دو دیدگاه بین مردم و مسئولان، رسانهها و نخبگان مواجه هستیم؛ عدهای بریتانیا را پشتپرده تمام حوادث دنیا میدانند و در مقابل افرادی هستند که بریتانیا را کشور بدبخت و فلکزدهای میدانند که هیچکاری نمیتواند انجام دهند و فقط ادا در میآورد. چنین نگاه دوگانهای در رابطه با ایران در بریتانیا نیز وجود دارد. این نگاهها ناشی از این است که هم در ایران و هم در بریتانیا تلاشی جدی برای شناساندن واقعیتهای دو کشور به یکدیگر صورت نگرفته است.
مردم، رسانهها، افکار عمومی و سیاستمداران ایران و بریتانیا درک دقیق، گسترده و عمیقی از کشورهای یکدیگر ندارند و همین اطلاعات اندک نیز هنگامی که با سوءتفاهم و غرضورزی همراه میشود، روابط دوجانبه و روابط کشورهایی را که مرتبط با ایران و بریتانیا هستند، خدشهدار میکند. بررسی برگزیت نیاز به سه وجه مختلف دارد؛ وجه ملی، وجه منطقهای و وجه بینالمللی. وجه بینالمللی بیشتر برای ما اهمیت دارد و بحثهای منطقهای آن مربوط به اروپاست.
برگزیت برای ما مهم است؟
محور اصلی بحث ما ایران و مساله برگزیت است. اولین سوالی که مطرح میشود این است که آیا برگزیت برای ما مهم است؟ با یکی از مقامات ارشد انگلیسی در همین رابطه صحبت میکردم. او معتقد بود برگزیت اصلا برای ایران اهمیتی ندارد و صحبت این کشور درباره برگزیت بیهوده است. من گفتم مساله برگزیت مستقیم و غیرمستقیم بر وضعیت کنونی و سرنوشت ایران حتما تاثیرگذار خواهد بود. دلایلی هم آوردم که برای او تا حد زیادی قابلقبول بود. وقتی راجع به برگزیت صحبت میشود، چه موافقان و چه مخالفان همواره استدلالهایی میآورند.
عدهای معتقدند رفراندوم برگزیت انجام شده است و باید قطعیت پیدا کند و اجرایی شود. عدهای دیگر معتقدند رفراندوم باید مجددا برگزار شود. درنهایت اگر به هر دو گزینه نگاه کنیم به دلایل مختلفی ایران تحتالشعاع قرار میگیرد و در سرنوشت ما کم یا زیاد تاثیر میگذارد. فرض را بر این میگذاریم که مساله خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا با توجه به اخباری که بهخصوص از اول سپتامبر به این سمت درباره آن منتشر میشود، در حال شدت گرفتن است. از اول سپتامبر با بازگشایی پارلمان، تحولات روزانه و ساعتی رخ میدهند. فرض را بر این بگذاریم که دولت بریتانیا چه با قرارداد و چه بدون آن و چه به صورت همین قرارداد موجود از اتحادیه اروپا خارج شود، یعنی درست همان چیزی که بوریس جانسون خواهان آن است.
این موضوع دارای سه مدل است؛ نخست «مذاکره مجدد»، دوم «موافقت با پارلمان برای اضافه کردن الحاقاتی به توافق» و نهایتا قرارداد با اتحادیه اروپا یا سومین راه «خروج بدون توافق». در هر صورت با خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا، اتفاقاتی برای این کشور رخ میدهد که میتواند سرنوشت ما را نیز تحتالشعاع قرار دهد. بریتانیا در صورت خروج نیازمند مشارکتهای راهبردی، اقتصادی، سرمایهگذاری و نظامی جدیدی در دنیاست. طبیعتا اولین اسمی که به ذهن میآید، آمریکاست.
لندن خودش را بهطور منطقی و سنتی دارای روابط ویژه با واشنگتن میداند. البته آمریکاییها آن را به مسخره میگیرند و میگویند تنها یک طرف است که به این رابطه اصرار دارد. بهخصوص در حوزه اقتصاد که روابط ویژه نمیطلبد. در مساله پول، اقتصاد و سرمایهگذاری روابط ویژه کارایی ندارد. در آنجا پول است که حرف میزند. اینکه ما با هم دوست و رفیق هستیم تا یک جایی کار میکند ولی بخش خصوصی نمیتواند به دلیل رابطه تاریخی دو کشور با یکدیگر، خسارت بدهد.
البته آقای ترامپ چه در زمان تبلیغات ریاستجمهوری و چه الان تلاش دارد بریتانیا را برای خروج از اتحادیه اروپا تشویق کند. در این مسیر به نظر میرسد بریتانیا تا حدی تحت تاثیر تبلیغات آمریکا قرار گرفته است که بر اساس آن آمریکا میتواند بستههای پیشنهادی سرمایهگذاری بلندمدت به بریتانیا بدهد. اما تا الان این اتفاق نیفتاده است و دورنمایی هم برای اینکه اتفاق عجیبوغریب در بهبود و یا جهش در روابط اقتصادی رخ بدهد، وجود ندارد. این بهبود ممکن است در آینده اتفاق بیفتد اما فعلا رگهای از آن دیده نمیشود.
برگزیت و روابط ایران و بریتانیا
وقتی ما درباره آمریکا صحبت میکنیم طبیعتا به این نکته باید توجه کنیم که در حال حاضر بریتانیا یکی از سه طرف اروپایی برجام است و درواقع بخشی از اتحادیه اروپا در این توافق است. در آن صورت اگر بریتانیا از اتحادیه اروپا خارج شود، با وجود عدم حضور آمریکا در برجام و فقدان رابطه مستقیم با آمریکا و روابط ویژه بریتانیا با آمریکا، آنوقت مساله روابط ایران و لندن معنایی دیگری پیدا میکند. درصورت خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا ممکن است روابط تهران- لندن در درازمدت مثبت یا منفیتر از آن چیزی شود که هماکنون وجود دارد. این نکتهای است که در همه تحلیلهایی که در روابط ایران و اروپا مطرحشده جدی گرفته شده است. از منظر آمریکا مساله برگزیت میتواند نقش جدیدی برای بریتانیا ایجاد کند.
موضوع بعدی خاورمیانه است. یکی از نقشهایی که طرفداران برگزیت در خاورمیانه تعریف کردهاند، روی آوردن استراتژی اقتصادی بیش از پیش به خاورمیانه بهخصوص در منطقه خلیج فارس است. لندن در چند کشور از جمله پادشاهیهای سعودی، بحرین و عمان حضوری قوی دارد. از نظر تاریخی این کشورها خودشان را وابسته و مدیون بریتانیا میدانند. در سالهای اخیر و بهخصوص در تحولات بعد از روی کار آمدن ترامپ، قدرت و حضور نظامی بریتانیا بعد از نزدیک به چهلواندی سال در منطقه بهطور جدی مطرح شده است.
البته بریتانیا همیشه در این منطقه حضور داشته ولی هیچوقت این حضور به صورت جدی، آشکار و سیستماتیک نبوده و موردی بوده است. در حال حاضر کمپانیهای دولتی و غیردولتی بریتانیایی تقریبا کل دستگاهها و تجهیزات امنیتی بحرین و عمان را قبضه کردهاند. نهتنها دولت بلکه شرکتهای خصوصی بریتانیایی در آنجا فعال هستند. این شرکتها ممکن است مستقیما با دولت بریتانیا مرتبط نباشند اما منویات کلی بریتانیا را پیش میبرند.
بخش عمدهای از این حضور، توجه به فرصتها و چالشهایی است که در قبال ایران وجود دارد. به جز قضیه بحرین و عمان امارات اهمیتی کمتر از آن دو کشور ندارد. امارات هماکنون دچار یک تناقض است که بریتانیا حالت میانجی را در آن اختلاف دارد. مساله امارات نفت و تجارت است. تمامی شرکتهای نفتی بریتانیا در منطقه امیرنشین ابوظبی که حکومت امارات را در دست دارد، حضور دارند. بعد از برگزیت قرار است سرمایهگذاریهایشان در این کشور بیشتر شود.
ابوظبی در حال رقابت با امیرنشین دبی است که کاری با نفت ندارد و بر اساس تجارت امور خود را پیش میبرد. یکی از همکاران دبی، ایران است و البته همکار دیگرش هم بریتانیاست. دوطرف اصلی همکار دبی، ایران و بریتانیا هستند. در منطقه خلیج فارس و در امارات تقابل سنگینی بین خانواده آلمکتوم و آلنهیان وجود دارد که اثرات این درگیریها را در روابطشان با بریتانیا، آمریکا و ایران میبینید.
وقتی مساله برگزیت رخ بدهد آنوقت به حضور بیشتر بریتانیا برای حل این اختلافات نیاز است و این مساله میتواند دعواها را عیانتر کند. به نظر میرسد این موضوع در مناسبات منطقهای ایران بهخصوص در امارات و بعد از آن در بحرین تاثیر مستقیم خواهد گذاشت. مساله بعدی رژیمصهیونیستی است.
هر دو حزب محافظهکار و کارگر لابی سنگینی در رژیمصهیونیستی دارند. در پارلمان بریتانیا هم هر دو حزب یک گروه دوستی با رژیم صهیونیستی دارند. البته حزب محافظهکار بهطور سنتی طرفداری بیشتری از تلآویو دارد. اکثر کسانی که من در 20 سال اخیر در مقام معاون وزیر امور خارجه در خاورمیانه دیدهام، به جز یک نفر، همگی عضو گروه دوستی با رژیم صهیونیستی بودهاند.
کوربین؛ متفاوت با صهیونیستها
در حزب کارگر فردی ضدرژیم صهیونیستی به نام جرمی کوربین رهبر حزب است که با ایران نیز میانهاش خوب بوده است، اما اخیرا دیگر دوستیاش با ایران را آشکار نشان نمیدهد ولی این دوستی ادامه دارد. در مقابل او یک لابی قوی و جدی وجود دارد که معتقد است کوربین صلاحیت رهبری حزب کارگر را به خاطر مخالفتش با اسرائیل و دوستیاش با ایران ندارد. ادعا این است که کوربین جلوی تندروان یهودیستیز و ضداسرائیل را در حزب نمیگیرد و یهودیستیزی در حزب کارگر امری نهادینه شده است.
این بهانه نهتنها باعث تقویت روابط حزب کارگر با ایران نشده، بلکه عملا رهبری را در حزب کارگر به خطر انداخته است. جرمی کوربین در زمانی که بهعنوان یک عضو معمولی در حزب کارگر شناخته میشد، همیشه رای مخالف داشت. او در 30 سال اخیر و از زمان رهبری جان اسمیت، تونی بلر و گوردون براون همیشه جزء مخالفان رهبری حزب بود.
هنگامی که کوربین در حزب به قدرت رسید، همه فکر میکردند چند ماه بیشتر رئیس نمیماند و برکنار میشود. چندبار علیه او در حزب کودتا کردند اما الان مهمترین خطری که با آن مواجه است مساله تبلیغات نشریات دست راستی به بهانه همدستی یا مماشات او با گروههای ضدیهود و نژادپرست ضداسرائیل است. این مساله باعث شده است که عملا لابی اسرائیل خودش را آماده کند و مانع از نخستوزیری جرمی کوربین شود.
اگر این روندی که در جریان است به انتخابات زودهنگام در اواسط ماه اکتبر منتهی شود، یکی از گزینهها این است که به جای خدشه به کل حزب، جرمی کوربین مصلحتا از رهبری کنار برود و معاون او که اتفاقا از او تندتر است و شهرت دوستیاش با ایران و ضداسرائیل بودنش از کوربین کمتر است، رهبر حزب شود. البته این گزینه معلوم نیست چقدر جدی شود. به هرحال اینها گزینههایی است که به برگزیت گره میخورد و همچنین با مساله اسرائیل و نیز با رویکرد حکومت فعلی و آینده بریتانیا در قبال ایران ارتباط دارد.
مسالهای که همیشه در مسیر برگزیت با عنوان «جلیقه نجات اقتصاد بریتانیا» در زمان کاهش روابط با اروپا مطرح بوده، روابط با شبه قاره هند است. سه کشور هند، پاکستان و بنگلادش همیشه بهعنوان پتانسیلهای سرمایهگذاری و ارتباطات سیاسی و راهبردی با بریتانیا مطرح بودهاند. هند، پاکستان و کمی بنگلادش با ایران روابط مهم و ناگسستنی دارند. خوب است بدانید بعد از آمریکا، سفارت بریتانیا در پاکستان با 15 کارمند، بیشترین کارمند را در میان سفارتخانهها دارد.
این نشاندهنده اهمیت این کشور از نظر بریتانیاست. شبهقاره هند تنها از نظر اقتصادی و سیاسی برای بریتانیا اهمیت ندارد، بلکه این منطقه اهمیت راهبردی دارد. در شبهقاره هند منافع بریتانیا در تقابل با منافع ایران قرار دارد. به نظر میرسد روی کار آمدن دولت عمرانخان در پاکستان و تلاشی که ایران برای محکم کردن یکسری مناسبات راهبردی با چین دارد، تصور اینکه این مساله با برگزیت باز مثل معادله روابط ایران-چین و روابط آمریکا-چین دچار بازنگری شود، وجود دارد، زیرا چین اگرچه مشکلات اقتصاد فراوانی با آمریکا دارد ولی به دلیل حجم عظیم روابط اقتصادی با آمریکا و نسبت بالای روابط اقتصادی این کشور با آمریکا در مقایسه با ایران، نمیتواند آمریکا را در مقابل ایران نادیده بگیرد.
اگر برگزیت رخ بدهد ممکن است تخممرغهای بیشتری از لندن در سبد هند، چین و پاکستان گذاشته شود که میتواند مستقیما ایران را تحتتاثیر قرار دهد. از جهت روابط با آمریکا، بریتانیا نیز تلاش خواهد کرد روابط نظامی و استراتژیک هندیها، چینیها و پاکستانیها را محدودتر کند.
برگزیت ممکن است برای ایران مفید نباشد
اگر از جمیع جهات نگاه کنیم، برگزیت ممکن است برای ایران مفید نباشد. جنبه مثبت قضیه این است که ایران نیز میتواند به یکی از بازیگران و شرکای نظامی، اقتصادی و استراتژیک در نگاه لندن تبدیل شود. در عالم سیاست باید گفت «هرگز نگو هرگز»، به نظر میرسد که شرایط به سمتی برود که در برگزیت، روابط ایران با بریتانیا بدتر شود اما سیاستمداران لندن معتقدند که ایران نیز میتواند یکی از عرصههای جدید سرمایهگذاری یا مناسبات مشترک با بریتانیا باشد، البته درصورت رفع تحریمها و رفع تنگناهای موجود در ایران.
بحث ما راجع به مشکلات و تنگناهای سیاسی، اقتصادی و امنیتی بین دو کشور نیست. ما این موارد را در قالب برگزیت بررسی میکنیم، اما وقتی ناگزیر آرزومند یک شرایط جدید در دوران پسابرگزیت هستید، باید توجه داشته باشید که روابط دو کشور در 40 سال گذشته جز در برهههای بسیار کوتاه بحرانی بوده است. در دو کشور کسانی وجود داشتهاند که بنابر دلایل سیاسی، اقتصادی و ایدئولوژیک به هیچوجه خواهان ترمیم روابط نبودهاند.
هر دوطرف برای خودشان دلایل جدی جهت این بدبینی ذاتی که به طرف مقابل دارند، داشتهاند. به هر شکلی که نگاه کنید، مساله برگزیت ضمن اینکه چالشهای زیادی را برای ایران مهیا میکند میتواند در شرایطی خاص به فرصت تبدیل شود. البته اگر ما به اصطلاح غربیها با کارتهایمان درست بازی کنیم.
جانسون شخصیتی پیچیده است
قصد بوریس جانسون این بود که به هر قیمتی نخستوزیر شود. برخلاف نگاهی که در ایران به جانسون وجود دارد و او را کودن ترسیم میکنند، بسیار جاهطلب، زیرک و پیچیده است. او فردی چندلایه است که لابی دارد، با این حال در زمان غلطی به نخستوزیری رسید. اگر جانسون مثلا به جای ترزا می نخستوزیر قبلی بر سرکار میآمد، شاید بخت بیشتری داشت.
اما الان در شرایطی است که روز گذشته [سهشنبه هفته گذشته] اکثریت پارلمانیاش را از دست داد. در این نشست تنها نمایندهای که باعث اکثریت حزب محافظهکار بود، به طرف حزب لیبرال دموکرات پیوست و جانسون اکثریت پارلمان را از دست داد و حتی شانس ابقای خود به نخستوزیری را در درازمدت و حتی میانمدت تقریبا از بین برد. در درون حزب محافظهکار چند جناح وجود دارد؛ یک جناح آنهایی هستند که اساسا معتقدند باید در اتحادیه اروپا ماند.
جناح دیگر معتقدند حتما باید از اتحادیه اروپا خارج شد اما با حساب و کتاب و قرارداد. آنها آرزو دارند بریتانیا توافقهایی مثل توافقهایی که سوئیس و نروژ با اتحادیه اروپا دارند، منعقد کند. این دو کشور عضو اتحادیه اروپا نیستند اما روابط ویژهای با اتحادیه اروپا به خاطر این قراردادها دارند. به این نکته نیز باید توجه کرد که رهبری اتحادیه اروپا بهخصوص فرانسه و آلمان معتقدند، بریتانیا در شرایط متفاوتی در حال ترک اتحادیه اروپاست و باید وضعیت خود را مشخص کند؛ یا در اتحادیه اروپا بماند یا اینکه بهطور کامل از آن خارج شود.
درس اتحادیه برای کشورهای اروپایی
اتحادیه اروپا میگوید بریتانیا نمیتواند در سود با ما شریک باشد اما در زیان با ما شریک نباشد. این اتحادیه قصد دارد درس عبرتی به جناحهای مخالف اتحادیه اروپا در کشورهای مختلف بهخصوص دولتهای دست راستی کشورهای اروپای شرقی بدهد. در این صورت است که این کشورها در اتحادیه اروپا خواهند ماند.
به همین دلیل اتحادیه اروپا سعی دارد سختترین شرایط را برای خروج بریتانیا مهیا کند تا درس عبرتی برای دیگران باشد. در چنین شرایطی به نظر میرسد که بوریس جانسون برای همراه کردن پارلمان با خود برای طراحی یک سازوکار جدید شانسی ندارد. ب
به فرض محال هم اگر بتواند بر سر این سازوکار با پارلمان به توافق برسد، عملا این سازوکار جدید مورد تایید اتحادیه اروپا واقع نخواهد شد. اتحادیه اروپا در این زمینه استدلالش مانند حرف ایران در برجام است و میگوید ما با حکومت بریتانیا یک قرارداد بستهایم، اینکه دولت و نخستوزیر تغییر کرده است چیزی را عوض نمیکند و شما باید به آن پایبند باشید.
بنابراین در این شرایط به نظر میرسد که گزینهها خیلی ساده هستند. بریتانیا یا باید بدون توافق از اتحادیه اروپا خارج شود که این مدل خروج یکی از فاجعهبارترین اقدامات و خودکشی محض برای بریتانیاست. الان تقریبا طرفداران خروج از اتحادیه اروپا هم میدانند که خروج بیتوافق به این معناست که شما باید با 27 کشور در صدها مورد قرارداد امضا کنید. در چنین شرایطی شما به جای یک دشمن یا رقیب، با 27 رقیب طرف هستید که باید سالهای سال به دنبال قرارداد با آنها باشید. این مساله بلاتکلیفی بریتانیا را چنددهبرابر خواهد کرد.
بلاتکلیفی بزرگترین معضل بریتانیا
الان بزرگترین معضل بریتانیا در مساله برگزیت ماندن یا نماندن نیست، مهمتر از آن مساله بلاتکلیفی صاحبان صنایع، موسسات اقتصادی و بانکهاست که نمیدانند چه اتفاقی خواهد افتاد. تبعات این بلاتکلیفی به مراتب بدتر از تبعات ماندن یا گسستن از اتحادیه اروپاست. هر کدام از این سناریوها رخ دهند موسسات اقتصادی راضی هستند، زیرا میتوانند بر اساس آن تصمیمشان را تنظیم کنند، این وضعیت فعلی عرصه را بر شرکتهای اقتصادی مستقر در بریتانیا تنگ کرده است.
بریتانیا در قضیه خروج بیتوافق هم آنطور که پیداست راه به جایی نمیبرد. کلکی که جانسون قصد داشت در این زمینه بزند این بود که مجلس را منحل کند و در دوران تعطیلی مجلس و انتخابات بعدی، خروج بدون توافق را جلو ببرد. ملکه الیزابت دوم نیز جانسون را در این راه همراهی کرد.
اما با وجود این نقشه جانسون، پارلمان با رایی که داد عملا اختیار اداره برگزیت را از دولت گرفت و توانست دوباره اقتدار را از دولت پس بگیرد. در این شرایط دو گزینه بیشتر وجود ندارد که یکی را آقای جانسون نه میخواهد و نه میتواند انجام دهد و آن رفراندوم مجدد است. تقریبا همه احزاب مخالف خواهان آن هستند. راه بعدی این است که نخستوزیر پارلمان را منحل کند و انتخابات مجدد احتمالا در اواسط اکتبر انجام شود تا دولتی جدید برسرکار بیاید.
مخالفان و موافقان امروزی برگزیت
چرا برخی احزاب و رهبرانشان با رفراندوم مجدد مخالف هستند؟ عدهای معتقدند رفراندوم انجام شده و بهرغم همه اشکالاتی که در آن وجود داشته است طرفدران خروج از اتحادیه اروپا موفق به کسب اکثریت آرا شدهاند، ولو اینکه این اکثریت با درصد کمی به دست آمده باشد. تکرار رفراندوم برگزیت یک دهن کجی به دموکراسی است. مخالفان خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا میگویند در رفراندوم سال 2016 به مردم دروغ گفته شده و آمار غلط به آنها داده شده است، این گروه معتقد است بعد از سال 2016 نظر مردم تغییر کرده است و باید رفراندوم برگزیت تجدید شود.
در رابطه با رفراندوم مجدد یک موضع متناقضی در بین احزاب چپ بریتانیا وجود دارد. شما توجه داشته باشید که ما وقتی از مخالفان اتحادیه اروپا در بریتانیا صحبت میکنیم در حال حاضر اکثرا گروههای دست راستی، راستهای افراطی، فاشیست نئونازی و آدمهای مثل نایجل فارانژ، حزب یو کی، حزب برگزیت نژادپرست یا خارجستیز و مسلمانستیز هستند اما در بدو تاسیس اتحادیه اروپا، سیاستمداران چپ از درون حزب کارگر، حزب لیبرال دموکرات و حزب ملی اسکاتلند بودند که با این اتحادیه مخالفت میکردند و اعتقاد داشتند اساس اتحادیه اروپا یک کلوب و اتحادیه کاپیتالیستی و امپریالیستی است و برای سرکیسه کردن مردم مستضعف و فقیر ایجاد شده است. این نگاه در طول 30 سال اخیر تغییر پیدا کرده و این جایگاه عوض شده است.
ولی بعضی از همان نگاههای منفی به اتحادیه اروپا همچنان در چپ سنتی بریتانیا وجود دارد، یعنی آنها نیز نظر مثبتی به اتحادیه اروپا ندارند اما در همان حال دوست ندارند همرای و همنظر با گروههای تندروی دست راستی تلقی شوند.
این تناقض باعث شد جرمی کوربین تا همین یکماه پیش درباره موافقت با برگزاری رفراندوم مجدد تردید داشته باشد و از تایید نظر اکثر اعضای حزب کارگر در رابطه با برگزاری رفراندوم مجدد تفره برود. زمانی که کوربین متوجه شد موضوع سرنوشتساز است و آینده کشور و رهبری حزب و پیروزی احتمالی حزب در انتخابات بعدی به آن ارتباط دارد، مجبور شد از نظر اکثریت حزب کارگر تمکین کند و به رفراندوم تن دهد. حزب لیبرال دموکرات بهعنوان حزب سوم بریتانیا موافق رفراندوم مجدد و مخالف خروج قطعی بریتانیا از اتحادیه اروپاست. حزب سبز و احزاب چپ و میانهرو ایرلند شمالی و اسکاتلند نیز بر همین نظر هستند.
جانسون استعفا میدهد
گزینه نهایی که برای جانسون وجود دارد مساله تعطیلی و انحلال پارلمان و استعفای خودش و برگزاری انتخابات مجدد است. این اتفاق محتملترین گزینه است. بهنظر میرسد جانسون تلاشش این است که با یک انتخابات مجدد، لابی و گفتوگو با احزاب راست و حتی احزاب تند مثل برگزیت و اعضای مردد حزب محافظهکار به پیروزی برسد و یک دولت ائتلافی جدید تشکیل بدهد. همه آمارهای فعلی نشان میدهد این اتفاق نخواهد افتاد، زیرا اگر امروز انتخابات در بریتانیا برگزار شود حزب محافظهکار حتما شکست میخورد.
توسعه روابط با ایران با رای آوردن حزب کارگر
در این صورت آیا حزب کارگر میتواند قدرت مطلق را به دست بگیرد؟ حتما نه اما با کمک حزب لیبرال دموکرات و حزب ملی اسکاتلند، حزب سبز، احزاب ایرلند شمالی و برخی احزاب کوچک میانه و چپ امکان پیروزی ائتلافی به رهبری حزب کارگر بیشتر است.
اگر این جریان که هماکنون قدرت را در حزب کارگر در دست دارد به قدرت برسد مسلما بهبود کیفی و تغییرات کیفی را در روابط ایران و بریتانیا شاهد خواهیم بود. البته یک نکته را هم بگوییم که ناشی از مطالعه اسناد انگلیسی است. ما همیشه تصورمان این است که با تغییر دولتها در بریتانیا همهچیز تغییر میکند و سیاستهای این کشور در قبال ایران زیر و رو میشود. واقعیت این است که سکان اصلی کشور در بریتانیا معمولا در دست افراد غیرحزبی است.
سازوکار وزارت خارجه بریتانیا اینگونه است که یک نفر وزیر خارجه است و وزیران کوچکتر از او نیز در امور خارجی وجود دارند. در ایران ما وزرای ارشد و تقسیم بندی میان وزرا نداریم، برای همین مسامحتا به این وزرای کوچکتر در بریتانیا معاون وزیر میگوییم، در اصل او معاون وزیر نیست و عنوان وزیر دارد. معاونان وزیر در بریتانیا کسانی هستند که خاستگاه حزبی ندارند بلکه افرادی هستند که از روز اول کارمند وزارتخارجه بودهاند.
این اشخاص بیشتر تصمیمگیریها را انجام میدهند و ضمن توجه به منویات کلان گرایش حزبی دولت، خط و خطوطها را تعیین میکنند. بنده بسیاری از مکاتبات دقیق سابقا محرمانه و سری بریتانیا درباره ایران را خواندهام، میدانم که بسیاری از این گزارشهای سرنوشتساز در تاریخ ایران و بریتانیا توسط کسانی نوشته و تهیه شده است که در حد یک پاورقی در روابط ایران و بریتانیا اسمی از آنها نیست.
وزرای حزبی در حد کلان تاثیرگذارند اما اینگونه هم نیست که با تغییر دولت همهچیز زیر و رو شود. این توقع که یک دولت راستگرا بیاید همهچیز بد میشود و یک دولت چپگرا بیاید همه چیز خوب میشود تا حدودی تصور سنتی و کلاسیک ماست، چون خودمان توقع داریم دولتها که عوض میشوند اتوبوسی از آبدارچی تا وزیر همه عوض شوند. در بریتانیا این اتفاق نمیافتد و تا حد خاصی در دو سه لایه بالا فقط تغییر صورت میگیرد و سایر مسئولان دولتی تغییر نمیکنند. به این افراد کارمندان غیرسیاسی میگویند.
نیازمند اندیشکده و لابی هستیم
به نظر بنده در مساله برگزیت و در مساله روابط بریتانیا ما بهشدت نیازمند داشتن اتاقهای فکر، لابیها و اندیشکدهها هستیم که در کشور بریتانیا با هویت محلی و بومی فعالیت داشته باشند. کشورهای دیگر بهخصوص آمریکاییها، صهیونیستها، عربها و ترکها در اروپا لابیهای متعددی دارند. ایران همه وظایف را بر دوش سفارتخانه یا احیانا رایزنان فرهنگی گذاشته است. سفارتخانهها هم متاسفانه آنقدر درگیر مسائل روزمره و بحرانهای لحظهای بین دو کشور هستند که نمیتوانند تلاشی جدیدی در بررسی و رصد راهبردی و میانمدت و درازمدت روابط دو جانبه و منافع و تحولات بریتانیا در پرتو منافع ملی ایران یا مصالح جمهوری اسلامی کنند. بنابراین نیازمند این هستیم که با کمک گرفتن از ظرفیتهای محلیِ مدافع منافع ملی ایران، به این مسائل بیشتر توجه کنیم.
اگر قرار باشد بر اساس اخبار رویترز، بیبیسی، سیانان و اسکای نیوز، یا حداکثر با دیدن پارلمان و چهارروزنامه تحولات بریتانیا را پیگیری کنیم، اولا اطلاعاتی که به ما میرسد دست دوم و نادقیق است و ثانیا اطلاعات کانالیزهای است که لزوما همه واقعیت نیست؛ یا بخشی از واقعیت است یا گاهی هم غیرواقعی است. وقتی به مارگارت تاچر، نخستوزیر بریتانیا میگفتند شما زیاد دروغ میگویی، پاسخ میداد من زیاد دروغ نمیگویم ولی در راستگویی صرفهجویی میکنم. وقتی رسانههای غربی تنها منبع انحصاری ما برای پیگیری امور باشند، گاهی به گمانههایی میرسیم که متاثر از دیتاها و منابع نادرست یا ناقص است.
راهی جز این وجود ندارد که در محل، بادقت و لحظهبهلحظه اخبار را بهخصوص تحولات ماه سپتامبر را پیگیری کنیم. به نظرم تحولات این ماه یکی از سختترین و سرنوشتسازترین تحولات تاریخ معاصر این کشور محسوب میشود. بعد از جنگ جهانی دوم و بعد از افول امپراتوری بریتانیا در پرتو سه حادثه استقلال هند، ملی شدن صنعت نفت ایران و ملی شدن کانال سوئز، بریتانیا با حساسترین دوران خود مواجه است.
اتحادیه اروپا از جلوههای نظم گذشته جهانی است. انگلیس همیشه از نزدیکترین قطبهای اروپایی به آمریکا، آن هم بهعنوان مرکز ثقل نظم جهانی گذشته بوده است. ما بهعنوان یک کشور خاورمیانهای یا اسلامی یا انقلابی، خودمان را در نقطه مقابل نظم گذشته میبینیم و اساسا همه تدارکمان در طول این سالها تغییر این نظم بوده است.
با توجه به این مساله که به هم خوردن آن نظم در بسیاری از پیشبینیها توأم با نظمی تا حدود زیادی آسیامحور و انتقال بارانداز قدرت در جهان از غرب به سمت شرق است، بخشی از این آسیا هستیم و مناسباتمان هم در مجموع با آسیاییها روانتر و بهتر از اروپاست. ما باید بهعنوان جلوهای از نظم گذشته از فروپاشی اتحادیه استقبال کنیم.
در فرمایشهای شما هم بود که این فقط انگلیسیها نیستند که از ماندن در اتحادیه احساس خسران میکنند، بلکه تمام قدرتمندهای اروپا چنین احساسی دارند. اگر این باشد طبیعتا خروج انگلیس میتواند علیه فروپاشی اتحادیه اروپا باشد. سوال من این است که آیا با توجه به این سرگذشت نباید از مساله خروج انگلیس استقبال کنیم و این را بیشتر در چارچوب منافع ملی ببینیم؟
بسیاری از این مسائل در اروپا به صورت جدی مورد بررسی قرار میگیرند و موافقان و مخالفان زیادی دارند. در اروپا بسیاری هستند که فکر میکنند دوقطبیای در ایران وجود دارد که ایدهآل یک عده تبدیل ایران به کره شمالی است و ایدهآل برخی دیگر تبدیل ایران به کره جنوبی است.
تصور اروپاییها از ایران این است که این دو دسته با هم در حال دعوا هستند. چین، کره شمالی، هند و پاکستان در تحلیلهایی که ارائه میکنند، مطمئن نیستند که فروپاشی برگزیت به یک نظم جدید آسیامحور منجر خواهد شد. چرا به این نتیجه میرسند؟ برای اینکه میبینند بزرگترین دشمنان اتحادیه اروپا اسرائیل و آمریکا هستند. کسانی که در داخل ۲۸ کشور فعلی اتحادیه اروپا، مخالف اتحادیه اروپا هستند نگاهشان سنتی چپ یا نگاه آسیامحور نیست؛ اتفاقا این جریانها معتقدند که باید با آمریکا، اسرائیل و عربها ببندیم.
اتحادیه اروپا بهنوعی سد پیشروی منویات آمریکا و رژیم صهیونیستی شده است. این نگاه که شما فرمودید، حامیان زیادی دارد ولی کسانی هستند که معتقدند اتحادیه اروپا مانع سلطه آمریکا شده است. آنان معتقدند اتحادیه اروپا اگر درست هدایت شود و به چیزی که از ابتدا بهعنوان یک قطب جدید اقتصادی و راهبردی و نظامی در طول تاریخ تبدیل شود، میتواند جلوی آمریکا بایستد.
کمااینکه سالها بحث ناتوی اروپایی مطرح شده است. طرح ارتش اتحادیه اروپا به معنای رقابت با ناتو است. این بحث صفر و صدی نیست. عدهای هستند که معتقدند فروپاشی اتحادیه اروپا به نفع کشورهای اروپاگریز و غربگریز است و برعکس کسانی هستند که میگویند این اتفاق راه را برای جریانهای دست راست افراطی بهخصوص در کشورهای اروپای شرقی باز میکند که به قدرت برسند و این اتفاق طبیعتا قدرت آمریکا را در منطقه بیشتر میکند.
تصور من این است که هرکدام از این دو نگاه، بخشی از واقعیت را در خودش دارد اما یک جمله معروف از جرج گلووی، سیاستمدار اسبق انگلیس و مجری پرستیوی هست که میگوید امروز هرگونه تجزیه بهضرر کشورهای مستقل است. تجزیه کشورها کلا خبر خوشی برای ما نیست و نمیتوانیم در باد این بخوابیم که آنها بدبخت میشوند و کمک میکنند که ما خوشبخت شویم. دلیلش هم این است که کانونهای جدید هرجومرج ایجاد میشود.
آقای جانسون میخواهد بدون وجود مجلس برگزیت را اجرایی کند. از نظر حقوقی چنین امکانی وجود دارد؟
سنت سیاسی در کشور اروپای شمالی و بریتانیا پارلمانمحور است. در بریتانیا همه وزرا از جمله نخستوزیر، نماینده مجلس هستند و مشروعیتشان را از پارلمان گرفتهاند. اگر کسی رهبر حزبی باشد که با ۹۹درصد آرا پیروز انتخابات باشد ولی رهبر حزب، در شهر خودش نتواند نماینده شود، نمیتواند نخستوزیر شود. مشروعیت نخستوزیر در بریتانیا از مجلس است. تاکنون اتفاق نیفتاده که یک حادثه مهم و دورانساز مثل برگزیت، در دورانی که مجلس منحل شده و انتخابات بعدی قرار است انجام شود، اجرایی شود.
تصور بوریس جانسون این بود که با حمایت ملکه میتواند این کار را انجام دهد و تا چند روز پیش هم بر این عقیده بوده ولی با رای قاطع پارلمانی در بریتانیا در روزهای گذشته و همینطور با تغییر اردوگاه یکی از نمایندههای مجلس به حزب لیبرال دموکرات، اکثریت پارلمانی حزب محافظهکار را از بین برد، عملا این ممکن نیست.
یعنی مجلس اختیار برگزیت را در دست گرفته است و اگر بوریس جانسون میخواهد این کار را انجام دهد راهش این است که اول برگزیت را یکبار دیگر عقب بیندازد و دوم مجلس را منحل کند، خودش هم استعفا بدهد تا انتخابات سراسری انجام شود. این اتفاق باید به امید این بیفتد که در مجلس جدید پیروز شود که خیلی نامحتمل است. با فرض اینکه این اتفاق بیفتد، مجلس باید با اتحادیه اروپا مذاکره کند و یک قرارداد جدید ببندد. اگر این کار صورت نگیرد طبیعتا رفراندوم یکی از گزینههای محتمل آینده خواهد بود. بهنظر میرسد بهکندی اکثریت مردم به این سمت میروند تا بنبست به وجود آمده را رفع کنند.
شما پیرامون خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا، مسائل سیاسی و اقتصادی را مطرح کردید، ولی مسائل امنیتی پیچیدهای بین بریتانیا و اتحادیه اروپا درباره سازمان ناتو، سازمان همکاری اروپا، شورای اروپا و خیلی از موارد دیگر پیش میآید. این مساله چگونه بررسی خواهد شد و چه میزان فرصت و تهدید در حوزه خلیج فارس و غرب آسیا برای ما دارد؟
تقریبا از زمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در اواخر دهه ۸۰ و اوایل دهه ۹۰ میلادی، همزمان با همه پیمانهای دفاعی- امنیتی که اروپاییها در خلیجفارس، آسیای مرکزی، کشورهای خاورمیانه و شمالآفریقا داشتند، انگلیسیها هم یا بهطور جداگانه یا با حمایت آمریکا قراردادهایی با این کشورها به موازات اتحادیه اروپا داشتند.
این مساله همیشه مورد اعتراض و شکوه رهبران اروپایی بود. این مساله این ظن را تقویت میکرد که بریتانیا نماینده، نفوذی یا جاسوس آمریکا در اتحادیه اروپاست. این تعابیر البته شاید خیلی تلخ و گزنده باشد ولی خالی از واقعیت نیست. همایشی دو ماه پیش در اندیشکده انگلیسی «موسسه خدمات متحد سلطنتی» (RUSI) -که به ادعای خودشان با 150 سال سابقه، قدیمیترین اندیشکده دفاعی امنیتی جهان است- برگزار شد. من در این مراسم شرکت کردم.
در این نشست راجع به نقش دفاعی- امنیتی بریتانیا در خاورمیانه بعد از برگزیت صحبت شد. تصوری که انگلیسیها و توقعی که اسرائیلیها و عربها دارند این است که نقش آمریکا و بریتانیا را از اتحادیه اروپا در منطقه خودشان پررنگتر کنند. این طبیعی است که راه سادهای نیست برای اینکه این کشورها هر کدام جداگانه و با هم، توافقاتی با اتحادیه اروپا دارند.
مسالهای که برای بریتانیا در این زمینه اهمیت و اولویت دارد، شورای همکاری خلیجفارس است. این شورا فرزند بریتانیاست. سال ۱۹۷۹ بعد از انقلاب ایران وقتی کشورهای حوزه جنوبی خلیجفارس بهشدت متوحش شده بودند از اینکه انقلاب ایران در کشورهایشان گسترش پیدا کند، سه سفر به این کشورها صورت میگیرد. اول ملکه الیزابت به این کشورها سفر میکند. البته این سفر از پیش برنامهریزی شده و قرار بود ملکه به ایران هم بیاید ولی در ایران انقلاب و سفر لغو شد.
بعد از او مارگارت تاچر، نخستوزیر و بعد دستیار او که آخرین سفیر بریتانیا در ایران بود به کشورهای منطقه خلیجفارس رفت. در جریان این سفرها بریتانیا قول داد که نمیگذارد انقلاب ایران در کشورهای خلیجفارس تکرار شود. دوسال بعد شورای همکاری خلیجفارس تشکیل شد. برای بریتانیا، مساله شورای همکاری خلیجفارس حیاتی و راهبردی است.
با تحولاتی که بین قطر و کشورهای خلیجفارس بهویژه سعودی و امارات پیش آمده، شورای همکاری خلیجفارس در معرض خطر و حتی اضمحلال است و ناکارآمدتر از گذشته شده است. انگلیسیها قصد دارند به بهانه احیا و حفظ شورای همکاری خلیجفارس، در منطقه جایگاهی بیش از آمریکا یا به اندازه آمریکا و بیش از اتحادیه اروپا پیدا کنند.
در آسیای مرکزی با توجه به مرکز مساله راهبردی آسیای مرکزی و جنوب قفقاز و بهخصوص بهخاطر حضور شرکتهای تجاری و نفتی بریتانیا، تقریبا شرکتهای امنیتی و دفاعی بریتانیایی نقش مشاوره مهمی دارند. برنامه بریتانیا این است که در این منطقه چه از نظر حوزه نفوذ و چه از نظر درآمدزایی و بازارهای جدید تحول ایجاد کند. به نظر میرسد این دو منطقه برای بریتانیا در برنامهریزی بعد از برگزیت، نقش ویژه و تعریفشدهای خواهد داشت.
توافقات امنیتی اتحادیه اروپا و بریتانیا، بستگی به این دارد که چگونه طلاق صورت بگیرد. اگر شبیه سوئیس و نروژ باشد، طبیعتا رابطه دوستانه و متمدنانه باقی میماند. اگر به صورت یک قرارداد جدید باشد، باز یک مقدار متمدنانه خواهد بود ولی اگر بدون توافق برگزیت اجرایی شود، تمام معاهدات بریتانیا با اتحادیه اروپا یا باید بازتعریف شود یا از بین میرود. این بستگی به این سه گزینه دارد.
در 100سال اخیر ملکه بریتانیا با ایدههای دولتی هیچمخالفتی نکرده و نقش منفیای در کشور نداشته است. ولی در ایران حداقل همیشه نقش ملکه بریتانیا بیش از آن چیزی که هست دیده میشود. شما هم گفتید جانسون با همکاری ملکه بریتانیا پارلمان را تعلیق کرد. ملکه واقعا چقدر قدرت دارد؟
در مورد شخص ملکه الیزابت دوم باید گفت بر اساس سنتهای بریتانیا، ملکه اختیارات نانوشته و نوشته زیادی دارد. ولی معمولا از این اختیارات استفاده نکرده و نمیکند و همه این اختیارات را به دولت و پارلمان واگذار کرده است. موارد خاصی بوده که ملکه از اختیاراتش استفاده کرده است؛ مثلا وقتی خدمتکار ارشد پرنسس دایانا را به جرم جاسوسی داشتند محاکمه میکردند، وسط دادگاه یک کاغذ دو سطری از ملکه آمد که او به دستور من این کار را کرده است، درنتیجه دادگاه بدون هیچتوجه به موازین قانونی تعطیل شد یا در مساله بالا گرفتن شورش در بریتانیا در اواخر دهه 80 و اوایل دهه 90 زمان تاچر در قضیه مالیات، عملا ملکه به گروه شورشی درونحزبی حزب محافظهکار کمک کرد که خانم تاچر را از قدرت بیندازند.
ملکه از این اختیارات فراقانونی و فرادموکراتیک داشته و دارد چه مدون و چه نامدون، ولی بهندرت از آن استفاده کرده است. در مساله برگزیت به نظرم ملکه خواهان خروج بوده است و تلاش برای اینکه به کمرون و بعد ترزا می و سپس جانسون کمک کند معلوم است، ولی آقای برکوف سخنگوی پارلمان دیداری با ملکه داشته و تقریبا هشدار داده که او در دفاع از جانسون دخالت نکند و این کار عملا منجر شد که ملکه بیطرف بماند و این رای صادر شد که پارلمان دوباره اقتدار برگزیت را در دست بگیرد.
گفتید احتمال دارد توافقی صورت بگیرد و کوربین کنار برود. با توجه به جاهطلبیای که او تا الان داشته و سعی کرده است جایگاه خود را حفظ کند و به نخستوزیری برسد، اخیرا هم بحث دنبال کردن برجام در سازمان ملل را مطرح کرده است. آیا او بهراحتی کنار میرود؟ اینکه او دیشب مطرح کرد بحث برجام را در سازمان ملل را دنبال میکند در واکنش به چه موضوعی بود؟
جرمی کوربین دلبند ایرانیهاست. او در بریتانیا خیلی طرفدار و خیلی هم دشمن دارد. بیشتر مردم یا عاشقش هستند یا از او متنفرند و تقریبا میانه ندارد. «جان مکدانل» آدم بسیار بزرگ و رفیق شفیق کوربین است. در زمانی که قرار بود جلوی رهبری قبلی حزب قرار بگیرند، تصمیم درستی گرفتند که یکی از آنان جلو بیاید و همینطور هم شد. از نظر سیاسی کوربین و از نظر اقتصادی مکدانل چپ است. تا جایی که اطلاع دارم خیلی جدی روی این استعفا بهعنوان یک گزینه نامحتمل فکر میشود.
شما بهعنوان رهبر حزب کارگر خودتان را فرض کنید. اگر بعد از دورهای که یا سر کار نبودهاید یا کسانی سر کار بودند که به زعم شما کودتاچی بودهاند (بلر و براون)، قرار باشد حزبتان بین شما و شکست حزب یکی را انتخاب کند، تصمیم خودتان چیست؟ طبیعتا شما کنار میروید. فعلا این گزینه مطرح نیست، ولی من فکر میکنم با توجه به فشار فزاینده گروههای لابی اسرائیل و عرب ضدکوربین و آمریکا میتواند قوت بگیرد. کوربین از اول طرفدار تغییرات سیاسی در ایران و جزء چهارنفری بود که از طرف پارلمان بریتانیا برای پیروزی آقای روحانی به ایران آمدند. کوربین رابطهاش با ایران خوب بوده است.
از اتهامات کوربین این است که مجری پرستیوی بوده و بهعنوان کارشناس شرکت و در مرکز اسلامی انگلیس که وابسته به رهبر جمهوری اسلامی ایران است، چندین بار سخنرانی کرده است. در گروههای ضدجنگ و ضدآمریکایی فعال و جزء گروه همبستگی با فلسطین است. اینها طبیعتا او را به این سمت سوق میدهد که در مساله برجام پافشاری کند. کوربین در حزب کارگر مساله احیای برجام و مقابله با سیاستهای جنگطلبانه ترامپ را جدی مطرح کرده است و تلاش میکند از جهت کسب اجماع بینالمللی از طریق شورای امنیت سازمان ملل، آمریکا را مجبور کند به برجام برگردد یا حداقل کارشکنی در روند آن نکند.
بین قدرتهای بزرگ اروپایی، انگلستان تقریبا نزدیکترین قدرت به آمریکا بوده است. میشود خروج انگلیس از اتحادیه را یک فرصت برای خودمان بدانیم که بتوانیم توافقات بهتری با اتحادیه اروپا داشته باشیم و بهنوعی مزاحمی مثل انگلستان با برگزیت از اتحادیه خارج شده است.
وقتی ما صحبت از دوست و دشمن یا رقیب یا کاتالیست یا مزاحم میکنیم، باید توجه داشته باشیم که یک روش تحلیل این نوع تعابیر کشور به کشور است و روشی دیگر لابیها و لایههای درونی هر کشور است. به همان صورت که شما بریتانیا را مزاحم بهبود روابط ایران با دنیا میدانید- که تا حدی هم درست است- به همین دلیل باید توجه داشته باشید که گروههای لابی در آلمان، فرانسه، هلند و بلژیک علیه ایران وجود دارند و در آن فعالیت میکنند.
حتی در فنلاند، حضور لابی ضدایرانی حیرتانگیز است. نباید فرض کرد که یک هویت به نام بریتانیا مشکل است و این برود، همه چیز خوب یا بد میشود. تصور من این است که اگر ایران میخواهد روابطش را با دنیا بعد از برگزیت در پرتو نبود عنصری به نام بریتانیا بهتر بکند، باید توجه داشته باشد که همفکران بریتانیا در همه کشورهای عضو اتحادیه اروپا همچنان وجود دارند. اینها معتقدند ایران چالش است و فرصت آمریکا، اسرائیل و اعراب و رقبا و دشمنان ایران هستند.
این نمیتواند برای ما رویایی باشد که چون بریتانیا نیست، ما دشمنی در اتحادیه اروپا نداریم. همهچیز در اختیار طرف مقابل و دشمن نیست، ما هم باید مقداری در نگرش خودمان بازنگری انجام دهیم. شما تصور کنید آقای ترامپ بگوید نهتنها به برجام بازگردم، بلکه نوکر جمهوری اسلامی هم هستم. از اینکه بالاتر نداریم؟ شما فکر میکنید معضلات اقتصادی ما از جمله فساد و ناکارآمدی و گرفتاریهایی که ما در سیستم اقتصادی و بازرگانی کشور داریم، رفع میشود؟ البته اوضاع بهتر میشود ولی واقعا خیلی از مشکلات ما منحصرا به برجام یا تحریمها برنمیگردد و بسیاری از آن به مشکلات داخلی و ملی ما بازمیگردد.
بعد از خروج کامل بریتانیا از اتحادیه اروپا، آمریکا برای مهار شوک اقتصادی که به بریتانیا وارد میشود، به اقتصاد بریتانیا کمکی چندصدمیلیارد دلاری میکند. یکی از مابهازاهای این کمک، خروج بریتانیا از برجام است. علاوهبر عامل اصلی، مسائل جانبی هم هست که میگویند روحیه جانسون با ترامپ مشابه است و استقلال عمل کمتری در مقابل آمریکا دارد. تنشهای ایران و بریتانیا و پروندههای مختلف، سفر جان بولتون به لندن و... را بهعنوان شواهد میآورند. این بحث چقدر جدی است که در صورت خروج بدون توافق این اتفاق بیفتد و از برجام هم خارج شود؟
ادعای دولت بریتانیا این است که ما قصد خروج از برجام را به هیچوجه نداریم. در سفر بولتون به بریتانیا قرار بود محور اصلی مذاکرات مساله خروج بریتانیا از برجام باشد ولی اصلا بحثی در این باره نشد. علت حذف این بود که دولت جانسون علیرغم وابستگی به آمریکا، مهیای خروج از برجام نبودند. این به آن معنی نیست که بعدا این اتفاق نمیافتد ولی فعلا این شرایط وجود ندارد.
درباره بستههای تشویقی چندصدمیلیون یا میلیارد دلاری، اتفاقا یکی از موارد مورد اختلاف است؛ هم در خود آمریکا و هم در اروپا و هم در بریتانیا بهشدت در مورد کم و کیف این کمکها و وعدههای احتمالی تردید وجود دارد. گفته میشود که آقای ترامپ نه میخواهد و نه میتواند چنین کاری کند.
شکاف در ساختارهای منطقهای (اتحادیه عرب و شورای همکاری خلیج فارس) به نفع ایران تمام شد اما به نظر میرسد در اروپا شکاف در ساختار اتحادیه به نفع ما نباشد. اگر بریتانیا از اتحادیه بدونتوافق خارج شود و بتواند اقتصادش را رو به راه کند، در اروپای شرقی رقابتها برای خروج از اتحادیه آغاز میشود.
این کشورها در حوزه اقتصاد و امنیت مجبورند به آمریکا پناه ببرند چراکه نه روسها و نه چین چنین تواناییای ندارند. در چنین شرایطی آیا نزدیکی کشورهای اروپایی به آمریکا باعث افزایش فشار بر تهران نمیشود؟ به نظر میرسد بیش از آنکه ما بتوانیم بازیگر استراتژیک باشیم، نظارهگر تحولات هستیم، چراکه نه اندیشکده، نه لابی و نه رسانهای داریم که اثرگذار باشند. چقدر تکهپاره شدن اتحادیه اروپا میتواند بهضرر ما باشد؟
من با بیشتر صحبتهای شما موافقم. روضه همیشگی من در مورد لابی و گروه تاثیرگذار یا طرفدار ایران در بریتانیا و اروپاست و شما هم کاملا درست میفرمایید. تمام صحبتهای شما درست است. فقط باید یک نکته را توضیح بدهم. درست است که کشورهای اروپای شرقی و کشورهای دارای اقتصاد بیمار مثل یونان، پرتغال، اسپانیا و ایتالیا کشورهایی هستند که گرایشهای شدید ضداتحادیه اروپا دارند ولی اینها دست بالا را فعلا ندارند.
اگر بریتانیا موفق شود یا به مرحلهای برسد که کاملا از اتحادیه جدا شود، طبیعتا در کشورهای اروپای شرقی و کشورهای دارای اقتصاد بیمار، جنبشهای ضداروپایی تقویت میشود. بعضی دوستان فکر میکنند این گروهها به سمت آزاداندیشی، استقلال و همهجانبهگرایی با بقیه کشورها حرکت میکنند. گزینه آنها آمریکاست، در این شرایط ما متوجه میشویم بودن اتحادیه اروپا در مواجهه با یکجانبهگرایی آمریکا چقدر مفید بوده و خواهد بود.
بله، اگر در آغوش اسلام میآمدند و به ما میپیوستند، ایدهآل بود، ولی این اتفاق نامحتمل است و محتملتر این است که به سمت آمریکا بروند. بنابراین فعلا جنبشهای ضداروپایی دست برتر را ندارند، ولی احتمال قوتگرفتنشان بعد از خروج انگلیس بیشتر میشود. به همین دلیل فرانسه و آلمان علیرغم نفرت تاریخیای که از انگلیس دارند، تلاش میکنند این اتحادیه با حضور انگلیس ادامه پیدا کند. خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا میتواند مقدمهای بر فروپاشی اتحادیه اروپا باشد./1360/د101/ب1