شور اربعین در سفر تبلیغی
به گزارش خبرنگار سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا، سال های گذشته، چند روز قبل از اربعین کوله بارم رو بسته و راهی سفر عشق بودم، این سفر برای من هم زیارتی بود هم تبلیغی، چون لباس روحانیت به تن داشتم از همان ابتدای مسیر یک مبلغ برای زائرین به حساب می آمدم، دقیقاً نیم ساعت مانده بود به اذان مغرب که به پل زائر رسیدم، جمعیت زیادی کنار سرویس بهداشتی چند متر عقب تر از پل زائر مشغول وضو گرفتن بودن، با حوصله توی صف ایستادم تا نوبت به من رسید و وضو گرفتم، از همانجا سوالات و پاسخ به شبهات شروع شده بود، یکی می پرسید حاج آقا میشه بین راه مسح کرد، یکی دیگه می گفت شنیدم مسافر کربلا می تواند نمازش را تمام بخواند، درسته حاج آقا؟
خلاصه سوالات پشت سرهم ردیف بود، توی دلم می گفتم جای رفقای تبلیغیمون خیلی خالیه، چه خوب می شد اگر اینجا بودند و چه بهترکه هر اتوبوس یک روحانی داشت، بالاخره وضو گرفتم و راهی نماز خانه شدم، همین که از در نمازخانه گذشتم صدای صلوات بلند شد که حاج آقا بفرما جلو، از فیض جماعت عقب نمونیم، خوشحال بودم که در این مسیر فقط یک زائر نیستم و می توانم با علومی که در حوزه آموختم به مردم خدمت کنم، اربعین برای من یادآور رفاقت با انسان هایی بود که برای اولین بار می دیدمشان اما پس از گذشت دقایقی چنان رفاقتی حاصل می شد که کسی باور نمی کرد عمر دوستی ما بیشتر از دقیقه هایی ندارد، چه روز و شب های زیبایی و چه ساعت های پر از تجربه و معرفتی.
اربعین هزار و چهارصد از راه می رسید و دوباره حال و هوای سفر پرماجرا، غوغایی در جان و دلم افکنده بود، اما مثل اینکه باید شروطی را محقق می کردیم، از آنجایی که امسال با این شرایط امکان سفر برایم مهیا نبود، با چند تن از رفقا تصمیم گرفتیم در قالب یک گروه تبلیغی، شور و حال پیاده روی اربعین را در مناطق تبلیغی برپا کنیم، تا شاید التیامی به دل غم بار و اربعین نرفته خود و دیگران باشد، متاسفانه از این قافله هم جاماندم به همین دلیل تصمیم گرفتم زبان و قلم دوستان عزیزم در این سفر تبلیغی باشم تا شاید گوشه ای از فعالیت های آن ها را به تصویر کشیده باشم، از اینجای ماجرا خواننده خارات روحانی عزیز آقای (ح-ش) اعزامی موسسه آموزش مبلغ دارالزهرا سلام الله علیها در منطقه تبلیغی شهرستان میناب، استان هرمزگان خواهید بود.
نمیدانم اسمش را اشتیاق بگذارم یا استرس قبل سفر، اما هر چه هست چنان ولوله ای در جانم می اندازد که چندبار چمدان را زیرو رو می کنم که چیزی جا نگذارم، همیشه هم چهل و پنج دقیقه زودتر خودم را به ایستگاه قطار می رسانم، حس و حال عجیبی است، هر بار برایم تجربه جدیدی به ارمغان آورده است، بلندگوی ایستگاه محمدیه به صدا درآمد" قطار قم- بندرعباس" تا لحظاتی دیگر آماده حرکت می باشد، سریع چمدانم را برداشتم، بلیط را به دست گرفته و به همراه سایر رفقا به سمت قطار حرکت کردیم، دو کوپه کنار هم، گاهی به هم سر میزدیم و بین دو کوپه تنقلات و غذا رد و بدل می کردیم، جمع باصفایی بود.
صبح روز بعد به ایستگاه شهر بندرعباس رسیدیم، فصل خرماپزون گذشته بود اما هنوز هوا گرم و شرجی بود، از همانجا تاکسی گرفتیم و یک ساعت بعد میناب بودیم، خلاصه اینکه چند روز قبل از اربعین در قالب یک گروه هشت نفره متشکل از طلاب متخصص و کاربلد منبر و کار با کودک، توسط گروه اعزامی آموزش مبلغ دارالزهرا سلام الله علیها وابسته به دفتر آیت الله صافی به شهرستان میناب اعزام شدیم.
هرکدام از رفقای ما در یک نقطه از شهر مشغول به فعالیت های مختص به این ایام شدند، برخی از رفقا، تجربه اولین اربعینی را سپری می کردند که از قافله زوار کوی عشق جامانده و تصمیم گرفته بودند در خط و سنگر دیگری به وظیفه خود بپردازند، سعی کردم دفترچه ای را با خودم بیاورم و هر چه که در این سفر می بینم ثبت و ضبط کنم، هم خاطرات تبلیغی باشد و هم اینکه در آینده با مراجعه به خاطرات نقاط ضعف و قوت خودم را ارزیابی کنم، در بدو ورود مثل هوای گرم میناب، مردمی خونگرم و مهمان نواز را دیدم که تشنه معارف اهل بیت بودند، دختران و پسرانی که عاشق معارف اهل بیت و لطایف و ظرایف قرآن بودند، در این چند روز از هرکدام از رفقای مبلغ که پرسیدم استقبال چطور بوده، همه راضی بودند و خداوند را شاکر که اگر چه از قافله زوار جامانده اما در کنار این مردم حال و هوای اربعین را در شهر و محله هایشان احیاء کرده اند.