"حاج قاسمی که من می شناسم"
به گزارش سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا، این اثر خواندنی که به همت سعید علامیان در انتشارات خط مقدم به زیور طبع آراسته شده، محصول و ثمره حدود بیست ساعت گفتوگو با حجتالاسلام و المسلمین علی شیرازی، نماینده ولی فقیه در نیروی قدس سپاه پاسداران است، ضمن آن که بعضی از دستنوشتهها و یادداشتهای ایشان نیز ضمن نگارش و تدوین در این کتاب گنجانده شده است.
از جمله ویژگی های جذاب این کتاب آن است که در آن فراز و فرودهای مختلفی از زندگی شهید حاج قاسم سلیمانی از نگاه راوی نقل و ثبت شده و این تلاش ها در دوازده فصل این اثر را خواندنی و مورد توجه عموم مردم و نسل جوان نموده است.
خاطرات از دوران دفاع مقدس و حضور راوی به عنوان یکی از نیروهای حاج قاسم شروع میشود و به طور خاص از سال ۶۱ و عملیات فتحالمبین و تا فعالیتهای حجتالاسلام علی شیرازی در کنار شهید سلیمانی در نیروی قدس تداوم می یابد.
در واقع سال ۱۳۶۱ در حمیدیه اهواز، شروع دوستی رقم خورد. قاسم سلیمانی فرمانده تیپ ثارالله سخنران بود و علی شیرازی روحانی گردان شهید باهنر، شنونده. همانجا عشق حاج قاسم به دلش نشست. فروردین ماه سال ۶۵ دوستی شکل همکاری به خود گرفت و حاج قاسم، مسئولیت تبلیغات لشکر را به علی شیرازی سپرد. این همراهی پس از جنگ ادامه داشت؛ حجتالاسلام علی شیرازی سال ۱۳۸۱ به عنوان مسئول دفتر نمایندگی ولی فقیه در نیروی دریایی سپاه پاسداران منصوب شد. ارتباط او با سردار سلیمانی در مراسم بزرگداشت یاد و خاطره شهدا و خاطرات جنگ ادامه یافت. شهریور سال ۱۳۹۰ به خواست سردار سلیمانی، علی شیرازی، مسئول نمایندگی ولی فقیه در نیروی قدس شد. علی شیرازی ۸ سال در این سمت به همراه سردار سلیمانی انجام وظیفه کرد. به گفته او، در این ۸ سال همانند روزهای جنگ خود را سرباز سردار سلیمانی میدانست.
در بخشی از این کتاب می خوانیم:"...هتل فجر اهواز، محل اقامت خانوادههای فرماندهان بود. یک اتاق سه در چهار در طبقهی سوم هتل به ما دادند. یک اتاق بزرگتر هم در طبقهی اول، متعلق به خانوادهی حاجقاسم سلیمانی بود که فرمانده لشکر بود؛ اتاق شمارهی ۱۱۶. این اتاق را با یک پرده، به دو اتاق تودرتو تبدیل کرده بودند. موقعی که خانمش به کرمان میرفت، به من گفت به آن اتاق برویم. وقتی میآمدند، اتاق را تحویل ایشان میدادیم و به همان اتاق کوچکتر طبقهی سوم میرفتیم. آن موقع، دو بچه داشتند؛ نرگس و حسین. چون حاجقاسم در اهواز هم کمتر وقت میکرد به هتل برود، مادرخانمش همراهشان میآمد. گاهی برادرخانمش محمود هم بود. پنج نفر در یک اتاق، با پردهای در وسط و بدون آشپزخانه زندگی میکردند. تازه حاجقاسم گاهی همانجا مهمانداری هم میکرد! فرمانده لشکر بود و همهی فرماندهها با او کار داشتند.
زندگی حاجقاسم بعد از جنگ هم تا پایان عمرش که فرمانده نیروی قدس بود، همینطور سپری شد. رتبهی فرمانده نیرو با فرمانده لشکر خیلی متفاوت است؛ آن هم فرمانده نیروی قدسی که در سوریه و لبنان و عراق و فلسطین، صاحب نفوذ و قدرت است. خانهاش، وضع زندگیاش، پایینتر از متوسط بود! به خانهی بعضی از افراد درجهی سه و چهار نیرو که میرفتم، میدیدم وضع رفاهی زندگیشان، به مراتب از حاجقاسم بهتر است.
اتاق کار حاجقاسمی که با خیلی از افراد توی دنیا ارتباط داشت، در نهایت سادگی بود. مبلهای اتاقش ساده بود. میزوصندلیها تشریفاتی نبود. مبلها بیست سال عمر کرده بود! یک بار با اصرار دیگران اجازه داد رویهی مبل را عوض کنند. دنبال تشریفات و تجملات نبود...
رفقایش از کرمان برایش اجناسی مثل میوه و شیرینی میفرستادند. بعضی حرفهایش را به من میزد. میگفت «پسرم میخواهد داماد شود. وقتی برای خرید رفتیم، زیاد پول نداشتم. نگران بودم اگر خانوادهی عروس خواستند چیز گران بخرند، چه کار کنم!». کسی این حرف را میزد که اگر اشاره میکرد، امکانات زیادی برایش فراهم میشد. بعد از مدتی گفت «خدا رساند. خرید را حل کردم".