۲۳ شهريور ۱۴۰۲ - ۱۵:۵۲
کد خبر: ۷۴۱۷۶۸
فرهنگ نئوپوپولیسم؛

نقدی بر گزاره جدید جناب مصطفی ملکیان

نقدی بر گزاره جدید جناب مصطفی ملکیان
مصطفی ملکیان در گفت‌وگو با مدرسه آزادی فکری بحث‌هایی را مطرح کرده که در حقیقت عجیب‌ترین بحث‌های چند سال اخیر اوست.

به گزارش سرویس سیاسی خبرگزاری رسا، مصطفی ملکیان در گفت‌وگو با مدرسه آزادی فکری بحث‌هایی را مطرح کرده که در حقیقت عجیب‌ترین بحث‌های چند سال اخیر اوست. به تعبیری هر چند ملکیان در سه دهه گذشته بارها دچار دگردیسی شده و از نظریات گذشته خود عدول کرده است اما همیشه ظاهر امر این‌گونه نشان داده که به‌خاطر پرسشی جدید این تغییرات حادث شده است. هرچند درواقع خیلی تغییرات او جدی نبوده و بیشتر در مقام رتوریک خود را نشان داده و مثل فردی که به‌طور مداوم درحال توبه است و خیلی زود از گذشته خود پشیمان می‌شود این تغییرات پی‌در‌پی یک مساله را همیشه نشان داده است. ظاهرا نوع مواجهه‌ای که مصطفی ملکیان دارد تک‌بعدی بوده و بعد از شفاف شدن ابعاد دیگر خیلی زود ناامید می‌شود و از آن وضعیت کوچ می‌کند و پی‌در‌پی کوچ کردن‌هایش نشان از وضعیت بی‌ثبات تفکر او می‌دهد. هرچند عده‌ای در تلاش هستند بگویند ملکیان پروژه‌ای دارد که عقلانیت و معنویت را شامل می‌شود اما درحقیقت بی‌ثباتی ملکیان نشان می‌دهد او در مقام فردی که مدام خطابه می‌خواند است و هیچ پروژه‌ای را نمی‌تواند نمایندگی کند؛ چراکه فردی که دارای پروژه است بیش از آنکه مدام پرگویی کند طرحی وسیعی برای پروژه خود به‌صورت مکتوب دارد که ملکیان فاقد چنین طرحی است. برای نقد موقعیت فکری ملکیان کافی است به آخرین گفت‌وگوی او با مدرسه آزاد فکری برگردیم و ادله او را با هم مرور کنیم تا متوجه شویم ما بیش از آنکه با فردی که در مقام تفکر است روبه‌رو باشیم با فردی که قصد دارد با هنر فن بیان مخاطب‌ها را اقناع کند روبه‌رو هستیم که اتفاقا یکی از آفت‌های جهان فعلی ما هست و این موقعیت بیش از آنکه استدلال‌ورز یا فیلسوفانه باشد نوعی عمل مشابه مروجان روانشناسی موفقیت است و بیشتر قصد دارد مخاطب را به عملی احساسی تحریک کند تا اینکه صحنه واقعی را توصیف یا تبیین کند.

مهترین حرف‌های ملکیان
ملکیان معتقد است امید داشتن در وضعیت فعلی به رخداد یا تحولاتی اشتباه است و باید هر فرد با توجه به میل و چند باور خود دست به عملی بزند. این اقدام اگر مصادف با تغییراتی شد مفید است در غیر این‌صورت او حق ندارد تا لحظه دگرگونی‌های بزرگ بی‌عمل باشد. همچنین معتقد است فرد براساس داده‌های محیط خود باورش را شکل می‌دهد که به میل او و عمل او ختم می‌شود. ملکیان این امید را علت پیروزی در پروژه‌هایی مثل شکست محدود‌سازی ماهواره در ایران قلمداد می‌کند و می‌گوید اگر چنین امید‌هایی نبود الان ما شبیه افغانستان بودیم. در ادامه او بحث امید را ناظر به آینده بحث می‌کند و معتقد است نسل جوان ما هستند که این امید را ایجاد می‌کنند و این نسل از همه جوانان کشور‌های اسلامی جلوتر، بهتر و به‌مراتب فرهیخته‌تر هستند و چون حکومت غرب‌ستیزی افراطی کرده است این نسل غرب را خوب شناخته است و فلسفه غرب را می‌داند و از خود غربی‌ها هم بهتر غرب را متوجه شده و به همین جهت است که به دنبال دموکراسی است اما نه دموکراسی‌ای که امثال علی شریعتی می‌گفتند و این نسل از امثال علی شریعتی خیلی جلوتر است و در پایان برای صورت‌بندی بحث خود که چرا به آینده امید دارد چنین مطرح می‌کند.

4 بحث مهم که ملکیان مطرح می‌کند
1. تجربه 44 ساله که باعث شد متوجه ضعف‌ها شویم.
2. نسل جوان فعلی واقع‌بین هستند و دیگر دنبال آرمان نیستند.
3. حکوت دینی که متوجه شدیم خوب نیست و دیگر تکرار نکنیم.
4. فهمیدن موقعیت غربی‌ها نسبت به ما در دهکده جهانی و اگر تحول رقم زده شود آنها دیگر نمی‌توانند دخالت کنند.
در واقعیت نقد چنین طرح بحثی حقیقت خیلی کار مشکلی نیست چون این بحث‌ها بیش از آنکه بحث‌هایی جدی باشد نوعی ترویج همان روانشناسی موفقیت و کمک به سوژه‌های فردی است که ملکیان سعی کرده در سال‌های اخیر از طریق آن گفت‌وگو را شکل دهد، اما هرچه جلوتر آمده متوجه نشده است سطح درگیری بیش از سوژه‌های فردی یا نوعی خطابه‌های هیجانی است که او مدام درحال تکرار آن است.
برای نقد ملکیان ابتدا از وجه سلبی استفاده کرده و بعد سعی می‌کنیم خلأ نظری او را به صورت گسترده‌تر شرح دهیم. شاید اگر فردی کمی منطق مطالعه کرده باشد به‌سادگی بتواند ادله ملکیان را نقض کند؛ مثلا براساس چه آماری جوانان ما از همه جوانان جهان اسلام فرهیخته‌تر هستند. براساس چه مطالعه کمی و کیفی چنین استدلالی صورت می‌گیرد. یا مثلا جوانان ما غرب را از خود غرب بهتر شناختند. چه واقعیتی وجود دارد که چنین بحثی را اثبات کند. آیا اساسا غربی که بیش از چهار قرن سعی کرده است با ایده خود شهروندی در راستای شرایط خود فراهم کند با نسل جدید ما که نهایت یک دهه در اتمسفر شبه‌مدرن تنفس کرده یکی هستند؟ و ایضا غرب که همین سال گذشته با مداخله در افغانستان آنجا را در اختیار طالبان قرار داده است چطور بعد از دگرگونی وسیعی در کشور مثل ما که بااهمیت‌تر و استراتژیک‌تر از افغانستان است بی‌تفاوت خواهد بود. پرواضح است که نه‌تنها غربی‌ها بلکه کل منطقه دوست دارند در آینده ایران مداخله کنند. چنین سطحی‌نگری‌ای درباره واقعیت جهان قطعا پذیرفته نیست. یا طرح بحثی که درباره حکومت اسلامی می‌شود که حکومت اسلامی دیگر از گزینه‌های آینده ما خط خورده است.نکته‌ای که مطرح می‌شود این‌که با این استدلال لیبرال‌دموکراسی هم با وضعیت فعلی در آمریکا باید خط زده شود چون نماینده آن ترامپ و بایدن هستند و ایضا حکومت‌های چپ جهان هم که شکست خورده‌اند. درنتیجه باید به سمت آنارشیسم حرکت کرد؛ چراکه با منطق نفی سلبی همه ایده‌های جهانی سریع دود می‌شود و به هوا می‌روند. یا در جمله «جوانان واقع‌بین هستند و دیگر دنبال امثال شریعتی نیستند.» چه مزیتی وجود دارد که از شریعتی پیروی نشود و آیا جوانانی که واقعیت خاورمیانه و خاصیت دگرگونی‌های وسیع و خطرناک را نمی‌بینند و متوجه نمی‌شوند را می‌توان واقع‌بین قلمداد کرد واساسا چنین ساده‌انگاری‌ای جز فاجعه ملی آورده‌ای به همراه خواهد داشت؟ به هر ترتیب طرح بحث‌های اینچنینی از طرف ملکیان نوعی اسطوره‌سازی برای نسل جدید، بی‌توجهی به دگرگونی‌های وسیع در منطقه یا نوعی فانتزی‌سازی از سقوط و شرایط فعلی همه و همه در راستای شبه‌ایده‌ای است که ملکیان دوست دارد به مخاطب خودش هدیه دهد تا بتواند او را امیدوار نگه دارد تا امید را به او به‌صورت فانتزی هدیه دهد، اما مشکل اصلی ملکیان نه در طرح بحث‌های ساده‌سازی شده او بلکه در عمق نظری است که دارد.
نقد نظری ملکیان
برای شروع جمله‌ای از الکسی دو توکویل متفکر فرانسوی در سال 1835 را نقل می‌کنم به این مضمون «برای یک جهان سراسر جدید به یک علم سیاسی جدید هم نیاز است.» این جمله از این جهت اهمیت دارد که ابتدا دوتوکویل بیان کرده است. او متفکری بود که برای شناخت دموکراسی جدید به آمریکا سفر کرد و در کتاب معروف خود دموکراسی در آمریکا به نقد وبررسی دموکراسی آمریکا پرداخت. دوتوکویل معتقد بود دیدگاه فردی مثل منتسکیو هم دیگر پاسخگوی وضعیت جدید نیست؛ چراکه جهان جدید دچار تحولات وسیعی شده و نمی‌توان به‌راحتی از دموکراسی نه دفاع کرد نه آن را رد کرد و برای همین نیازمند به علم جدید سیاسی هستیم. طرح بحث دوتوکویل بسیار بااهمیت است چون او جزء محدود افرادی است که برای اولین بار به نقد دموکراسی عصر خود پرداخت و درباره استبداد عرفی‌گرا یا زورگویی دموکراسی بحث کرد؛ اینکه دموکراسی می‌تواند به استبداد اکثریت علیه اقلیت تبدیل شود درحالی‌که طرح اکثریت ممکن است قابل پذیرش نباشد. این نکات سه بحث مهم را به همراه دارد.

متفکر نباید فقط صرفا فریاد روح زمانه باشد
دوتوکویل به هیچ عنوان از دموکراسی مقطع خود اسطوره‌سازی یا واژگان‌سازی غیرحقیقی نمی‌کند و حتی به‌مثابه یک متفکر با نقد‌هایی جدی به آن سعی کرده آنچه برای جامعه خود فرانسه به ارمغان می‌آورد ساده‌سازی‌شده نباشد. اتفاقی که عکس آن را اینجا در مواجهه با ملکیان شاهد هستیم. ملکیان سعی دارد با بدیهی‌انگاری مساله نسل جوان و دموکراسی را مثل یک ایده راحت و قابل طرح صورت‌بندی کند و این دقیقا نقطه مقابل وظیفه متفکر است. متفکر وظیفه ندارد فقط آنچه به‌عنوان روح زمانه است را رنگ و لعاب دهد و به‌صورت هیجانی از آن تمجید کند.

نقد شریعتی نوعی ژست جدید است تا یک وضعیت متفکرانه‌
برای نقد شریعتی باید به زمانه و اتمسفر فکری او مراجعه کرد. شریعتی هیچ‌گاه وقتی از دموکراسی متعهد بحث می‌کرد آن را راه‌حل تمام ادوار مشخص نکرد و اتفاقا چون او با مطالعات پسا‌استمعاری آشنا بود، می‌دانست دموکراسی وارداتی بی‌معنی است و شرق مثل غرب نمی‌تواند به‌سرعت به یک وضعیت برسد بلکه باید با توجه به موقعیت خود از شیوه‌ای از دموکراسی بهره‌گیری کند که مانع از استبداد شود و این شرایط را در زمانه گذر مطرح می‌کرد؛ چراکه از جنبه هستی‌شناختی پیدایش دموکراسی نیاز به زمان و تحولات وسیع دارد و در زمانه ‌گذار دموکراسی متعهد را پیشنهاد داده بود، کاری که دوتوکویل هم بعد مطالعه دموکراسی در آمریکا طرح کرده بود که دموکراسی نباید صرفا به گفتاری تبدیل شود که استبداد اکثریت را رقم بزند و علیه وضعیت منطقی و عقلانی شود. ملکیان بدون در نظر گرفتن تمام این جوانب با ژستی که چند سالی است مد شده، سعی دارد علی شریعتی را فردی عقب‌افتاده معرفی کند و نسل جدید را پدران مدرنیته‌فهمی قلمداد می‌کند!

دموکراسی بحثی چندبعدی در فلسفه سیاسی و جامعه‌شناسی سیاسی است نه بحثی پوپولیستی‌
از بحث‌هایی که از فلاسفه یونان تا دیگر فیلسوفان معاصر شکل گرفته است، بحث دموکراسی بحثی پیچیده و بسته به وضعیت هر عصر و مکانی متغیر و سخت است. همان‌طور که دوتوکویل بیان می‌کند، عصر جدید نیازمند نیازمند یک علم سیاسی جدید است؛ این نکته به این جهت اهمیت دارد که متفکر باید بداند ابتدا در چه عصری زیست می‌کند و بعد نسبت به تحولات پارادایمی که در آن هستیم طرح بحث کند؛ بحثی که ملکیان اصلا به آن توجه ندارد و مدام با واژه دموکراسی سعی دارد امتیاز مثبت ایجاد کند در حالی که اگر علم سیاسی و مبانی جدید فلسفه سیاسی را لحاظ کنیم به‌راحتی نمی‌توان بیان کرد نسل جدید از غربی‌ها هم غرب را بهتر متوجه شده‌اند یا این نسل دموکراسی را فهمیده است با یک سرچ ساده در بین متفکران جهان در حوزه فلسفه سیاسی متوجه می‌شوید بسیاری از افراد ایده‌هایی که سال‌ها طرح بحث کرده‌اند را بعد بحران کرونا کاملا تغییرات گسترده‌ای داده‌اند تا بحث‌هایی مثل آزادی عدالت و دموکراسی را با توجه به بحران جدید لحاظ کنند. این تغییرات نه به معنای بی‌توجهی به بحث‌های گذشته بلکه به معنای بازاندیشی است؛ چراکه صورت جهان وقتی دچار تغییرات بنیادی می‌شود باید متفکر به جای دگردیسی در افکار خود افکار خود را باز‌اندیشی کند در غیر‌این‌صورت دچار نوعی پوپولیسم معرفتی می‌شود که عمقی ندارد و بیشتر شبیه هنر خطابه است. تا حدود وسیعی ملکیان دچار چنین بحرانی است.

مصطفی ملکیان مدرس فلسفه‌ای که فلسفه جدید را متوجه نشده است؟
اگر به طرح بحث ابتدایی ملکیان در گفت‌وگو با مدرسه آزاد فکری برگردیم او معتقد است سوژه یعنی انسان مدرن فعلی برای فرار از وضعیت ناامیدی خودش باید دست به تلاش بزند و اگر همزمان با واقعه مهمی شود که بهتر، ولی اگر دگرگونی شکل نگرفت باز هم خود سوژه است که مسئول است برای تغییر وضع موجود اقدام کند که این اقدام براساس میل و چند باور او شکل می‌گیرد. اینجا دقیقا همان نقطه‌ای است که ملکیان دگرگونی جدید هستی و جهان فعلی را متوجه نشده است و به‌نوعی برای درمان وضعیت فعلی نسخه‌های منسوخ‌شده و بی‌تاثیر را مدام تجویز می‌کند.

آقای ملکیان، ما در عصر چرخش فرهنگی هستیم؛ لطفا فقط کتاب‌های شبه‌روانشناسی را مطالعه نکنید
ما از سال‌های پس از 1970 میلادی دچار تحولات وسیعی در عصر جهانی شدیم. سوژه‌ها‌ بعد از اینکه بلوک شرق با شکست شوروی از هم گسست وارد فرآیندی شدند که بیش از آنکه به عنصر جمعی توجه کنند، به عنصر فردی و به‌عنوان فضایی که جامعه دستاوردی نام دارد ورود پیدا کردند. حجم بحث متفکران مثل فوکو و بودیار وبوردیو و لکان و بعد‌ها بسیاری جامعه‌شناسان مکتب بیرمنگام نشان از آن دارد که دیگر جوامع مدرن به‌صورت گذشته وارد درگیری‌هایی مثل درگیری‌هایی طبقاتی یا جدل‌های چپ‌های کلاسیک و احزاب کارگری نیستند. به‌طور مثال اثر مهم شب پرولترها که از متفکر چپ فرانسوی، ژاک رانسیر است نشان از تحول گسترده‌ای حتی در اردوگاه چپ‌ها می‌دهد؛ یا کتاب دموکراسی کربنی از تیموتی میچل نشان از تغییرات عمده در سطح هستی‌شناختی و معرفت شناختی نظام سرمایه‌داری می‌دهد که خود چپ‌ها را دچار نوعی دگرگونی کرده است که حتی بسیاری از متفکران چپ در ایده اولیه مارکس هم نقد‌هایی نوشتند، به‌طور مثال ویوک چیبر جامعه‌شناسی آمریکایی در کتاب خود ماتریس طبقه معتقد است عیب طرح مارکس این است که تصور می‌کرد مقاومت حتما به صورت جمعی است حال‌آنکه در عصر چرخش فرهنگی مقاومت به صورت فردی شکل می‌گیرد و این خود آغاز دگرگونی عظیم است .

سوژه‌ها‌ را با سخنرانی نمی‌توان نجات داد و هر عملی از سوژه لزوما مقاومت نیست‌
مشکل اصلی ملکیان در همان ابتدای بحثش است، او تصور می‌کند در عصر چرخش فرهنگی میل و باور افراد در خودآگاه او شکل گرفته است یا صرفا محیط تاثیرات وسیعی دارد، درحالی‌که سوژه‌های جدید در عصر چرخش فرهنگی فقدان هستی‌شناختی هستند، یعنی محیط پیرامون آنها بیش از آنکه خودآگاه باشد ناخودآگاه است و تحت سیطره سرمایه‌داری متاخر است به‌گونه‌ای که همانطور که دلوز و لکان سعی کرده‌اند نشان دهند میل در عصر جدید خودش ابژه ایماژ‌ها و تصاویری است که سرمایه‌داری درست کرده، درنتیجه برای اینکه سوژه را نجات دهد ابتدا باید میل او رهایی پیدا کند. دلوز معتقد است میل علاقه به همدستی با کاپیتالیسم دارد و چنین سوژه‌هایی از لحظه حرکت به عملی در انقیاد هستند و طرح بحث مثل آزادی بیشتر شبیه به شوخی است؛ چراکه سوژه‌های در حال عمل برای رسیدن به سلطه نظم جدید هستند. ملکیان متوجه این درگیری سوژه‌ها‌ و بدنمندی که در سرتاسر جنبش‌های جدید در سیطره میل جدید که در انقیاد چرخش فرهنگی است نشده و تصور می‌کند سوژه‌های در حال فریاد آزادی هستند. حال آنکه سوژه‌ها‌ برای نجات خود صرفا به صورت واژگانی به دموکراسی توسل کرده‌اند چراکه خود دموکراسی شامل انقیادی است که بسیاری از سوژه‌های بدنمند فعلی قطعا دوست ندارند به آن تن دهند و این مسیر با سخنرانی‌های با‌حرارت بر طرف نمی‌شود و قطعا نیازمند به تولید فکر و تزریق افکار مترقی به جامعه است.

سوژه‌ها درگیر فانتزی می‌شوند تا امر واقع‌
طرح بحث ملکیان را اگر مورد سنجش با ایده لکان قرار دهیم ملکیان با خطابه خود صرفا سوژه‌های را به امر فانتزی که براساس میل شکل می‌گیرد نزدیک می‌کند اما در حد فاصله تبدیل امر خیالی به امر نمادین چون سوژه‌هایی در انقیاد میل به میل‌های دیگری هستند همان‌طور که لویناس می‌گوید. دیگری خود نماد خرد خاصی است که در لحظه حرکت به‌سمت امر واقعی همه‌چیز دگرگون می‌شود و سوژه‌ها به‌یکباره با وضعیتی روبه‌رو می‌شوند که هیچ شباهتی با امر خیالی و فانتزی آنها نداشته و در اینجا همه‌چیز از هم پاشیده می‌شود و حتی مقاومت فردی سوژه‌های هم از بین می‌رود؛ چراکه امر واقعی با ساخت فانتزی براساس دیگری‌ها یکسان نیست و جز فروپاشی سوژه دیگر امکانی را شکل نمی‌دهد.

دریافت سوژه‌هایی از جهان باید امر شناختی باشد نه امر حساسی و فانتزی
سوژه‌هایی در اتمسفر جدید باید بدانند که وضعیت منطق و خرد لیبرالی جدید بیش از آنکه به تربیت اخلاقی و ارزش‌های اخلاقی بها دهد به ارزش‌های اقتصادی و موفقیت و خوشی فردی بها می‌دهد، منطق جدید نه‌تنها امر جمعی را اهمیت نمی‌دهد، بلکه به سوژه تلاش در راستای فانتزی و احساسی گسترش می‌دهد. سوژه‌های بیشتر به‌دنبال موفقیت و دستاورد فردی برای زیستن در بهترین شرایط هستند، آنها به شناخت هستی و تحولات بی‌تفاوتند و در چنین شرایطی نجات سوژه ابتدا از شناخت هستی شکل می‌گیرد. کاری که ملکیان به آن بی‌توجه بوده این است که با واژگانی مثل نسل جوان فرهیخته یا بهترین نسل جوان در جهان اسلام به‌نوعی بیش از آنکه سوژه را به وضعیت جدید آشنا کند آن را سوق می‌دهد که به امر احساسی و فانتزی میل‌ورزی کند که غایت یک چنین طرح‌هایی شکست مداوم سوژه‌ها و سرخوردگی در بلند‌مدت است.

همسان انگاری سوژه‌ها
پس از چرخش فرهنگی سوژه به‌جهت درگیری وسیعی که در ساحت خیالی دارند به‌صورت صابونی از تخیلی به تخیل دیگر لیز می‌خورند و اصلا یک اصل با اهمیت وجود ندارد. در چنین شرایطی طرح بحث‌هایی مثل واقع‌بینی نسل جدید به‌هیچ‌عنوان درست نیست به‌نوعی بی‌توجهی به وضعیت فقط کافی است آمار (neet) نیت‌ها در ایران را در دهه 90 و چند سال اخیر مرور کنیم. آمار‌ها از چند صد هزار تا چند میلیون نفر خبر می‌دهد که نه کار می‌کنند نه تحصیل اگر این طیف را نسل جدید قلمداد کنیم براساس چه واقع‌بینی‌ای آنها مهم‌ترین سال‌های عمر خود را هدر می‌دهند و اصلا آیا این به‌جز همان انقیاد خاصی است که در چرخش فرهنگی سرتاسر جهان را فرا گرفته است. کافی است به موج گسترش نیت‌ها در انگلیس و سایر کشور‌ها هم توجه شود که همه و همه نشان از عدم ‌همسان‌انگاری سوژه می‌دهد و اصلا نمی‌توان آنها را نماد امیدواری معرفی کرد، درحالی‌که ملکیان با اعتمادبه‌نفس خاصی بدون درنظر گرفتن این تحولات با استفاده پرتکرار از واژه نسل جدید سعی دارد قداست خاصی به آنها دهد. حال آنکه این نسل در سرتاسر جهان به‌عنوان یکی از بحران‌های نظم دموکراسی یاد می‌شود یا حداقل پرسشی جدید ساحت اندیشه را شکل داده است که چطور با این سوژه‌های جدید حکمرانی شکل می‌گیرد.

بدن و روان سوژه‌های انقیاد کیست؟
برای درک بهتر چرخش فرهنگی باید به سال‌های 1980 انگلیس و 1982 آمریکا برویم، بعد از تحولات سرمایه‌داری جدید که دکترین تاچر و ریگان شکل داد رسما طرح بحثی به نام پایان جامعه شکل گرفت، حتی رشته‌هایی مثل مطالعات فرهنگی و ایضا انسان‌شناسی و مردم‌شناسی در دو دهه تلاش کرده‌اند این تحولات را تثبیت کنند که تا حدودی فقط موفق شده‌اند؛ چراکه سرعت این چرخش فرهنگی که گفته فردریک جیمسون به‌جهت هم‌زمانی با پست‌مدرنیسم به‌قدری سریع بود که دگرگونی‌هایی بیش از همه ادوار را شکل داد و این تحولات نه‌تنها بدن‌های سوژه‌ها را در انقیاد قرار داد، بلکه روان آنها را به‌صورت جدی در اختیار گرفت. رژیم وسیع مصرف جهانی تخریب محیط‌زیست، پایانی بر سیطره روشنفکری جهانی و پولی شدن حتی درمان و آموزش و اثبات طبیعی بودن نابرابری جهانی همه و همه نشان می‌دهد منطق جنون‌آسای سرمایه‌داری جدید فقط بدن‌ها را در اختیار ندارد، بلکه سوژه‌های را از طریق روانی هم در اختیار دارد و بیش از آنکه سرکوب کند طرحی دارد به‌نام اغوا‌گری و سعی می‌کند به‌جای آنکه سوژه‌های در کنترل خود سرکوب کند آنها را از طریق روانی اغوا می‌کند تا بدن‌های خود را خودشان استثمار کنند نه تحت تنبیه مالی یا فیزیکی به کاری تن دهند اینچنین است که سوژه‌ها مطیع می‌شوند و بیش از آنکه مقاومت کنند خود را با نظم جدید انطباق می‌دهند و این مساله‌ای است که ملکیان متوجه نیست. او با خوشحالی می‌گوید نسل جدید به‌جهت لج کردن با حکومت بیشتر غربی شده‌اند در‌حالی‌که سوژه نظم جدید غربی، سوژه‌های منفعل و مطیع است که اصلا جای خوشحالی ندارد اما چون ملکیان نمی‌داند به‌صورت خطابه دوست دارد چنین بحث‌هایی را نقاط مثبت معرفی کند و شهروند مطیع نظم نئولیبرالی جدید را شهروند آگاه قلمداد می‌کند.

نتیجه‌گیری؛ مروج تخیلات لیبرالی باید بداند غایت بحثش چیست؟
در سال 2017 مکرون در گفت‌وگویی بیان کرد باید حکومت استارتاپ را شکل دهیم و دولت خود را مروج اصلی استارتاپ قلمداد کرد. در همان سال جرد کوشنر داماد دونالد ترامپ مسئول تحول ایده تجاری دولت شد که ترامپ مدام به آن تاکید می‌کرد. آنها معتقد بودند دولت باید مثل بنگاه تجاری اداره شود، این دو بحث در‌کنار هم را باید به ابتدای بحث متوجه کرد. در سال 1835 دوتوکویل بعد از تحقیقات درباره دموکراسی و ایضا مشاهداتی که بعدتر هم از دموکراسی آمریکایی داشت معتقد بود مو‌به‌مو اجرای آن مدل دموکراسی قطعا مفید نیست و مشکلاتی در آن وجود دارد، اما حالا مشاهده می‌کنیم چرخش فرهنگی جدید از دهه 80 میلادی به این سمت حتی دولت‌ها را بیش از آنکه در راستای مردم‌سازی سوق دهد، در راستای تجارت و سود‌آوری شکل داده است که سوژه‌های بیشتر باید در چنین کشور‌هایی در راستای موفقیت فردی تلاش کنند و امر جمعی و امر اخلاقی دیگر معنی گذشته را ندارد و حتی امر ملی هم کم‌رنگ شده است. ملکیان باید بداند حال آنکه ندانسته یا دانسته در‌حال ترویج ایده شبه‌لیبرالی جامعه دستاوردی به‌عنوان نماد امید‌آفرینی است، پایان این جامعه بیشتر یک جامعه فردی‌شده تهی از اخلاق حتی اخلاق فردی است و نسل بعدی هم بیش از آنکه به‌دنبال دموکراسی یا افق‌های جدید برای ایران باشند باید به‌دنبال تلاش برای موفقیت خود باشند در غیر این صورت خیلی زود شکست خواهند خورد و غایت چنین جامعه‌ای افکار پوپولیسم زده و ناامیدی گسترده‌تر است.

ارسال نظرات