شیخ اشراق گام بزرگی در تکمیل فلسفه و رسیدن به حکمت متعالیه برداشت
به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا، شهاب الدین یحیی ابن حبش بن امیرک ابوالفتوح سهروردی، ملقب به شهاب الدین، شیخ اشراق و شیخ مقتول، فیلسوف، دانشمند و عارف برجسته ای است که از همه دانشهای متعارف زمان خود مانند فقه، فلسفه، ادبیات و اصول بهره کافی داشت و در آنها صاحب نظر بود. وی یکی از نام آوران حوزه فلسفه اسلامی است که به حق باید او را بنیانگذار روشی نو در این عرصه و یکی از احیاگران فلسفه در شرق به شمار آورد.
شیخ اشراق در سال ۵۴۹ هجری قمری در قریه سهرورد زنجان دیده به جهان گشود و 28 شعبان المعظم روز بزرگداشت این فیلسوف بزرگ اسلامی است. وی که فیلسوف عقلی و اشراقی است، این دو روش را در خدمت آیات قرآن به کار گرفت و با نقد بخشهایی از فلسفه مشاء و پذیرش بخشهای دیگر و با ابتکاراتی که در این زمینه از خود به جای گذاشت، فلسفه ای جدید با نظامی جدید پایه ریزی کرد که مقدمه ای مناسب برای پایه ریزی و پیدایش حکمت متعالیه بود.
حجت الاسلام حسن معلمی، دبیر مجمع عالی حکمت اسلامی و استاد خارج فقه و اصول حوزه علمیه قم در گفت وگو با خبرنگار خبرگزاری رسا بیان داشت که شیخ اشراق فیلسوف عقلی و اشراقی است که سعی کرد این دو روش را در خدمت آیات قرآن به کار گیرد.
در ادامه این گفت و گو را می خوانید:
ـ در ابتدا تحلیلی از شخصیت شیخ اشراق و فلسفه وی با توجه به عصر این فیلسوف اسلامی ارائه دهید؟
وقتی فلسفه از یونانی به عربی ترجمه و وارد فضای اسلامی شد، فلسفه ای به نام فلسفه مشاء اسلامی شکل گرفت که با کندی و فارابی آغاز شد و با ابن سینا به اوج خود رسید. اما طولی نکشید که با تسلط اشاعره بر ممالک اسلامی از سوی آنان مورد حملات جدی قرار گرفت. همچنین غزالی با نوشتن تهافت الفلاسفه و فخر رازی با حمله به محتوای مباحث فلسفی و ابوالبرکات بغدادی هم به نحوی دیگر باعث تضعیف جایگاه فلسفه شدند به طوری که فلسفه به مقدار زیادی کنار زده شد.
تا این که فردی به نام شیخ اشراق در عین حال که یک سری از نقاط ضعف فلسفه مشاء را برملا کرد، اما طرح جدیدی برای فلسفه ریخت و با این کار نشان داد که اولاً تعهدی به فلسفه مشاء ندارد، اشکالات فلسفه آن را می پذیرد، اما اصل آن را رها نمی کند؛ از اینرو کار شیخ اشراق سبب شد که در آن فضای سنگینی که علیه فلسفه وجود داشت، مجدداً فلسفه جان تازه ای بگیرد.
شیخ اشراق که در جوانی شهید یا کشته شد؛ فرد بسیار خوش ذهن و خوش قلمی بود و بیشتر گرایشهای عرفانی داشت؛ با مسافرت هایی که به دمشق و حلب کرد بیشتر مجذوب عرفا شد، در عین حال علاقه مند به استدلال، فلسفه و زبان عقلی بود، از اینرو فلسفه ای را پایه ریزی کرد که از دو شیوه استدلالی و عقلی و شیوه کشف و شهود عرفانی استفاده می کرد. لذا فلسفه مشاء را فلسفه صرفا استدلالی و فلسفه اشراق را فلسفه استدلالی اشراقی می نامند؛ حتی شیخ اشراق کشف، شهود و اشراق را مقدم بر برهان می دانست.
شخصیت شیخ اشراق هم جنبه فلسفی و عقلی و هم جنبه عرفانی و سیر و سلوکی دارد؛ رساله های فراوانی درباره عرفان و داستانهای رمزی مانند حقیقت العشق یا مونس العشاق یا آواز پر جبرئیل از این اندیشمند، وجود دارد.
ـ جایگاه فلسفه اشراق در سنت فلسفه اسلامی چیست؟
فلسفه اشراق حد فاصلی است بین فلسفه مشاء و حکمت متعالیه؛ در واقع فلسفه اشراق ادامه فلسفه مشاء و مکمل آن است و مقدمه ای است بر حکمت متعالیه.
ـ ما وقتی به فلسفه غرب نگاه کنیم، فلسفه های متفاوت و گاه معارض می بینیم به طوری که هیچ تناسبی با هم ندارند؛ حضرتعالی سنت فلسفه اسلامی را از این زاویه چگونه ارزیابی میکنید.
به سبب اینکه فیلسوفان اسلامی در مباحث کلان تابع قرآن و سنت بودند، قالب حاکم بر ذهن آنها پذیرش مبدا و معاد بود و همه در این فضا حرکت کردند، اما سبک و سیاق کار آنها با هم متفاوت است. برخلاف فلسفه غرب که مباحث الحادی، الهی و نسبی گرایی در آن وجود دارد و کاملاً متباین هستند. تعلقی هم به کلام مسیحیت نداشتند. حتی برخی فلسفه ها در غرب به عنوان تعرضی بر مسیحیت تحریف شده بوده است.
به گفته شهید مطهری «قرآن و روایات اهل بیت(ع) مسلمانان را عقلی بار آوردند»، تعالیم قرآن، نبود مباحث ضد عقل در قرآن و وجود مباحث عقلی فراوان در این کتاب مقدس سبب شد که فیلسوفان اسلامی، عقلی و منطقی پرورش یابند و هیچ کجای مباحث عقلی آنان متعارض با قرآن نشود.
برخی از عقلای مسیحیت در طول تاریخ سعی داشتند تثلیث مسیحی را توجیه کنند که توجیه ناپذیر است؛ و برخی از آنها نیز با برخی از آموزه های مسیحی به مخالفت برخاستند. این نکته مهمی بود که سبب شد در غرب فلسفه های کاملا متباین و متعارض یافت شود، اما در فلسفه اسلامی به لحاظ مبانی سیر واحدی داریم؛ جهت واحد بوده است.
ـ هر اندیشمندی متأثر از فضای علمی پیرامون خود است، شیخ اشراق از چه منابعی پیش از خود بهره گرفته است؟
شیخ اشراق معتقد بود فلسفه من از یونان باستان قبل از ارسطو، حکمای ایران باستان، عرفای مسلمان و قرآن نشأت گرفته است. از منابع حکمت اشراق می توان به شاه کاهنان ایرانی؛ کیومرث، فریدون، کیخسرو، ابویزید بسطامی، منصور حلاج، ابوالحسن خرقانی، فیثاغورث، افلاطون، ذوالنون مصری و ابوسهل تستری اشاره کرد.
بنابراین قرآن، روایات رسول اکرم(ص)، عرفان اسلامی، حکمت یونان بوستان و حکمت ایران باستان منابع شیخ اشراق است که آنها را به عنوان زمینه فلسفه اشراقی خود می داند.
به عنوان نمونه نور و ظلمت در زرتشت جدی است و در مباحث شیخ اشراق هم جدی است؛ منتها تصریح دارد که زرتشتیان اصیل دوگانه پرست نبودند که نور و ظلمت بپرستند، بلکه تنها نور را می پرستیدند و زرتشتیهای بعدی آن را تحریف کرده اند؛ وی معتقد بود که زرتشت اصلی موحد بوده و مشرک نبوده است.
ـ شیخ اشراق در بخشی از کلام خود می گویند که حکمت خمیرمایه واحدی دارد که در فرهنگهای مختلف ظهور دارد؛ این حرف شاید به مذاق برخی چندان خوش نیاید؛ این سخن را چگونه تبیین می کنید؟
اصل این سخن برای یکی از فلاسفه یونان است؛ فارابی نیز در این باره می گوید اساسا حکمت به معنای واقعی بین حکیمان درجه یک متفاوت نیست و حتی با تألیف کتابی به عنوان «الجمع بین رأیی الحکیمین» سعی دارد بین آراء ارسطو و افلاطون جمع کند.
توضیح آن این گونه است که حکمت به معنای طلب حقیقت از راه های گوناگونی امکان پذیر است. اگر کشف حقیقت از طریق عقل سلیم و سیر و سلوک باشد و اگر کسی این راه را برود در هر جمعیتی باشد به حقیقت می رسد. ممکن است زبانها و بیانها متفاوت باشد، اما همه یک حقیقت را می گویند؛ به عنوان مثال وقتی سروده های اوپانیشادهای هندوان را ترجمه کردند و خدمت علامه طباطبایی آورده بودند، ایشان گفت که خیلی از این سروده ها مضمونی مانند آیات قرآن دارد. هندو هستند اما به بسیاری از حرفهای حق رسیده اند؛ اینها معتقدند که حقیقت واحد است و اگر کسی از طریق درست دنبال حقیقت باشد، به بخشهایی از آن می رسد.
نکته دیگر تأکیدی است که آیت الله جوادی آملی در این باره دارند؛ ایشان معتقد هستند که عمده حکمای بزرگ در طول تاریخ شاگردان انبیای الهی بوده اند؛ برای اینکه نخستین انسان پیامبر بوده است و همواره عقول بشر در خدمت انبیای الهی بوده است؛ بنابراین اگر حکمای راستین به حقیقتی رسیده اند در پرتو تعالیم انبیای الهی بوده است؛ تا آنجا که حتی احتمال می دهند سقراط، افلاطون و ارسطو یا نبی بوده اند و یا شاگرد نبی و در محضر انبیا پرورش یافته اند؛ از اینرو با این توجیه حرف می زنند که حقیقت واحد است و طالب حقیقت اگر اهل هوا و هوس و تعصب بیجا نباشد، خدا او را به حقیقت می رساند و اهل حکمت چون در طول تاریخ تابع حق بودند، همه یک حرف زده اند و صحبت از مبدأ و مقصد هستی یعنی خدا کرده اند. اما شیوه رسیدن از مبدأ به مقصد متفاوت بوده است.
در نتیجه به عنوان جمع بندی می توان گفت راه رسیدن به حقیقت متفاوت است؛ می توان با کشف و شهود، یا با عقل سلیم و یا با وحی به حقیقت رسید، اما این فلاسفه معتقدند که وحی در عالیترین مرتبه فهم حقیقت قرار دارد و حتی معیار سنجش راه های دیگر است.
ـ یکی از دغدغه های اصلی حکما و منشأ بسیاری از دعواها در طول تاریخ رابطه بین عقل و نقل و آموزه های دینی است. برخی، حکما و عرفا را متهم می کنند که آموزه هایی که ارائه می دهند با وحی تناسبی ندارد؛ از طرف حکما نیز تلاشهایی شده تا آموزه های فلسفی را هماهنگ با وحی تبیین کنند؛ شیخ اشراق در این زمینه چه تلاشهایی کرده است؟
در تعارض بین عقل و نقل چهار صورت متصور است؛ تعارض عقل قطعی و نقل قطعی، تعارض عقل قطعی و نقل ظنی، تعارض عقل ظنی و نقل قطعی، تعارض عقل ظنی و نقل ظنی.
فلاسفه مسلمان معتقدند که صورت اول مصداقی ندارد، یعنی هیچ مصداقی پیدا نمی شود که فلسفه به صورت قاطع چیزی بگوید که ضد قطعیات کتاب و سنت باشد؛ در مسیحیت چنین چیزی هست اما در اسلام نیست. آنجا که تعارض بین قرآن و سنت است یا عقل ظنی است یا نقل ظنی مانند معاد جسمانی که البته ملاصدرا در این زمینه نظریه ای دارد که عده ای می گویند خلاف قرآن و سنت است، اما بزرگانی از پیروان حکمت متعالیه در این زمینه می گویند آنچه شما به قرآن و سنت نسبت می دهید، ظنی است نه قطعی.
فلاسفه اسلامی مدعی هستند موردی نمی توان پیدا کرد که یک مطلب فلسفی در فلسفه مشا، اشراق و حکمت متعالیه در فلسفه قطعی باشد و در عین حال ضد قطعیات کتاب و سنت باشد؛ در کتاب و سنت دوگونه برداشت هست، برداشت قطعی که اتفاق همه بر آن است مثل نماز و روزه واجب، خدای واحد و بهشت و جهنم و معاد و امثال آن ، اما یک سری مباحثی است که در برداشت از آن اختلاف وجود دارد؛ در اسلام و در فلسفه جایی نیست که قطعی قرآن با قطعی فلسفه تعارض داشته باشد.
تکلیف ظنی با قطعی نیز روشن است. اگر یک مطلب فلسفی ظنی باشد و با قطعیت قرآن مخالفت کند باید فلسفه را کنار گذاشت و عکس آن اگر چیزی قطعی فلسفی است و با ظنی قرآنی تعارض کند، دست از ظاهر قرآن برمی داریم.
همچنین اگر کشف و شهود قطعی برای کسی پیدا شد می تواند از ظنی قرآن دست بردارد؛ البته در قرآن مسائلی داریم که نمی توان آن را با فلسفه و شهود دریافت.
وقتی وارد فهم قران و سنت می شویم می بینیم شیخ اشراق مانند برخی فلاسفه دیگر اسلامی مدعی هستند که اسلام واقعی را ما فهمیده ایم و دیگران به درستی نفهمیده اند؛ عرفا می گویند توحید ما توحید است و توحید دیگران شرک است؛ بنابراین باید در این باره بحث کرد و نمی توان کسی را متهم کرد. در این مباحث اتهام کفر به دیگری زدن، درست نیست.
شیخ اشراق مشخصاً می گوید من با نور شروع کردم؛ خدا نورالانوار است و عالم همه انوار او است؛ «اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ ...». وی معتقد است که فلسفه اش تفسیر آیه نور است و چیزی غیر از قرآن نگفته است. اینها مدعی نیستند که ما یک مطلبی را گفته ایم و قرآن مطلب دیگری و اکنون باید بررسی شود که با آن تطابق دارد یا خیر؛ مدعی هستند که با فلسفه تفسیر صحیحی را از آیات و روایات ارائه کرده اند. از این رو طرفین نزاع هنوز به توافق نرسیده اند.
بنده معتقدم نه هرچه فیلسوفان گفته اند درست است و نه هر نسبتی که فقها و محدثان به اینها داده اند صحیح است. به نظر من بحث تکفیر، رد و انکار باید کنار رود؛ البته اگر کسی ضروری دین را منکر شده، حسابش جدا است، اما وقتی در معاد نظریه ای دارد که با نظریه فلان مفسر تطابق ندارد، باید به بحث بنشینند. ملاصدرا در جایی می گوید وای بر آن فلسفه ای که بخواهد ضد قرآن و سنت باشد؛ فلسفه ضد قرآن و سنت باید دفن شود. شیخ اشراق فلسفه خود را مفسر قرآن و روایت می داند؛ رساله های عرفانی وی پر از آیات و روایات است. نمی گویم هرچه تفسیر کرده درست است، می توان این تفسیرها را نقد کرد که این نقد علمی است و ارتباطی با تکفیر ندارد. نقد به معنای خارج کردن از دین نیست.
ـ برخی با دید وارداتی به فلسفه می نگرند و معتقدند که منشأ فلسفه یونان است و پادشاهانی مانند مأمون برای دکان باز کردن در برابر اهل بیت(ع) آن را از فضای فرهنگی یونان به دنیای اسلام آورده اند؛ در نتیجه باید آن را کنار گذاشت و به معارف اهل بیت بازگشت. حضرتعالی این استدلال را چگونه ارزیابی می کنید؟
چند عامل برای ورود فلسفه به فرهنگ اسلامی ذکر شده است؛ طبق یک تفسیر خلفای عباسی چون می خواستند در برابر اهل بیت(ع) دکان باز کنند فلسفه را وارد فضای اسلامی کردند، اما عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد؛ چرا که این امر علیه خودشان تمام شد. وقتی فلسفه آمد در معرض قرآن و روایات قرار گرفت، کمبودهای آن روشن شد و فلاسفه اسلامی با قرآن و تعالیم قرآن و سنت آن را کامل کردند.
در کتابی که برخی از دوستان تحت عنوان نوآوری های فلسفه اسلامی نوشته اند و در حکمت مشا، خود بنده نیز مواردی تذکر داده شده است ، یکصد و پنجاه مسأله که در فلسفه ارسطویی وجود نداشت، و از ابتکارهای ابن سینا و فارابی است، به چشم می خورد. شهید مطهری در کتاب مقالات فلسفه جلد سوم می گوید فلسفه ما چهاربخش دارد؛ یک بخش همان هایی است که در فلسفه یونان وجود دارد، بخش دوم در فلسفه یونان مبهم، اما در فلسفه اسلامی از ابهام درآمده است، بخش سوم که در فلسفه یونان تنها یک دلیل داشت اما در فلسفه اسلامی چندین دلیل بر آن آورده اند و بخش چهارم آن است که هیچ اثری از آن در فلسفه یونان نیست و اتفاقا ستون فقرات فلسفه اسلامی همین بخش چهارم است.
پس اینطور می توان گفت اولاً هرآنچه از غرب آمد صددرصد پذیرفته نشد، ثانیا در پرتو کتاب و سنت تکمیل شد و ثالثا اکنون با فلسفه ای مواجه هستیم که ستون فقرات آن اساسا ربطی به یونان و حتی حکمای ایران باستان ندارد.
به علاوه اگر حرف حقی را کسی آن طرف کره زمین زده است، به صرف اینکه آن طرف زمین زندگی می کرده نباید اشتباه انگاشت؛ هر حرفی را که از هرجای عالم بیاید بر عقل سلیم و نقل قطعی عرضه می کنیم، اگر با عقل سلیم و نقل قطعی هماهنگ بود می پذیریم اما اگر عقل سلیم نپذیرفت یا نقل قطعی مخالف آن بود، آن را رد می کنیم؛ حضرت علی(ع) در این باره می فرمایند «انظر الی ما قال و لاتنظر الی من قال».
این ادعا بیشتر برمی گردد به پاره ای از آرای فیلسوفان که به حسب ظاهر با ظاهر برخی آیات و روایات نمی سازد مانند معاد جسمانی ملاصدرا که در اینجا باید گفت حرف فیلسوفان را به صورت منطقی باید رد کرد و نیازی نیست که سریع گفته شود باطل است برای اینکه از یونان آمده و همچنین نباید سریع آن را پذیرفت.
ـ شیخ اشراق در روش فلسفی خود ذوق و شهود را به صورت جدی به فلسفه وارد کردند؛ آیا رد پای چنین گرایشی را در سنت فلسفی پیش از ایشان می توان پیدا کرد؟
ابن سینا در اواخر عمر یک نوع گرایش های عرفانی پیدا کرد اما این نوع گرایش ها در فلسفه اش چندان نمود نداشت و شیخ اشراق آمد و این گرایش های عرفانی را پایه فلسفه قرار داد.
ـ شیخ اشراق تا چه اندازه توانسته است عقل و ذوق را با هم سازگار کند؟
شیخ اشراق برای سازگار کردن عقل و ذوق اقدام کرد اما به نظرم چندان موفق نبود و ملاصدرا در این زمینه موفق تر بود. ایشان قدم اول را برداشت، اما در فلسفه اش مانند ملاصدرا نتوانست این سازگاری را نمودار کند.
ـ با توجه به اینکه فلسفه بر شناخت حقیقت از راه عقل و برهان تأکید دارد ورود شهود به فلسفه را چگونه می توان تبیین کرد؟
اگر فلسفه در هر بحثی استدلالش را رها نکند، عیبی ندارد، اما اگر شهود را جای عقل بگذارد دیگر عرفان است و به درد فلسفه نمی خورد؛ از اینرو شیخ اشراق تلاش دارد در هر بحثی ولو اینکه دریافت آن با کشف و شهود است، یک برهانی بیاورد. فیلسوف از آن جهت که فیلسوف است باید برای هر مدعا دلیل عقلی داشته باشد.
کشف و شهود گاهی مبدأ است و سبب می شود فیلسوف حقیقتی را که از طریق شهود دریافت کرده به دنبال برهان آن برود و گاهی موید برهان است و گاهی موضوعی برای برهان درست می کند. بنابراین شیخ اشراق این تلاش را داشت اما همه جا موفق نبود و ملاصدرا در این جهت بیشتر موفق بود به طوری که اشراقاتش را برهانی کرد.
ـ در فلسفه همواره استدلال به معنای برهان استنتاجی نداریم بلکه در بسیاری از جاها عقل یک حقیقت را تفسیر و تبیین می کند . نقش شهود در تفسیر و توصیف حقایق چیست؟
ممکن است عارف حقایقی را ببیند که با عقل معمولی نتوان به آن رسید. عرفا حقایقی را مشاهد کرده در اختیار فیلسوف قرار می دهند و فیلسوف سعی می کند برای آن برهان تهیه کند. از اینرو می گویند در ملاقاتی که ابن سینا با ابوسعید ابوالخیر داشت، وقتی جدا شدند ابوسعید گفت هرچه را که ما دیدیم، این فهمیده بود و ابن سینا هم ظاهراً گفته بود هرچه ما فهمیده بودیم، این دیده بود.
ـ شیخ اشراق در بعد معرفت شناسی و هستی شناسی چه ابتکارهایی داشت؟
شیخ اشراق نقدهایی بر فلسفه مشاء دارد که می توان به موضوعاتی مانند انکار هیولا، نقد تعریف جنس و فصل، ادله خلود نفس، بحث رؤیت، علم حضوری خدا به مادیات اشاره کرد؛ همچنین فلسفه شیخ اشراق براساس تشکیک است نه تباینی که به مشائین نسبت می دهند. ملاصدرا هم بعدها این امر را گرفت و کل فلسفه اش را براساس اصالت وجود و تشکیک شکل داد؛ منتهی اشکال عمده نوآوریها و نظام تشکیکی و نوری شیخ اشراق آن است که بر اصالت ماهیت مبتنی است و با این مبنا کار به پایان نمی رسد.
شیخ اشراق مدعیات خوبی داشت، اما مبانی خوبی برای مدعیات خود تهیه نکرد و این ملاصدرا بود که مدعیات خوب شیخ اشراق را بر اساس مبانی و اصول درستی مانند اصالت وجود، تشکیک در وجود و ربط علی و معلولی ارائه کرد؛ می توان گفت که شیخ اشراق با طرح مدعیات خوب گام بزرگی در فلسفه و رسیدن به حکمت متعالیه برداشت.
ـ در این زمینه اگر مصادیقی نیز ذکر کنید، مناسب است.
علم حضوری خدا به ماسوی الله از ابتکارات ایشان است و بسیار هم ارزشمند است. علم حضوری به عالم جسمانی هم اگرچه اثبات نشده اما ادعای خوبی است. از دیگر مصداقها می توان به نظام نوری و تشکیکی عالم، استفاده از برهان امکان اشرف برای اثبات عقول، تبیین عالم مثل افلاطونی، خلود نفس و ابطال تناسخ اشاره کرد.
همچنین اثبات عالم مثال هم به عنوان یک بحث فلسفی از ابتکارات شیخ اشراق است که البته در کلمات عرفا هم بوده است؛ اما شیخ اشراق این بحث را استدلالی کرد. بعدا ملاصدرا در تبیین مباحث مربوط به معاد و توضیح بسیاری از آیات و روایات در باب برزخ و نعمتهای بهشتی و مسائل قبر و قیامت از این ابتکار شیخ اشراق استفاده زیادی کرد.
ـ شیخ اشراق در فلسفه پس از خود چه تأثیری گذاشت؟
فلسفه مشاء به لحاظ عقلی بیشتر قابل دفاع است؛ تا فرد ذوق اشراقی نداشته باشد به فلسفه شیخ اشراق علاقه مند نمی شود، اما شیخ اشراق مدعیاتی مانند نظام نوری و نظام تشکیکی داشت که برای ملاصدرا بسیار مغتنم بود، ملاصدرا همانها را گرفت و فلسفه اش را براساس اصالت وجود و تشکیک وجود بنا گذاشت و آن تشکیک هم بعدها مبنایی برای تشکیک ظهور و رسیدن به سخنان عرفا شد. فلسفه اشراق یک حد فاصلی بین مشاء و حکمت متعالیه بود؛ آنچه در مشاء نبود و آوردن آن هم سبب فراهم شدن زمینه ظهور حکمت متعالیه شد به دست شیخ اشراق اتفاق افتاد. منتها شیخ اشراق ادعا را آورد، تبیین و توصیف کرد اما مبانی محکمی برای آن نداشت؛ چراکه اصالت وجودی نبود بلکه اصالت ماهوی بود.
ـ با تشکر از اینکه وقت ارزشمند خود را در اختیار خبرگزاری رسا گذاشتید؛ در پایان این گفت وگو شخصیت شیخ اشراق را در یک جمله معرفی کنید.
شیخ اشراق فیلسوف عقلی و اشراقی است که سعی کرد این دو روش را در خدمت آیات قرآن به کار گیرد؛ این امر در رساله های مختلف به ویژه در رساله های عرفانی که از آیات و روایات استفاده فراوانی کرده، قابل فهم است؛ وی با نقد بخشهایی از فلسفه مشاء و پذیرش بخش های دیگر و با ابتکارات خود فلسفه جدیدی را با نظامی جدید پایه ریزی کرد که مقدمه ای مناسب برای پایه ریزی و پیدایش حکمت متعالیه بود. /920/گ401/ر