۲۱ آذر ۱۳۹۲ - ۱۵:۴۹
کد خبر: ۱۹۲۱۱۱
به مناسبت شهادت عمار بن یاسر؛

عمار، مرد جهاد در راه حق

خبرگزاری رسا ـ عمار بن یاسر در زمان خلافت امیرمؤمنان علیه السلام چون گوهر شب چراغى مى‌درخشید و فضاى تاریک جان و افکار برخى افراد سطحى‌نگر و کج اندیش را روشن مى‌ساخت و سخن نغز پیامبر اسلام(ص) که خطاب به او فرموده بود: «اگر همه مردم از راهى و على بن ابى طالب از راه دیگرى رفت، تو همان را برگزین که علی برگزیده است» را آویزه گوش خود داشت.
عمار ياسر
به گزارش خبرگزاری رسا، زمانی که همه ادیان الهی به دست بشر دستخوش تغییر و تحول گشته بود و از آن حال روحانی خارج و به ادیان حداقلی با ارضای حداکثری نفس همراه گشته بود و درست در زمانی که ابلیس پیروزی خود را بر اهل حق قطعی می دانست، به یکباره ندای حق این بار از مکانی سر بر آورد که زمانی محل عبادت اولیای خدا بود، ولی در آن زمان محل اصلی فسق و جهل مطلق شده بود؛ منظور از جهل، کجی راه است و اعراب جاهلی انسان های باهوشی بودند.
طبق معمول، اهل باطل به سرکردگی ابلیس پا به میدان گذاشته و جمع شدند تا نور الهی را خاموش کنند؛ اما خواست و مشیت خدا و سختی هایی که اهل حق کشیدند، سبب شد این نور الهی درخشان تر گردد و عالم گیر شود. یکی از افراد اهل حق که سختی های بسیاری در این راه مقدس کشید و سهمی در گسترش این نور الهی داشت، عمار ابن یاسر بود که خلاصهای از زندگانی و مجاهدت هایش را از نظر می گذرانیم.
خلاصه زندگینامه:
نام: عمار بن یاسر
کنیه: ابویقظان
القاب: طیب، مطیب، مذحجى عنسى و مولا بنى مخزوم
سال تولد: 43 پیش از بعثت
سال شهادت: 9 صفر سال 37 هجری قمری
 
اسلام آوردن عمار و یاسر
پیامبر خدا(ص) در خانه اَرقَم بود که عمار به دیدارش آمد. آمده بود تا سخنان آن حضرت را بشنود؛ کلمات آسمانی که از پیامبر به گوشش رسیده بود، او را سخت شیفته کرده و نفس الهی رسول خدا صلی الله علیه و آله، پنجره ای رو به آسمان به رویش گشود بود. او را پر پرواز بخشیده بود تا در بلندای آسمان توحید پرگشاید و از شمیم دل افزای مسلمانی جانی تازه بگیرد.
تا شب نزد پیامبر(ص) ماند و شبانه، پنهانی به خانه اش برگشت. عمار یاسر، از نخستین کسانی بود که در بیابان غفلت، جهل و تاریکی دل به نور ایمان روشن کرد و اسلام آورد و به یگانگی خدا و رسالت رسول خدا(ص) شهادت داد؛ هنوز زمانی از اسلام آوردن او نمی گذشت که گرفتار شکنجه های کفار قریش شد.
یاسر و همسرش سمیه جان خود را در راه آیین توحید و در زیر شکنجه‏ های ابوجهل و همفکرانش از دست دادند. عمار فرزند جوان آن دو، در سایه شفاعت جوانان مکه و ابراز انزجار صوری از اسلام، نجات یافت. خداوند این کار عمار را با آیه زیر بی اشکال اعلام کرد و فرمود: «الا من اکره و قلبه مطمئن بالایمان؛ مگر آن کس که(به گفتن سخن کفر) مجبور گردد، در حالی که قلب او با ایمان آرام است.»(نحل:106)
وقتی داستان عمار و اظهار کفر او به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گزارش شد، آن حضرت فرمود: نه، هرگز. عمار از سر تا پا سرشار از ایمان است و توحید با گوشت و خون او عجین شده است. در این هنگام عمار فرا رسید، در حالی که به شدت اشک می‏ ریخت. پیامبر(ص) اشک های او را پاک کرد و یاد آور شد که اگر بار دیگر نیز در چنین تنگنایی قرار گرفت، اظهار برائت کند.(1)
 
هجرت به مدینه
عمار از کسانی بود که پیش از پیامبر(ص) به مدینه هجرت کرد و منتظر بود تا پیامبر اسلام و علی(ع) به آنان ملحق شوند. نخستین گامی که پیامبر اکرم(ص) پس از ورود به مدینه برداشت، بنای مسجد بود. عمار در ساختن آن بیش از همه زحمت می‏کشید و به تنهایی کار چند نفر را انجام می‏داد. صداقت و تعهد او به اسلام سبب شده بود که دیگران او را بیش از تواناییش به کار وادار کنند.
روزی عمار شکایت آنان را به حضور پیامبر(ص) برد و گفت: این گروه مرا کشتند! پیامبر(ص) در آن هنگام کلام تاریخی خود را گفت که در قلوب همه حاضران نشست؛ فرمود: «انک لن تموت حتی تقتلک الفئه الباغیه الناکبه عن الحق، یکون آخر زادک من الدنیا شربه لبن؛ تو نمی ‏میری تا وقتی که گروه ستمگر و منحرف از حق تو را بکشد و آخرین توشه تو از دنیا جرعه ‏ای شیر است.»(2)
این سخن در میان یاران پیامبر(ص) منتشر شد و سپس دهان به دهان انتقال یافت و عمار از همان روز در میان مسلمانان مقام موقعیت‏خاصی پیدا کرد؛ به ویژه که پیامبر(ص) او را به مناسبت هایی می‏ ستود.
 
فعـالیت هاى سیاسـى و مبارزاتـى
عمار در تمام جنگ ها و غزوات پیامبر(ص) و نیز «بیعت رضوان» حضور یافت. پس از رحلت آن حضرت، در میان کسانى بود که به خلافت و جانشینى ابوبکر اعتراض داشت(3) و او را به واگذارى خلافت به اهل آن توصیه مى نمود؛ بنا به نقل شیخ صدوق(ره)، از مهاجران سعید بن عاص، مقداد بن اسود، ابى بن کعب، عمار بن یاسر، ابوذر غفارى، سلمان فارسى، عبدالله بن مسعود و بریده بن خضیب اسلمى و از انصار، خزیمه بن ثابت، ذوالشهادتین، سهل بن حنیف، ابوایوب انصارى و ابوهیثم بن تیهان در روز جمعه و به هنگام ایراد خطبه نماز توسط خلیفه اول، لب به اعتراض گشودند و عمار بن یاسر خطاب به ابوبکر چنین گفت: حقى را که خداوند براى جز تو قرار داده است، غصب نکن و اولین کسى نباش که دستور پیامبر خدا(ص) را نادیده مى گیرد؛ خلافت را به اهلش واگذار تا در روز واپسین رسول خدا(ص) را از خود خشنود گردانى.(4)
در عین حال، عمار در جنگ یمامه و جریان مسیلمه کذاب در زمان خلافت ابوبکر، حضور داشت و از کیان اسلام دفاع مى کرد و در حالى که از ناحیه گوش به شدت آسیب دیده بود، خطابه و رجز مى خواند و دیگر رزمندگان اسلام را به ادامه نبرد تشویق مى کرد.(5)
وى در زمان خلافت عمر بن خطاب از سوی خلیفه به فرماندارى کوفه منصوب شد و عمر در عهدنامه اش خطاب به کوفیان نوشت که عمار از نجیبان و از اصحاب پیامبر(ص) است؛ اما پس از مدتى به دلیل نامعلوم، او را از فرمانروایى عزل و به جاى وى ابوموسى اشعرى را گماشت.(6)
روزى خلیفه از عمار پرسید: از این که تو را از مقامت عزل کردم، نرنجیدى؟ عمار پاسخ داد: به خدا قسم، نه روزى که مرا به این سمت گماشتى، خرسند شدم و نه امروز که بر کنار کردى، رنجیده خاطر شدم!(7)
وى در فتح مدائن ـ که در زمان خلافت عمر بن خطاب در سال شانزدهم هجرى و به فرماندهى سعد بن ابى وقاص صورت گرفت ـ شرکت کرد و پس از فتح نیز بارها به آن جا سفر کرد. عمار در زمان خلافت عثمان بن عفان، زبانى پرخاشگر داشت و آشکارا به اقدامات و عملکردهاى خلیفه انتقاد مى کرد و خطاب به وى مى گفت: تو قریش را بر گردن مردم سوار کردى!(8)
هنگامى که خلیفه دستور تبعید ابوذر را صادر کرد، عمار بر وى خشمناک شد و نفرین کرد و به رغم این که مردم از بدرقه ابوذر غفارى منع شده بودند، به همراه على(ع) و خاندان آن حضرت حضور یافت. بنا به گفته یعقوبى، عثمان تصمیم داشت تا عمار را نیز تبعید کند، اما بنى مخزوم که هم پیمانان او بودند، نزد على(ع) رفته و از آن حضرت استمداد کردند؛ امیرمومنان علیه السلام فرمود: نمى گذاریم عثمان به میل خود رفتار کند.(9)
عمار به خاطر همین روحیه انقلابى و پرخاشگر، مورد ضرب و جرح خلیفه و نگهبانان او قرار گرفت، تا جایى که پهلویش شکست و به فتق گرفتار شد و از هوش رفت. او را به خانه ام سلمه همسر گرامى پیامبر(ص) آوردند. وقتى به هوش آمد، آب طلبید و وضو ساخت و نمازهاى فوت شده به هنگام بیهوشى را به جا آورد. سپس چنین گفت: خداوندا! تو را سپاس مى گویم، این اولین بارى نیست که در راهت شکنجه مى شوم.
طایفه بنى مخزوم خشمگین نزد عثمان رفته و او را تهدید کردند که اگر عمار در اثر این ضربه از دنیا برود، جز به کشتن خلیفه آرام نخواهند گرفت.(10)
 
عمار و درک ولایت
محبت و دلبستگى عمار نسبت به اهل بیت ـ به ویژه پیامبر(ص) و امام على(ع) ـ بر کسى پوشیده نیست. او کسى است که رسول خدا(ص) پدر و مادرش را به بهشت بشارت داد و وى را «الطیب المطیب» نامید(11) و فرمود: کسى که او را دشمن بدارد، خدا با او دشمن است و کسى که عمار را تحقیر کند، خداوند او را خوار گرداند.(12) نیز فرمود: بهشت، مشتاق على، سلمان و عمار است.(13)
وى در زمان خلافت امیرمؤمنان علیه السلام چون گوهر شب چراغى مى درخشید و فضاى تاریک جان و افکار برخى افراد سطحى نگر و کج اندیش را روشن مى ساخت و سخن نغز پیامبر اسلام(ص) که خطاب به او فرموده بود: «اگر همه مردم از راهى و على بن ابى طالب از راه دیگرى رفت، تو همان را برگزین که برگزیده است»(15) را آویزه گوش داشت و همواره ملازم(15) آن حضرت بود.
وى همان گونه که در زمان خلیفه دوم نیز کتمان نمى کرد و مى گفت که اگر خلیفه بمیرد، با على علیه السلام بیعت خواهد کرد، اولین کسى بود که با امیرمومنان علیه السلام بیعت کرد و مردم را براى بیعت با آن بزرگوار فراخواند و آنان را از روى کار آمدن شخصى مانند عثمان ـ در صورت سستى کردن ـ بر حذر مى داشت.(16)
 
روشنگری های عمار در حکومت امام علی(ع)
فداکارى او در جنگ هاى جمل و صفین ـ که به عنوان سردار سپاه على علیه السلام ایفاى نقش مى کرد ـ تعیین کننده و براى همگان، مایه تحسین بود؛ فروه بن حارث تمیمى ـ که خود از افراد بى طرف در جنگ جمل بود ـ مى گوید: در کنار زبیر ایستاده بودم، مردى نزد وى آمد و گفت: اى امیر، گروهى از یاران على که عمار یکى از آنها است، از وى جدا شده اند تا به ما ملحق شوند، زبیر گفت: نه به خدا سوگند! عمار هرگز از على جدا نمى شود و آن مرد سه بار گفت: آرى چنین است.(17)
1ـ پس از شکست اصحاب جمل
پس از شکست اصحاب جمل، امیرمومنان علیه السلام دستور داد تا عایشه را در خانه و قصر «بنى خلف» در بصره اسکان دهند. در آن هنگام عمار بن یاسر نزد عایشه رفت و گفت: مادر! دیدى فرزندانت چگونه براى یارى دین خدا شمشیر زدند؟!
عایشه گفت: آرى! پس از آن که چیره شدید، این چنین آگاه گشته اى! عمار پاسخ داد: به خدا سوگند! اگر ما را تا نخل هاى دور دست «هجر» تعقیب کرده و شکست مى دادید، باز یقین داشتم که ما، بر حق و شما، بر باطلید.(18)
2ـ معیـار شنـاخت حـق
حضور عمار در میان کسانى که با پیامبر(ص) «بیعت رضوان» بستند و سپس به یارى على علیه السلام در صفین آمدند و نیز در میان هشتصد صحابى که در صفین همراه امیرمومنان علیه السلام بودند، براى دیگران میزان شناخت حق از باطل بود. خزیمه بن ثابت ـ که خود از اصحاب بود و در جنگ جمل حضور بى طرف داشت ـ در صفین نیز مردد بود، اما پس از به شهادت رسیدن عمار، شمشیر به دست گرفت و گفت: هم اکنون گمراهى آنان بر من آشکار گردید، خود را به صفوف دشمن نزدیک کرد و به نبرد پرداخت تا به شهادت رسید.(19)
3- نمونـه اى دیگـر از روشنگـرى عمـار
اسما بن خارجه فزارى مى گوید: به هنگام زوال ظهر در صفین در کنار عمار بن یاسر ایستاده بودم؛ مردى به دنبال وى آمد و وقتى او را یافت، گفت: سوالى دارم، آشکارا بپرسم یا در نهان؟ عمار گفت: هر طور که مایلى بپرس. او گفت: تا به این جا که آمدم، در حقانیت خودمان و گمراهى طرف مقابل تردیدى نداشتم، اما وقتى صداى اذان، نماز و شهادتین آنان را شنیدم، مردد و تا صبح نگران شدم؛ نزد على علیه السلام رفته و سوال و شبهه ام را طرح کردم، آن حضرت فرمود: عمار را دریاب و ببین او چه مى گوید.
عمار در پاسخ شبهه آن مرد گفت: من به همراه پیامبر(ص) در سه نوبت «بدر، احد و حنین» با آن پرچم سیاهى که در دست عمرو بن عاص است، جنگیده ام و این، چهارمین بار است و حالش بهتر از گذشته نیست؛ بلکه بدتر است. جایگاه ما امروز همان جایگاه پرچم رسول خدا(ص) و جایگاه آن پرچم، همانند جایگاه مشرکان و احزاب است؛ ریختن خون آنان را مانند خون گنجشک بر خود جایز مى دانم و هیچ تردیدى به خود راه نمى دهم.(20)
کشته شدن عمار در صفین، حتى در صفوف دشمن اثر گذاشت به گونه ای که ابوعبدالرحمن سلمى، از یاران امیرمؤمنان علیه السلام مى گوید: پس از کشته شدن عمار به خود گفتم: در میان صفوف دشمن نفوذ کنم تا ببینم آیا آنان از کشته شدن عمار آگاهند؟ شبانه وارد سپاه معاویه شدم، دیدم معاویه به همراه عمروبن عاص، ابواعورسلمى و عبدالله بن عمرو با هم در حرکتند. اسبم را در میان آنان مى راندم تا گفته هایشان را درست بشنوم. شنیدم عبدالله بن عمروبن عاص خطاب به پدرش گفت: امروز مردى را کشتید که پیامبر(ص) درباره اش آن چنان فرموده بود.
عمروبن عاص پرسید: مگر پیامبر(ص) چه گفت؟ عبدالله گفت: مگر نبودى هنگامى که مسجد را مى ساختیم، مردم سنگ ها و خشت ها را یکى یکى و عمار آن ها را دوتا دوتا حمل مى کرد تا بیهوش افتاد و پیامبر(ص) بر بالین او آمد و در حالى که خاک از چهره عمار مى زدود، فرمود: افسوس پسر سمیه، با این که تو براى رضاى خدا و پاداش اخروى دوتا دوتا سنگ مى برى، اما گروه بیدادگر تو را مى کشند.
عمروبن عاص با شنیدن این حدیث، خود را به معاویه نزدیک کرد و گفت: آیا نمى شنوى عبدالله چه مى گوید؟ معاویه اظهار بى اطلاعى کرد و عمرو بن عاص حدیث پیامبر(ص) را نقل کرد. معاویه در حالى که خشمناک بود، با لحنى تحقیرآمیز گفت: پیرخرفتى هستى و در حالى که قادر به کنترل خود نیستى، حدیث روایت مى کنى؟ مگر عمار را ما کشتیم؟ عمار را کسى کشت که به جبهه جنگ آورد.(21)
مردم نادان و بى خرد آن روز با شنیدن این سخنان، از چادرهاى خویش بیرون آمده و گفتند: عمار را کسى کشت که به صحنه نبرد آورد! ابوعبدالرحمن سلمى مى گوید: نمى دانم کدام یک شگفت تر است، معاویه یا مردم.(22)
 
دنبالـه پیکـار صفیـن
عمار که سمت فرماندهى سواره نظام را به عهده داشت، در حالى که معاویه، عمروبن عاص و دشمنان على(ع) را کافران به ظاهر مسلمان مى دانست، به سوى دشمن حمله مى برد و چنین مى سرود:
نحن ضربـناکم على تنزیله           فالیوم نضربکم على تأویله.(23)
ترجمه: ما(پیشتر) شما را بر سر تنزیل و فرود آمدن قرآن زدیم و امروز نیز بر تأویل و مفهوم قرآن مى زنیم.
او در راهى که انتخاب کرده بود، چنان استوار بود که مى گفت: خدایا، مى دانى اگر رضایت تو در این باشد که خود را از بلندى به زیر افکنم یا خود را در دریا غرق سازم یا شمشیر در شکم خود فروبرم، همان را انجام خواهم داد؛ اما مى دانم امروز عملى بهتر و شایسته تر از نبرد با فاسقان نیست.
ابوعبدالرحمن سلمى مى گوید: در آن روز حاضران از صحابه پیامبر(ص) به هر طرفى که عمار حمله مى برد، به دنبالش حرکت مى کردند، وقتى به هاشم بن عتبه مرقال ـ که پرچمدار على(ع) در صفین بود ـ رسید، او را مخاطب قرار داد و چنین گفت: به پیش که بهشت زیر برق شمشیرها و نوک تیز نیزه هاست؛ درهاى آسمان گشوده و حورالعین زینت شده است و نیـز شعـرى به این مضمـون مى خوانـد: امروز روزى است که دوستانم و محمد(ص) و پاداش اعمالم را ملاقات مى کنم.(24)
آنان به قلب دشمن زدند و تا رسیدن به فیض شهادت و دیدار رسول خدا(ص) به جنگیدن پرداختند. این یار دیرین و کهنسال امیرمؤمنان علیه السلام و این جوان دل نود و سه ساله با کشته شدنش، قلب على(ع) را به درد آورد. آن حضرت پس از شهادت عمار فرمود: خدا رحمت کند عمار را روزى که اسلام آورد، روزى که کشته شد و روزى که مبعوث خواهد شد؛ بهشت گوارایش باد و قاتل عمار در دوزخ خواهد بود!(25)
 
قـاتل عمـار
برخى قاتل وى را «عقبه بن عامر» دانسته اند و او کسى بود که در زمان زمامدارى عثمان و به دستور وى عمار را تا حد فتق شکنجه کرد.(26) اما بسیارى دیگر از مورخان، قاتل وى را «ابوغاذیه جهنى» دانسته اند. وى پس از آن که جریان بیعت «عقبه» را گزارش مى کند و از رسول خدا(ص) روایت مى کند که در آن روز فرمود: همانا جان و مال مسلمانان محترم است و کسى حق ندارد خون مسلمانى را بریزد، پس از من کافر نشوید و خون همدیگر را نریزید، مى گوید: روزى در مسجد قبا از عمار بن یاسر، که در میان مردم مهربان بود، شنیدم اشاره به عثمان کرد و گفت: او، همان نعثل است.(27) من کینه عمار را به دل گرفتم و همان جا تصمیم گرفتم هرگاه بر وى دست یابم، او را از پاى درآورم، در روز صفین در میان لشکریان معاویه و سپاهیان على علیه السلام در حالى که سخت به مبارزه مشغول بود، فرصت را غنیمت شمرده و در زمانى که کلاه آهنى اش از سرش افتاده بود، ضربتى وارد کردم و او را به قتل رساندم.
راوى سخن ابوغاذیه مى گوید: مردى به گمراهى او ندیده ام؛ وى در حالى که سخنان رسول خدا(ص) را روایت مى کند، باز تصمیم به قتل عمار مى گیرد و او را مى کشد.
ابوغاذیه در میان سخنان خویش اظهار تشنگى کرد، در ظرف بلورین آب آوردند نپذیرفت، ظرف دیگرى آوردند، آب را نوشید. مردى در آن جا حاضر بود و از حماقت وى شگفت زده شد و گفت: از نوشیدن آب در ظرف بلورین به خاطر رعایت ورع و تقوا پرهیز مى کند، اما از کشتن عمار ابایى ندارد!(28)
پس از کشته شدن عمار، مردى از اسبش به پایین آمد و سر او را از تنش جدا کرد. ابوغاذیه با آن شخص در این که کدام یک قاتل اویند، به نزاع پرداخت. هر کدام مى گفتند: من قاتل اویم! عمروبن عاص با شنیدن سخنان آنان گفت: به خدا قسم در جهنم رفتن نزاع دارند.
وقتى معاویه سخن عمروبن عاص را شنید، بر آشفت و گفت: چه کارى است مى کنى؟ گروهى به خاطر ما خود را به کشتن مى دهند و تو این گونه سخن مى گویى؟ عمروبن عاص پاسخ داد: به خدا سوگند، این چنین است؛ اى کاش بیست سال پیش از این مرده بودم.(29)
حسین حسینی نیک
/9462/702/ر
منابع:
1ـ تفسیر طبری، ج 14، ص 122; اسباب النزول، ص 212; و دیگر تفاسیر.
2ـ این حدیث را که یکی از اخبار غیبی پیامبر است محدثان وتاریخنگاران نقل کرده اند وسیوطی در کتاب خصایص بر تواتر آن تصریح کرده است ومرحوم علامه امینی در الغدیر (ج‏9، صص‏22- 21) مدارک آن را یاد آور شده است. نیز ر.ک. تاریخ طبری، ج‏3، جزء6، ص 21; کامل ابن اثیر، ج‏3، ص‏157.
3ـ تاریخ یعقوبى, ج 2, ص 9.
4ـ الخصال, ج 2, ص 465ـ461.
5ـ الطبقات الکبرى, ج 3, ص ;181 سیراعلام النبلإ, ج 1, ص 422.
6ـ الطبقات الکبرى, ج 3, ص 255.
7ـ مختصر تاریخ دمشق, ج 18, ص 244.
8ـ سیراعلام النبلإ, ج 1, ص 420.
9ـ تاریخ یعقوبى, ج 2, ص 70 و 69.
10ـ انساب الاشراف, ج 6, ص 163 و 162.
11ـ سنن ترمذى, ص 3798.
12ـ مستدرک حاکم, ج 3, ص 399.
13ـ رجال کشى, ش 58.
14ـ کشف الغمه, ج 1, ص 143, به نقل از مناقب خوارزمى.
15ـ ملازمت و رفاقت وى با امیرمومنان(ع) ریشه دار است. وى به هنگام ساختن مسجد مدینه و کندن خندق در جنگ احزاب و نیز در غزوه (ذات العشیره) همراه آن حضرت بود و از وى جدا نمى شد و تا آخرین نفس نیز از وى جدا نشد.
16ـ همان, ج 2, ص 168.
17ـ امالى, شیخ طوسى, ص 144.
18ـ تهذیب الکمال, ج 21, ص ;225 الطبقات الکبرى, ج 3, ص 259.
19ـ وقعه صفین, ص 321.
20ـ امیرمومنان(ع) هنگامى که سخن معاویه را شنید, فرمود: بنابراین قاتل حمزه, پیامبر(ص) خواهد بود!! چون آن حضرت حمزه را به صحنه جنگ آورد. (شذرات الذهب, ج 1, ص ;45 کشف الغمه, ج 1, ص ;260 اعیان الشیعه, ج 8, ص 375)
21ـ تاریخ طبرى, ج 50, ص 41 و 40.
22ـ وقعه صفین, ص 215.
23ـ تاریخ طبرى, ج 5, ص 39 و ;38 الکامل فى التاریخ, ج 3, ص 309 و 308.
24ـ الطبقات الکبرى, ج 3, ص 262.
25ـ انساب الاشراف, ج 3, ص 93.
26ـ (نعثل) پیرمرد یهودى در مدینه که به پستى شهره بود.
27ـ الطبقات الکبرى, ج 3, ص 260.
28ـ ابوغاذیه, در زمان حکمرانى حجاج و در شهر واسط مرد. حجاج اعلام کرد کسى که در تشییع جنازه وى حاضر نشود, منافق است. (انساب الاشراف, ج 3, ص 91).
29ـ الطبقات الکبرى, ج 3, ص 259.
30ـ همان, ص ;264 سیراعلام النبلإ, ج 1, ص 426.
ارسال نظرات