۱۸ تير ۱۳۹۳ - ۱۵:۱۵
کد خبر: ۲۱۲۵۵۳

کمونیستی که پس از مسلمان شدن به شهادت رسید

خبرگزاری رسا ـ جوان کمونیستی که با نفس شهید حجت الاسلام محلاتی مسلمان شده بود، مسیر زندگی‎اش را تغییر داده، و در جریان پیروزی انقلاب اسلامی به فیض عظیم شهادت نائل شد.
محافل دوره‌اي انس با شهداي فرهنگي استان قم
به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا، کتاب «شاهدان بصیرت» نوشته ابراهیم رستمی به برخی خاطرات شهید حجت الاسلام محلاتی پرداخته است که بخشی از خاطرات این شهید را در ذیل می خوانیم:
 
مسلمان شدن یک جهان
 
می‎گفت: در زندان قزل قلعه، برای اینکه از حال هم خبردار شویم، قرآن می‎خواندیم.
یک جوان کمونیست را آورده بودند توی سلول او، چیزی نگذشته که مسلمان و نماز خوان شده بود. برادرش می‎گفت: وقتی دیدم برادرم نماز می‎خواند، تعجب کردم. خیلی از حاج آقا ممنون بود.
 
همین جوان کمونیست که با نفس حاج آقا مسلمان شده بود، مسیر زندگی‎اش را تغییر داده، و در جریان پیروزی انقلاب اسلامی به فیض عظیم شهادت نائل شد.
 
آرزو
 
آقای رفیق دوست، وزیر وقت سپاه، خاطره‎ای از ایشان نقل می کرد. می گفت: " همراه حاج آقا جبهه بودیم. همان موقع یکی از بچه های خوب سپاه هم شهید شده بود. ترکش به سرش اصابت کرده و محاسن سیاه زیبایش با خون سرش خضاب شده بود."
شهید محلاتی وقتی جنازه او را دید، گفت: "چه سعادتی می‎خواهد تا آدم، محاسنش با خون سرش خضاب شود. این یکی از آرزوهای من است." آرزوی دومش این بود که با لباس روحانی شهید و با همان لباس هم به خاک سپرده شود، که چنین شد.
 
صدای انقلاب
 
شهید محلاتی مجسمه انقلاب بود. خودش می‎گفت: من در انقلاب ذوب شده‎ام.
اولین صدایی که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی از رادیو بلند شد، صدای او بود که می‎گفت:" این صدای انقلاب اسلامی ایران است." با صدای او بود که صدای انقلاب شنیده شد.
 شهید محلاتی شیفته انقلاب بود و اشتیاق به یک انقلاب جهانی، از شور و عشقی که داشت پیدا بود.
 
آن روزها
 
با بچه ها مهربان بود و به  آنها احترام می‎گذاشت، به دخترها بیشتر.
 با اینکه از صبح یکسره کار کرده بود، اما خستگی‎اش را به خانه نمی‎آورد. بشاش و شاد به خانه می‎آمد، با میثم بازی می‎کرد و شب دوباره پرونده‎ها و نامه‎هایی که با خود آورده بود، رسیدگی می کرد.
 در کارهای خانه کمک می‎کرد، ظرف می‎شست، اتاق را جمع و جور می‎کرد و آتش برای منقل کرسی درست می‎کرد.
اوایل ازدواجمان بیشتر کمک می‎کرد چون دوازده سیزده سال بیشتر نداشتم. درسش که تمام می‎شد می‎آمد به کمک من. این آخری‎ها هم در کارهای خانه حتی در ظرف شستن، کمک می‎کرد.
 
هفته ای یکبار به خدمت امام می رسید. ملاقات خصوصی که گاهی حاج احمد آقا هم توی اتاق امام رحمت الله نبود.وقتی می‎خواست برای ملاقات برود؛ شب قبلش اغلب تا صبح بیدار بود و گزارش تنظیم می‎کرد. 904/

 

 

ارسال نظرات