فقهالأخلاق از جمله موضوعات مغفول در حوزههای علمیه است/ بزرگان حوزه نسبت به اخلاق رویکرد تبرکی دارند
به گزارش سرویس اندیشه خبرگزاری رسا، رضا حبیبی افزون بر داشتن دکتری فلسفه تعلیم و تربیت، استاد حوزه و دانشگاه است که از وی کتابهایی همانند «مکاتب اخلاقی»، «آداب اسلامی»، «غرب شناسی» و «درآمدی بر فلسفه علم» به چاپ رسیده است. همچنین کتابهای «فلسفه علم اخلاق» و «مبانی علم اخلاق» وی در دست چاپ است.
در گفتوگو با این محقق و پژوهشگر حوزوی به بررسی موضوع تخصصی «فقه الاخلاق» پرداختیم که متناسب با موضوع رساله دکتری وی نیز است. آنچه در ادامه میآید حاصل گفتوگو با حبیبی است که تقدیم حضور خوانندگان میشود؛
البته در بخش نخست این گفتوگو مباحثی همانند «تعریف فقه الاخلاق»، «تعریف علم اخلاق» و «ابعاد فقه الاخلاق» مورد بررسی قرار گرفت و حبیبی درباره چگونگی رسیدن به فقه الاخلاق عنوان کرد: متأسفانه ما در این زمینه در حوزه اخلاق دچار نوعی کلیشه مبتنی بر اخلاق ارسطویی و یا عرفانی شدهایم. هر چند تلاشهایی در این زمینه در دهههای اخیر صورت گرفته است، ولی در مقایسه با فقه بسیار اندک است.
رسا ـ چگونه میتوانیم به فقه الاخلاق مطلوب برسیم؟
ما در فقه بیش از 17 ساختار داریم، ولی در اخلاق چنین ساختاری نداریم. اخلاق نسبتاً یک فضای بیمتولی و بیسر و سامان است. علمای ما نسبت به اخلاق بیشتر رویکرد تبرکی پیدا کردهاند و به همین دلیل یا نسبت به آن کاری صورت نگرفته و یا اگر گرفته در حاشیه کارهای دیگر بوده است.
به عقیده بنده باید یک بازخوانی مجدد و کاملی از آموزههای خودمان داشته باشیم که در این بازخوانی بنده احساس میکنم نه فقه به آن محدوده فقه موجود خود باقی میماند و نه کلام به آن محدوده و نه اخلاق با این سبک و حال و هوایی که با آن مواجه هستیم. در این بازخوانی میتوانیم بگوییم آیا اخلاق است یا خیر؟
ما گزارههای مشخصی در کتاب و سنت داریم. عقل نیز شرایط خود را دارد؛ به همین دلیل با یک فضای مبهم و مجهولی مواجه نیستیم. بلکه مشخص است. ما باید فارغ از چارچوبها به ردهبندی بپردازیم؛ البته ملاکی که خودمان و عقلانیت دینی خودمان آن را اقتضا میکند نه ملاکی که بگوییم مربوط به حکمت، فقه و غیره است.
فقه چون درباره واجب و حرام بحث میکند بسیاری نمیدانند که آیا مسألهای همانند تربیت برای نمونه «تنبیه کودکان» آیا یک مسأله فقهی است یا تربیتی؟ به عقیده بنده این خط کشیها درست نیست. اکنون نیز «تربیت اسلامی» را در راه داریم که خود مساله جدیدی است و باید مشخص شود جایگاه مباحث آن در کدام قسمت معارف دینی است؟
ما باید از طرح مسأله نترسیم عجله نیز نکنیم که مباحث را به صورت شسته و رفته عرضه کنیم. اکنون با پدیدهای به نام «فقه تربیت» روبرو هستیم. این دقیقاً چه چیزی است؟ طرح و باب کردن این موضوع فضا را بیشتر پر ابهام کرده است. البته فقه اخلاق و سیاست تعریف واقعیتری نسبت به «فقه تربیت» دارد. چون گزارههای مشخصی دارد.
ولی بحث «فقه تربیت» اصلاً وجود ندارد. اکنون بحث رفتار سیاسی بیاستناد به منابع دینی نیست. حالا فرد یک بار از دل آیات و روایات یک فقه سیاسی را استخراج کند و یک بار دیگر نیز رفتارهای سیاسی موجود را بررسی کند و فقه سیاسی استخراج کند. این دقیقاً چه حرکتی است؟! این خود فضای آشفتهای را ایجاد میکند.
به عقیده بنده در این آشفتگی باید مقداری با حوصله و بدون عجله برای طراحی رشته و دادن مدرک، طرح مسأله با چینش خاص را بیان کنیم، سپس به دنبال پاسخ دادن آنها باشیم.
اکنون هویت فقه موجود ما چیست؟ ما در فقه یک سری رفتارهای جوانحی و جوارحی داریم که فقه میگوید در برخورد با فلان موضوع چگونه رفتار کنید و در مورد اینها در قالب بیانات شرعی تکلیف مردم را روشن کرده است.
این موضوع در یک دوره خاصی یا با پاسخ مستقیم اهلبیت(ع) و یا انتخاب افرادی که مستقیماً با این بزرگواران ارتباط داشتند به مردم منتقل شده است. اگر ابهامی نیز شکل میگرفت مصدر رفع ابهام کاملاً مشخص بود و مردم میتوانستند به فهم طرف که مستقیم بیان کرده اعتماد کنند و یا اینکه از خود ائمه اطهار(ع) بشنوند. خود اهلبیت(ع) نیز مردم را به آن چیزی که مد نظرشان بود ارجاع میدادند.
ولی پس از یک مقطع تاریخی به سبب عدم حضور اهلبیت(ع) فضا گرفتار مشکلات شد؛ چون روایات نقل شده از زمان معصوم(ع) فاصله میگرفت و مردم نیز به افرادی که به صراحت از سوی ائمه اطهار(ع) مشخص شده بودند دسترسی نداشتند. در نتیجه نه تنها خود مردم بلکه کسانی که روایات را میخواندند نیز دچار ابهامات شدند.
در اینجا یک پدیدهای به نام تلاش فراتر از آنچه به صورت صریح بیان شده صورت میگیرد. حال این تلاش باید به چه صورت باشد؟ در یک تلاش پر چالش با اهلسنت فقه مقارن ما شکل میگیرد. در فضای دیگر که مراجعات مردم وجود دارد و نیازهای جدیدی که ممکن است به صراحت در روایات نباشد، تلاش مضاعف مقداری رنگ و بوی جدیتری میگیرد که به عقیده بنده اولین پایههای فقه تفریعی در آن صورت میگیرد. شکل بارز آن نیز در کتاب «مبسوط» شیخ طوسی بیان میشود. این کتاب یک فقه تفریعی است نه فقه استدلالی به معنای متعارف.
فقه استدلالی به صورت فنی از زمان ابن ادریس شکل میگیرد که وارد بحث استدلال میشود. ما در آستانه غیبت کبری با دو فضای فراهم کردن مقدمات فقه استدلالی و استنباطی و شروع حرکت فقه تفریعی روبرو هستیم که تا زمان ابن ادریس، اینها از هم جدا حرکت میکردند ولی در زمان ایشان کاملاً با یکدیگر ترکیب میشوند و گره میخورند.
ما حال باید ببینیم که فقه مصطلح ما چگونه شکل میگیرد و هویت آن را بفهمیم. یعنی بدانیم از اصول استفاده کرده یا از تفریع استفاده شده است. به عقیده بنده جنس آن باز میگردد به این که ما با یک فضای چالشی در حوزه احکام عملی مواجه میشویم که آیات و روایات به صورت مستقیم آنها را پاسخ نداده است و مردم نیز به صورت مستقیم نمیتوانند پاسخ پرسشهای خود را دریافت کنند.
در نتیجه علما به این فکر میافتند که زمینه تلاش فکری برای فهم مجدد آیات و روایات را فراهم کنند. به همین دلیل هویت فقه جدید را جنس استدلالی تفریعی بودن روایات مربوط به حوزه عمل و رفتارهای جوارحی شکل میدهد. ولی آیا در جاهای دیگر چنین فعالیتی میتواند صورت بگیرد یا خیر؟ به عقیده بنده این موضوع از بدیهیات است.
چرا نتوانیم به فقه اعتقادات برسیم؟ ما دامنهای از روایات را داریم که نه فقها و نه متکلمین حوزه مباحث اعتقادی به آنها میپردازند. باید روایاتی که مشخصاً وجود دارد و مربوط به مسائل اخلاق است و موضوعات عینی جزئی آن نیز مشخص است را بررسی کنیم.
ما دستهای از روایات را داریم که مربوط به حوزه اخلاق مصطلح است که نیاز به استظهار دارند و ضرورت اجتماع ما اقتضا میکند که نه تنها روایات را استظهار کنیم بلکه عرصههای گذشته و نو ظهور را از طریق تفریع و فروعات در قالب اخلاق کاربردی پاسخ دهیم.
رسا ـ آیا رسیدن به فقه الاخلاق امکان پذیر است؟
به عقیده بنده رسیدن به فقه الاخلاق ـ البته منظور بنده عنوان مشیر است نه عنوان حقیقی ـ کاملاً شدنی است، چون ظرفیت تحلیل در آیات و روایات وجود دارد و نیازها نیز اقتضا میکند. بنابراین علما باید وارد تأملات و استدلالات در این فضا شوند.
رسا ـ باید دید از ذخایر و تجارب موجود در حوزه فقه مصطلح چه استفادهای برای بحث اخلاق داشته باشیم؟
اولی شدنی است. ولی مهمتر از آن این است که سطحهای آن باهم متفاوت است. برای نمونه حوزه مباحث حجت به صراحت شدنی نیست که در حوزه اخلاق و فقه یکسان باشد؛ چون منطق حاکم در این فضا با منطق حاکم در آن فضا بسیار به یکدیگر شبهات دارد. یعنی اخباری که در فقه موجود آمده چند دسته است.
در دانش اصول، مباحث حجت بسیار جدی است و تأثیرات آن فوق العاده است. به ویژه در مباحث اخلاق برخی از تأثیرات حجت کاربرد ویژه دارد. ولی مباحثی همانند الفاظ در درون یکدیگر متفاوت است. باید نسبت به ذخایر موجود به لحاظ معرفتی و تجربهها به لحاظ کاربردی داشته باشیم. یعنی آن را نقطه شروع برای رسیدن به فقه الاخلاق قرار دهیم.
رسا ـ اگر علمی به نام فقه الاخلاق داشته باشیم، کجای زندگی مخاطبان را تحت تأثیر قرار میدهد و رابطه آن با فقه چیست؟
«فقهالأخلاق» از جمله موضوعات اساسی و در عین حال مغفول در حوزههای علمیه در طول تاریخ بوده است. اینکه چه عواملی موجب بیاعتنایی و کمتوجهی به فقهالأخلاق در حوزه علمیه شده است نیازمند بحث مفصلی است که در این مختصر نمیتوان به آن پرداخت. اما آنچه به صورت مختصر می توان بهآن اشاره کرد این است که اولا مخاطبان دین عموم مردم هستند که در بیشتر موارد حداکثر در حد واجبات و محرمات دین از یک سو و ظواهر دین از سوی دیگر به دین روی آوردهاند. تردید نیست که عمده همت علما پاسخ گویی به مطالبات مردم در درجه اول است؛ همین امر موجب شده است که عمده جهت گیری علما در طول تاریخ به سمت مباجث فقهی باشد.
از سوی دیگر برخی از علما که از جهت گیریهای اخلاقی برخوردار بودهاند به علت برخورداری از پیش فرضهای فلسفی یا گرایشهای عرفانی در بیشتر موارد سعی در تحلیل مسائل اخلاقی، با تکیه بر پارادایمهای فلسفی و عرفانی داشتهاند. همین امر مو جب شده است هر دو گروه، به نگاههای درون دینی و روایی صرف کم توجهی کنند.
مکاتب عقلگرا به علت ارشادی تلقی کردن مسائل اخلاقی در بیشتر موارد محور تحلیل و نفی و اثبات گزارههای خود را موافقت یا ناسازگاری آن با عقل قرار داده و نسبت به اسناد روایات اعتنایی چندانی نداشته باشند؛ چرا که در علم و فلسفه از کجا آوردهای چندان مهم نیست آنچه در درجه اول اهمیت قرار دارد هماهنگی با معیارهای عقلی است. به تعبیر دیگر مقام گردآوری چندان مهم نیست بلکه آنچه از اهمیت اساسی برخوردار است مقام داوری و قابلیت نفی و اثبات از طریق عقل است.
علمای برخوردار از گرایشهای عرفانی نیز از جهت دیگری به روایات اخلاقی رویکرد همراه با مسامحه داشتهاند؛ چرا که از دیدگاه آنها مهمترین معیار هماهنگی مجموعه آموزههای اخلاقی با دادههای شهودی است. به تعبیر دیگر به علت محوریت شهود هم به لحاظ غایت بودن و هم از حیث طریقیت و هم به عنوان معیار داوری زمانی میتوان به آموزهای از آموزههای اخلاقی اعتنا کرد که با دادههای شهودی هماهنگ باشد یا اینکه در جریان کشف و شهود در صورت التزام به آن تأثیر مثبتی داشته باشد.
در هر صورت صرف نظر از موانع شکلگیری «فقه الأخلاق» آنچه در این بخش مهم است و تردیدی در ضرورت آن وجود ندارد، ضرورت احیای فقه الاخلاق و و انسجام دهی بدان است. چرا که وجود انبوهی از روایات اخلاقی که در موارد زیادی نیز مرسل و احیانا دارای اسناد ضعیف هستند و از سوی دیگر به علت عدم تبدیل پژوهشهای اخلاقی به یک جریان مستمر موقعیت این شاخه علمی از جهت فقه الدلاله نیز چندان مناسب نیست.
در اغلب منابع اخلاقی همت غالب افراد نقل روایات و تکثیر آن برای تبیین و اثبات مسائل و گزارههای اخلاقی بوده است تا تحلیل محتوای روایات به این ترتیب مباحث اخلاقی هم از حیث بررسیهای سندی و هم از حیث تحلیلهای و بررسیهای دلالی در وضعیت نامناسبی قرار دارد. همه این عوامل ضرورت پرداختن به مباحث فقه الاخلاق را امری اجتناب ناپذیر میسازد.
رسا ـ روند علمی آموزشی برای رسیدن مباحث اخلاقی است؟
نخست باید آموزش مباحث در حوزه تاریخ و فلسفه اخلاق غرب کلاً باید تعطیل شود. وقتی مقالات اینها را میخوانم حال بدی به فرد دست میدهد. یعنی احساس میشود به شدت ذهنیتها را مریض کرده و سالها طول میکشد که چارچوب و بافت اینها را تغییر داد.
همچنین برای بسیاری از اینها تاریخچه عجیبی گذشته است. بنده غرب شناسی را به صورت کامل کار کردهام. برخی از این مطالب را آدمهایی که عاری از انضباط و عمق فکری و بسیار بیمبالات در حوزه تفکر هستند بیان میکنند.
حوزه مباحث سیاسی در جهان غرب به شدت شبیه حوزه مباحث فقهی در جامعه ما است. یعنی اگر فرد یک مبحث شاذ را بیان کند او را خلع میکنند. در غرب اجازه نمیدهند هر فردی هر حرفی در حوزه مباحث سیاسی بیان کند. به لحاظ عملی نیز بسیار سخت میگیرند. ولی در حوزه اخلاق اینگونه نیستند.
یکی از بدترین فرآیندها در حوزه اخلاق در جهان غرب شکل گرفته است؛ چون به شدت فضای آزاد بیانضباط است و هر فردی میتواند هر حرفی را بزند. اکنون نیز از پست مدرنیسم سر درآوردند. حال ببینید مباحثی با این بیریشگی و بیبنیادی مواد درسی ما قرار میگیرد و به اندیشه دانش آموختگان ما تزریق میشود.
بیشتر به پریشان گویی شباهت دارد تا بیان. حتی افرادی با فراگیری این مباحث در آرای علامه و شهید مطهری نیز دچار هذیانگویی میشود. راهکار این است که در درجه نخست افراد به لحاظ حکمت و غور در آیات و روایات خام بخوانند و در مرحله بعدی میتواند وارد این عرصهها شوند.
اگر برای این فضا چارهای نشود معلوم نیست که چه اتفاق میافتد. همچنین از این فضا انتظار نداشته باشید که یک انسان سالم فکری با بنیه فکری درستی به آیات و روایات مراجعه کند.
در حوزه اصول باید افراد با حوصله که در حد اتخاذ مبنا حرکت کنند. به عقیده بنده باید در مقام تمرین و تفقه توانمندی درستی را داشته باشند. همچنین تسلط باید برای روایات نیز صورت گیرد.
در مباحث اخلاقی همت مطهریگونه، مصباحگونه، جوادیگونه و علامهگونه میطلبد که به جای مدرک به رسالت فکر کنند. باید به قله فکر کرد نه به مدرک./993/403/ر