کدخدا اوباما... کدخدا ترامپ
به گزارش خبرگزاری رسا به نقل از کیهان، نسبت ما با « اراده و اجازه و امر و نهی آمریکا»، یکی از کانونیترین مباحث راهبردی در سی و هشتمین سالگرد پیروزی انقلاب است. یافتن این نسبت بستگی به پاسخ 2 پرسش دارد؛ اول اینکه آمریکا دوست، شریک، رقیب یا دشمن ماست؟ دوم؛ معادله و موازنه قدرت میان ما و آمریکا چگونه بود و در طول این 4 دهه به سمت کدام کفه (ما یا آمریکا) تغییر یافته است؟
پس از پاسخ این دو سوال، به سوال اصلی میرسیم و آن اینکه آیا باید در مدار اراده و امر و نهی آمریکا رفتار کنیم و یا در تراز انقلاب اسلامی و موفقیتهای آن، قالبشکن باشیم؟ برخی محافل در داخل، هرچند از تعلق خاطر به انقلاب و مکتب امام خمینی(ره) سخن میگویند اما ورای ادعاها چنان میگویند و میکنند که هر اقدام ملی برای قدرتافزایی و پیشرفت، مستلزم کسب اجازه از آمریکاست! البته که صریح این حرف را نمیزنند اما هر جا که آمریکا فشار میآورد، اینها- و بدتر از اینها، عقبه سیاسی و رسانهای مدعی حمایت از اینها- همان موضوع معطوف به قدرت ملی (نظیر برنامه هستهای، نفوذ منطقهای، برنامه موشکی) را دردسر و مزاحم منافع ملی تلقی میکنند و خواستار محدودسازی آن میشوند
-اردیبهشت 92 (یک ماه مانده تا انتخابات ریاست جمهوری) یک نامزد انتخاباتی در جمع دانشجویان صنعتی شریف گفت: «اروپاییها آقا اجازه هستند و آمریکا کدخداست؛ بستن با کدخدا راحتتر است». همان سیاستمدار، مرداد امسال در مراسم پنجاهمین سالگرد تاسیس شرکت گاز، سخنانی را گفت که سایت رسمی سایت ریاست جمهوری مجبور به حذف آن از متن شد؛ مبنی بر اینکه «نباید مقابل قدرتهای بزرگ ایستاد، با شعارهایی که بعضا توخالی هم هست».
خب! وقتی انواعی از این سخنان از یک دولتمرد صادر میشود و تکیه بر «بزرگنمایی حریف- ضعیفنمایی خود» دارد، چرا از جان کری وزیر خارجه (وقت) تا جان برنان رئیس سازمان سیا، نگران سرنوشت همین فرد در انتخابات و غیر آن نباشند و همین را علنا اظهار نکنند؟ هرچند در اردیبهشت 92 گفته شد «اروپاییها» آقا اجازه هستند، اما به تدریج معلوم شد کسانی در داخل ایران، به کسب اجازه از کدخدا باور دارند. وگرنه به شکلی رفتار نمیکردند که بخش عمدهای از برنامه هستهای را اوراق کنند و در عین حال تحریمهای عمده بانکی و مالی برقرار بماند و پس از همه قول و قرارها و امتیازدهیها در برجام، تازه از آمریکا التماس کنند که «نامه آرامشبخش» برای تکتک معاملات صادر فرمایند! اما تلختر از خود این روند، اظهارات چهارشنبه گذشته همان دولتمرد در همایش روز ملی فناوری بود مبنی بر اینکه «میشود در مسائل غیرهستهای هم مذاکره کرد»! چه مذاکرهای؟ در کدام فرایند؟ یعنی امتیاز نقد بدهیم و وعده نسیه تحویل بگیریم؟ توجه کنیم که این پالس اخیر، برای ترامپ به اصطلاح دیوانه ارسال میشود و نه اوبامای مودب!
- وقتی دولتمردی میگوید «نباید مقابل قدرتها بایستیم، آن هم با شعارهایی که بعضا توخالی است»، لابد وزیر خارجه تراز او همان میشود که در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران بگوید «آمریکا ظرف 5 دقیقه میتواند تمام قوای دفاعی ما را نابود کند» و مشاور ارشد همان دولتمرد، زبان میگشاید و میگوید «ما جز در پختن آبگوشت بزباش و قرمه سبزی، قدرت رقابت در هیچ فناوری و صنعتی را نداریم».
ادعای وفاداری به امام و انقلاب کجا و این منطق ما بیچارهایم و نمیتوانیم کجا؟ اگر بنای بر کسب اجازه از ابرقدرتها یا احساس ضعف در مقابل آنها بود که ملت ما نباید حتی در ذهن خود نیز جرئت اندیشیدن به انقلاب و سرنگونی ژاندارم آمریکا در منطقه را راه میداد؟ و نباید در جنگ تحمیلی نیابتی آمریکا، مقابل صدام سینه سپر میکرد؟ یا در شروع اولین تحریمها- که بلافاصله پس از انقلاب اعمال شد و نه پس از برنامه هستهای- دستها را بالا میبردند! اگر بنا بر اجازه گرفتن از آمریکا یا موافق میل او رفتار کردن بود، لابد باید مانند برخی منافقین که پیش پای ارتش متجاوز صدام گوسفند قربانی کردند- در مرز کرمانشاه، مقابل ارتش اشغالگر آمریکا در عراق و سپس سربازان جنگ نیابتی او (داعش) گوسفند میکشتیم، بلکه رو به قبله دراز میکشیدیم تا پس از حمام خون در عراق، سراغ ملت ما بیایند و جنایاتی را که در عراق و افغانستان و سوریه و لیبی مرتکب شدند، بدترش را اینجا مرتکب شوند.
ما در همین سال 2016 میلادی و در حالی که فلان دولتمرد میگفت نباید مقابل قدرتهای بزرگ بایستیم، مقابل پروژه نیابتی و اصالتا ضد ایرانی مثلث صهیونیسم مسیحی (آمریکا، انگلیس و اسرائیل) در دو جبهه موصل و حلب ایستادیم و کاری با آمریکای مهاجم کردیم که حتی به عنوان عضو ناظر، راهی به مذاکرات آستانه پیدا نکرد. این همان آمریکایی بود که میگفت اسد باید برود و فلان روز و ساعت، کار سوریه را تمام میکنیم.
-همین پیروزیهای بزرگ باعث شد «امریکن اینترست» ایران را در زمره هفت قدرت برتر جهان رتبهبندی کند و اندیشکده امریکن اینترپرایز بنویسد «قابلیتهای جدید نظامی ایران را تنها چند کشور انگشتشمار دارند. ایران بازیگر مسلط منطقه باقی خواهد ماند. آزادسازی حلب، زنگ خطر بزرگی است. تهران از فراز سکوی سوریه میتواند خاورمیانه را مدیریت کرده و منافع آمریکا را به چالش بکشد.» و درست به دلیل همین قدرتمندی است که فیلیپ گوردون (دستیار اوباما و هماهنگکننده سابق کاخ سفید در امور خاورمیانه) تاکید میکند «در حالی که مقامات دولت ترامپ ادعا کردهاند طیف گستردهای از گزینهها را در اختیار دارند که میتوانند از میان آنها برای پاسخدهی موثر به ایران یکی را انتخاب کنند، اما واقعیت این است که آنها چنین گزینههایی در اختیار ندارند».
در حالی که پروژه ایجاد بیثباتی و جنگ در منطقه، ایران را هدف گرفته، اما روزنامه گاردین در اوج پیروزیها و موفقیتهای ما نوشت «ایران تنها کشور باثبات، در خاورمیانه آشوبزده است». آیا نباید از خود بپرسیم چرا از بوش تا اوباما، همواره تهدید به حمله نظامی علیه ایران کردند اما در اعمال آن فشل ماندند؟ این تهدیدزدایی ناشی از اظهار عجز و گفتن ادبیاتی نظیر «خزانه خالی است» و «آمریکا ظرف 5 دقیقه میتواند تمام توان دفاعی ما را نابود کند»، بود یا به خاطر قدرتنمایی متحدین ایران از شرق عراق تا غرب سوریه و شمال فلسطین اشغالی و در حاشیه بابالمندب، و قدرتنمایی دریایی و موشکی ایران؟
-دولتمردی که به ترامپ- و نه اوباما- پالس میفرستد و میگوید «میتوانیم در مسائل غیرهستهای هم مذاکره کنیم»، قرار است این بار چه چیزی را در مقابل «عایدی تقریبا هیچ» بفروشد و به قول رادیو فرانسه بر سر حقوق ملی معامله کند؛ برنامه موشکی و نظامی یا متحدان قدرتافزای ایران در منطقه؟ سوال مهمتر! چرا دشمن در چهارچوب عملیات روانی و جنگ نرم، تکتک منابع قدرت ملی را اسباب مزاحمت و دردسر برای ما جا میزند و کسانی هم در داخل پیدا میشوند که بگویند بهرهمندی از قبیل این منابع، ماجراجویی و هزینه تراشیدن برای کشور است، یا دستکم بر سر این منابع میشود معامله «تانک بده- کلاشینکف بگیر!» را تکرار کرد؟ آیا بدون وجود این ایستگاههای تقویت فشار حریف در داخل، فرستنده آن امواج عملیات روانی موضوعیت پیدا میکرد؟ همین جا به یک واقعیت تلخ دیگر میرسیم و آن اینکه به معنای واقعی کلمه در کشور «کاسب تحریم و تهدید» داریم که به جای سینه سپر کردن مقابل دشمن، تهدیدهای اقتصادی و نظامی او را برای ملت و حاکمیت خود فاکتور میکند و مردم را در انتخابات میترساند تا از طریق این ارعاب بتواند صورت مسئله مطالبه (ارائه کارنامه 4 سال حضور در دولت و تحمیل هزینههای بزرگ به کشور) را عوض کند؛ کاسبی با کابوس شبح جنگ، پس از کاسبی با رؤیای موهوم رونق اقتصادی!
- ملاک راستیآزمایی این جماعت این است که ببینیم آیا با ترامپ اظهار مخالفت میکنند یا با اصل دشمنیهای زنجیرهای هیئت حاکمه فرا دولتی و دوحزبی آمریکا که متأثر از لابیهایی مانند ایپک، بیلدربرگ و مافیای بزرگ «صهیونیسم مسیحی» است؟ خطا یا خیانت راهبردی است که تصور یا تلقین شود ترامپ، تافته جدابافتهای از حاکمیت آمریکاست و به تنهایی دشمنی میکند. برخی سیاسیون یا رسانهها به گونهای تحلیل میکنند که انگار ترامپ را مثلا از آنگولا و آمازون پیدا کرده و به سیستم سیاسی آمریکا پیوند زدهاند! ترامپ حاصل 250 سال صیرورت قهقرایی تمدن آمریکاست و متعاقب رویکردهای 4 دولت بوش پدر، بیل کلینتون، بوش پسر و اوباما در دموکراسی آمریکا بالا آمده است. او همان گزینههای روی میزی را به رخ میکشد که دولت اوباما و بوش میگفتند.
او همان تحریم ویزایی را علیه ایران به اجرا گذاشت که زیرساخت قانونی آن را دولت اوباما چید. رئیسجمهورهای آمریکا از بیل کلینتون تا بوش و اوباما و ترامپ در یک سیستم سیاسی سلطهطلب و قائل به جهانگشایی به خدمت گرفته میشوند. ترامپ سوار بر همان امواج نارضایتی در جامعه آمریکا سر کار آمد که 8 سال پیش اوباما با شعار «تغییر» سوار آن امواج شد. اوباما چند سال، مردم فرودست آمریکا و مردم غرب و شرق آسیا و آفریقا را با خیال تغییر سرکار گذاشت. حضور و سخنرانیهای او در مساجد و دانشگاههای قاهره و جاکارتا و اسلامبول مانند توپ صدا کرد؛ اما دردوره او گوانتانامو ماند و شیوههای شکنجه توسعه پیدا کرد و فقر و بدهکاری در جامعه آمریکا گسترش یافت و در همان دولت با تغییر تاکتیک جنگ مستقیم به نیابتی، سوریه و یمن و عراق و غزه را شخم زدند و لیبی را رأسا منهدم ساختند. در همین دوره بود که دانشمندان اتمی ما را به خاک و خون کشیدند و آشوب نیابتی راه انداختند و در همین دوره، هیلاری کلینتون (معروف به الهه جنگ در آمریکا) که بعضیها در ایران هنوز سوگوار رأی نیاوردن او هستند، از تحریمهای فلجکننده رونمایی کرد و در همین دوره ماهعسل غربگرایان، اوباما 2 میلیارد دلار از اموال ما را غارت کردند.
- فراتر از ترامپ و اوباما، مسئله صهیونیسم مسیحی، به پیشرفت الهام بخش و قدرت خیرهکننده ابرقدرت نوظهوری به نام ایران برمیگردد، حتی اگر مثلا سودان و سومالی و لیبی و... را هم چاشنی جنجالآفرینی خود کنند. صهیونیسم مسیحی که ردی از آن در عملکرد برخی دولتهای اروپایی مشاهده میشود، برخلاف تصور، نمیتواند روی قدرت خود حساب تازهای باز کند بلکه به عملیات فریبی که در ماجرای برجام جواب داد و (ایستگاه تقویت امواج تهدید و تطمیع در داخل ایران) امید بسته است. آنها به کمک همین ایستگاه داخلی، در حال بازآرایی و معتبرنمایی تهدیدها علیه ایران، هستند و به واسطه معرکهگیری دلقک جدیدی به نام ترامپ نیز استفاده میکنند. دیوانگیهای ترامپ باید چنان بزرگنمایی شود که کسانی در داخل ایران بتوانند بگویند باید سراغ پلیس خوب (اروپا) برویم و با آنها - از مسیر واگذاری امتیازهای جدید - ببندیم؛ بیآن که بگویند تکلیف گزاره «اروپاییها آقا اجازهاند» چه میشود؟ و آنها چقدر به تعهدات خود در صیانت از برجام و اجرای آن عمل کردهاند که بخواهند تعهد جدیدی بدهند؟ یا پاسخ دهند که اگر قرار بود برجام شبح جنگ و شمشیر و داموکلس تحریم را از سر کشور بردارد، پس چرا تحریمها و تهدیدها در حال گسترش است؟ تلخ است اما واقعیت دارد که طیف واداده به جای استفاده از قدرت ملی برای ایستادگی در برابر حریف مستأصل و گرفتن امتیازات راهبردی، از فشار خارجی برای ارعاب مردم و مجبور کردن آنها به ابقای خود در دولت بهره میگیرد!
- اما منطق انقلاب اسلامی که روح جمعی ایرانی بر مبنای آن بالید و موفقیتهای بزرگ را رقم زد، دقیقا نقطه مقابل این «دولتداری نیابتی»! است. معاملهای که آمریکا در عرصه تحقیر- قبل و بعد از انقلاب- با محمدرضا پهلوی کرد و بعد از 57 سال نوکری حتی به او پناه نداد، برای غربگراهای امروز کفایت میکند؛ همانها که دولت مستکبر اوباما حتی برای نمایندهشان در سازمان ملل هم ویزا نداد و او را تروریست خواند!/1325//102/خ