«عبدالمطلب» مردی به وسعت تاریخ

به گزارش خبرگزاری رسا به نقل از فارس، عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف فرزند هاشم و جدّ پیامبر اکرم صلواتاللهعلیه و آله است. او بزرگ قبیله قریش و از بزرگان شهر مکه بود. در یثرب متولد شد و در هفتسالگی به مکه آمد.
درباره ایشان گفتهشده است که وقتی ابرهه تصمیم گرفت با سپاهیان فیلسوار به سمت مکه حمله کند، عبدالمطلب از بزرگان مکه محسوب میشد و با درایت مانع از تخریب کعبه شد.
او زمامدار و سرشناس قریش بود و در سراسر زندگی اجتماعی خود، نقاط روشن و حساسی داشت و حوادث دوران زمامداری او با تاریخ اسلام ارتباط تنگاتنگی دارد.
یعقوبی میگوید: «عبد المطّلب» در روزگار خود سرور قریش بود و رقیبی نداشت. در دوران قحطی و گرسنگی به مردم آنقدر غذا داد تا آنجا که پرندگان و حیوانات کوهستان را نیز سیر ساخت. فرزندش ابوطالب دراینباره با سرودن یک بیت گفته است:
«آنگاهکه سخاوتمندان بخل میورزند ما به مردم آنقدر خوراک میدهیم که پرندگان هم از مازاد طعام ما میخورند.»
بیش از هشتاد سال در میان جمعی زندگی میکرد که بتپرستی، میگساری، رباخواری، آدم کشی و بدکاری از رسوم پیشپاافتاده آنان بود ولی در سراسر عمر خود لب به شراب نزد و مردم را از آدم کشی و میگساری و بدکاری بازمیداشت و از ازدواج با محارم و طواف با بدن برهنه جدا جلوگیری میکرد و درراه عمل به نذر و پیمان تا آخریننفس پافشاری داشت.
شیخ صدوق از امام صادق (علیهالسلام) نقل کرده که پیامبر (صلیالله علیه و آله) به علی (علیهالسلام) فرمود: «عبدالمطلب هیچگاه قماربازی نکرد و بت نپرستید و میگفت: من بر دین پدرم، ابراهیم، هستم.»
درباره چگونگی برخورد عبدالمطلب با پیامبر اسلام در دوران چنین آمده است که او بسیار از ایشان مراقبت میکرد و آنچنان این کودک را مورد مهر و محبت قرار میداد که دچار عقده کمبود محبت نشود. در کتابهای تاریخ و حدیث آمده است که در کنار کعبه برای عبدالمطلب فرشی پهن میکردند و او آنجا مینشست و پسران او و جوانان بنیهاشم با عزّت و احترام دور او جمع میشدند.
وقتی عبدالمطلب نبود یا در داخل کعبه بود، پیامبر اکرم بهجای او مینشست اما عبدالمطلب که میآمد، جوانان بنیهاشم به این کودک میگفتند بلند شو، جای پدر است ولی عبدالمطلب میگفت نه جای او همانجاست و باید آنجا بنشیند. آنوقت خودش کنار مینشست و این کودک عزیز و شریف و گرامی را در آن محل نگاه میداشت. در روایت آمده است که هنگام مرگ، عبدالمطلب از فرزندش ابوطالب بیعت گرفت و گفت که این کودک را به تو میسپارم؛ باید مثل من از او حمایت کنی. ابوطالب هم قبول کرد و او را به خانه خودش برد و مثل جان گرامی او را مورد پذیرایی قرارداد.
امام صادق (علیهالسلام) فرمود: «جبرئیل بر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرود آمد و گفت: یا محمد! خداوند شفاعت تو را درباره پنج نفر پذیرفته است و یکی از آنها عبدالمطلب است که تو را پرورش داد.
ام ایمن نقل میکند که عبدالمطلب من را مسوول نگهداری و تربیت پیامبر اسلام قرار داده بود. روزی برای چند لحظه غفلت کردم و پیامبر از مقابل چشمانم دور شد و نمیدانستم کجا رفته است. در همین حال جناب عبدالمطلب آمد و به من گفت آیا میدانی فرزند محمد را در کجا پیدا کردم؟ گفتم نمیدانم. او به من گفت همراه با یکی از کودکان در نزدیک درختی مشغول بازی بودند. بعد به من گفت هرگز از فرزندم محمد غافل نشو زیرا اهل کتاب گمان میکنند که او قرار است روزگاری پیامبر شود و من میترسم که به همین دلیل به او آسیب بزنند.
همچنین نقل میکند که جناب عبدالمطلب هرگاه میخواست غذا بخورد میگفت فرزندم محمد را بیاورید و او را در کنار خودش مینشاند و گاهی نیز او را روی پای خودش قرار میداد و از بهترین غذاها دردهان او قرار میداد.
بنا بر نقلی جناب عبدالمطلب در بیست و هفتم جمادیالاولی از دنیا رفته است.
در مورد مدتزمان زندگی او اختلافنظر وجود دارد و از هشتادو سال تا صد و چهل سال در تاریخ نقلشده است اما این مطلب مشهور است که جناب عبدالمطلب در حالی از دنیا رفت که پیامبر اسلام هشت سال بیشتر نداشت.
میگویند در هنگام مرگ دختران خود را فراخواند و به آنها گفت پیش از مرگ، بر من گریه کنید و مرثیه بخوانید تا آنچه را میخواهید پس از مرگ برایم بگوئید، پیش از مرگ آن را بشنوم و دختران هرکدام مرثیهای درباره پدر گفتند و گریستند.
از ام ایمن نقلشده که رسول خدا به دنبال جنازه عبدالمطلب میرفت و پیوسته میگریست تا وقتیکه جنازه را در محله «حُجون» بردند و در کنار قبر جدش قصی بن کلاب دفن کردند./1325//102/خ