۳۵روش اقناع حکومت استبدادی، با فریب و زور است
به گزارش خبرگزاری رسا، با هجوم امواج شبهات و اشکالات مکاتب التقاطی و غیروحیانی پس از انقلاب اسلامی و مضاعف شدن این هجمه ها در سالهای اخیر شایسته است نخبگان حوزه و دانشگاه بررسی ادله عقلی و نقلی بحث پراهمیت حکومت اسلامی و ولایت فقیه را با نگاهی نو و متناسب با فضای جدید جامعهی جهان اسلام و جامعهی جهانی مورد بررسی و کنکاش قرار بدهند. در همین راستا سلسله دروس استاد آیت الله محسن اراکی که هر دو مکتب نجف و قم را درک کردهاند، میتواند ارائه دهندهی بینشی نو و دقیق در این باب باشد.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ الصَّلَاةُ عَلی سَیدِنَا مُحَمَّدٍ وَ عَلَی أَهْلِ بَیتِهِ الطَّیبِینَ الطّاهِرِینَ
بحث ما در روایت پنجم از روایاتی بود که بر شرط فقاهت در ولی امر دلالت دارند. سه مقطع از این روایت مورد بحث است. مقطع اول را بحث کردیم؛ «أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ أَحَقَّ النَّاسِ بِهَذَا الْأَمْرِ أَقْوَاهُمْ عَلَیْهِ وَ أَعْلَمُهُم بِأَمْرِ اللَّهِ فِیهِ فَإِنْ شَغَبَ شَاغِبٌ اسْتُعْتِبَ فَإِنْ أَبَى قُوتِل» که صراحت دارد در اینکه ولایت امر، مشروط به کفایت از توانایی و اعلمیت به امر الله است.
مفهوم قدرت در ولایت امر
در این جلسه مقطع دوم خطبه مورد بحث است: «وَ لَعَمْرِی لَئِنْ کَانَتِ الْإِمَامَةُ لَا تَنْعَقِدُ حَتَّى یَحْضُرَهَا عَامَّةُ النَّاسِ [مَا] فَمَا إِلَى ذَلِکَ سَبِیلٌ وَ لَکِنْ أَهْلُهَا یَحْکُمُونَ عَلَى مَنْ غَابَ عَنْهَا ثُمَّ لَیْسَ لِلشَّاهِدِ أَنْ یَرْجِعَ وَ لَا لِلْغَائِبِ أَنْ یَخْتَار». این مقطع دوم نظر به تحقق خارجی امامت دارد یا به تعبیر دیگر نظر به مفهوم قدرت در ولایت امر دارد.
در محل خود بیان کرده و توضیح دادیم که هر نوع حاکمیت سیاسی به دو چیز نیاز دارد؛ عنصر اول مشروعیت است زیرا این حاکمیت باید بر حق و مشروع باشد و اگر چنین نباشد حاکمیتی ظالمانه است. عنصر دیگر هم قدرت و قوه بر اجرا است تا بتواند بر اساس این قدرت و قوه اعمال حاکمیت کند. پس اگر مشروعیت تنها باشد و قوه و قدرت بر اجرا نباشد این امامت و حاکمیت عملی نخواهد شد. همچنین بیان شد که عنصر مشروعیت را باید خداوند متعال بدهد به دلیل اینکه اوست که حاکم علی الاطلاق و حاکم ب الذات است. اما عنصر قدرت از مردم برمیخیزد و مردم باید به حاکم قوه و قدرتی دهند که بتواند به استناد به این قوه و قدرت حکم و فرمان خدا را اجرا کند.
بر اساس تفکر نظام سیاسی اسلام این قدرت مردم هم بر اساس دو میثاق به وجود میآید؛ یکی میثاق اطاعت که در برخی از آیات به آن اشاره شده است؛ «وَ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ میثاقَهُ الَّذی واثَقَکُمْ بِهِ إِذْ قُلْتُمْ سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُور» یا «آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا غُفْرانَکَ رَبَّنا وَ إِلَیْکَ الْمَصی» و در سورۀ نور و سورههای دیگر هم به همین شکل آمده است. آیات دیگری هم است که به میثاق قدرت اشاره دارند: «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یُقاتِلُونَ فی سَبیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجیلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذی بایَعْتُمْ بِهِ وَ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظیم». پس بهوسیلۀ این میثاق اطاعت و نصرت حاکمیت قدرت پیدا میکند.
شرط تحقق خارجی حاکمیت
بخش دوم از این مقطع نهجالبلاغه اشاره به شکلگیری عملی و قدرت پیدا کردن حاکمیت دارد: «وَ لَعَمْرِی لَئِنْ کَانَتِ الْإِمَامَةُ لَا تَنْعَقِدُ حَتَّى یَحْضُرَهَا عَامَّةُ النَّاسِ [مَا] فَمَا إِلَى ذَلِکَ سَبِیلٌ وَ لَکِنْ أَهْلُهَا یَحْکُمُونَ عَلَى مَنْ غَابَ عَنْهَا ثُمَّ لَیْسَ لِلشَّاهِدِ أَنْ یَرْجِعَ وَ لَا لِلْغَائِبِ أَنْ یَخْتَار». بیان کردیم که این انعقاد یعنی انعقاد و تحقق خارجی و قدرت یافتن امامت. در این مقطع حضرت میفرماید که اگر بنا باشد امامت این شرط را داشته باشد که همۀ مردم جمع شوند و در بیعت و در هماهنگی یا ایجاد قدرت شریک باشند، هیچگاه راهی برای تحقق این امامت پیدا نخواهد شد و اینکه همه مردم بخواهند در یک میثاق نصرت و اطاعت با امام شریک باشند هیچوقت تحققی پیدا نخواهد کرد. یکی از دلایل این است که مردم مختلف الاهواء هستند و لذا حضرت هم میفرماید: «فَمَا إِلَى ذَلِکَ سَبِیلٌ». هیچ قدرت و قوهای در طول تاریخ با چنین اتفاقنظر همۀ مردم شکل نخواهد گرفت. بالاخره یک عدهای هستند که با این حاکم مخالف بوده یا او را دوست نداشتهاند و زیر بار او هم نخواهند رفت. بعد میفرماید البته آنهایی که اهل امامت هستند بر کسانی که غائب هستند حکم میکنند.
به سه قرینه این مقطع مربوط به مسئلۀ تحقق عینی و عملی و خارجی امامت است؛ یکی اینکه میفرماید: «فَمَا إِلَى ذَلِکَ سَبِیلٌ»، پس بحث در سبیل و راه تحقق امامت است و بحث در مشروعیت امامت و حقانیت او نیست؛ «لَئِنْ کَانَتِ الْإِمَامَةُ لَا تَنْعَقِدُ حَتَّى یَحْضُرَهَا عَامَّةُ النَّاسِ [مَا] فَمَا إِلَى ذَلِکَ سَبِیلٌ» اگر بنا بود همۀ مردم شریک شوند و تا شریک نشوند امامتی شکل نگیرد، هیچگاه امامت تحقق عملی پیدا نمیکرد.
قرینۀ دوم مقطع قبل از این بخش است که فرمود: «أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ أَحَقَّ النَّاسِ بِهَذَا الْأَمْرِ أَقْوَاهُمْ عَلَیْهِ» حضرت قبلاً ملاک مشروعیت را بیان کرد، پس اینجا که میفرماید «حَتَّى یَحْضُرَهَا عَامَّةُ النَّاس» معلوم میشود که این ربطی به ملاک مشروعیت ندارد و مطلب دیگری را میگوید. پس اول فرمود «أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ أَحَقَّ النَّاسِ بِهَذَا الْأَمْرِ أَقْوَاهُمْ عَلَیْهِ وَ أَعْلَمُهُم بِأَمْرِ اللَّهِ فِیهِ» بعد اگر احق و اقوایی پیدا شد که حق امامت متعلق به اوست همینکه قدرت و قوهای پیدا کرد آنوقت «أَهْلُهَا یَحْکُمُونَ عَلَى مَنْ غَابَ عَنْهَا». قوه هم به معنای پایگاه اجتماعی است؛ یعنی قدرت بر اجرای حکم دارد. یک حاکمی است که حکم و جایگاه او هم مشروع است اما وقتی این شخص بخواهد حاکم باشد باید دارای قوه اجرا باشد.
پس اگر حرف این باشد که اگر مردم بیایند حاکمیت شکل میگیرد و اگر مردم به میدان نیایند عملاً حاکمیت شکل نمیگیرد، این حرف درستی است زیرا لازمۀ تشکیل حکومت یکی مشروعیت و یکی هم موجودیت است. حتی بیان شد که کلمۀ مقبولیت، حرف درستی نیست؛ به دلیل اینکه نقش مردم ایجاد مقبولیت نیست و نقش مردم تنها نقش قابل نیست بلکه فاعل است. -اینکه بیان میشود فقه کلان بیخود نیست؛ ما اعتقاد داریم که مکلف به این فقه یعنی فاعل در این نوع افعال، جامعه است؛ جامعه مرکب از حاکم و محکوم. پس همانطور که در فقه فردی فاعل فعل من و شما هستیم و در فقه اجتماعی هم ما مکلف و مخاطب هستیم.- در فقه یک خطابهایی داریم که مخاطب این خطاب مجموعۀ حاکم و محکوم است، یعنی مجموعه جامعهای که در آن مطیع و مطاع باشد. مطاع یعنی کسی که حق اطاعت داشته باشد. اولین تکلیف او هم این است که حکم خدا را اجرا کند. مکلف اجرای احکام الهی که میفرماید: «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمیزانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَ أَنْزَلْنَا الْحَدیدَ فیهِ بَأْسٌ شَدیدٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ لِیَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَیْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزیز» در اقامۀ قسط، ناس است که مجموعه حاکم و محکوم تعبیر میشود. این افراد مکلف به اجرا هستند. حال که فاعل این فعل مردم هستند اگر مردم این فعل را انجام دادند یعنی از آن حاکم بر حق اطاعت کرده و او را نصرت کردند؛ در این صورت این حکم بر حق اجرا و عملی خواهد شد. اما اگر مردم او را اطاعت و نصرت نکردند [نمیتواند حاکمیت خود را اجرایی کند.] -این یکی از بنیادینترین مباحث علم الاجتماعی اسلامی است- برای مثال سیدالشهدا (علیه السلام) که حاکم احق بود اما نتیجه، آن میشود که در کربلا اتفاق افتاد؛ آن چیزی که در کربلا اتفاق افتاد این نبود که حاکم مشروعی وجود نداشت بلکه آنچه که اتفاق افتاد این بود که مردم نصرت نکردند. حضرت میفرماید: «هل من ناصر ینصرنی». حتی در کربلا کمبود اطاعت هم نبوده است یعنی میثاق اطاعت هم برقرار بود و اگر به اهل کوفه فرمان امام میرسید ایشان را اطاعت میکردند، بلکه مشکل نصرت بود نه اطاعت. حتی برخی از اصحاب شب عاشورا از حضرت اجازه گرفتد که اگر فردا کاری از دستشان برنیامد رها کنند و بروند. پس این افراد میثاق اطاعت را رعایت کردند اما میثاق نصرت را از بین بردند.
خداوند در قرآن کریم میفرماید: «عَفَا اللَّهُ عَنْکَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَکَ الَّذینَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ الْکاذِبین» عتاب خداوند بر این است که باید صبر میکردی تا معلوم شود چه کسانی به میثاق نصرت عمل کرده و چه کسانی عمل نمیکنند، زیرا آنها میثاق اطاعت را عمل میکردند و اذن میگرفتند؛ «وَ إِذْ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ یا أَهْلَ یَثْرِبَ لا مُقامَ لَکُمْ فَارْجِعُوا وَ یَسْتَأْذِنُ فَریقٌ مِنْهُمُ النَّبِیَّ یَقُولُونَ إِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَةٌ وَ ما هِیَ بِعَوْرَةٍ إِنْ یُریدُونَ إِلاَّ فِرارا». اینکه اذن گرفتند یعنی پایبند به میثاق اطاعت هستند؛ اذن میگیرد و رسول او را اجابت میکند اما معلوم میشود که روحیه نصرت ندارد. پس در شرایط نیاز امام به نصرت حتی اگر امام درنتیجۀ استیذان به کسی اذن هم داد وظیفۀ میثاق نصرت را از دوش او برنمیدارد و باید امام را نصرت میکرد؛ «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یُقاتِلُونَ فی سَبیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجیلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذی بایَعْتُمْ بِهِ وَ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظیم» این نتیجه نصرت است. یا در آیۀ کریمۀ «مِنَ الْمُؤْمِنینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدیلا» این "صدقوا" اشاره به میثاق نصرت دارد.
تفاوت حکومتها در شیوه کسب پایگاه مردمی
پس در همۀ جوامع چه مشروع و چه نامشروع باشد تا وقتی مردم نخواهند حاکمیت برقرار نمیشود. منتها فرق این است که در حکومتهای استبدادی روش اقناع مردم یا فریب است یا زور، اما در حکومتهای انبیاء روش اقناع اقناع برهانی است. آیۀ کریمۀ که میفرماید: «الَّذینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ ظالِمی أَنْفُسِهِمْ فَأَلْقَوُا السَّلَمَ ما کُنَّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ بَلى إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُون»، این «ظالِمی أَنْفُسِهِمْ» مفهوم اجتماعی است و بحث شد که در قرآن کریم دو نوع ظلم وجود دارد؛ یکجا میفرماید «وَ تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ وَ مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَه» در اینجا ظلم فردی را میفرماید، یکجا هم میفرماید: «وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ إِنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَکُمْ بِاتِّخاذِکُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلى بارِئِکُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ عِنْدَ بارِئِکُمْ فَتابَ عَلَیْکُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحیم» که این اشاره به ظلم اجتماعی دارد.
در آیۀ دیگر به این شکل آمده است: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحیماً». اول میفرماید: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِیُطاعَ» و بعد هم میفرماید: «وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحیماً» این اشاره به ظلم اجتماعی است. خداوند در این ظلم اجتماعی میفرماید: «إِنَّ الَّذینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ ظالِمی أَنْفُسِهِمْ قالُوا فیمَ کُنْتُمْ قالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفینَ فِی الْأَرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فیها فَأُولئِکَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصیرا» که در آن میفرماید "فیمَ کُنْتُمْ" یعنی در چه جامعه و در چه مجموعه و شرایطی بودید؟ جواب دهند: «قالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفینَ فِی الْأَرْضِ». بعد خداوند میفرماید: «قالُوا أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فیه». میگویند که ما را اجبار کردهاند که آیه در جواب میفرماید: باید از این جامعه به جامعهای که شما را اجبار نکنند مهاجرت میکردید.
البته در آیه بعد میفرماید: «إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا یَسْتَطیعُونَ حیلَةً وَ لا یَهْتَدُونَ سَبیلا» کسانی که نه قوه دارند و نه ادراکی استثنا شدهاند. اینها معذور هستند و کسانی هستند که از آنها به معذورین تعبیر میشود. اما عامه مردم یا باید بر این حاکم مستبد خروج کنند و قدرت را از او بگیرند و به دست اهل حق دهند و یا اگر نمیتوانید مهاجرت کنید.
زیرا جهاد و هجرت هر دو عنصر مکمل یک مقوله هستند و آن مقوله عدم جواز خضوع در مقابل حاکمیت حاکم ظلم است. عدم جواز خضوع به حاکمیت طاغوت یا باید با جهاد شکل بگیرد که علیه او قیام شود و قدرت را از دست او گرفته و به اهل حق دهند یا بهوسیلۀ هجرت از تحت سلطۀ او خارج شوند.
بخش آخر روایت نهجالبلاغه
قرینۀ سوم؛ اصطلاح "اهلها" در «وَ لَکِنْ أَهْلُهَا یَحْکُمُونَ عَلَى مَنْ غَابَ عَنْهَا» است. پس معلوم میشود که یک اهل الامةای داریم که اهل امامت بودهاند قبل از اینکه آنهایی که غائب هستند محلق شوند. این اهلیت امامت اهلیت قبل از لحوق کسانی است که هنوز امامت را قبول نکردهاند.
کلملۀ اهل در اصطلاحات وحیانی دارای معنای خاصی است؛ «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها وَ إِذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا یَعِظُکُمْ بِهِ إِنَّ اللَّهَ کانَ سَمیعاً بَصیرا». بیانشده است که آن روایتی که در صحیح بخاری و مسلم و تِرمِزی آمده است و از روایات متواتر منابع اهل سنت است، میفرماید: «لقد بایعنا رسول الله علی السمع و الطاعة و أن لاینازع امر اهله». بیعت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) از روز اول این بود و مسئلۀ حاکمیت از همان روز اول تمام شده و مسئلۀ مفروغ عنهی است و بر سَمع و طاعت در مقابل کسانی که اهلیت بر امامت دارند، با رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بیعت کردهایم که با آنها وارد نزاع در امامت و رقابت نشویم.
به عبارتی در جامعه هیچ یک از مسلمین حق رقابت ندارد پس کسی غیر اهل امامت نمیتواند امام باشد. اهل هم علی بن ابی طالب و ائمه هدی (علیهمالسلام) هستند که خدا آنها را نصب کرده است. اهلیت امامت یعنی یکی از مشخصههای کسی که از سوی خداوند به او این منصب داده شده است، این است که «وَ أَعْلَمُهُم بِأَمْرِ اللَّهِ فِیه» باشد.
در اینجا حضرت قاعده نشان میدهد؛ بحث بر سر آنچه اتفاق افتاد نیست بلکه حضرت دو نوع استدلال بیان میکند؛ یک استدلال با بیان معیار است، یک استدلال هم با بیان آنچه درواقع اتفاق افتاده است؛
مقطع سوم از روایت هم این قسمت است: «وَ لَا یَحْمِلُ هَذَا الْعَلَمَ إِلَّا أَهْلُ الْبَصَرِ وَ الصَّبْرِ وَ الْعِلْمِ [بِمَوَاقِعِ] بِمَوَاضِعِ الْحَق» این عَلَم یعنی پرچم امامت را تنها کسانی میتوانند به دوش بگیرند که این صفات را داشته باشند؛ اهل بصر بوده و بصیرت داشته باشند، اهل صبر بوده که همان توانایی و کفایت و قدرت است و علم به مواضع حق داشته باشند که یعنی علم داشته باشند که جایگاه حق کجا و ناحق کجاست. این کسی که میداند جای حق و ناحق کجاست کسی است که علم به مواضع تشریع الهی دارد. کسی که علم به مواضع تشریع الهی دارد همان فقیه است؛ علم به حق یعنی علم به تشریع و فرمان الهی. علم به تشریع الهی هم همان چیزی است که ما از آن به فقه تعبیر میکنیم پس دلالت این روایت بر شرطیت فقاهت بسیار روشن و بین است.
وصلی الله علی محمد و آله وسلم
/۹۶۹//۱۰۲/خ
منبع: فارس