۲۳ خرداد ۱۳۹۷ - ۰۱:۳۵
کد خبر: ۵۶۸۱۷۶
آیت الله اراکی:

بدترین ظلم‌ها کتمان حقیقت است

آیت الله اراکی گفت: اگر اثبات حقی متوقف بر بیان آن است که اگر بیان نشود حقی کتمان یا نابود می‌شود، اینجا اظهار حق واجب است.
آیت الله اراکی

به گزارش خبرگزاری رسا، متن زیر مشروح جلسه چهاردهم درس خارج فرهنگ آیت الله محسن اراکی است که در ادامه می خوانید؛

مقدمه

فرهنگ یک نظام ارزشی است که همه فعّالیّت‌های ارادی انسان را در برمی‌گیرد؛ مجموعه‌ای از داوری‌های ارزشیِ به هم پیوسته و متکامل درباره کلیه رفتارهای انسانیِ انسان که مجموعه ساختاری هماهنگ و واحدی را شکل می‌دهند.از سویی فرهنگ خاستگاه رفتارهای ارادی انسانیِ فردی و اجتماعی است و لذا هرگونه تغییر در رفتارهای فردی و اجتماعی، دگرگونی در نظام فرهنگی را می‌طلبد و نیز هرگونه تغییر در نظام فرهنگی، دگرگونی در شیوه‌های رفتار انسانی را به دنبال دارد به همین جهت بررسی این نظام اجتماعی از منظر فقه و معارف اهل بیت علیهم السلام ضروری به نظر می‌رسد. در این سلسله دروس آیت الله محسن اراکی که مکتب علمی نجف و قم را توأماً درک کرده است، به بررسی این مهم می‌پردازد.

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ الصَّلَاةُ عَلی سَیدِنَا مُحَمَّدٍ وَ عَلَی أَهْلِ بَیتِهِ الطَّیبِینَ الطّاهِرِینَ

تفاوت اظهار بیان و تعلیم

فقه مربوط به بیان تعلیمی را تقریباً به صورت مفصل بحث کردیم و گفته شد که بیان تعلیمی گاهی واجب، گاه حرام و گاهی مستحب یا مکروه است. بحث امروز درباره فقه بیان اظهاری است.

اظهار بیان غیر از تعلیم است؛ زیرا گاهی کسی در مقام تعلیم نیست، اما حکم یک چیزی را می‌داند که یا باید اظهار کند یا نباید آن را اظهار کند. بیان اظهاری نیز چند نوع است اما قبل از ورود به جزئیاتش اجمالاً احکام بیان اظهاری را طرح می‌کنیم تا بعد نسبت به تطبیق آن بر مصادیق بحث کنیم. نوع اول از بیان اظهاری، بیان حقیقت و احقاق حق است؛ در آنجا که اثبات حقانیت حق و اثبات عدل متوقف بر بیان آن است؛ اگر اثبات حقی متوقف بر بیان آن است که اگر بیان نشود حقی کتمان یا نابود می‌شود، اینجا اظهار حق واجب است.

برترین حق‌ها هم که منشأ سایر حقوق است حق اطاعت پروردگار است؛ اینکه ما خدایی داریم که مولا و پروردگار و فرمانروای ماست و حق اطاعت بر گردن ما دارد و آن خدا عین حق و عین عدل است، لذا بر ما اطاعت او فرض است.  این حق اطاعت، حقی است که هر حق دیگر از آن حق ریشه می‌گیرد. اگر حق اطاعت خدا را معترف نشویم و قبول نکنیم، هیچ حقی قابل اثبات نیست.

اینکه می‌گویند مبنای حقوق، عقلاء هستند، این حرف‌ بی مبناست؛ زیرا دیگران هم خود را عاقل می‌دانند، مگر جماعت داعشی انسان‌های بی‌عقلی هستند؟ خیر، خیلی هم عقل دارند، گفته می‌شود بسیاری از این داعشی‌ها مهندس و دکتر هستند و خیلی از آن‌ها تحصیلات عالیه دارند، این‌ها فکر و تحلیل می‌کنند. مثلاً می‌گویند اگر ما انتحاری در یک بازار بزنیم و مردم عادی را بکشیم عین حق است. این‌ها عاقل هستند و این کارها را می‌کنند. آمریکا که در عراق، پاکستان، افغانستان و جاهای دیگر آدم می‌کشد -از هر ده بمباران هم می‌گوید، چند تایش خطا رفته است و مردم معمولی بیچاره را در خانه و مجالس عروسی می‌کشد- یا فرضاً با بمب هیدروژنی هیروشیما را در یک لحظه با ۱۵۰ هزار نفر نابود می‌کند، این‌ها عاقل هستند، دیوانه که نیستند، اما چون مصلحت خودشان را می‌سنجند می‌گویند که این کار خوب است. حتی تا به امروز از بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی حاضر به عذرخواهی نشده‌اند. پس اینکه کسی بگوید عقلا، جامعه بشری، عقل بشری و امثالهم می‌تواند معیار تشخیص حقانیت باشد، درست نیست.

اما اگر گفتیم که خدایی داریم که او مالک ما، عین الحق، ذات الحق و ذات العدل است، آنچه او بگوید حق شده و امر او به ما واجب الطاعة می‌شود، اینجاست که خروج از آن امر ظلم خواهد بود. «إِنَّ الشِّرْک لَظُلْمٌ عَظِیمٌ» و گفته شد که مراد از شرکی که در قرآن آمده شرک در اطاعت است؛ یعنی کسی به جزء خدا را اطاعت کردن: «یا أَیهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکمُ» یا «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیکُمْ یا بَنی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیطانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبینٌ * وَأَنِ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِیمٌ» که گفته شد منظور از این «لاتعبدوا» در «لاتعبدوا الشیطان»، «لاتصلوا، لاترکعوا و لاتسجدوا لشیطان» که نیست؛ چون «لیس هنالک من یعبد الشیطان» یعنی «یسجد له و یرکعوا له» و مراد از نهی از عبادت شیطان، این نیست که نهی شده است که سجده و رکوع نکنید زیرا کسی که برای شیطان سجده نمی‌کند بلکه مراد از عبادت یعنی او را اطاعت نکنید، بلکه مرا اطاعت کنید. این است مسئله عبادت در قرآن کریم. بنابراین این حق -یعنی اینکه خداوند متعال اطاعت شود- مخصوص اوست و این عین توحید است. لذا شرک این است که برای غیر خدا هم حق اطاعت قائل شویم و این آن شرک برجسته‌ای است که مصداق «إِنَّ الشِّرْک لَظُلْمٌ عَظِیمٌ» است؛ یعنی این شرکی که برای غیر خدا هم حق اطاعت قائل بشود.

کتمان حق، بدترین نوع شرک است

لذا بدترین شرک‌ها و ظلم‌ها کتمان این حق است؛ حقی که بیّن‌ترین حق‌ها در جهان آفرینش است حق خداست.  خداوند متعال در قرآن کریم فرمود: «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزیزُ الْحَکیم‏» همه‌چیز بر حقانیت و مولویت او شهادت می‌دهند. انکار و کتمان چنین حقی بزرگ‌ترین ظلمی است که در حق بشریت و عدالت انجام می‌شود، بنابراین شهادتین واجب است، یعنی اظهار شهادتین واجب است؛ أشهد أن لااله إلا الله و أشهد أن محمداً رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم. البته صِرف شهادت توحیدی هم کافی نیست و اگر به شهادت بر رسالت ملزم نشود [این شهادت ناقص است]؛ زیرا از طریق رسول می‌توانیم خدا را عبادت کرده و حق او را ادا کنیم، اگر شهادت بر رسول نشود باز هم حق خدا تضییع خواهد شد. حق خدا وقتی ادا می‌شود که رسولی داشته باشد که آن رسول امرونهی‌اش را برای ما منتقل کند تا بتوانیم اطاعتش کنیم، اینجاست که این حق برتر است و همه حقوق ازاینجا نشئت می‌گیرد.

حالا اگر شما می‌دانید که کسی مال دیگری را خورده است و اگر شهادت بدهید، در احقاق حق او تأثیر دارد، کتمان این شهادت حرام است. «وَ أَقیمُوا الشَّهادَةَ لِلَّه‏» یعنی برای خدا اقامه شهادت کنید. این مورد اول بیان اظهاری ست که واجب است.

ادله بیانِ اظهاریِ واجب

از جمله دلایل این وجوب این آیه شریفه است: «إِنَّ الَّذِینَ یکتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَیناتِ وَ الْهُدی مِنْ بَعْدِ ما بَینَّاهُ لِلنَّاسِ فِی الْکتابِ أُولئِک یلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ یلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ» آن‌هایی که بینات ما را کتمان کنند، هم خدا آنها را لعت می‌کند و لعنت فرستادگان. حال این لعنت فرستادگان «یلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ» به چه معنی است؟ «یَلْعَنُهُمُ اللَّهُ» را می‌فهمیم، یعنی خدا آنها را لعنت می‌کند، لعنت کنندگان به چه معنی است؟ ظاهرش این است -البته یک احتمالی است اما به نظر ما احتمال اقوی است-؛ یک احتمال این است که «الف و لام» اللاعنون، الف و لام عهد باشد؛ یعنی «یلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ» مخصوص، مثل ملائکه، انبیاء، صالحین که این‌ها بر کتمان کنندگان لعنت می‌کنند، یعنی یلعنهم اولئک اللّاعنون که معهود هستند. می‌تواند «الف و لام» اللّاعنون، الف و لام جنس باشد؛ یعنی هر لعنت فرستنده‌ای، لعنتش به این‌ها می‌خورد. چون هر لعنت کننده‌ای -کسانی که لعنت به حق می‌کنند- هر کسی را که لعنت کنند، اگر لعنت می‌کنند غاصب، ظالم، آدم کش به ناحق را و هر لعنتی که فرستاده شود توسط هر لاعنی، برگشتش به کتمان کنندگان است؛ زیرا این‌ها هستند که منشأ تضییع سایر حقوق می‌شوند. آن‌وقت هر مظلومی که لعنت می‌فرستد و می‌گوید لعنت بر ظالم، لعنت بر ستمگر، لعنت بر کسی که حق ما را خورد، لعنتش به کتمان کننده حق برگشت می‌کند؛ زیرا کتمان حق است که باعث می‌شود عدل در جامعه منتشر نمی‌شود و در نتیجه کتمان حق است که ظالمان به مردم ظلم می‌کنند. در نتیجه لعنت هر لعنت کننده‌ای به آنها برمی‌گردد. این هم یک وجه است که الف و لام اللّاعنون، الف و لام عهد نباشد.

در هر صورت آیات کریمه دیگری که دال بر حرمت کتمان حق هستند زیاد است، حالا ما به این آیه اشاره کردیم و آیات دیگر هم فراوان است. به عنوان مثال «وَمَن یَکْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ». امثال این آیات، روایاتی هم وجود دارد که در آینده به آن‌ها متعرض خواهیم شد.

راه حل در تعارض حقوق

این بحث را در هم آینده خواهیم کرد که اگر انسان برای حفظ یک حق برتری یا برای حفظ یک حق مساوی انسان از یک حق دیگری بگذرد، این کار مجاز است. البته نه‌تنها در مسئله کتمان، بلکه به صورت کلی در موارد تزاحم بین حقَّین [‌می‌توان این کار را کرد.] دو تا حق هست و هر دو مساوی هستند، یا یک حق برتر از حق دیگری است، در این صورت انسان نمی‌تواند هر دو حق را استیفاء کند؛ حال به دلیل اینکه چون تزاحم وجود دارد، یا باید این حق را بدهد، یا آن حق را. چه باید بکند؟ باید یکی از دو حق را انجام دهد. مثال می‌زنند که دو نفر در حال غرق شدن هستند و تنها می‌توان یکی از آن‌ها را نجات داد، این شخص اگر بخواهد هر دو را نجات دهد نمی‌تواند و باید تنها یک نفر را نجات دهد. خواه‌ناخواه باید از نجات دیگری دست بکشد و به نجات یکی اکتفا کند. هر دو حق دارند، اما چون تزاحم وجود دارد، احراز و استیفاء که در حقَّین ممکن نیست، باید به یکی عمل کند، حال اگر یکی از آن‌ها هم برتر باشد، این به‌طریق‌اولی است.

مساله تقیه و باب تزاحم

باب تقیه هم از باب تزاحم است؛ این را ما در مباحث تقیه گفته‌ایم که اصولاً باب تقیه از باب تزاحم است و لذا قاعده‌مند است و کلاً قضیه تقیه مخصوص به فقه شیعه نیست و سایر فقهای مذاهب هم قائل‌اند که در مواقع تزاحم بین دو واجب انسان باید یکی را اتخاذ کند و نمی‌تواند هر دو را اتخاذ کند. کسی نگفته است که اگر دو واجب با هم متزاحم شدند، هر دو را باید رها کند؛ نه می‌گوید که اگر می‌تواند یکی از آن‌ها را انجام دهد، باید انجام دهد. تقیه هم همین است و چیزی غیرازاین نیست؛ می‌گوید که دو واجب در اینجا تزاحم پیدا کرده است، یکی واجب حفظ نفس و دیگری واجب جهر به بسم الله -حالا اگر واجب باشد- باید یکی را انجام دهد. یا واجب جهر در فاتحه، یا واجب قصر در صلاة؛ قصر برای او واجب است، اما اگر این واجب را انجام دهد، نفسش در خطر خواهد بود و او را می‌کشند؛ می‌فهمند که شیعه است و او را می‌کشند. اینجا دو واجب با هم متزاحمین هستند؛ یا باید حفظ نفس کند که واجب است یا باید نماز را دو رکعتی بخواند، چون مسافر است. اما اگر بخواهد نماز را قصر بخواند، می‌فهمند که شیعه است و او را می‌کشند، فرضاً داعشی‌ها اسیرش کرده‌اند و نمی‌دانند که شیعه است، اینجا تزاحم بین حفظ نفس که این واجب است و بین دست برداشتن از بعضی از واجبات مثل نماز کامل خواندن در آنجایی که باید قصر بخواند وجود دارد؛ در این صورت لازم نیست که قصر بخواند و باید کامل بخواند و این کار صحیح هم خواهد بود. یا مثلاً تکتُّف در صلاة حرام است، اما اگر این فعل حرام متزاحم شد با حفظ نفس، باید آن را مرتکب شده و حفظ نفس کند.

در روایت آمده است که روزی حاکم مدینه حکم به عید فطر بودن کرده بود درحالی‌که در نزد حضرت صادق علیه السلام عید نبود اما دیدند که حضرت در حال غذا خوردن در روز ماه رمضان است! یکی از اصحاب به حضرت ایراد گرفت اما حضرت فرمود «إِفْطَارِی یَوْماً وَ قَضَاؤُهُ أَیْسَرَ عَلَیَّ مِنْ أَنْ یُضْرَبَ عُنُقِی وَ لَا یُعْبَدَ اللَّهُ.» یک روز من افطار می‌کنم و این بهتر از آن است که خون من ریخته شود، اینجا تزاحم بین صوم رمضان با حفظ نفس است و در آن حفظ نفس واجب اهم است.

همه موارد تقیه از این قبیل است؛ لذا گفته‌ایم که همه موارد تقیه تحت ضوابط قواعد باب تزاحم داخل می‌شود. اگر کسی بخواهد باب تقیه را بررسی کند، قواعد باب تزاحم بر باب تقیه حاکم است.

در موارد تزاحم اطلاق قید نمی‌خورد؛ یعنی در اینجا قیدِ قدرتِ عقلی وجود ندارد و آن قیدی که اینجا می‌زند، قید قدرت شرعی است. خود واجب مطلق است؛ اما چون در مرحله امتثال قدرت نیست در اینجا تقیید، تقیید تعزیری است و تقیید رفع حکمی نیست. یعنی عذر می‌دهد و وقتی تقیید تعذیری شود، فایده دارد [و آن فایده در این است] که حالا اگر کسی در آنجایی که باید تقیه کند تقیه نکرد، نمازش باطل است؟ می‌گوییم که نمازش باطل نیست؛ زیرا این تقیید، تقیید تعذیری است، نه اینکه تقیید حکم باشد. اگر تقیید حکم باشد نمازش باطل می‌شود. اما اصلاً امر ندارد. حالا این بحثی است که در باب تزاحم انجام می‌گیرد که قول به ترتب هم به شکلی مبتنی بر این حرف است که این تقیید، تقیید تعذیری است و لذا ما قائل به ترتب شده و بر مبنای ترتب به صحت عمل عبادی قائل می‌شویم./۹۶۹//۱۰۲/خ

منبع: مهر

ارسال نظرات