یادداشت؛
پای لنگ آلسعود در تحولات آفریقا
آل سعود تلاش میکند تا با روشن کردن آتش فتنه در سرزمینهای عربی دوردست، مانع شعلهور شدن اعتراضات در عربستان بشود.
به گزارش خبرگزاری رسا، با هم نظری به تحولات سودان، لیبی و الجزایر بیندازیم. تجربه میگوید تغییر در مسیر انقلابها، باعث کندی موقت میشود، اما با گذشت زمان بار دیگر موج انقلابی احیا میشود؛ این بار مقاومتر و ماناتر.
وقتی انقلاب فوریه مردم یمن، با طراحی و فتنه آل سعود به بازسازی حکومت علی عبدالله صالح با محوریت معاون او «منصور هادی» منجر شد، انقلاب بعد از وقفهای دو ساله از نقطهای دیگر شروع به ادامه حرکت کرد. این سنت و صنعت همه انقلابها است.
موج پرقدرت حرکت مردمی در سودان علیه «الیت حاکم» بر مبنای تغییرات مسالمتآمیز و در چارچوب برگزاری انتخابات سالم قرار دارد و هر روز دامنه آن گستردهتر میشود. بدون تردید موج «دموکراسیخواهی»، موج مطلوب آمریکا، رژیم صهیونیستی و رژیمهای دیکتاتوری قبیلهای عرب نیست و با وضع آنها سازگاری ندارد. از این رو آنان تلاش میکنند تا در شرایطی که نمیتوانند حکومت مطلق نظامیان را بر مردم تحمیل نمایند، کار را با توافق بین مردم و نظامیان به پایان رسانده و مانع رسیدن کار به انتخابات شوند.
سودان دموکراتیک، حتماً سودان مذهبی خواهد بود چرا که سودانیها به دیانت شهرت دارند. مذهب در سودان از دو عنصر هویتی برخوردار است. اهل بیتی بودن و مخالفت با تندروی مذهبی. بر این اساس هر دولتی که از طریق انتخابات سر کار آید، از این دو خصیصه جدا نخواهد بود.
سودان با خصلت اول از غرب جدا خواهد شد و با خصلت دوم از وهابیها و رژیم سعودی جدا میشود. از این رو به موازات آنکه سودانیها چاره دردهای خود را «انتخابات آزاد» میدانند، غرب و سعودی آن را نقطه آغاز مشکل خویش ارزیابی میکنند.
«بشیر» به دلیل تن دادن به جدایی جنوب و تغییر مسیر و نقشآفرینی پررنگ در کشتار مردم مظلوم یمن، و قرار گرفتن کنار عربستان، بدون شک مطلوب غرب و حوزه عربی بود و حفظ او در قدرت، یک راهبرد اساسی برای آنها به حساب میآمد. اما عربستان و ... در زمانی که دیدند موج حرکت مردم اجازه ادامه کار را به عمرالبشیر نمیدهد، از او خواستند با توافق ارتش کنار برود تا کار به انقلاب نینجامد. اما مردم که واقعاً درصدد تحول اساسی هستند، تا امروز زیر بار نرفتهاند.
الجزایر، کشوری که برخلاف کشورهای عربی دیگر، تجربه یک «انقلاب پیروز» را دارد هر چند از زمان پیروزی این انقلاب ۵۶ سال میگذرد و اثر زیادی از بنیادهای این انقلاب آزادیبخش باقی نمانده است، ولی هنوز درصدی از نسلی که انقلاب آزادیبخش را همراهی کردهاند، وجود دارند. الجزایر کانون سه دسته نیروی سیاسی است یک دسته نیروی سیاسی سنتی است که صبغهای ملیگرایانه دارد و درست یا غلط متهم است که در طول پنج ـ شش دهه گذشته بر مناصب در الجزایر نشسته است و از این رو اعتراضات کنونی الجزایر تا حد زیادی خالی از جلوههای ملیگرایانه است و این مسئله به فرانسه امکان داده تا به عنوان یک بازیگر فعال که روزی از همین مردم رانده شد، در صحنه ظاهر شود.
دسته دوم نیرویی است که تحت تأثیر افراطگرایی مذهبی قرار دارد. آنان اگرچه در الجزایری که مذهب با تصوف ماهیت واحدی پیدا کرده است، نمیتوانند کار عمدهای انجام دهند، اما به مدد پول و سیاست سعودی و آرمانگرایی کاذبی که ابناء وهابیت در غرب آسیا و شمال آفریقا انجام داده است، تحرک قابل ملاحظهای در این کشور دارد. البته تحولات دو ـ سه هفته اخیر الجزایر نشان داد که تندروان مذهبی و سیاست عربستان تا حد بسیار زیادی به حاشیه رفتهاند.
دسته سوم نیروهایی هستند که خواستههای خود را در چارچوب «آزادیهای بیشتر» و اصلاح روند انتخاباتی دنبال میکنند. مخالفت آنان با بوتفلیقه بعد از شکست جریانات افراطگرای مذهبی در منطقه کاملاً معنادار است. این مخالفت در انتخابات دور قبلی ریاستجمهوری از ترس قدرت یافتن افراطگراها در الجزایر، ابراز نشد و بوتفلیقه به راحتی توانست برای یک دوره پنج ساله دیگر ریاستجمهوری را در اختیار داشته باشد. نیروی سوم امروز از انتخابات به عنوان یک مبنا سخن میگوید و این به آن معناست که آنچه دنبال میشود، «تغییر رژیم» نیست و به نوعی اصلاح در روند انتخابات به حساب میآید.
تحولات در لیبی در بعد نظامی و در بعد مداخلات خارجی، پررنگتر از نقشآفرینی نظامیان در سودان و الجزایر است. «خلیفه حفتر» که به طور مشترک مورد حمایت مصر، عربستان، امارات، آمریکا، اروپا و بعضی دیگر از دولتها میباشد، برای تسخیر پایتخت که تحت اداره «فایز سراج» قرار دارد، وارد عمل شد، اما حرکت نیروهای او با مقابله نیروهای سراج، دچار رکود گردید. سفری که حفتر حین رکود در عملیات، به عربستان داشت به خوبی پرده را از نقش پررنگ و فتنهگرایانه سعودیها کنار زد. بازگشت حفتر از ریاض و تشدید این حملات نیز نشان داد که وعده پشتیبانی بیشتری از سوی عربستان دریافت کرده است.
از سوی دیگر تعارض نیروهای حفتر و سراج و تشدید اقدامات نظامی نشان داد که راهکار مطرح شده در شورای امنیت سازمان ملل مبنی بر توسعه تدریجی سیطره دولت سراج بر کل لیبی با شکست مواجه شده و راه به جایی نمیبرد. همکاری مشترک کشورهای عربی و غربی در به قدرت رسیدن حفتر بیانگر پایان عمر ابتکار شورای امنیت سازمان ملل است.
اما حفتر در عین حال برای جمع کردن اوضاع لیبی دچار مشکل جدی است. اینک دو سال از پیدایی حفتر در منظومه قدرت در لیبی میگذرد، اما او همچنان فقط حاکم شرق لیبی شناخته میشود. او نه فقط قرار بود نقش ژنرال «السیسی» را در لیبی بازی کند، بلکه به طور جدی مورد حمایت رئیسجمهور نظامی مصر نیز قرار گرفت و این حمایت کماکان ادامه دارد، اما با این وجود و با آنکه در این مدت در کارزار حفتر با مخالفانش چند هزار نفر از مردم و نظامیان لیبی جان خود را از دست دادهاند، او نتوانسته است بر مخالفان فراوانش غلبه کند.
نقشآفرینی عربستان، امارات و قطر در حمایت از حفتر بیانگر آن است که آنچه در این روزها در لیبی شاهد هستیم، محصول فتنهگری عربی است. اما سؤال این است که آیا این کشورهای ثروتمند عرب قادر به اداره تحولات لیبی خواهند بود. اگر به تجربه سالهای اخیر نگاهی بیندازیم پاسخ این سؤال منفی است؛ رهبران مترف عرب هیچگاه بازیگران و رهبران خوبی برای میادین خوف و خطر نیستند، هزینه میکنند و هزینههایی هم تحمیل میکنند، اما در نهایت نمیتوانند تحولی پدید آورند و در اکثر موارد صحنه را به رقبای خود واگذار مینمایند.
کشورهای عربی و غیرعربی دخیل در بحرانهای امنیتی و تعارضات سیاسی منطقه، بیش از کشورهایی نظیر سودان، الجزایر و لیبی نیازمند تحول انسانی در بنیانهای حکومتی خود هستند، عربستان سعودی به عنوان آتشبیار معرکههای غرب آسیا و شمال آفریقا، بیشتر از هر کشور دیگری نیازمند تحول اساسی است. اگر بنام مقابله با دیکتاتوری وارد کشوری میشوند، حکومت خود آنان در درجهای بالاتر از دیکتاتوری قرار دارد! اگر انحطاط و آشفتگی مبنای دخالت باشد، کشور عربستان بیش از همان کشورها آشفتگی دارد و اگر دست خارجی نبود در زمانی بسیار کوتاهتر از سقوط حکومتها در لیبی و... سقوط میکردند. مگر همین چند هفته پیش ترامپ به مقامات سعودی نگفت که بدون حمایت ما، بیش از یک هفته دوام نمیآورید؟
الان یک سؤال اساسی این است که دلیل دخالتهای سعودی و امارات در کشورهایی نظیر لیبی، الجزایر و سودان چیست؟ برای این سؤال پاسخهای متعددی وجود دارد، ولی قویترین پاسخ این است که گویا عربستان برای به دست گرفتن قدرت، در کشورهای عربی هزینه نمیکند! چرا که اگر این بود تجربه ناکام در لبنان، سوریه، عراق و یمن باید او را از تکرار مداخلات در لیبی و... باز میداشت.
براساس خبر منتشر شده هفته پیش در یک نشریه عربی نزدیک به آل سعود، حکومت ریاض اعتراف میکند که برای قبضه کردن قدرت در لبنان، بیش از ۲۰۰ میلیارد دلار هزینه کرده، اما نتوانسته بر سیاست ایران که هزینههای آن در لبنان از چند صد هزار دلار هم کمتر است، غلبه کند.
پس باید جواب دیگری وجود داشته باشد. به نظر این قلم در واقع سعودی تلاش میکند تا با روشن کردن آتش در سرزمینهای عربی دوردست، مانع شعلهور شدن سرزمین عربستان بشود. این شبیه کاری است که صهیونیستها انجام میدهند. آنان در حالی که به شدت در معرض تهاجمات امنیتی قرار دارند با حملههای فاقد ارزش به نقاطی در سوریه تلاش میکنند خود را در جایگاه یک کشور تهاجمی معرفی نمایند!
اگر به رژیم آل سعود و عوامل اصلی قدرت آن که آمریکا، وهابیت، نفت و خاندان میباشد، نظر بیفکنیم، میبینیم در طول حدود ۸۵ سال که از عمر ننگین این رژیم میگذرد، برای اولین بار است که سه ضلع از مربع قدرت آل سعود دچار تزلزل جدی شده است.
آلسعود برای آنکه خود را در عین حال قوی معرفی کند به مداخلات بیفرجام خارج از مرزهای خود روی آورده، اما عمر این بازی به نقطه پایان نزدیک است. آلسعود حکومتی نیست که بتواند روی «پای خود» بایستد و این در حالی است که پاهایی که به آن تکیه کرده بود، به دلیل کهولت دچار لرزش جدی شدهاند. /۱۰۱/۹۶۹/م
منبع: کیهان
ارسال نظرات