پول کارگریاش را به رفقا داد تا خرج تحصیل کنند
نام روستای قناتملک را دیگر همه ایران وحتی غیرایرانیها میشناسند، روستایی که در دل خود شیرمردانی پرورش داده که یکی از آنان حاجقاسم و فرمانده جبهه مقاومت میشود، یک دنیا اسیر نگاه نافذش میشوند و یک ایران و یک جهان اسلام از رشادتها و اخلاص او به وجودش میبالد.
اکنون قناتملک حاجقاسم را ندارد اما مردانی که در رکابش بودند و او را الگوی خود قرار دادند، کم ندارد.
علی سلیمانی رفیق حاجقاسم: شهر من شهر همیشه باصفاست، شهر من شهر شهیدان خداست، این دیار لالههای سرجداست. این شروع صحبتهای حاجعلی سلیمانی رفیق کودکی تا زمان شهادت حاجقاسم است که در گلزار شهدای قناتملک زادگاه خودش و زادگاه حاجقاسم قدمزنان بر زبان جاری میکند و سپس میگوید: قبور مطهر شهدایی که در این منطقه میبینید شهدای زادگاه سپهبد شهید حاجقاسم سلیمانی هستند، تعدادی از شهدای ایل سلیمانی و وابسته به این ایل در این مکان مقدس دفن شدند. اینها برای پاسداری و حفاظت از انقلاب و دین اسلام جان خود را در طبق اخلاص گذاشتند. از همرزمان سردار بودند که در جبههها توانستند از انقلاب و مرزهای کشور اسلامی دفاع کنند.
به قبرها اشاره میکند: مزار حاجاحمد سلیمانی مسؤول طرح عملیات لشکر ۴۱ ثارالله، مزار شهید یدالله سلیمانی و علی سلیمانی که به همراه سردار در عملیات طریقالقدس مجروح شدند و سردار هم در آن عملیات زخمی شد.
همه اینها اکثرا از دوران کودکی، دوران نوجوانی و جوانی با سردار بودند و اینجا سردار برای هرکدام مراسم برگزار میکرد و علیرغم اینکه مشغله زیادی داشت اعم از اینکه در جبهه باید بهعنوان فرمانده لشکر و بعد از پایان جنگ در بحث امنیت جنوبشرق کشور نقش داشت و یا زمانی که فرماندهی نیروی قدس سپاه را داشت، از مردم و خانوادههای شهدای این منطقه غافل نمیشد و دیدار همه این خانوادهها میرفت.
در میان قبور، قبر دو شهید پدر و پسر و برادرزاده هم وجود داشت که نشان میدهد قنات ملک ذاتش شهیدپرور بوده است.
ماجرای عهد حاجقاسم با دوستانش...
حاجعلی ادامه میدهد: یکی از روزهایی که جنازه شهید احمد سلیمانی که در بلندیهای میمک به شهادت رسیده بود و از دوستان قدیمی سردار بود را خاکسپاری میکردیم، خود سردار برای تدفین و سخنرانی به این روستا آمد. جمعیت اطراف تپهها پر از مردمی بود که برای شرکت در مراسم تشییع آمده بودند.
دیدم صدای سردار میآید رفتم جلو دیدم داخل قبر ایستاده، به من گفت بیا با هم داخل قبر جنازه احمد را دفن کنیم.
خاطرهای برایم تعریف کرد و گفت: من، شهید احمد و حاجعلی قبل از پیروزی انقلاب یک روز قرآن را گذاشتیم روبهروی خودمان با هم پیمان بستیم که در تمام صحنههای انقلاب و راه امام باهم باشیم و هرسه ما در تمام راهپیماییها تا سرنگونی رژیم منحوس شاهنشاهی با هم بودیم. بعد از پیروزی انقلاب هرسه نفر وارد سپاه و دورههای سخت آموزشی جنگ شدیم علی شهید شد من و احمد ماندیم و احمد هم شهید شد و من منتظرم کی بر اساس پیمانی که بستیم به آنها ملحق میشوم.
سجده شکر حاجی و اهالی قناتملک برای لحظه ورود امام به کشور
رفیق شهید سلیمانی از فضای قناتملک در دوران ستمشاهی گفت و ابراز کرد: اینجا عشایر بر اساس خصلت مردانگی و سختکوشی که دارند با علما، روحانیت و دین بیشتر انس و الفت دارند و حرمت دین و دینمحوری در خون و پوستشان بوده و اکثر مردم این منطقه طرفداران امام بودند.
یک روز شاید نزدیک به صد ماشین سنگین وسط روستا آورده بودند برای حمایت از شاه و برای اینکه طرفداران امام را بترسانند. ما ایستادیم و نزدیک بود به درگیری منجر شود که خودشان(ساواکیها) مانع این کار شدند چون عواقب کار را میفهمیدند.
روزی که قرار بود امام از پاریس به کشور بازگردند در همین قناتملک چون تلویزیون نداشتیم، با جمعی از همراهان و دوستان سردار مردم را در مدرسه جمع کردیم و صدای رادیو را تا آخر باز کردیم، مردم لحظه به لحظه ورود امام را گوش میدادند به محض اعلام نمایان شدن هواپیمای حامل امام و اینکه قرار است هواپیما در فرودگاه مهرآباد بنشیند مردم همه سجده شکر بهجا آوردند و اولین سخنرانی حاجی بعد از سجده شکری که انجام داد، صورت گرفت؛ از امام، راه امام، زندگی امام، آینده انقلاب و ...گفت در حالی که سواد چندانی نداشت و حداکثر کلاس ششم ابتدایی بود اما با اعتماد بهنفس بالا جلوی جمعیت صحبت کرد.
علاقه شدید حاجقاسم به همولایتیها
وی خاطرنشان کرد: حاجقاسم مردم را فراموش نمیکرد با همه گرفتاریهایی که داشت از جوانان گرفته تا خانوادههای شهدا، توجه به معیشت، شغل فرزندان اهالی و ... برایش مهم بود. یک کارخانه برای اشتغال جوانان این منطقه دایر کرد، کلنگ سالن ورزشی خیلی بزرگ را به زمین زد و مسجد بزرگ منطقه یکی از یادگارهای سردار است که بر روی خرابههای ایل سلیمانی که حدود ۵۰۰ سال قبل زندگی میکردند، پول داد اراضی را خرید مسجد ساخت و باقیات و صالحات برای خود گذاشت و مردم مجالس خود را در این مسجد برگزار میکنند و به روح آن مرد الهی درود میفرستند.
مزد اخلاصش را گرفت
بیش از چهل سال مجاهدت در راه خدا مزدی میخواست که غیر از شهادت نبود بارها دیدم از مادران شهدا و پیرزنان روستا تقاضا میکرد که دعا کنند که شهید شود.
برای مردم ما و همه آزادههای دنیا رفتن حاجقاسم خسارت بزرگ و ضربه سنگینی است اما برای حاجی رسیدن به کمالات والاییست که خود بهدنبال این راه بود.
رفیق حاجقاسم میگوید: اینکه او از کودکی از میان سیاهچادرهای عشایری و یک منطقه دورافتاده به جایی میرسد که در کشور و نظام جمهوری اسلامی و در تمام دنیا محبوب قلبها و امیر دلها میشود. چه اتفاقی افتاده این عشایرزاده قناتملک استان کرمان و شهرستان رابر به این جایگاه والا میرسد و با همه عزت و عظمتی که خدا به او داده بود وصیت میکند روی سنگ قبرم بنویسید «سرباز قاسم سلیمانی» و آنچه که حاجی را به این عزت و کمال رساند اخلاص سردار بود. او هیچ چیز برای خودش نمیخواست همه چیز را برای مردم، اسلام و انقلاب اسلامی میخواست.
توجه پدر به لقمه حلال
وی در میان سخنانش به این مطلب اشاره کرد که دانهای که در خاک کنید برای اینکه رشد کند و به ثمردهی برسد، به آب و خاک مناسب نیاز دارد کسی بخواهد به کمالات برسد باید حتما زمینه تربیتی و رشد و نمو خانوادگی داشته باشد.او همین زمان به مزار پدر و مادر سردار اشاره میکند و میگوید: حاجقاسم مادری پاکدامن، عفیف و مهربان و پدری زحمتکش که زندگی را با عشایری و کشاورزی میگذراند و هرگز حاضر نبود لقمه حرامی وارد زندگیاش شود، داشت و توجه به حلال و حرام، نماز و روزه و زکات اصول زندگیاش بود و نتیجه زندگی پاکیزه میشود حاجقاسم و برادران عزیز و خواهران بزرگوارش.
ترک تحصیل برای کمک به خانواده/ پول کارگری که به رفقا داد
وی به گذشته اشاره دیگری داشت و گفت: دوران کودکی و نوجوانی با حاجقاسم در همین روستاها گذراندیم از مهر تا فروردین در قناتملک و از فروردین به تنگل میرفتیم تابستانها و بخشی از بهار در پلاس یا همان سیاهچادرها زندگی میکردیم. دوران ابتدایی را با هم سپری کردیم. اما یک وقفهای در تحصیلات بعدی حاجقاسم اتفاق افتاد.
حدود ۱۳، ۱۴ ساله بود که سردار برای ادامه کار و تلاش به کرمان آمد. سالهای سختی در این منطقه میگذشت طوری بود که بچهها باید حتما کمک خانوادهها باشند. حاجقاسم هم برای کمک به خانواده عازم کرمان شد. اولینباری که کرمان با ایشان برخورد کردم روبهروی بازار ارگ بود و مدتی کنار خودمان با هم زندگی کردیم ما مدرسه میرفتیم، حاجقاسم کارگری میکرد و یک روز که کارش را به جای دیگر منتقل کرد، درآمدی که کسب کرده بود را داد به ما که خرج تحصیل کنیم حتی در آن مقطع هم که خودش نیاز داشت از دوستان غافل نبود و برای مردم هم همینطور بود و به مردم کمک میکرد.
سرکشی حاجقاسم از قناتملک
وقتی قناتملک میآمد وقتشان تنظیم شده بود، حتما نماز جماعت را در مسجد و در بین مردم میگذراند. ساعاتی برای مراجعات مردم اختصاص میداد و یک وقتی هم برای کوهنوردی با جوانان میگذاشت یا با هم فوتبال بازی میکردند.
بعد از نماز صبح در برنامهاش کوهنوردی بود و صبحانه را کنار جوانان صرف میکرد و بخشی ازبرنامههایش با مسؤولان که به دیدار سردار میآمدند و برای حل مشکلات شهرستان مشکلات را در میان میگذاشتند.
حافظ قرآن و نهجالبلاغه
کلاسهای قرآن که برگزار میشد حافظان قرآن با والدینشان با هزینه سردار بهصورت هوایی به مشهد مقدس اعزام میشدند و کسانی را که در روانخوانی قرآن مسلط بودند هم بهصورت زمینی به مشهد میفرستاد.
حتی خود حاجقاسم در جلسات قرائت قرآن شرکت میکرد و زمانی که نوبت حاجقاسم میشد صفحه قرآن را بخواند، به من گفت شما نگاه کن هرجا من اشتباه کردم تذکر بده و من میدیدم قرآن را خیلی راحت از حفظ میخواند. بعد از جلسه قرآن از وی پرسیدم با این همه مشغله چگونه قرآن را حفظ کردید. گفت «من فاصله بین شهرها و استانها که میروم عقب خودرو مینشینم راننده رانندگی میکند و من هم قرآن میخوانم. به نهجالبلاغه و صحیفه سجادیه هم کاملا مسلط بود.
رابطه معنوی حاجقاسم با خانواده شهدا
وی در بخش دیگری از بیان خصوصیات سردار گفت: سردار از خانواده شهدا غافل نبود و مرتب از آنان سرکشی میکرد .اگر توفیق حاصل میشد همراه ایشان به دیدار خانواده شهدا میرفتیم یک روز به دیدار مادر یک شهید رفتیم. او گریه میکرد حاجقاسم هم گریه میکرد مادر شهید که از فوت مادر سردار ناراحت بود گفت نتوانستم برای عرض تسلیت بیایم، سینهخیز خواستم بیایم مسجد، نتوانستم، خوب شد که آمدی...حاجقاسم ارتباط معنوی با خانواده شهدا داشت.
یک جای دیگر در حاشیه رودخانه پدر یک شهید که یکی از بچههایش اسیر و یکی دیگر به شهادت رسیده بود زمانی که حاجقاسم را دید مانند آن بود که بچههایش برگشتند. حاجقاسم را به آغوش گرفت و حاجقاسم انگشترش را به این پدر شهید داد.
ارتباط با ورزشکاران
با ورزشکاران شهرستان رابر که مدال آورده بودند زمانی که دیدار داشت خیلی زیبا صحبت کرد و در میان صحبتهایش کشو را مانند مادر دانست که عزیز است و برای حفظ عزت کشور باید تلاش کرد و آنجا هم یک انگشتر به رئیس تربیت بدنی رابر هدیه داد.
قاطعیت سردار در فضای فرماندهی جنگ
رفیق سردار به خاطرات دوران جنگ هم پرداخت و گفت: توفیقی بود گاهی میرفتیم جبهه؛ یک روز عصر شنیدم حاجقاسم به قرارگاه آمده، چند نفر بودیم به مقر لشکر رسیدیم کمکهایی که جمع کرده بودیم را برده بودیم و گفتیم تا جلسه حاجی تشکیل نشده سلامی عرض کنیم. نزد حاجی رفتیم گفت آمدی بمانی یا برگردی. گزارش اقلامی که آورده بودیم را دادیم و گفتیم آمدیم بمانیم. رو کرد به یکی از آقایان و گفت ماشین آماده کنید همین الان بروند خط، خط نیرو نیاز دارد و آن زمان عملیات بدر بود. برادر حاجقاسم هم در جبهه بود. زمان جنگ برادر و دوست و فامیل همه باید پای انقلاب باشند. خداحافظی کردیم و راهی شدیم.
قبل از عملیات کربلای چهار شهید کاظم فرمانده گردان لشکر بود یک دست لباس شیمیایی به من داد گفت به سردار بده اگر نیاز شد بپوشد به سنگر رفتم خدمت حاجقاسم گفتم کاظم علمیرادی داده ،گفت برای همه فرماندهان گردانها از این لباسها ببرید. اگر برای بقیه نباشد من هم نمیپوشم و خیلی قاطعانه برخورد میکرد.
من برای تهیه لباس به اهواز برگشتم که برای بقیه هم لباس تهیه کنیم که متأسفانه پیدا نشد.
خبر شهادت حاجقاسم...
از این هیچ نگویید، برای همه عالم و آدم دردناک بود؛ بسیار سخت بود.
از آنچه گذشت نمیتوانم بگویم.
آمدیم مراسم بگیریم در مسجد، قرار بود برادران حاجی هم بیایند، مردم قناتملک آمدند بیرون روستا و رفتند استقبال برادران حاجی؛ صحنه دردناکی بود ...
حاجقاسم برای مردم خیلی عزیز بود او به آرزویش رسید اما دنیایی، از وجود او محروم شد.