آیا می توان سکولاریسم را با اسلام آشتی داد
به گزارش سرویس پیشخوان خبرگزاری رسا، باشگاه اندیشه جوان با انتشار مقالهای به بررسی رابطه سکولاریسم و اسلام و امکان ارتباط کاربردی این دو پرداخته است. متن این مقاله بدین شرح است:
هر مکتب، ایدئولوژی و آیینی بر اساس پیش انگارهها و مبانی نظری خاصی بنیاد شده است و مطالعه آن آیین بدون توجه به این مبانی ناقص و ابتر است. آسیبپذیری زیرساختهای تئوریک یک مرام و مکتب، آن را سخت آسیب مند وخللپذیر میکند، در مقابل اتقان و استواری آنها در پایایی و خللناپذیریش نقش بسزایی دارد. بدون شک سکولاریسم نیز از این قاعده مستثنی نیست و یکی از ژرفکاوانهترین روشها در بازشناسی این مکتب کاویدن بنیادهای نظری و زیرساختی آن است.
کاوشگران و اندیشمندان مبانی متعددی برای سکولاریسم ذکر کردهاند، آنچه در اینجا مورد بررسی قرار میگیرد چهار مبنا است: اومانیسم، راسیونالیسم، سیانتیسم، لیبرالیسم.
اومانیسم
اومانیسم از اساسیترین زیرساختهای نظری سکولاریسم است. این واژه به «انسانمداری»، «انسانگرایی»، «اصالت انسان» و... ترجمه شده است. در منابع غربی نیز تعاریف چندی از «اومانیسم» وجود دارد. در شرح لغوی آن آمده است: «اومانیسم یعنی هر نظام و روش فکری و یا عملی که در آن اصل غالب و حاکمِ منابع، ارزشها و حرمت وحیثیت انسان باشد.» نیز در معنای فلسفی آن آمده است: «چندی از رویکردهای نظری و عملی اخلاقی که برکاوشهای علمی، خرد و دستاوردهای بشری در جهان طبیعت پافشاری کرده و غالباً اهمیت خداباوری را انکارمینماید.»
اومانیسم در جهان غرب نحلهها و قرائتهای گوناگونی یافته است. یکی از آنها که زیرساخت سکولاریسم است اومانیسم روشنگری است. به گفته «جان لویک» اومانیسم روشنگری بر آن است که: «کانون اصلی توجه در وجود انسان کشف خواست و اراده خدا نیست، بلکه ساماندهی زندگی و جامعه بر پایه عقل است. در نگاه این متفکران ارزش و مقام انسان رهین منشأ خدایی ادعا شده نیست، بلکه در گرو نظام و توانهای عقلانی وجود زمینی اوست. غایت انسان نه تقرب مستقیم به خداست و نه بهشت رستگاران، بلکه غایت آدمی به انجام رسیدن پروژههای این جهانی است که قوه خیال و خردآدمی پیشنهاد داده است.
در مجموع میتوان اومانیسم را مشتمل بر آموزههای زیر دانست:
1. انسان برترین ارزش است و مدار همه ارزشها منافع، خواستها و حیثیت انسانی است.
2. ارزش انسان نه در بعد الهی و روحانی و ملکوتی او، که در خرد زمینی و معاش اندیش و دنیایی اوست.
3. انسان در تأمین منافع و خواستههای خود خویش بسنده و خودکفاست.
4. غایت فرجامین بشر نه کمال معنوی و قرب الهی، که عمارت دنیا و بهسازی زیست دنیایی است.
نقد و بررسی
چنانکه ملاحظه شد اومانیسم همه توجه خود را به بعد زیستی و حیوانی آدمی معطوف داشته و شخصیت عالی و من حقیقی انسان را به نابودی کشیده است. انسان اومانیسم خلیفه خدا و مسجود و آموزگار فرشتگان نیست، بلکهآخرین حیوان در روند تکامل زیستی و محصول نهایی فرایند تنازع بقاست.
اومانیسم خیر و غایت فرجامین انسان را چیزی جز تلاش برای عمارت دنیا و ادامه مبارزه برای تداوم و بقای زیست حیوانی و دنیایی نمیبیند. چنین نگاهی به انسان پیامدهای ناگوار و جبرانناپذیری در بر دارد، از جمله:
الف) نفی ارزشها: انسانگرایی در ارزش گزاری نسبت به انسان گرفتار دو اشکال اساسی شد: یکی آنکه بخش اعلای وجود آدمی و ارزشهای حقیقی وابسته به آن را نادیده انگاشته است. دو دیگر اینکه آدمی را مبدأ و خاستگاه همه ارزشها قرار داده و ناخودآگاه راهی را پیموده که به نفی ارزشها انجامیده است، زیرا چنانکه گذشت اصل حاکم در اینمکتب منافع و خواستههای دنیایی انسان است، لاجرم سود و منفعت آدمی بر هر قاعده و ارزشی تقدم مییابد، واقعیت جانشین حقیقت میشود و لاجرم هر ارزشی را میتوان به پای منافع و هوی و هوسهای آدمی قربانی کرد.
ب) پوچگرایی و ناامیدی: اومانیسم با کنار نهادن خدا و قرار دادن انسان در جایگاه مبدأ و منشأ همه ارزشها وخاستگاه نخستین شناخت و معرفت، و نیز محدودسازی غایت حیات آدمی به عمارت چند روزه دنیا، آن هم درجهانی که همه تنازع است و تزاحم، یکباره سر از پوچ گرایی و نهیلیسم درآورده است، زیرا جهان اومانیستی جهانی رهاست و آدمی در آن با همه توان برای بقای خود میکوشد، ولی عاقبت به دیار مرگ و نیستی رهسپار میشود.
برآیند تفکر اومانیستی از جهان و زندگی این خواهد شد که:
زندگی چیست خون دل خوردن اولش رنج و آخرش مردن
ج) اسارت نوین انسان: اندیشه انسان مداری در عمل مجالگشای بیشترین سوء استفادهها و قربانیکردن انسانها به پای منافع مدعیان آن بوده است. «دیویس تونی» بر آن است که انسان مداری شعاری برای سرکوب بسیاری از انسانها بوده است. از دیدگاه او نازیسم، فاشیسم، استالینیسم، و امپریالیسم همه همزاد و هم تبار با اومانیسم است. از همین رو پارهای از اندیشمندان اومانیسم را مساوی با «جنبش ضد انسانی»، «توجیهگر مراکز قدرت»، «مفهومیفریبنده» و «ندای برتری نژادی» خوانده و گفتهاند: «تقریباً امکان ندارد به جنایتی فکر کنیم که به نام انسانیت صورت نگرفته باشد.»
راسیونالیسم
یکی دیگر از مبانی سکولاریسم راسیونالیسم میباشد. این واژه را در نگاشتههای فارسی به «خردگرایی»، «خردمداری»، «عقل محوری» و «خرد بسندگی» ترجمه کردهاند. تعبیر اخیر برابر نهاده نسبتاً گویاتری در رابطه با مفاد ومحتوای مکتب فوقِ است. در انگاره راسیونالیسم خرد بشری فراترین مرجع شناخت، تصمیم و داوری در همه اموراست. در فرهنگ راندوم هاوس آمده است: «خردگرایی یعنی پذیرش اینکه در عرصه نظر، اعتقاد و کنش، خرد مرجعنهایی است»؛ در این گمانه خرد بشری چنان توان و منزلتی را داراست که با وجود آن دیگر نیازی به تعالیم وحیانی و دینی نیست. عقل برای تأمین خوشبختی و نیک فرجامی، آدمی را بسنده است. نه تنها دنیای بشر را آباد، که حتی به جای پیامبران میتواند حقایق دینی را نیز شناسایی و آنان را بازنشسته کند.
از آنچه گذشت روشن میشود که در نگاه راسیونالیسم: اولاً خرد بشری بالاترین مرجع داوری است. بنابراین هرچه با حکم آن مغایر باشد، حتی وحی آسمانی، محکوم به بطلان است. ثانیاً خرد انسانی منبع کامل و در همه عرصهها قادر به پاسخگویی است و به لحاظ غنای ذاتی خود بسنده است و نیاز به استمداد از هیچ منبعی دیگری چون آموزههای آسمانی و دینی ندارد. ثالثاً هیچ مطلب فراعقلی وجود ندارد. و لاجرم تعبد از اساس منتفی است.
بررسی و نقد
1. کارکردهای منفی و ویرانگری برای خردگرایی ذکر شده است از جمله:
الف) دینستیزی؛
ب) جداسازی اخلاقِ از ما بعدالطبیعه که به ایجاد رخنه و سستی در آن انجامید.
2. خرد بشری با همه توانها و صلاحیت های ارجمندش هرگز منبعی خودبسنده و بینیاز از امدادهای وحیانی نیست. حاجتمندی انسان به آموزههای وحیانی و تعالیم آسمانی از چند روست:
1. وجود حقایقی که عقل و خرد بشری به تنهایی قدرت نفوذ و راهیابی به آنها را ندارد. (وجود امور فراعقلی)
2. وقوع خطا در پارهای از معارف بشری؛
3. تدریجی بودن رشد دانش و عقل بشر. بنابراین خرد انسانی نه منبعی کامل است و نه معصوم و لاجرم وحی الهی که هم از کمال و جامعیت و هم از عصمت برخوردار است، بهترین یاریگر عقل و اندیشه بشری است. بنابراین اسلام نه چون خردستیزان دین را جانشین عقل میکند و نه چون راسیونالیستها عقل را بر مسند دین مینشاند، نه به خردسوزی فتوامیدهد و نه یکه سالاری و تکتازی آن را بر میتابد.
3. عقلِ مورد توجه در انگاره راسیونالیسم عمدتاً خرد متکی بر تجربه، جزء نگر و ظنی است که سر در لاک مادیت فرو برده و به ابزاری برای گشودن راه تأمین منافع و خواستههای نفس امّاره آدمی تبدیل شده است. در حالی که عقل در سنت اسلامی دارای مراتب و درجات متعددی است. مرتبه عالی آن عقل کل نگر توحیدی است. چنین عقلی راهنمای انسان به سوی خدا و دعوتکننده انسان به اجابت دعوت حق و تسلیم و عبودیت در پیشگاه او و پیروی ازسفیران الهی و هدایتگر انسان به سوی سعادت جاودان و بهشت مانا است. چنانکه در نصوص دینی آمده است: «خردآن است که بهشت با آن فرا چنگ میآید.»
چنین عقلی نه تنها با دین نمیستیزد، بلکه بزرگترین پشتوانه دینگرایی و دعوتکننده به تسلیم بیچون و چرا در برابر دین حق و هدایت های انبیای راستین الهی است. مرتبه فروتر آن همان خرد ابزاری است. اسلام نه خرد ابزاری را به کلی طرد میکند و نه چون راسیونالیستها آن را سالار و سردمدار همه حرکتها و پویشهای فردی و اجتماعی انسان قرار میدهد، بلکه به آن اجازه تلاش و فعالیت در چارچوب نظارت و کنترل هدایتهای وحیانی و ارزشهای والای الهی و انسانی و احکام عقل کلی میدهد.
سیانتیسم (ساینتیسم)
سیانتیسم به «علمگرایی»، دانش مداری، علم پرستی و علم زدگی ترجمه شده است. در معنای علم گرایی آمدهاست: «باور داشت اینکه مفروضات، روشهای تحقق و دیگر ویژگیهای علوم فیزیکی و زیستی به یکسان بر همه رشتهها اعم از علوم انسانی و اجتماعی انطباق ِپذیر است و اساس همه آنها میباشد.
علم مورد نظر در سیانتیسم دانش تجربی است؛ نه مطلق معرفت و آگاهی. بر اساس انگاره دانشگرایی، همانگونه که جهان طبیعت بر اساس متد تجربی و علمی مورد مطالعه و سنجش قرار میگیرد، و با تکیه بر شناختهای تجربی و زبان ریاضی جهان میتوان به تکنولوژی دست یافت و طبیعت را تا حدی به شکل دلخواه خود ساخت؛ در شناخت انسان و جامعه، و دستیابی به روشهای مدیریت و اداره امور سیاسی، اجتماعی نیز تنها منبع اتکاءپذیر دانشتجربی است. بنابراین هر گونه معرفت فراتجربی از اعتبار ساقط میشود. لاجرم در برنامهریزیهای فرهنگی، تربیتی، اقتصادی و... نیز باید از هر گونه دانش قیاسی و پیشینی و آموزههای دینی و آزمونناپذیر دست و دل شست و عنان همه چیز را به دست آزمون و تجربه سپرد.
نقد و بررسی
1. سیانتیسم نه تنها انگارهای دین ستیز که غیرعلمی نیز میباشد. زیرا هیچ یک از علوم تجربی بینیاز از بنیادهای پیشینی و متافیزیکی نیست و هیچ دانش تجربی بدون استمداد از آموزهها و انگارههای فراتجربی پدید نیامده است.
2. دانش تجربی بخشی از نیازمندیهای انسان را تأمین میکند، اما اینکه بتوان آن را جانشین آموزههای دینی کرد و یکسره عنان بشریت را در اختیار آن سپرد انتظاری بیجا و بلند پروازانه است. ناکافی بودن دانش تجربی بشر برای تحمل چنین بار سنگینی خود یکی از تجربههای مهم بشریت در عصر مدرن است. از همین روست که این مکتب از نیمه دوم قرن بیستم به شدت رو به افول نهاد و حاجت بشر به دین در سطح گستردهتری نمایان گشت.
لیبرالیسم
لیبرالیسم به «رهایش»، «آزادی»، «اباحیگری» و امثال آن ترجمه شده است. آموزه اساسی این مکتب آن است که انسان آزاد آفریده شده و در همه عرصهها باید از حداکثر آزادی ممکن برخوردار باشد. جوهرة اساسی لیبرالیسم نفی تکالیف یا به حداقل رساندن آنها و محدودسازی هر چه بیشتر قوانین، هنجارها و قیود است، در این انگاره آزادی برترین اصل حاکم بر زندگی بشر است و آن را جز با آزادی نمیتوان محدود ساخت.
نقد
1. لیبرالیسم مبتنی بر انگارههای چندی از جمله نسبیانگاری و به تعبیر دیگر خصوصیسازی ارزشها است.
نفی ارزشهای عام و مطلق انسانی پدیدهای بسیار خطرناک برای بشریت است، در مقابل آن اسلام با جدیت تمام بر ارزشهایی چون عدالت، خیرخواهی، فداکاری، وفای به عهد، صدِق، راستی و... تأکید میکند.
یکی از امتیازات بزرگ اسلام همین است که در عین احترام به آزادی انسان هرگز ارزشهای عالیه انسانی را از نظر دور نمیدارد. اسلام نه چون مارکسیسم و کمونیسم با شعار عدالتخواهی و مساواتطلبی آزادی را فدا میکند، و نه در جستجوی آزادی، عدالت و ارزشها را قربانی مینماید.
2. لیبرالیسم در عین آنکه به گونهای افراطی از آزادی دم میزند، آن را کاملاً محدود به آزادیهای بیرونی و نفی تکالیف و ترویج اباحیگری کرده است و از آزادی درونی و رهایی از بند تعلقات و اسارت هویخواهی وخودپرستیهای نفس اماره به کلی چشم پوشیده است. این مسأله باعث شده است که لیبرالیسم در عمل به خطرناکترین جریان سلطهطلبی و استبدادگرایی و انسانستیزی تبدیل شود. از این رو میبینیم که رژیم های مبتنی برلیبرال دموکراسی غربی به بزرگترین غولهای آزادی ستیز و سلطهجو تبدیل شده و حتی اندیشمندان نئولیبرال نیز به جای حمایت از آزادی انسانها و انقلابها و مبارزات آزادیخواهانه آنان، بر سرشان چماِق خشونتطلبی میکوبند و به حمایت از استیلای سرمایهداری غرب میپردازند.
3. مشکل دیگری که لیبرالیسم با آن روبروست تناقض زیربنا و روبنا میباشد. بر اساس فردگرایی که یکی از زیرساختهای انگاره لیبرالیسم است هیچ گونه ارزش عام و مطلقی وجود ندارد. در حالی که لیبرالیسم به صورت ارزشی مطلق از آزادی دم زده و آن را بر هر چیز مقدم میانگارد. بر اساس فردگرایی گرایشات همه افراد همسنگ ودارای ارزش مساوی است. بنابراین اگر کسانی آزادی گریز یا آزادی ستیز بوده و در نظر و عمل مخالف آزادی باشند باید به یکسان رویکرد آنان را پذیرفت و معتبر انگاشت.
خلاصه
چنانکه گذشت سکولاریسم بنیادهای نظری متفاوتی دارد که همگی زاییده شرایط خاص جهان غرب بوده و هریک گرفتار اشکالات معرفتی و پیامدهای ناگوار اجتماعی متعددی هستند. در نگاه اسلامی نیز هیچیک از آن مبانی قابل پذیرش نیست. لاجرم سکولاریسم نه با منطق بروندینی مورد حمایت قرار میگیرد، نه آن را با اسلام آشتی میتوان داد، و نه سازگار با هر جامعهای میتواند بود. /916/د103/ع