انتشار کتاب «ظهر روز اربعین» خاطرات شهید مدافع حرم حجتالاسلام دهقانی

کتاب «ظهر روز اربعین» شامل خاطرات شهید حجتالاسلام محمد حسن دهقانی، به قلم حسن و حسین شیردل و به همت سید محمد امیر علوی، توسط انتشارات حماسه یاران منتشر شد.
به گزارش خبرنگار سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا،کتاب «ظهر روز اربعین» که به خاطرات شهید مدافع حرم حجتالاسلام محمد حسن دهقانی اختصاص دارد، توسط حماسه یاران منتشر شد. این اثر به همت سید محمد امیر علوی گردآوری و مصاحبه شده و نوشته حسن و حسین شیردل است.
یکی از بخشهای احساسی این کتاب، خاطرات همسر شهید است که به شرح وضعیت دختران شهید، محدثه و مطهره، و بیتابیهای آنها پس از شهادت پدر پرداخته است. او از لحظاتی سخن میگوید که دختران شهید در حال مواجهه با فقدان پدر، درک عمیقی از این فقدان نداشتند و بیقراریهای زیادی از خود نشان میدادند.
کتاب «ظهر روز اربعین» به عنوان یک روایت واقعی از زندگی و شهادت یکی از مدافعان حرم، به همت حماسه یاران منتشر شده و در دسترس علاقهمندان قرار دارد.
قسمتی از متن کتاب، از خاطرات همسر شهید:
«نگاهی به قد و بالای محدثه میکنم؛ به حجابش، به چادرش...
یادم میآید که "محدثه" وقتی پیکر بابایش را دید، چقدر حالش بد شد. نمیتوانست شهادت پدرش را باور کند. کدام دختری میتواند باور کند که دیگر بابایش کنارش نیست؟! بیتابیهای عجیبی داشت، آن روزها هشتنُه ساله بود.
"مطهره" هم پنجساله بود و درک عمیقی مثل خواهرش نداشت؛ برای همین تا آخرین لحظه که محمد حسن را در قبر گذاشتند، با من بود و گریه میکرد. مدام میگفت: "من میخوام برم پیش بابا".
این "بابا بابا" گفتنها ادامه داشت روز و شب؛ گاهوبیگاه.
فقط من نبودم که باید خودم را کنترل میکردم، جمع میکردم دل و دیدهام را؛ دخترها هم بودند!
باری که بر شانهام احساس میکردم، بهشدت سنگین بود.»
«نگاهی به قد و بالای محدثه میکنم؛ به حجابش، به چادرش...
یادم میآید که "محدثه" وقتی پیکر بابایش را دید، چقدر حالش بد شد. نمیتوانست شهادت پدرش را باور کند. کدام دختری میتواند باور کند که دیگر بابایش کنارش نیست؟! بیتابیهای عجیبی داشت، آن روزها هشتنُه ساله بود.
"مطهره" هم پنجساله بود و درک عمیقی مثل خواهرش نداشت؛ برای همین تا آخرین لحظه که محمد حسن را در قبر گذاشتند، با من بود و گریه میکرد. مدام میگفت: "من میخوام برم پیش بابا".
این "بابا بابا" گفتنها ادامه داشت روز و شب؛ گاهوبیگاه.
فقط من نبودم که باید خودم را کنترل میکردم، جمع میکردم دل و دیدهام را؛ دخترها هم بودند!
باری که بر شانهام احساس میکردم، بهشدت سنگین بود.»
علاقهمندان میتوانند برای کسب اطلاعات بیشتر و خرید این کتاب، به لینک (https://eitaa.com/shirdelha2) مراجعه کنند.
ارسال نظرات