بچههای سپاه

به گزارش خبرنگار سرویس حوزه و روحانیت خبرگزاری رسا، صبح قبل از رفتن قبای نو را از مادر خواست همیشه موقع رفتن به جبهه غسل میکرد؛ این بار کیفی که مدارک سپاه را توی آن میگذاشت نبرد. گفت: کیف در دفتر است؛ و بعد با همه خداحافظی کرد. نزدیک حرکت هواپیما بود. گفته بود کاری دارم که باید انجام بدهم. یکی از طلبهها ناراحتی قلبی داشت و حاج آقا میخواست توصیهای بنویسد برای بیمارستان.
میگوید: زنگ بزنید هواپیما نرود تا من هم برسم.
میگویند: با هواپیمای بعدی بروید.
میگوید: «اینها از جامعه روحانیت آمدهاند. من به جبهه فاو دعوتشان کردهام. خودم حتماً باید باشم.»
زیاد میشنیدیم که میگفت: بچههای سپاه، بچههای من هستند و اگر مشکلی دارند باید من دنبال آن باشم و بتوانم مشکلشان را حل کنم.
بارها میگفت: خدمت امام رسیدم و گفتم که بچههای سپاه مشکل زندگی دارند، مشکل مالی دارند.
او به سپاه و پاسداران عشق میورزید و تا آنجای میتوانست برای رفع مشکلاتشان تلاش میکرد.
یکی از یادگارهای ایشان صندوق تعاون سپاه بود که اعتبار ویژهای داشت و هدفش کمک به بچههای سپاه و رزمندگان بود.
خاطرات شهید حجت الاسلام محلاتی