۰۳ آذر ۱۳۸۹ - ۱۷:۱۱
کد خبر: ۹۱۳۴۸

سوگندخواهی امیر

هادی الیاسی
عيد غدير خم
سخن نخست

«غدیر» از هجدهمین روز ذی الحجه سال دهم هجرت تا ابتدای قرن پیش از امور مسلم و حوادث غیر قابل تردید بوده است. دوستان و پیروان غدیر به آن ایمان و مخالفین بدون تشکیک و تردید آن را روایت می‌کرده‌اند. در مناظره‌ها، جدل ها و معارضه‌ها، پس از کشیده شدن بحث به تنگنا، واقعه غدیر هر دو طرف را به دور از هر نیرنگی تسیلم به شنیدن حقایق می‌کرده است.

«حدیث غدیر» پیام روشن الهی برای تعیین جانشین رسول الله (صلی الله علیه و آله) است و جایگاه ویژه‌ای در میان مواریث نبوی دارد که همگان را به تدبّر و تأمل فرا می‌خواند. از این رو امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) ـ‌ به خلاف سخن بعضی که می‌گویند: اگر حدیث غدیر حق است، پس چرا خود حضرت علی (علیه السلام) به آن استشهاد نکرده است‌ـ بارها به استناد این سخن نغز نبوی به دفاع از حق خود و رویارویی آشکارا با مخالفانش پرداخت.

به همین دلیل استدلال به «حدیث غدیر» و یادآوری آن با طلب سوگند (مناشده) بسیار اتفاق افتاده است. نخستین سوگند‌خواهی بعد از رحلت پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) به وسیله امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) در مسجد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به وقوع پیوست. بعد از آن از این دست گفت و شنودها و طلب سوگندها بسیار اتفاق افتاد. پاره‌ای از سوگندخواهی‌های امیر المؤمنین(علیه السلام) عبارتند از:

•  ایام بیعت ستانی
•  هفتمین روز پس از ارتحال پیغمبر (صلی الله علیه و آله)
•  روز شوری
•  روزگار عثمان‌بن عفان
•  روز رحبه
•  روز جمل و بر طلحه
•  حدیث رکبان در کوفه
•   روز صفین
•  احتجاج های اهل بیت پیامبر توسط خیر النساء فاطمه (سلام الله علی ها)[1]، امام حسن و امام حسین (علی هما السلام) و دیگر امامان، یاران، صحابه و حتی برخی از خلفای اموی و عباسی.

در این کوتاه سخن تنها به چند نمونه از این سوگندخواهی‌ها، البته به صورت اختصار و فقط در زمان خلافت امام علی (علیه السلام) اشاره می‌شود.

سوگندخواهی در روز شورا

عامربن واثله گفته است: «من در روز شورا دربان بودم و علی (علیه السلام) در شوری بود. شنیدم که او به آنها می فرمود: من بر شما احتجاج و استدلال خواهم نمود به چیزی که عرب و غیر عرب نتواند آن را دگرگون سازد. شما را به خدا سوگند می‌دهم که آیا در میان شما کسی هست که پیش از من به وحدانیت خدا ایمان آورده باشد؟

همه آنها گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند می‌دهم که آیا در میان شما کسی هست که برادری مانند جعفر طیّار داشته باشد که در بهشت هم‌پرواز با فرشتگان است؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند می‌دهم که آیا در میان شما کسی هست که عموئی مانند عموی من؛ حمزه داشته باشد که شیر خدا و شیر رسول خدا و سرور شهیدان است؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند می‌دهم که آیا در میان شما کسی هست که همسری همچون همسرم فاطمه، دختر محمد (صلی الله علی ه وآله) داشته باشد که بانوی زنان بهشت است؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند می‌دهم که آیا در میان شما کسی هست که دو سبط[2] مانند دو سبط من حسن و حسین داشته باشد که آقا و سرور جوان بهشت‌اند؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند می‌دهم که آیا در میان شما کسی هست که چندین مرتبه با رسول خدا (صلی الله علی ه وآله) نجوی کرده و پیش از نجوی صدقه داده باشد؟ گفتند: نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند می‌دهم که آیا در میان شما کسی هست که رسول خدا (صلی الله علی ه وآله) درباره او فرموده باشد: مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِی مَوْلاهُ، اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَعَادِ مَنْ عَادَاهُ، وَانصُر مَن نَصَرَه، لِیُبَلِّغِ الشَّاهِدُ الْغَائِب؟ [3] گفتند: نه».[4]

سوگندخواهی در روزگار عثمان

در زمان خلافت عثمان در مسجد رسول خدا (صلى الله علیه و آله) گروهى جمع شده بودند و با یکدیگر از علم و عفت سخن سخن می‌گفتند. در لابه‌لای صحبت‌ها از نام قریش، فضایل و سوابق آنها و هجرتشان سخن به میان رفت.

سلیم بن‌ قیس می‌گوید: در این حلقه گفت و گو بیش از دویست تن گرد آمده بودند که در میان آنها چهر‌ه‌های شاخصی از مهاجرین همچون؛ على بن ابى طالب (علیه السلام)، سعد بن ابى وقاص، عبد الرحمن بن عوف، طلحه، زبیر، مقداد، هاشم بن عتبه، ابن عمر، حسن و حسین (علیهما السلام)، ابن عباس، محمد بن ابى بکر و عبد الله بن جعفر و از انصار افرادی سرشناس مانند؛ ابى بن کعب، زید بن ثابت، ابى ایوب انصارى، ابو الهیثم بن التیهان، محمد بن سلمه، قیس بن سعد بن عباده، جابر ابن عبد الله، انس بن مالک، زید بن ارقم، عبد الله بن ابى اوفى و ابى لیلى حضور داشتند. ابی لیلی با پسرش عبد الرحمن نشسته بود. ابوالحسن بصرى و پسرش حسن بصرى نیز به این حلقه اضافه شدند.

گفت و شنودها از بامداد تا هنگام ظهر طول کشید. عثمان در خانه خود بود و از اجتماع و سخنان این گروه اطلاعى نداشت. على بن ابى طالب (علیه السلام) نیز در آن میان خاموش و ساکت بود و نه خودش و نه اهل بیتش سخنى نمی‌گفتند. آن گروه متوجه او شدند و گفتند: یا ابا الحسن چه مانعى هست که تو نیز سخن بگوئى؟

فرمود: هر یک از افراد دو قبیله سخن گفتند و فضیلتى از خود بیان داشتند و درست هم گفتند، اکنون، من از شما اى گروه قریش و انصار سوال می‌کنم؛ این فضیلت ها را خداوند به چه وسیله به شما عطا فرمود؟ آیا منشاء این فضیلتها که به خود نسبت دادید، در وجود خود شما، قبیله و خاندان شما بوده یا موجبى جز اینها داشته؟

همه در پاسخ گفتند: عشیره و خاندان هاى ما منشاء هیچ‌یک از این فضایل نبوده‌اند، بلکه خداى بزرگ بر ما منت نهاد و این فضایل را به سبب محمد (صلى الله علیه و آله) و عشیره و اهل بیت او به ما عطا فرمود.

على (علیه السلام) فرمود: راست گفتید، اى گروه قریش و انصار آیا نمی‌دانید که آنچه از خیر دنیا و آخرت نصیب شما گشته فقط از ما اهل البیت است نه غیر ما؟...

پس از این سخنان آنها که سبقت و سابقه‌ای بیش و پیش داشتند و بدر و احد را درک نموده بودند گفتند: آرى، ما این سخنان را از رسول خدا (صلى الله علیه و آله) شنیده‌ایم.

سپس فرمود: شما را به خدا سوگند می‌دهم؛ همگى می‌دانید که خداوند ـ‌عز وجل‌ـ در کتاب خود در آیات متعدد، سابق را بر مسبوق مقدم داشته و من در پرستش خداى یگانه و پیروى رسول او سابق و مقدم بوده‌ام، بطوری که احدى از این امت در این راه بر من پیشى نگرفته است؟

گفتند: آرى چنین است.

فرمود: شما را به خدا سوگند می‌دهم؛ آیا به یاد دارید هنگامى که این آیه «وَالسَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرینَ وَالأَنْصارِ...»[5] و این آیه «وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُون‏ * أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ»[6] در چه مورد و چه موضوعى نازل شد؟ از رسول خدا (صلى الله علیه و آله) دربارة مدلول این آیات سوال شد؟ فرمود: خداى متعال اینها را دربارة انبیاء و اوصیاء آنها فرستاده است، پس من افضل انبیاء و رسل هستم و على بن ابى طالب وصى من، افضل اوصیاء است.

گفتند: آرى! به خدا قسم.

فرمود: شما را به خدا سوگند می‌دهم؛ آیا به یاد دارید هنگامى که این آیه «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ...»[7] و این آیه «وَلَمْ یَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلارَسُولِهِ وَلاَ الْمُؤْمِنینَ وَلیجَةً» نازل شد، مردم گفتند: یا رسول الله آیا اختصاص به بعض از مومنین دارد یا شامل همه آنها می‌شود؟ پس خداى ـ‌عز و جل‌ـ به پیغمبرش امر نمود که به آنها تعلیم نماید تا اولیاء و متصدیان امرشان را بشناسند و به او امر فرمود؛ همانطور که نمازشان، زکاتشان و حجشان را تفسیر و بیان نموده، ولایت را نیز برایشان تفسیر کند و مامور گشت که مرا در غدیرخم براى مردم به ولایت منصوب فرماید، سپس خطبه ایراد کرد و ضمن آن فرمود:

«اى مردم! همانا خداوند مرا به اجراء امرى مامور کرده که سینه‌ام را تنگ نموده و چنین پنداشتم که مردم مرا تکذیب می‌کنند، پس خداوند مرا تهدید به شکنجه فرمود؛ در صورتی که آن امر را ابلاغ ننمایم». سپس مردم را براى انجام نماز جماعت دعوت فرمود، پس از انجام نماز خطبه خواند و فرمود: «اى مردم: آیا می‌دانید که همانا خداى ـ‌عز وجل‌ـ مولاى من است و من مولاى مومنین هستم و من اولى (سزاوارتر) هستم بر مومنین از خودشان». گفتند: آرى. چنین است. پس فرمود: «یا على! برخیز. من نیز برخواستم. در این موقع فرمود: «من کنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه». در این هنگام سلمان به پا خاست و گفت: «یا رسول الله ولاء کما ذا؟ یعنى ولاء، دربارة على (علیه السلام) چگونه ولائى است؟».

فرمود: «ولاء کولائى، یعنى ولاء مانند ولاى من؛ من کنت اولى به من نفسه، یعنى هر کس که من اولى ـ‌سزاوارترـ هستم به او از خودش». پس خداى متعال این آیه را فرو فرستاد: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَرَضیتُ لَکُمُ الإِسْلامَ دیناً».[8]

سپس رسول خدا (صلی الله علیه وآله) تکبیر فرمود و گفت: الله اکبر! تمامى نبوت من و تمامى دین خدا ولایت على بعد از من است. پس ابوبکر و عمر برخاستند و گفتند: «یا رسول الله! این آیات در مورد على (علیه السلام) خاصه است؟».

فرمود: «بلى، در او و دربارة اوصیاء من تا روز قیامت است».

گفتند: بیان فرما ایشان را (اوصیاء خود را) براى ما.

فرمود: «على (علیه السلام) برادر من، وزیر من، وارث من، وصى و خلیفه من است در امت من. او ولى هر مومن بعد از من است. سپس دو فرزندم اول حسن و پس از او حسین، پس از او نه تن از فرزندان پسرم حسین هر یک پس از دیگرى. قرآن با آنهاست و آنها با قرآن‌ می‌باشند، از قرآن جدا نشوند و قرآن از آنها جدا نشود تا بر من کنار حوض وارد شوند؟».

پس از این شرح و بیان امیرالمومنین (علیه السلام) همگى گفتند: آرى! به خدا قسم این کلمات رسول خدا را ما شنیده‌ایم و به همان‌طوری ‌که گفتى شهادت می‌دهیم. برخی دیگر از آن گروه گفتند: بیشتر این مطالب را در خاطر داریم، ولى تمام آن را در حفظ نداشتیم، اما اینان که تمام آن را در خاطر داشته و بدان گواهى دادند، همه از نیکان و مردم با فضیلت ما می‌باشند...».

سپس افرادی از جمله زید بن ارقم، براء بن عازب، سلمان، ابوذر، مقداد و عمار برخاستند و گفتند: ما گواهى می‌دهیم که فرمایش های رسول خدا را در خاطر داریم، در حالتی که بر منبر ایستاده بود و تو پهلوى او بودى و می‌فرمود: «اى مردم! همانا خداى ‌ـ‌عز وجل‌ـ امر کرده که امام و پیشواى شما را منصوب نمایم و آن را که بعد از من وصى من و خلیفه من است و آن کسى که خدا در کتاب خود طاعت او را واجب فرموده و طاعت او را همدوش طاعت من ساخته و شما را امر به ولایت او فرموده به شما معرفى کنم. من در ابلاغ این امر از ترس طعن، و نکوهش اهل نفاق و تکذیب آنها به خداى خود مراجعه نمودم، خداى مرا تهدید فرمود که اگر این امر را تبلیغ نکنم مرا عذاب فرماید».[9]

سوگندخواهی در روز رحبه

این سوگندخواهی در سال 35 ق و در کوفه اتفاق افتاده است. زمانی که عده‌ای در امر ولایت، وصایت و خلافت امیر‌المؤمنین (علیه السلام) و آنچه که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) درباره او فرموده بود، اختلاف کرده و این موضوع را با تردید و انکار نقل می‌کردند. آن حضرت در میدان وسیع کوفه حاضر شد و در میان گروه بسیاری به منظور دفاع از حق و ردّ شبهات به استدلال و مناشده پرداخت. علی (علیه السلام) مردم را به خدا سوگند داد که هر کس کلام رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در روز غدیر را شنیده که پیامبر فرمود: من کنت مولاه فعلی مولاه...» گواهی بدهد. عده‌ای بدان شهادت داده و عده‌ای علیرغم آگاهی از دادن شهادت امساک کردند.

سوگندخواهی روز رحبه آنقدر اهمیت پیدا می‌کند که بسیاری از تابعین آن را روایت کردند تا حدی که در کتابها به حد تواتر و تظافر رسیده است. علامه امینی (رحمه الله) در کتاب شریف الغدیر این جریان را به روایت چهار تن ا ز اصحاب و چهارده نفر از تابعین نقل می‌کند که بسیاری از طرق آن صحیح و رجال آن ثقه هستند.[10]

این سوگندخواهی در کتابهای معتبر تاریخی بسیاری آمده است که برخی از آنها عبارتند از: اسد الغابه[11] ، الاصابه[12]، تاریخ مدینه دمشق[13]، مسند احمد[14]، مجمع الزوائد[15]، البدایه والنهایه[16]، شرح نهج البلاغه[17] و...

در این جریان توجه به چند نکته ضروری است؛ نخست آنکه این سوگندخواهی چه از لحاظ زمانی و چه مکانی با غدیر فاصله بسیاری دارد. از سویی در زمانی صورت پذیرفته که با تاریخ وقوع غدیر، بیش از بیست و پنج سال فاصله داشته است. چنانکه در خلال این مدت بسیاری از اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و آله) که در غدیر حضور داشته‌اند، وفات یافته یا در جنگها به شهادت رسیده و یا در شهرهای مختلف پراکنده شده‌اند. از سوی دیگر نیز محل این سوگند‌خواهی کوفه است که با مدینه یعنی مرکز تجمع اصحاب بوده، فاصله زیادی داشته است. دوم؛ این سوگندخواهی به طور کامل اتفاقی و بدون اعلام قبلی و برنامه‌ریزی مطرح می‌شود. مسلم است که اگر اعلام قبلی برای چنین سوگند‌خواهی وجود داشت، علاقمندان و شاهدان غدیر آهنگ کوفه می‌نمودند تا گواهان بیشماری برای سوگندخواهی امیر گرد هم بیایند.

بعد از سوگندخواهی امیر المؤمنین (علیه السلام) در میدان کوفه تعدادی برای ادای شهادت برخواستند. «برهان الدین حلبی» در کتاب خود می‌نویسد: «علی (کرم الله وجهه) به پا خواست و پس از حمد و ثنای خدا فرمود: آنان را که روز غدیر خم را درک کرده‌اند به خدا قسم می‌دهم که برخیزند و... تنها کسانی دو با دو گوش خود از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شنیده و قلب آنها آن را درک نموده بلند شوند. در نتیجه هفده تن به پا خاستند».[18]

سوم؛ در بین حاضران نیز کسانی بودند که از روی سفاهت یا کینه توزی و یا به هر دلیل دیگر از ادای شهادت خودداری ورزیده و حقیقت را کتمان کردند، مانند زید بن ارقم که با توجه به اسناد تاریخی در ایام عثمان و در حدیث فوق در مسجد به حدیث غدیر شهادت می‌دهد، اما در روز رحبه فراموشی خود را دلیلی بر عدم شهادت بیان می‌کند. کسانی که شهادت خود را کتمان نمودند، چنانکه در بسیارى از کتب معاجم تصریح بدان شده است، عبارتند از:

1. ابو حمزه انس بن مالک.
2. براء بن عازب انصارى.
3. جریر بن عبد الله بجلى.
4. زید بن ارقم خزرجى.
5. عبد الرحمن بن مدلج.
6. یزید بن ودیعه.
7. اشعث بن قیس کندی. (او نیز به نفرین حضرت نابینا شد).
8. خالدبن یزید بجلی. [19]

بلاذری در «أنساب الأشراف» می‌نویسد: «على (علیه السلام) بر منبر گفت: به خدا سوگند می‌دهم کسى را که شنیده است از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) که در روز غدیر خم فرمود: اللهم وال من والاه و عاد من عاداه، برخیزد و گواهى دهد. انس بن مالک، و براء بن عازب، و جریر بن عبد الله بجلى، در زیر منبر بودند... پس فرمود بار خدایا هر کس که این شهادت را کتمان می‌کند در حالی که آن را می‌داند او را از دنیا مبر مگر بعد از آنکه بر او علامتى قرار دهى که بدان شناخته شود. در نتیجه انس گرفتار برص شد، و براء نابینا گشت، و جریر عقلش را از دست داد و در حال دیوانگی در خانه مادرش درگذشت».[20]

سخن آخر

«غدیر» نه برکه آبی در بیابان، بلکه دریای باور و بصیرت است. جوشید تا کام تنشه جانها را سیراب از معرفت کند؛ تا حلقه میانی رسالت و امامت را پر کند. از «حرا» جوشید، به کربلا جریان گرفت و به دریای موعود خود خواهد رسید.

یا علی! آن روزها در مسجد و میدان شهر سوگند می‌گرفتی از غدیریانِ خاموش؛ غدیریانی که اعتقاد خود را معامله کردند، غدیریان زبان بسته؛ برای بازخوانی کلام پیامبرت. برای جاری شدن امامت در کویر جانهای سرگردان و حیران در ضلالت. مگر جانها حیات بگیرند و سینه‌ها لبریز از «من کنت مولا...» و دلها معطر از «عطر رهبری» شوند.

یا مولا! دوران جوشش دوباره غدیر با لحن خودت و فاطمه (سلام الله علیه) و با نغمه عاشورایی در نینوای زمان نزدیک است.

آنروز اگر برخی عافیت طلب و کینه توز به حق ولایت و امامت شهادت ندادند. آنروز اگر به حنجره خسته‌ات فقط نگریستند... اما امروز منتظران فرزندت،‌ چشم به راهان موعود غدیر با جان شهادت می‌دهند... به امامت، ولایت و...

--------------------------------------------------------------------------------
[1]. احتجاجات فاطمه (سلام الله علیها) به حدیث غدیر و منزلت؛ ر.ک: الغدیر، ج 1، ص 197.
[2]. تعبیر امام علی (علیه السلام) به سبطین در این حدیث، اشاره به کلام رسول خدا (صلی الله علیه و آله) که حسن و حسین (علیهما السلام) را به سبطین خواند (ر.ک: الکافی، ج 2، ص 6) و امام این تعبیر پیامبر و سمت امام حسن و حسین (علیهما السلام) را بر نسبت پدری و فرزندی بین خود و آنها مقدم داشته است.
[3]. «هر کس من مولای اویم، علی مولای اوست، خداوندا دوست بدار آنکه را که او را دوست دارد و دشمن بدار ، آنکه را که او را دشمن می‌دارد و یاری کن آنکه را که او را یاری می‌رساند، باید آنها که حاضر و گواه این امرند، مراتب را به غائبین ابلاغ نمایند».
[4]. ر.ک: الغدیر: ج 1، ص 160 ـ 163.
[5]. توبه: 100.
[6]. واقعه: 10 و 11.
[7]. نساء: 59.
[8]. مائده: 3.
[9]. ر.ک: الغدیر، ج 1، ص 164 ـ 166.
[10]. ر.ک: الغدیر، ج 1، ص 166 ـ 184.
[11]. ابن اثیر (م 630)، اسد الغابه، دار الکتب العربی ـ بیروت، ج 3، ص 307 و ج 5، ص 205.
[12]. ابن حجر عسقلانی (م 852)، دار الکتب العلمیه ـ بیروت، ج 4، ص 277 و ج 7، ص 136.
[13]. ابن عساکر (م 571)، دار الفکر ـ بیروت، ج 42، ص 210.
[14]. احمد بن حنبل (م 241)، دار صادر ـ بیروت، ج 1، ص 118 و 119و ج 5، ص 366.
[15]. الهیثمی (م 807)، دار الکتب العلمیه ـ بیروت، ج 9، ص 105 و 106.
[16]. ابن کثیر (م 774)، دار احیاء تراث العربی ـ بیروت، ج 5، ص 230 و ج 7، ص 383.
[17]. ابن ابی الحدید (م 656)، شرح نهج البلاغه،دار احیاء الکتب العربی، ج 4، ص 74.
[18]. برهان الدین حلبی (م 1044)، دار المعرفه ـ بیروت، ج 3، ص 377.
[19]. ر.ک: الغدیر، ج 1، ص 191 ـ 195.
[20]. بلاذری (م قرن 3)، أنساب الأشراف، دارالفکر ـ بیروت، ج 2، ص 157، ح 21.


ی/ 701/ح
ارسال نظرات