روایت های روزانه

برچسب ها - روایت های روزانه
روایت های روزانه یک روحانی(پایان)
نماز ظهر را که توی مسجد خواندیم دلم نمی‌آمد بیرون بروم. نشستم کنار بچه‌ها و هرچه گفتند گوش دادم. حتی داستان‌های خلوت و زیرخاکی‌شان.
کد خبر: ۵۰۷۸۹۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۰۵

روایت های روزانه یک روحانی(۱۰)
ده پانزده روز که می‌گذرد کم کم دستت می‌آید راز نگاهِ چشم‌هایشان. خمِ لبخند و غمِ گریه‌ها. از آرایش مردان تا گره روسری زنان. داستان‌هایی از مرگ و زندگی. بودن و رفتن.
کد خبر: ۵۰۷۲۵۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۰۲

روایت های روزانه یک روحانی(۹)
توی مسجد همه دور یکی جمع شده‌اند و چیزی از توی گوشی‌اش می‌بینند. نه کسی تحویل می‌گیرد و نه صلواتی برای سلامتی علمای اسلام می‌فرستند.
کد خبر: ۵۰۶۹۷۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۰۱

روایت های روزانه یک روحانی(۸)
روز اولی که آمد سمتم و دستش را دراز کرد شک کردم که دست بدهم یا نه. با مکث و تأنی دستم را طرف دستش بردم. کف دست‌هایمان آرام بهم خورد و آرام‌تر جدا شدند.
کد خبر: ۵۰۶۵۰۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۳۰

روایت های روزانه یک روحانی(۷)
دیشب بعد نماز عشا محسن آمد کنارم. گفتم بریم خانه پسر حسن. رفتیم و شام را که آوردند در گوشم گفت نخور خونه همه منتظرمونن. بحث تکست و کانتکس رابطه وسیع تری پیدا کرده بود.
کد خبر: ۵۰۵۹۷۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۲۸