یادداشت؛
با وجود اینکه کاملا همه حرفهایی که قرار بود بزنم، فراموشم شده بود سعی کردم خودم را جمع و جور کنم و آهسته گفتم: پدر میشه یک لحظه بایستید!؟ پدر در کنار جاده ایستاد، و با چهرهای عبوس گفت: چیه؟! مگه حرفی هم برای گفتن داری؟!
کد خبر: ۷۵۹۲۹۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۳