ادب مرد به زدولت اوست
به گزارش خبرگزاری رسا، حجتالاسلام جواد محدثی، نویسنده و پژوهشگر حوزوی، در کتاب«اخلاق معاشرت» مجموعهای از رهنمودهای اخلاق دینی در معاشرت با دیگران را ارائه کرده است.
بر اساس این گزارش، در بخشی از این کتاب با عنوان«ادب» میخوانیم: از قیمتىترین سرمایهها و میراثهاى حیات آدمى «ادب» است، حتى بالاتر از ثروت و سرمایه است (ادب مرد، به ز دولت اوست).
در برخوردها چیزى به زیبایى و جذابیت ادب نمىرسد. باید آنرا آموخت، به کار بست تا روابطى سالم و احترامآمیز و پایدار میان افراد، حاکم شود. اما همین واژه متداول و مشهور، گاهى تعریفى ناشناخته و حد و مرزى مبهم دارد. از اینرو مناسب است که بر مفهوم و جایگاه و شرایط آن، تاملى مجدد داشته باشیم و بدانیم که براستى «ادبچیست؟».
ادب چیست؟
این صفت که سرمایه ارزشمند رفتارى انسان و رسالت پدر و مادر و مربى است بر چه پایههایى استوار است؟ آیا یک خصلت درونى است؟ آیا رفتارى اجتماعى است یا حالتى روحى؟ رمز اینکه انسان از افراد مؤدب، خوشش مىآید چیست؟
وقتى سخن از «ادب» به میان مىآید، نوعى رفتار خاص و سنجیده با افراد پیرامون (از کوچک و بزرگ و آشنا و بیگانه) در نظر مىآید. این رفتار که از تربیت شایسته نشات مىگیرد، به نحوه سخن گفتن، راه رفتن، معاشرت، نگاه، درخواست، سؤال، جواب و ... مربوط مىشود.
ادب، هنرى آموختنى است. مىتوان گفت: «ادب، تربیت شایستهاست»، خواه مربى، پدر و مادر باشد، یا استاد و مربى.
امام صادق(ع) فرمود: پدرم مرا به سه نکته ادب کرد ... فرمود: هر کس با رفیق بد همنشینى کند، سالم نمىماند و هر کس که مراقب و مقید به گفتارش نباشد پشیمان مىگردد و هر کس به جاهاى بد، رفت و آمد کند، متهم مىشود: «ادبنى ابى بثلاث ... قال لى: یا بنى! من یصحب صاحبالسوء لا یسلم و من لا یقید الفاظه یندم و من یدخل مداخل السوء یتهم.» (1)
آنچه در این حدیث مطرح است، ضابطه داشتن «دوستى» و «گفتار» و «معاشرت» است. دوست دارى با تو چگونه رفتار کنند؟ مگر نه اینکه مىخواهى تو را با احترام یاد کنند؟ خوبیهایت را بگویند؟ نام و لقب زشت بر تو نگذارند؟ مگر نه اینکه از توهین و تحقیر و استهزاى دیگران نسبت به خودت ناراحت و رنجیده مىشوى؟ مگر نه اینکه دوست دارى در جمع مردم، مورد تکریم و تشویق و توجه قرار گیرى؟
یکى از نکات مهم مربوط به معاشرت، آن است که آنچه را در باره خود نمىپسندى، در باره دیگران هم روا ندانى و آنچه نسبت به خویش دوست مىدارى، براى دیگران هم بخواهى و آنچه را در کار دیگران زشت مىشمارى، براى خود نیز زشت بدانى. اگر از کارهاى ناپسند دیگران انتقاد مىکنى، همان کارها و صفات در تو نباشد. این نوعى «خود ادب کردن» است و کسى به این موهبت دست مىیابد که از فرزانگى و هوشیارى و عقلانیتى تیز و بصیر برخوردار باشد. بهفرموده حضرت امیر(ع): «کفاک ادبا لنفسک اجتناب ما تکرهه من غیرک»; (2) در ادب کردن تو نسبتبه خویشتن، همین تو را بس که آنچه را از دیگرى ناپسند مىبینى از آن پرهیز کنى.
هر کس حد و مرز خود را بشناسد و از آن فراتر نرود، داراى ادب است. بىادبى، نوعى ورود به منطقه ممنوعه و پایمال کردن حد و حریم در برخوردهاست. این سخن بلند علوى را هم در این زمینه بخوانیم کهفرمود: «افضل الادب ان یقف الانسان على حده و لا یتعدى قدره»; (3)
برترین ادب، آن است که انسان بر سر حد و مرز و اندازه خویشبایستد و از قدر خود فراتر نرود.
ادب، به خودى خود یک ارزش اخلاقى و اجتماعى است و ارزش آفرین، هم براى فرزندان، هم براى اولیاء که تربیتکننده آنانند. ادب در هر که و هر کجا باشد، هالهاى از محبت و مجذوبیت را بر گردخود پدید مىآورد و انسان با ادب را عزیز و دوست داشتنى مىکند. ادب، خودش یک سرمایه است و هر سرمایهاى بدون آن بىبهاست. مدالى است بر سینه صاحبش که چشمها و دلها را خیره و فریفتهمىسازد.
آراستگى هر چیزى به چیزى است.
آن گونه که علم، با حلم آراسته مىگردد،
و شجاعت، با گذشت و عفو زینت مىیابد،
و ثروت، با انفاق و بخشش، ارزش پیدا مىکند،
حسب و نسب هم با ادب، ارج مىیابد. شرافت نسب و اعتبارخانوادگى و آبرو و وجهه اجتماع، بدون داشتن ادب، آرایشى سطحى بر چهرهاى زشت است. این سخن حضرت على(ع) است که: «لا شرف مع سوء الادب»; (4) با بىادبى، هیچ شرافتى نیست.
کسى که بىاصل و تبار و نسب و حسب باشد، اگر ادب داشتهباشد، شرافت مىیابد. ادب، حتى نسب و تبار نامناسب را هم مىپوشاند. کلام امیرالمؤمنین(ع) چنین است: «حسن الادب یستر قبیح النسب.» (5)
نشانهها و جلوهها
هر یک از ادب و بىادبى نشانهایى دارد. شناخت ادب هم جز با توجه به نمودهاى بىادبى میسر نمىگردد. این نمودها و نشانهها و علایم، هم در گفتار نمایان است، هم در رفتار و برخورد.
اگر عاقلانه زیستن و متانت در گفتار و وقار در رفتار، نشانه ادب است. بىخردى، گفتار زشت، بد دهانى، تندخویى، زشتگویى، دشنام و توهین، سبکسرى و خیرهسرى، لجاجت و عناد و ... هم بىادبىاست.
اگر کنترل دوستیها و معاشرتها ادب است، بىادبى یعنى رفت و آمد با افراد ناباب و بىدقتى در گزینش دوستان و بىتعهدى درمجالستها و رفاقتها. آنکه زشتگفتار و بد زبان است، به تعبیر حضرتعلى(ع) از ادب بىبهره است: «لاادب لسیئ النطق.» (6) .
از آن سو، مراعات آداب در خوردن، آشامیدن، لباس پوشیدن یا لختبودن، خلال کردن، دهندره، سرفه، عطسه و ... نشان ادب است. بىادبى، بىاعتنایى به حقوق و شخصیت و حرمت انسانهاست. اگر کسى هنگام عطسه، آب دهان به سفره و صورت بیفکند، یا به طرز مشمئز کنندهاى غذا بخورد، یا به جاى تقدیم دو دستى نامه و وسیله و ابزار، آن را پرت کند یا حتى یک دستى بدهد، یا هنگام مطالعه شما، سر و صدا کند، یا هنگام خلوت، سرزده وارد اتاقتان شود، و اجازه ورود نگیرد، اینها نمونههایى از مراعات نکردن ادب اجتماعى است.
جالب این است که اسلام براى همه این موارد، دستورالعمل دارد.«تربیت اسلامى» و اخلاق مکتبى، همه دستورها و «باید» و «نباید»هایش،«ادبآموزى» است. کسى که پاىبند تعالیم دین نباشد، از حوزه ادب به وادى بىادبى پاى نهاده است.
ادب از که آموزیم؟
رفتار نیک دیگران، بر انسان تاثیر مثبت مىگذارد. این امرى روشن و طبیعى است. ناپسندیهاى اخلاقى مردم نیز تاثیر سوء مىگذارد. این هم عادى است. هنر انسانهاى فرزانه و هوشمند آن است که از رفتارهاى ناپسند دیگران هم عبرت و درس مىآموزند.
هم نیکان الگوى نیکىاند، هم بدان سرمشق بدى براى غافلان. اماعاقلتر کسى است که از بدیها راه خوبیها را مىآموزد. این همان حکمت لقمانى است که از فرزانگى او سرچمشه مىگیرد. به قول سعدى:
«لقمان را گفتند: ادب از که مىآموختى؟ گفت: از بىادبان، که هر چه از ایشاندر نظرم ناپسند آمد، از فعل آن پرهیز کردم.» (7) و اگر جز این بود، لقمان به لقب«حکیم» مشهور نمىشد. آرى ... ادب آموختن از بىادبان. همچنان که باید کمحرفى را از وراجان پرحرف و بیهودهگوى الهام گرفت. بزرگوارى و کرامت نفس را هم باید از زشتى کار تنگنظران و خسیسطبعان فرا گرفت. هیچ کس از زشتى و بدى، خوشش نمىآید. پس چرا ما خود را از آن پاک نسازیم که محبوب شویم؟ اگر از زشتیهاى دیگران، آموختیم که به خوبیها روى آوریم، «استاد اخلاق» ما در درون خودمان نهفته است. این روش، شیوه آموخته از امیر مؤمنان(ع) استکه فرمود: «اذا رایت فى غیرک خلقا ذمیما فتجنب من نفسک امثاله»; (8) هر گاه در دیگرى اخلاق ناپسندى را دیدى، بپرهیز که آن گونه رفتار در خودت نباشد!
عیساى مسیح هم همین روش را داشت. از او پرسیدند: چه کسى تو را ادب آموخت؟ فرمود: کسى مرا ادب نکرد. من، زشتى جهل رادیدم و از آن پرهیز کردم. (9)
نشست و برخاست و انس و معاشرت با افراد مؤدب، خلق وخوى و رفتارمان را به زینت «ادب»، مىآراید.
از ادب پیامبر(ص)
رسول اکرم(ص) که اسوه ایمان و الگوى اخلاق و ادب و رفتارنیکو است، خود را ادب کرده پروردگار دانسته و مىفرماید: «ادبنى ربىفاحسن تادیبى»; (10) پروردگارم مرا ادب کرد و نیکو ادب کرد!
«سیره پیامبر»، یک کتاب ادبآموزى است. رفتار پیامبر، نمونه عالى اخلاقى و معاشرت والاست. به چند نمونه از ادب برخورد پیامبر بادیگران اشاره مىکنیم:
رسول خدا با هر کس روبهرو مىشد، سلام مىداد، هم به کوچک، هم بزرگ. (11)
هیچ گاه پاى خود را پیش کسى دراز نمىکرد. هنگام نگاه، به صورت کسى خیره نمىشد، با چشم و ابرو به کسى اشاره نمىکرد، هنگام نشستن، تکیه نمىداد. (12)
وقتى با مردم دست مىداد و مصافحه مىکرد، هیچ گاه دست خود را عقب نمىکشید، تا طرف مقابل دست خود را بکشد. (13) هیچ خوراکى را مذمت نمىکرد. به هیچ (14) کس دشنام و ناسزا نمىگفت و سخن ناراحت کنندهاى بر زبان نمىآورد و بدى را با بدى پاسخ نمىگفت. زیرانداز خود را به عنوان اکرام، زیر پاى کسى که خدمتش مىرسید پهن مىکرد. (15) از روز بعثت تا دم مرگ، هرگز در حال تکیه دادن غذانخورد. (16) هدیه افراد را (هر چند اندک و ناچیز) قبول مىکرد. (17) بیشتر اوقات، رو به قبله مىنشست. (18) زانوهایش را پیش اشخاص، باز نمىکرد و بیرون نمىآورد. بر تندخویى غریبهها در سؤال و درخواست و سخن صبر مىکرد. هیچ کس را ملامت و سرزنش نمىکرد و در پى کشف اسرار دیگران نبود. (19)
خندههایش تبسم بود و هرگز قهقهه سر نمىداد. (20) بسیار شرمگین و باحیا بود. سخن کسى را قطع نمىکرد. از جلوى خودش غذا مىخورد. کار افراد را به هر شکلى راه مىانداخت و ... بسیارى ازفضایل برجسته دیگر که همه حاکى از روحى بلند و اخلاقى والا و ادبىمتعالى بود.
ادب در معاشرت، میزان رشد و شعور انسان است و هر کس به اندازهاى مىارزد که ادب دارد. عیار سنجش قیمت انسانى افراد، «ادب» آنان است.
وقتى مىتوان با «ادب»، دلها را خرید و هنگامى که «ادب داشتن»، نشانه ایمان و وسیله تقرب به خدا و محبوبیت نزد خالق و خلق است، چرا از سنت رسول خدا و سیره اولیاء دین، ادب نیاموزیم؟ ... آرى، ادب در گفتار و کردار، در خانه و جامعه، با کوچک و بزرگ، با خودى و غریبه، در همه جا ... و با همگان!
پىنوشتها:
1) بحارالانوار، ج75، ص261.
2) میزان الحکمه، ج1، ص72.
3) غررالحکم.
4) همان.
5) همان.
6) همان.
7) گلستان سعدى، باب 2، حکایت 20.
8) میزان الحکمه، ج1، ص70، حدیث 374.
9) ما ادبنى احد رایت قبح الجهل فجانبته (بحارالانوار، ج14، ص326).
10) میزان الحکمه، ج1، ص78.
11) سنن النبى، علامه طباطبایى، ص41، 43 و75.
12) همان، ص45، 46، 47، 73 و 61.
13) همان، ص41 و 47.
14) همان.
15) همان، ص75 و 76.
16) بحارالانوار، ج16، ص237.
17) همان، ص227 و 240.
18) همان.
19) مکارم الاخلاق، ص13، 15 و 17.
20) سنن النبى، ص75./971/د101/ن