۰۶ دی ۱۳۹۳ - ۱۲:۲۸
کد خبر: ۲۳۷۵۶۴
نگاهی به سیر تطور حکومت اسلامی از منظر قرآن و نهج البلاغه/بخش پنجم

مشروعیت حکومت در ساختار اندیشه سیاسی اسلام

خبرگزاری رسا ـ بنابر اصل عقلی، هیچ انسانی بر دیگری یا دیگران ولایت و حق حاکمیت ندارد، لکن پر واضح است که اجتماع، بدون نظام سیاسی و حکومت، مطلوب و ماندنی نیست، به تعبیر زیبای امیر المؤمنین: فإنه لابد للناس من أمیر بر أو فاجر. در حوزۀ اندیشه سیاسی نیز تقریباً همه اندیشوران به جز اندکی بر ضرورت حکومت اتفاق نظر دارند.
حکومت اسلامي

در چهار بخش پیشین این نوشتار به بررسی موضوع حکومت اسلامی و آسیب‌های آن از منظر قرآن کریم و نهج البلاغه و با نگاهی به اندیشه‌های استاد صفایی حائری پرداختیم. ابتدا با ذکر مقدمه‌ای به اساسی‌ترین سوالات و مشکلات پیش روی حکومت اسلامی اشاره کردیم. سوال اصلی این بود که از منظر قرآن و نهج البلاغه چه آسیب‌هایی برای حکومت اسلامی تصور می‌شود و در ادامه، نکات و سوالات دیگری از این دست مطرح شد.

 

در ادامه به آسیب شناسی حکومت اسلامی در عرصۀ مبانی فکری، آسیب شناسی حکومت اسلامی در ساحت کارگزاران حکومت دینی، آسیب شناسی حکومت اسلامی در ساحت ساختار و مدل حاکمیتی، آسیب شناسی حکومت اسلامی در ساحت مردم و گروه‌های سیاسی، وظایف عوام در حکومت دینی، وظایف خواص در حکومت دینی و... اشاره کردیم.

 

و این موضوع را یادآور شدیم که همگی اینها از منظر قرآن و نهج البلاغه چه رهیافتی دارد و اینکه آیا با ساخته شدن و خود سازی افراد جامعه، آن هم از منظر قرآن و نهج البلاغه، آسیب‌ها برداشته می‌شود و آیا با ساخته شدن افراد تأثیرگذار بر روی تودۀ مردم، حکومت دینی آسیب دیگری ندارد؟ در ادامه و برای رسیدن به پاسخ‌های دقیقی برای این سوالات خطیر و اساسی، تلاش کردیم بحث را به شیوه‌ای جامع و دقیق مطرح ساخت و زمینه‌های مختلف آن را بسنجیم.

 

 

در ادامه، نگاهی به تاریخچه و زمینه‌های ظهور دین در عرصه سیاست داشتیم و به حکومت پیامبر اکرم(ص) و امیرالمومنین علی(ع) به لحاظ خصوصات زمانی و مشکلات فراروی این بزرگواران در این عرصه پرداختیم.

 

در بخش سوم، به معناشناسی و ظرفیت‌یابی حکومت اسلامی پرداخته و این سوال را ردیابی کردیم که رابطه دین و حکومت، از منظر ایجابی و امکان وقوعی و فلسفه وجودی چیست. این که اگر یک دین، انگیزه، روش، طرح، هدف و قانون حکومت را داشته باشد، آیا بازهم حکومت ندارد و یا به عبارت دیگر، صبغه حکومتی ندارد؟

 

در چهارمین بخش از این نوشتار به نقد و بررسی این موضوع پرداخته و سیر تطور این بحث را پی گرفتیم. با اشاره به اینکه منکران حکومت دینی بر این اعتقاد تأکید دارند که اسلام در جوهر و محتوای خویش، مسلمانان را به تشکیل حکومت دینی ترغیب نکرده است و محور بحث آنان، سال‌های حضور پیامبر(ص) در مدینه است، این سوال را مطرح نمودیم که آیا پیامبر در مدینه حکومت تشکیل داد؟ و برفرض قبول، آیا این حکومت نشأت گرفته از فرمان الهی و دعوت دینی بود، یا آن که ریشه مردمی داشت؟

 

در نهایت بحث کردیم که واقعیت تاریخی آن است که پیامبر اکرم(ص) پس از هجرت به مدینه قبایل اطراف مدینه را به اسلام دعوت کرد و اتفاق و اتحادی به مرکزیت مدینۀ النبی به وجود آورد و همواره برداشت و تفسیر مسلمین از این واقعه چنین بوده است که پیامبر در مدینه حکومت تشکیل داد و در کنار نبوت، زعامت سیاسی مسلمین را نیز بر عهده گرفت و این اقدام ایشان ریشه درونی و تعالیم الهی داشت.
اینک و در پنجمین بخش از این مقال، با طرح بحث مشروعیت حکومت، بحث را پی می گیریم.

 

 

مشروعیت حکومت در ساختار سیاسی اسلام

 

بنابر اصل عقلی، هیچ انسانی بر دیگری یا دیگران ولایت و حق حاکمیت ندارد، لکن پر واضح است که اجتماع، بدون نظام سیاسی و حکومت مطلوب و ماندنی نیست، به تعبیر زیبای امیر المؤمنین: فإنه لابد للناس من أمیر بر أو فاجر(خطبه 40) در حوزۀ اندیشه سیاسی نیز تقریباً همه اندیشوران به جز اندکی بر ضرورت حکومت اتفاق نظر دارند.

 

اما سؤال اساسی این است که چه کسی یا کسانی و چرا حق حکمرانی و فرمانروایی دارند. به چه دلیل حکمرانان حق اعمال و اجرای بایدها و نبایدهای حکومت را دارند؟ پاسخ به چنین پرسشی، پاسخ به مسأله مشروعیت نظام سیاسی است. از این رو، می‌توان مشروعیت را از این گونه تعریف نمود که منظور از مشروعیت این است که کسی که حق حاکمیت ودر دست گرفتن قدرت و حکومت راداشته باشد، مردم وظیفه دارند از او اطاعت کنند.

 

پیامبراکرم صلی الله علیه واله و تأسیس حکومت باتوجه به قرآن و نهج البلاغه

 

مسلم است که پیامبر در دوران ده ساله پایان عمر شریف خویش که در مدینه بودند زعامت و رهبری امت اسلامی را بر عهده داشتند، پرسش آن است که آیا این زعامت و رهبری، در قالب حکومت و امامت بر مسلمین بود، یا آن که اساساً پیامبر تشکیل حکومت نداد و رهبری و زعامت او از سنخ ریاست معنوی و رهبران مذهبی بر گروندگان و هواداران است؟

اعتقاد قاطبۀ مسلمانان در گذشته و اغلب متفکران اسلامی در روزگار معاصر، بر این است که به شواهد متقن تاریخی، پیامبر اکرم در جهان اسلام آن روزگار به مرکزیت مدینه، حکومت تأسیس کرد، مراجعه به قرآن شریف و نهج البلاغه این نکته را آشکار می‌کند که شئون و مناصب پیامبر اکرم(ص) منحصر در ابلاغ پیام الهی و انذار مردم نیست، برای نمونه، قرآن برای پیامبر اکرم(ص) شأن جهاد با کفار و منافقان، تشویق مؤمنان به مقاتله با مشرکان، قضا و تبیین معارف الهی قائل است که این‌ها فراتر از صِرف ابلاغ الهی و انذار مردم است.

 

 

یا أَیهَا النَّبِی جَاهِدِ الْکُفَّارَ وَالْمُنَافِقِینَ وَاغْلُظْ عَلَیهِمْ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ(سوره تحریم آیه9) یا أَیهَا النَّبِی حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَى الْقِتَالِ(سوره انفال آیه 65) وَمَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ یکُونَ لَهُمُ الْخِیرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ(سوره احزاب آیه 36) وَأَنْزَلْنَا إِلَیکَ الذِّکْرَ لِتُبَینَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیهِمْ(سوره نحل آیه 44) با توجه به این واقعیت که پیامبر دارای شئون و مناصب مختلفی است، حصر موجود در آیات مورد استناد مخالفین حکومت، حصر اضافی است، مراد از حصر اضافی آن است که در برابر تصوّر اتصاف موصوف در وصف خاص، متکلم تأکید می‌کند که موصوف تنها به یکی از آن دو وصف متّصف است.

 

ابلاغ و نه اجبار؛ رسالت پیامبر اکرم(ص) در مواجهه با مردم

 

برای نمونه، تصور می‌شود که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، علاوه بر وظیفۀ ابلاغ پیام الهی وظیفۀ اجبار مردم به سمت هدایت را نیز بر عهده دارد، برای رفع این توهّم، آیه با بیان این حصر اضافی، شأن او رادر وظیفه اول، یعنی ابلاغ منحصر می‌کند، و می‌فرماید: «وَمَا عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلَاغُ» (سوره نور آیه 54) این واقعیت که پیامبر فقط عهده دار طریق هدایت است. و وکیل مردم در امر هدایت نیست و آنان خود باید متصدّی و مجری اعمال صالح و موجبات هدایت باشند. در قالب حصر اضافی بیان شده است .« فَمَنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا یهْتَدِی لِنَفْسِهِ وَمَنْ ضَلَّ فَإِنَّمَا یضِلُّ عَلَیهَا وَمَا أَنَا عَلَیکُمْ به وکیلٍ» (سوره یونس ایه 108)

 

امیرالمؤمنین در مورد ضرورت حکومت در خطبه 40 می‌فرماید: آنگاه که شعار خوارج را شنید که می‌گویند لا حکم الا لله در سال 38 هجری فرمودند: سخن حقی است که از آن ارادۀ باطل شده آری درست است، فرمانی جز فرمان خدا نیست ولی این‌ها می‌گویند، زمامداری جز برای خدا نیست، در حالی که مردم به زمامداری نیک یا بد، نیازمندند، تا مؤمنان در سایۀ حکومت، به کار خود مشغول و کافران هم بهره مند شوند و مردم در استقرار حکومت، زندگی کنند، به وسیله حکومت بیت المال جمع آوری گردد و به کمک آن بادشمنان می‌توان مبارزه کرد.

 

 


جاده‌ها امن و امان و حق ضعیفان از نیرومندان گرفته می‌شود، نیکوکاران در رفاه و از دست بد کاران در امان می‌باشند. اما در حکومت پاکان، پرهیزکار به خوبی انجام وظیفه می‌کند، ولی در حکومت بد کاران، ناپاکان از آن بهره مند می‌شوند تا مدتش سرآید و مرگ فرا رسد.

 

درنگی بر شواهد تاریخی تأسیس حکوت توسط پیامبر(ص)

 

و شواهد تاریخی نیز گواه بر تأسیس حکومت توسط پیامبر اکرم(ص) است که به برخی اشاره می‌شود: الف- پیامبر، میان قبایل متشتّت عرب وحدت ایجاد کرد، این وحدت صرفاً جنبۀ دینی نداشت، بلکه در کنار آن جنبه، وحدتی سیاسی نیز بوجود آورد.

 

ب- پیامبر، مدینه را مر کز حکومت خویش قرار داد و از آن جا حکام و والیانی را به مناطق دیگر گسیل داشت، طبری، نام شماری از صحابه رسول الله را که به تصدی این امر گماشته شدند، ذکر می‌کند.  بنا بر نقل طبری، پیامبر اکرم، سعید بن العاص را به منطقۀ پایین رِمَع و زبید تا مرز نجران و عامر بن شمر را به همدان و فیروز دیلمی را به صنعا گسیل داشت به منظور اقامۀ نماز، عمرو بن حزم را به سوی اهل نجران فرستاد و ابوسفیان بن حرب را والی بر اخذ زکات و صدقات ان منطقه قرار داد، ابو موسی اشعری را نیز به مأرب و یعلی بن امیّه را به نجد روانه ساخت.

 

ج-توصیه ها و بخش نامه‌های رسول الله صلی الله علیه و آله به برخی فرستادگان خویش به مناطق شاهد روشنی بر وجود بُعد حکومتی در زعامت رسول گرامی است، در برخی از این عهد نامه‌ها سفارش‌هایی وجود دارد، حاکی از آن که فرستادگان وحی حاکمان و والیان ان مناطق به حساب می‌آمدند، برای نمونه در عهد نامه خویش به عمروبن حزم از وی می‌خواهد که در حق با مردم رفق و مدارا، ولی در مقابل ظالمان آن‌ها شدت عمل داشته باشد.

 

خمس غنائم را بگیرد و زکات اموال را به ترتیبی که در متن همین عهد نامه امده از آن‌ها وصول کند، واضح است که تنها حاکم و والی می‌تواند به چنین اموری مبادرت ورزد. د- شاهد دیگر بر اقامه حکومت به دست رسول الله آن است که حضرت برای متخلفان و کسانی که برخی قوانین تشریعی و حدود الهی را زیر پا می‌گذاشتند عقوبت‌هایی جزایی وضع کرد و به عقاب اخروی گناهکاران اکتفا ننمود اقامه حدود الهی و مجازات افراد خاطی، یکی از شؤون دولت و حکومت است. امیر المؤمنین علیه السلام در خطبۀ 127 نهج البلاغه به اجرای حدود الهی توسط پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله اشاره دارند.

 

 

ه- حکومت و سلطۀ سیاسی در زبان قرآن و مؤمنان صدر اسلام با کلمۀ الامر تعبیر می‌شده است. «وَشَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ، وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَینَهُمْ» (ال عمران آیه 159 )و (شوری آیه 38 ). زعامت و رهبری رسول اکرم اگر منحصر در زعامت دینی باشد.( ر.ک.« نظام الحکم فی الشریعه و التاریخ الاسلامی»، ظافر قاسمی، الکتاب الاول، ص 519) دعوت به مشورت و نظر سنجی در زعامت دینی و ابلاغ رسالت الهی بی معنا و غیر قابل قبول است.بنا بر این کلمۀ امر در این دو آیه ناظر به تصمیم گیری سیاسی و اداره‌ی جامعه است.

 

ولایت سیاسی پس از پیامبر اکرم (ص) با توجه به قرآن و نهج البلاغه

 

با تشکیل جامعه اسلامی، مدینه از یهود و نصاری تخلیه می‌شود و این منافذ کسری و قیصر بسته می‌گردد، چون همان سیاست که به تبعید و جاسازی آن‌ها در مدینه روی می اورد، همان سیاست حکم تخلیه و اخراج ان‌ها را توضیح می‌دهد و الزامی می‌سازد.

 

همانطور که دست آویزهای این دشمنان تبعیدی یعنی منافقین باید تبعید شوندو رهبری موجود و رهبری جدید را از گرفتاری‌ها دور سازند، این است که تمامی منافقین و دستاویزها زیر پرچم جوانی 18 ساله به نام اسامة بن زید راهی سر حدات می‌شوند و رسول بر انفاذ و بیرون راندن آن‌ها تأکید می‌نماید و حتی بر متحلفین، لعن و نفرین می‌فرستد، البته رسول می‌توانست تمامی مخالفین را از میان بردارد، و پنهانی سرهاشان را زیر آب ببرد ولی حکومت او و تدبیر: «وَهَدَینَاهُ النَّجْدَینِ»( سوره بلد آیه 10) نمی‌گذارد که رقیب را حذف کند و شیطان را بردارد.

 

که آدمی باید در میان راه‌ها، انتخاب کند و به گفتۀ امیر المؤمنین علی (ع) در نهج البلاغه با مقبل و همراه حق، مدبر و فراری‌ها را محدود نماید، که تدبیر الهی در میان دعوت رسول و شیطان ودر چند راهه های غریزه و معرفت و ایمان، به تدبیر جامعه در کنار تمامی قطب‌های موافق و مخالف ودر کنار تمامی زمینه‌های فساد و صلاح می‌پردازد. این سیره و رفتار سخت و سختی آفرین رسول نوع حکومت و صبغۀ حکومت اورا هم مشخص می‌نماید و همین امر صعب و مستعصب است که عشق و ایمان و ابتلاء و آزمایش و تمحیص و خلوص را می‌طلبد.

 

آدمی با هدف مصالح عمومی، از استبداد مصالح شخصی نجات می‌یابد اما با حفظ جایگاه اجتماعی و مصالح عمومی، آدمی به جایگاه خویش دست نمی‌یابد. که آدمی نه در جمع که در جهان مطرح است و با تمامی هستی احتمال ارتباط دارد و همین ارتباط هر چند محتمل، نوع برنامه ریزی و نوع تعلیم و تربیت و نوع تشکل را دگر گون می‌سازد که ضرورت وحی این جا مطرح خواهد شد، و این گونه رهبری و حکومت با رسالت و امامت گره می‌خورد که امامت طرح حکومتی کسانی است که آدمی رادر هستی، نه در جمع ودر حوزه روابط مستمر، نه محدود به هفتاد سال برنامه ریزی می‌کنند.

 

 

در این حکومت تلفیقی از انتصاب وحیانی بر اساس مصالح و مفاسد ودر وسعت غیب و شهادت، نه مصالح عمومی و قراردادها، ودر محدوده تجربه‌های مشهود، و انتخاب و بیعت انسانی شکل می‌گیرد. این حکومت مشروعیت انتصاب و مقبولیت بیعت و انتخاب را دارد و همین حکومت است که رسول برایش زمینه سازی می‌کند و بر آن تأکید می‌کند که من کنت مولاه فهذا علیٌ مولاه، و ماان تمسکتم بهما لن تَضِلّوا ابدا

 

اندیشه سیاسی شیعه با توجه به قرآن و نهج البلاغه

 

شیعه در باب ولایت سیاسی پس از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به نظریه امامت معتقد است. اعتقاد شیعه در باب شأن و منزلت امامان معصوم علیه السلام در ولایت سیاسی آنان بر امت خلاصه نمی‌شود وبسی فراتر از آن است، شیعه بر آنست که امامان معصوم (ع) در همۀ شئون نبی اکرم به جز دریافت وحی تشریعی، وارث و نایب او هستند و از همه افضلند.

 

به همین سبب است که برخی از عالمان اهل سنت در تعریف شیعه به این نکته اشاره دارند، مثلاً ابن حزم می‌گویند. و من و افق الشیعه فی أن علیاً افضل الناس بَعد رسول الله و احقهم بعد رسول الله و احقهم بالامامه  و ولده من به عده، فهو شیعی و إن خالفهم فیما عدا ذلک مما اختلف فیه المسلمون فإن خالفهم فی ما ذکر نا فلیس شیعیا

 

نظریه سیاسی شیعه در دو نکته اساسی با نظریه خلافت اهل سنت متفاوت است. نخست اینکه شیعه، نصوص دینی رادر مورد امر حکومت و ولایت سیاسی پس از پیامبر اکرم ساکت نمی‌داند. دوم اینکه امام به معنای واقعی کلمه، خلیفه رسول اکرم است. مرحوم کلینی روایت زیر را به نقل زراره از امام باقر علیه السلام نقل می‌کند. بنی الاسلام علی خمسة اشیاء: علی الصلاة و الزکاة و الحج و الصوم و الولایة

 

قال زراره، فقلت: و ای شئ من ذلک افضل؟ فقال: الولایه افضل، لانها مفتاحهن و الوالی هو الدلیل علیهن.... ثم قال: ذروه الامر و سنامه و مفتاحه و باب الاشیاء و رضا الرحمان الطاعة للإمام بعد معرفته، ان الله عزو وجل یقول: «مَنْ یطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ وَمَنْ تَوَلَّى فَمَا أَرْسَلْنَاکَ عَلَیهِمْ حَفِیظًا» (سوره نساء ایه 80).

 

حضرت علی (ع) در نهج البلاغه حکمت 252 می‌فرماید: فرض الله الایمان تطهیرا ً من الشرک و الامامة نظاماً للامة و الطاعة تعظیماً للامامة. که امامت را مایة نظام امت و اطاعت از او را بزرگداشت او معرفی می‌کند.

 

معنای ولایت فقیه با توجه به قران و نهج البلاغه

 

از نظر لغوی، ولایت مشتق از «و- ل- ی» است.که بر معانی متعددی نظیر نصرت و یاری، تصدی امر غیر و سلطه و سرپرستی دلالت دارد. از میان این معانی متعدد معنای تصدی و سر پرستی و تصرف در امر غیر، با آنچه از ولایت فقیه اراده می‌شود، تناسب بیشتری دارد.

 

زمانی که می گوئیم آیا پیامبر اکرم کسی را به ولایت مسلمین منصوب کرده است؟ یا می‌پرسیم آیادر عصر غیبت، فقیه عادل دارای ولایت است؟ روشن است که مرادمان دوستی و محبت و نصرت و مانند آن نیست، بلکه سخن در تصدی و سرپرستی و عهده داری امور جامعه اسلامی است. ولایت فقیه به معنای آن است که در زمان غیبت، فقیه عادل، سزاوار تصدی و سرپرستی جامعه اسلامی است و او به این موقعیت شرعی و اجتماعی «نصب» شده است.

 

تعبیری است از حضرت فاطمه سلام الله علیها در مورد رسول خدا صلی الله علیه و آله که می‌فرمایند: إنا فَقَد ناک فَقَد الأرضِ وابِلَها  مثل این که زمین بارش بی امانش را از دست داده باشد. تا چنین افتقار و از دست دادنی را احساس نکنیم به ولایت ولی نخواهیم رسید و تنها جمعی است که می‌آید و می‌رود، اما راهی به ولی پیدا نمی‌کند.

 

نکتۀ اساسی در مسأله ولایت و وحی و توحید همین نکته است. بحث از اثبات خداو رسول و نبی و ولی نیست که صحبت از اضطرار به ولی و احتیاج به خداست. این از یک طرف، نکتۀ دیگر اینکه حقیقت ولایت در اولویت ولی و رسول نسبت به من است و این بر اساس تعبیری از حضرت رسول است که در غدیر مطرح می‌کنند که: اَلَستُ اولی بِکم مِن انفسکُم

 

این اساس ولایت است، یعنی رسول و وحی از من به من سزاوارترند چرا؟

 

چون هم از من به من نزدیک تر و هم مهربان تر و هم آگاه‌ترند، اینجاست که انسان رسول و وحی را انتخاب می‌کند و زمانی که ولی را انتخاب کرد و معیت و همراهی اورا طالب بود، با این انتخاب، به مقام تفویض می‌رسد و همۀ مسائل را به او واگذار می‌کند که:« اُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ» (سوره غافر ایه 44 ).

 

این معنای از ولایت، نه با نفی انسان همراه است و نه با هویت و انسانیت او در تعارض، چون با انتخاب انسان همراه بوده است چرا؟ چون به آگاهی بیشتر به رحمت واسعۀ حق و محبت و عنایت و بینۀ روشن او دست یافته‌است. حضرت علی(ع) در نهج البلاغه خطبۀ دوم، آنجا که از حقوق ولایت می‌گویند، نکتۀ خیلی لطیفی دارند که به دست می‌آید، حق ولایت زمینه‌هایی دارد، این زمینه‌ها آگاهی، آزادی، رحمت واسعه و محبت ولی است.

 

 

کسی که آگاهی به تمامی راه ندارد و آزادی از تمامی تعلق‌ها ندارد و این محبت و رحمت واسعه را به انسان‌ها ندارد، که از آن‌ها به آن‌ها نزدیک تر باشد و آن‌ها را بیش از خودشان دوست داشته باشد، ولی نخواهد بود. مبحث ولایت فقیه نیز همان اولویت را مطرح می‌کند.

 

امام خمینی (ره) در کتاب ولایت فقیه صفحه 41و 42 می‌فرماید: وقتی میگوئیم ولایتی را که رسول اکرم و ائمه علیهم السلام داشتند، بعد از غیبت، فقیه عادل دارد، برای هیچ کس این توهم نباید پیدا شود که مقام فقها، همان مقام ائمه رسول اکرم است.

 

 

زیرا اینجا صحبت از مقام نیست، بلکه صحبت از وظیفه است، ولایت یعنی حکومت و اداره کشور و اجرای قوانین شرع مقدس، یک وظیفه سنگین و مهم است، نه این که برای کسی شأن و مقام غیر عادی به وجود بیاورد و او را از حدّ انسان عادی بالاتر ببرد، به عبارت دیگر، ولایت مورد بحث یعنی حکومت و اجرا و اداره بر خلاف تصوری که خیلی از افراد دارند، امتیاز نیست، بلکه وظیفهای خطیر است.

 

ادامه دارد...

 

حسن حامدی

 

/830/701/م

ارسال نظرات