جریان شناسی نقش روحانیت در تاریخ معاصر/ سه جریان مهم مقابل روحانیت
به گزارش سرویس اندیشه خبرگزاری رسا، حجتالاسلام مهدی ابوطالبی، دانش آموخته دکتری علوم سیاسی است که افزونبر تحصیلات خارج اصول و فقه، کارشناسی ارشد الهیات و معارف اسلامی را نیز دارا است.
وی تاکنون علاوه بر تألیف کتاب، مقاله و ارائه چندین مقاله به سیمنارها و همایشها، تدریس و دبیر علمی همایشهای مختلف را نیز بر عهده داشته و تاکنون به عنوان مدیر گروه انقلاب اسلامی پژوهشگاه المصطفی، قائم مقام مدیر گروه تاریخ اندیشه معاصر، دبیر پژوهشی گروه تاریخ اندیشه معاصر، عضویت در گروههای پژوهشی تاریخ مشروطیت، مردمسالاری دینی، علوم سیاسی مؤسسه امام خمینی(ره) و عضویت در گروه اندیشه جوان پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و غیره به ایفای نقش پرداخته و یا میپردازد. رزومه کامل
در گفتوگوی تفصیلی با وی به جریان شناسی نقش روحانیت در تاریخ معاصر پرداختیم که در ادامه متن آن را از نظر میگذارنید؛
رسا ـ ارزیابی شما از نقش روحانیت در تاریخ معاصر چیست؟
از ابتدای عصر غیبت به دلیل محرومیت جامعه شیعه از حضور امام زمان(عج) در میان مردم و ارجاع خود صاحب الزمان(عج) و ائمه اطهار(ع) در طول حیات خود که به علما، فقها و دانایان احکام و دستورات دینی دادهاند، علما شیعه یک مرجعیت در میان مردم پیدا کردند. یعنی محل رجوع مردم برای تعیین تکالیف شرعی و حل معضلات فردی و اجتماعی شدند.
این جایگاه کم و بیش وجود داشت، منتها در طول تاریخ عمدتاً چون حکومتها در دست اهلسنت بود، علما شیعه در قالب سیاسی کمتر تأثیرگذار بودند. ولی در قالب اجتماعی کم و بیش در میان مردم حضور داشته و کمک میکردند.
پس از دوره صفویه که تشیع در ایران رسمیت پیدا کرد و حکومت شیعی تشکیل شد، خود پادشاهان صفویه از علما برای حضور رسمی در مناسب سیاسی دعوت کردند. به همین دلیل حضور روحانیت در ساختار حکومت جدیتر شد و رسمیت پیدا کرد و به نوعی این مرجعیت در مسائل سیاسی نیز پیدا شد.
به مرور زمان با گسترش فرهنگ شیعه و جایگزینی فرهنگ عمومی شیعه به جای فرهنگ عمومی سنی که فرهنگ غالب جامعه ایران بود، آرام آرام ارتباط بدنه جامعه یعنی مردم با روحانیت بیشتر شد. حضور روحانیت در مناسب سیاسی نیز به این داستان دامن زد و پس از صفویه شاهد یک پیوند محکمی میان مردم و علمای شیعه شدیم.
همچنین در دوران قاجار که کشور ما مورد هجمههای مختلف استعمار در بعد نظامی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی بود، همواره یکی از مرجعها و پناههای مردم در این معضلات و مشکلات و حتی در برابر حکومت استبداد، حاکمیت علما و مراجع بودهاند.
پرونده و کارنامه علمای شیعه در طول تاریخ نیز نشان میدهد که این افراد همواره حافظ منابع و منافع ملی در بعد اقتصادی، مرزها و غیره بوده و در برابر استعمار و استبداد با پشتوانه مردم میایستادهاند. تقریباً نیز علمای شیعه کارنامه درخشانی در ایران به ویژه در مقابله با استبداد و استعمار داشتهاند؛ تا اینکه در نهایت به رهبری یکی از همین این علما، یعنی حضرت امام(ره) اساس سلطنت برچیده و دست استعمار از کشور کوتاه شد.
رسا ـ فاصله گرفتن از روحانیت در تاریخ معاصر به ویژه پس از قاجار چه آثاری برای جامعه اسلامی داشته است؟
در دوران قاجار ارتباط بدنه جامعه یعنی مردم با روحانیت خوب بود. البته مقداری رابطه حکومت با علما در جاهایی تیره بوده، ولی با این وجود به نظر میرسد بیشترین فاصله میان مردم و علما از دوران پهلوی رخ میدهد. هر چند رابطه روحانیت و حکومت در دوران قاجار در جاهایی خوب و در جاهایی تیره بوده است، ولی در زمان پهلوی به سبب عملکرد اسلام و دین ستیزانه رضاخان این رابطه بسیار بد میشود.
سیستم سکولاری حاکم بر حکومت رضاخان و پس از وی محمدرضا شاه نیز موجب جدایی جامعه از روحانیت در بخشهای دیگر شد. برای نمونه در حوزه آموزش نظام آموزشی ما سکولار شده بود. در حوزه نهادهای حقوقی تا حدی نظامهای سکولار وجود داشت و دست علما تا حدودی از بحثهای حقوقی کوتاه شده بود. در مباحث اجتماعی نیز رویکرد مذهبی حاکم با تغییر لباس، کشف حجاب و غیره فضاهای جدیدی حاکم شد که با نگاه دینی و علمای دین تفاوت داشت.
لذا در دوره پهلوی به ویژه در بدنه اجتماعی، فاصلههایی میان بخشهای مختلف جامعه و روحانیت حاکم شد و اثرات آن همچنان بر جامعه باقی مانده است. برای نمونه معضلی که امروز ما به نام بیحجابی و بدحجابی داریم، مشکلات نظام آموزشی سکولاری که به ویژه در دانشگاهها و مدارس داریم و یا مشکلات نظام حقوقی و قوانین به جا مانده از آن دوران، محصول فاصله گرفتن مردم از نگاه دینی و مبلغان این نگاه یعنی علما و روحانیت است.
در عرصه سیاسی نیز اتفاقاتی که در دوره پهلوی برای ما رخ داد، برای نمونه اشغال ایران در جنگ جهانی اول و دوم و مشکلات اقتصادی که پیش آمد، به سبب کوتاه شدن دست روحانیت از مسائل سیاسی و اجتماعی به ویژه به دست رضاخان بوده است.
وابستگیهای دوره پهلوی به غرب نیز به سبب فاصله گرفتن از روحانیت رخ داد که معمولاً این مسائل در دوران قاجار زیاد نبود و علما سعی میکردند تا حد امکان جلوی آن را بگیرند؛ ولی دوره پهلوی به سبب رویکرد حکومت و فاصله گرفتن از روحانیت، این وابستگی بسیار شدید بود. این مسائل از جمله پیامدهای جدایی جامعه اسلامی و حاکمیت از روحانیت و نگاههای دینی است.
رسا ـ در جریان انقلاب اسلامی کدام یک از جریانها در برابر روحانیت موضع گرفتند و دلیل این موضعگیری چه بود؟
اساساً در طول تاریخ سه رویکرد یا جریان در برابر روحانیت وجود داشته است؛
نخست، جریان استمعار بود. یعنی کشورهای بیگانه که به عنوان استعمار در کشور ما حضور داشتهاند؛ همانند روسیه و انگلیس در دوران قاجار و آمریکا و انگلیس در دوران پهلوی. اینها از قالب سفرا، وزرا، نمایندگان و مستشارها همواره دین را چون مانع بسیاری از حرکتهای خود میدانستهاند و سرپرستی حرکتهای دینی را نیز با روحانیت و علما شیعه میدیدهاند، معمولاً دشمنیهای آنها با روحانیت همواره وجود داشت؛ لذا بدگوییهای فراوانی به ویژه در نوشتههای خارجیهای دوره قاجار و پهلوی نسبت به روحانیت از نگاه خارجیها حتی جهانگردها، شخصیتهای علمی، سیاسی و غیره دیده میشود.
دوم، جریان روشنفکری غربگرا است. این جریان از دوران قاجار در ایران اوج گرفت و روز به روز گسترش یافت. اوج قدرت اینها در دوران پهلوی به دلیل همراهی با رضاخان بود که به قدرت رسیدند و حتی برنامههای رضاخان را این گروه میچیند. این گروه نگاه تجدد، پیشرفت و توسعه غربی را تنها راه پیشرفت کشور میدانست و چون نگاه توسعه غربی یک نگاه سکولار است که اجرای این توسعه عمدتاً از دوران قاجار آغاز و در دوران پهلوی یعنی رضاخان و محمدرضا اوج گرفت، طبعاً این گروه به دلیل نگاهها سکولار در بخشهای مختلف همانند مسائل آموزشی، اجتماعی، پوششی، سیاسی، حقوقی و غیره با مخالفت روحانیت مواجه شد. اینها جریانهایی بودند که روحانیت را مانع ایدهها و طرحهای پیشرفت کشور با نگاه خود میدانستند.
سوم، جریان نظام استبدادی سیاسی حاکم بود. این نظام در دوره قاجار بیشتر در سیاستمدارها و صدر اعظمهایی همانند میرزا حسین خان سپهسالار بود که علما در برابر این افراد ایستادند. این گروه نیز حضور روحانیت را به نوعی مانع تلاشها و اهداف خود میدانستند که در دوران پهلوی نیز به صورت جدیتر و شدیدتری تقابل این جریان با روحانیت رخ داد.
برای نمونه رضاخان در موضوع کشف حجاب و عدم حفظ حرمت روحانیت، گستاخیهای شدیدی نسبت به روحانیت داشت که سبب به شهادت رسیدن حاج آقا نورالله، مدرس و تبعید مرحوم بافقی، کشتار گوهرشاد و غیره شد. پس از آن نیز به صورت جدیتر امام خمینی(ره) و شاگردان ایشان با محمدرضا مقابله کردند و با اساس سلطنت در افتادند. لذا این سه جریان، جریانهایی هستند که از دوران قاجار با روحانیت مشکل داشتهاند.
در دوران مبارزه و آغاز نهضت امام(ره) نیز سه جریان «لیبرال و ملیگرا»، «چپ، کمونیستی و مارکسیستی» و «مذهبی» حضور داشتند که دو جریان نخست با روحانیت میانه خوبی نداشتند؛ چون جزو جریان غرب گرا به شمار میآیند. منتها در دوران مبارزه تا حدی به دلیل حضور دشمن مشترکی به نام محمدرضا و استبداد حاکم، الا در موارد جزئی در مسائل دیگر خیلی با یکدیگر چالشی نداشتهاند.
وجود دشمن مشترک نیز اینها را در مقابل یکدیگر قرار نداد و در حقیقت اینها مقابل استبداد و برخیها همانند جریان چپ در مقابل استعمار خارجی به نام آمریکا ایستادند تا انقلاب پیروز شد. پس از پیروزی انقلاب نیز جریان دربار و سلطنت عملاً از جریانهای سیاسی حذف شد، الا معدود سلطنت طلبهایی که در خارج از کشور هستند.
همچنین پس از پیروزی انقلاب اسلامی دست جریان بیگانه چه به سبب حضور فیزیکی و چه به سبب نفوذشان در حکومت تا حدودی از کشور قطع شد. پس از انقلاب بیشترین جریانی که با روحانیت در تقابل بوده، جریان روشنفکری غربگرا است که همچنان در بدنه جامعه ما وجود دارد.
حتی امروز در میان برخی از مسؤولان این نگاه وجود دارد و دائماً در بخشهای مختلف جامعه و حکومت همانند سیاستهای اقتصادی، آموزشی، اجتماعی، فرهنگی، سیاست خارجی و داخلی، آزادیهای اجتماعی و سیاسی، حقوق اجتماعی و سیاسی و غیره میان جریان روشنفکری غربگرا با جریان دینی و مذهبی روحانیت اختلاف و چالش وجود دارد.
البته یک جریان حد واسطی به نام جریان روشنفکری دینی داریم که تا حدودی در میان این جریان روحانیون بوده و هستند. برای نمونه پس از انقلاب ما جریان روشنفکری دینی را قویتر میبینیم که برخیها از اینها روحانی بوده و با ساختارها مذهبی نیز مشکل دارند.
به طور خاص میتوان برخی از افراد جریان اصلاح طلبان را نام برد که خودشان روحانی هستند و جزو جریان روشنفکری دینی محسوب میشوند و تقابلهایی خود با نظام روحانیت و سیستم آموزشی و استنباطی روحانیت دارند.
رسا ـ روحانیت در مقابله با کدام یک از این جریانها موفقتر عمل کرد و دلیل چه بود؟
روحانیت در مبارزه با جریان استبداد و استعمار بسیار موفق بود. روحانیت در دوران قاجار ضربههای سنگینی به استعمار زد؛ همانند جلوگیری از قراردادهای مهمی از قبیل رویتر، تنباکو و غیره. ولی شاید بهترین ضربه و موفقیت روحانیت در عصر استبداد و سلطنت بود که البته به تبع ضربه خوردن استبداد، استعمار نیز ضربه خورد و دستش از کشور کوتاه شد.
لذا خود حضرت امام(ره) به تعبیری تسخیرلانه جاسوسی را انقلاب دوم نامیدند. یعنی انقلاب اول علیه استبداد و انقلاب دوم علیه استعمار بود که دست آمریکا را از کشور کوتاه کرد. روحانیت تا حد زیادی در برابر این جریانها موفق بود که بتواند نفوذشان را در کشور و دستشان را از منابع ملی، اجتماعی، فرهنگی و غیره کشور کوتاه کند.
ولی جریان سوم که جریان روشنفکری غربگرا است که به ویژه پس از انقلاب با روشنفکری دینی جلو آمد، جریانی است که چون در بدنه جامعه حضور و نفوذ دارد و بسیاری از بخشهای علمی و آکادمیک ما را تحت پوشش قرار داده و بسیاری از دانشگاههای ما تحت تعلیم اینها است، یک بدنه اجتماعی بسیار محدودی به دنبال خود دارند.
از سوی دیگر جریان روشنفکری دینی به دلیل التقاط و ابهامی که در آن وجود دارد، بسیاری از بدنه تحصیل کرده مذهبی را به خود جلب کرده است؛ لذا طبیعتاً شاید سختترین کار و سختترین مواجهه روحانیت با جریان روشنفکری غربگرا و جریان روشنفکری دینی است که متأسفانه این چالش وجود دارد و سخت نیز است.
رسا ـ تحلیل شما از تعامل میان روحانیت و ملیگرایان در دولت موقت و صنعتی شدن نفت چگونه بوده است؟
در دوران ملی شدن نفت این تعامل جدی بود. بحث تشکیل جبهه ملی که برای ملی شدن نفت اتفاق افتاد، گروههای مختلف چپ، ملیگرا، لیبرال و مذهبی با هدف ملی کردن نفت و بعضاً اصلاحات دینی در حکومت دور هم جمع شدند.
لذا در این دوران برای نمونه جریان فدائیان با رهبری نواب که قائل و به دنبال حکومت اسلامی بود، آقای کاشانی که در آن مقطع به دنبال پیاده کردن حکومت اسلامی نبود، ولی به دنبال اصلاحات دینی و سیاسی در نظام استبدادی و ملی شدن نفت بود و ملیگراهای سکولاریی همانند مصدق حضور داشتند و تا ملی شدن نفت تعامل خوبی با یکدیگر داشتند.
منتها پس از ملی شدن نفت با قدرت گرفتن مصدق مقداری در این فضا میان جریان ملی و جریان مذهبی ـ نواب و آیتالله کاشانی ـ این فاصله ایجاد شد و شاید یکی از دلایل شکست نهضت ملی شدن نفت و کودتای 28 مرداد همین اختلاف بود. در جریان ملی شدن نفت یک وحدت عقاید خوبی حاصل شد ولی سپس اختلافی رخ داد که ضربه نیز زد.
در جریان مبارزه با شاه نیز این ارتباط میان گروههای مختلف بود. به ویژه لیبرالها و ملیگراهای مذهبی همانند نهضت آزادی که با ملیگراهای محض همانند فروهر، بختیار و مصدق تفاوت داشتند، با یکدیگر ارتباط داشتند. لیبرالها و ملیگراهای مذهبی همانند بازرگان و سحابی به جریان مذهبی و روحانیت نزدیکتر بودند و این تعامل و نزدیکی بیش از تعامل جریان ملی شدن نفت بود.
البته جبهه ملی با ورود بختیار به عرصه نخست وزیری در اواخر حکومت شاه دوباره با امام(ره) فاصله بیشتری پیدا کرد؛ ولی ملی مذهبیها بسیار نزدیک بودند و طبیعتاً پس از انقلاب در دولت موقت حضور داشتند و امام(ره) تعامل خوبی با اینها داشت. منتها از آنجایی که رویکردهای این گروه متفاوت بود و به قول مهندس بازرگان: «انقلاب ایران در دو حرکت بود که یک حرکت نگاه بازرگان و یک نگاه امام بود که با یکدیگر تفاوت داشت. امام ایران را برای اسلام و ما اسلام را برای ایران میخواستیم.»
لذا پس از پیروزی انقلاب در مقام اجرا با تفاوتهای کلان اهداف میان جریان مذهبی به رهبری امام خمینی(ره) و جریانهای ملی مذهبی همانند بازرگان و حتی جریانها ملیگرا فاصله بیشتر شد. برای نمونه در بحث لایحه قصاص جریان ملیگرا سکولار کاملاً مقابل حرکت امام(ره) و انقلاب ایستاد؛ چون با اسلامی و دینی شدن به این معنا کاملاً مشکل داشتند.
ملیگراهای مذهبی نیز آرام آرام با جریان مذهبی اختلاف و مشکل پیدا کردند و با تسخیرلانه جاسوسی و گنجاندن ولایت فقیه در قانون اساسی مشکل داشتند. لذا دوباره پس از انقلاب این فاصلهها زیاد شد و به نظر میرسد که این فاصله همچنان وجود دارد.
طبیعی نیز است، یعنی به نظر میرسد که وحدت اینها پیش از انقلاب بیشتر به سبب وجود دشمن مشترک بوده است. یعنی در مقام سلب حکومت استبدادی با یکدیگر همراه بودند، ولی در مقام ایجاد حکومت با یکدیگر تفاوت داشتند که هنوز نیز این تفاوت نگاه وجود دارد و اکنون میان جریانهای ملیگرا و ملی مذهبی با جریان روحانیت اصیل و مرجعیت فاصله وجود دارد.
/993/402/ر
ادامه دارد...