۰۴ آذر ۱۳۹۵ - ۱۷:۲۲
کد خبر: ۴۶۳۲۸۳
بخش سوم؛

تأملی بر الیگارشی و نظریه الیتیسم

در علم سیاست الیگارشی به‌ مفهوم‌ سلطه سـیاسی، اقـتصادی گـروه معدودی از ثروتمندان و صاحبان نفوذ بر سایر افراد جامعه است و در کنار مونارشی (حکومت فردبنیاد) و دمکراسی از مهمترین نظام‌ها و رژیم های سیاسی در جهان به شمار می‌آید.
ایران نقد و نظر

سرویس سیاسی خبرگزاری رسا با همکاری معاونت آموزش و پژوهش موسسه رسا، در قالب سلسله نوشتارهایی، تأملی بر الیگارشی و نظریه الیتیسم را مورد واکاوی و کنکاش قرار داده است که در بخش های جداگانه تقدیم خوانندگان گرامی می شود.

بخش سوم

با توجه به ماهیت و ساختار قدرت اکنون باید این پرسش را کرد که آیا از الیگارشی گریزی هست؟ پاسخ به این پرسش مهم در تعیین جهت اندیشه سیاسی اهمیت بسیاری دارد. در واقع مهمترین مرزی که «الیتیست»ها را از دیگر گرایش‌های سیاسی جدا می‌کند همینجاست.

الیتیسم که «نخبه‌گرایی» تعبیر نادرستی از آن به شمار می‌آید ادعای واقع‌نگری و رئالیسم دارد و از این رو کنه واقعیت سیاست را «برگزیدگان» یا «خواص» می‌داند. اما در این میان خواص صاحب قدرت اقتصادی، اعم از فئودال‌ها و بورژواها، بر دیگران ارجح هستند و بازی اصلی قدرت در سیاست به دست آنهاست که در اصطلاح آنها را «الیگارشی» می‌نامیم.

الیتیسم هر نوع نگاه آرمان‌گرایانه به نظام‌های سیاسی را که در آنها ماهیت الیگارشیک حکومت‌ها در نظر گرفته نشود غیرواقعی و آرمان‌گرایانه ارزیابی می‌کند. از این منظر حکومتِ صرفاً مونارشیک و دمکراتیک وجود ندارد.

همه رژیم‌ها و نظام‌های سیاسی با هر شکل و هویتی، حقیقت و ماهیتی الیگارشیک دارند. یعنی قرار و قوام و استحکام و ماندگاری هر حکومت به خاندان‌ها و تبارهای صاحب ملک و سرمایه‌ای است که در رأس آن قرار دارند. در جهان سیاست حکومت‌های خالص دمکراتیک و مونارشیک وجود ندارد و حتی این حکومت‌ها نیز ماهیتی الیگارشیک دارند. از اینجاست که دمکراسی با آن فلسفه کلاسیکش افسانه‌ای بیش تفسیر نمی‌شود و دادن قدرت‌های بی حد و حساب به سلاطین و پادشاهان بزرگ بدون درنظر گرفتن خاندان‌ها و گروه‌های قدرت در دربار وهم و خیالی تاریخی و انتزاعی تصور می‌شود.

ستون اصلی هر حکومت وجود خاندان‌های قدرت است که البته مقوله ثابتی نیست و می‌تواند بسیار آرام در حال دگرگونی باشد و در طول یک یا چند سده چند خاندان جای خود را به خاندان‌های جدیدتری بدهند. یا اینکه با وقوع یک انقلاب خاندان‌های حاکم به یک‌باره از صدر به ذیل کشیده شوند. گرچه شاید برای آرمان‌گرایان سیاسی در هر شاخه و گرایشی باور این موضوع سخت باشد، اما از نگاه الیتیستی وجود الیگارشی در حکومت‌ها واقعیتی است که از آن گریزی نیست. قطعاً افرادی که «مردم‌سالاری» و «عدالت» را آرمان بزرگ سیاسی می‌دانند به راحتی تسلیم این نگرش به قدرت و سیاست نخواهند شد.

برای دریافت و فهم این پدیده پاسخ به پرسش اساسی پیش‌رو مهم است: «ثبات سیاسی» یک حکومت در گرو چیست و کدام منابع قدرت یک حکومت را استوار نگاه می‌دارند؟ در پاسخ به پرسش بالا به طور عمده می‌توان به مواردی از جمله ایدئولوژی و مشروعیت سیاسی بالا، قدرت نظامی و قضایی، بوروکراسی، در اختیار داشتن منابع غنی اقتصادی، انسجام و وحدت خاندان‌های پرقدرت و بانفوذ که از آنها به عنوان اشرافیت، طبقه ممتاز و الیگارشی یاد می‌شود اشاره کرد. روشن است که همه موارد بالا منبع قدرت هستند اما سخن این است که کدام اولویت دارد و به عنوان «پارادایم» به کار می‌رود.

پاسخ به این پرسش ممکن است در مکتب‌های متضاد مشابه باشد و برعکس. به طور مثال مارکسیسم کلاسیک و الیتیسم که هر دو زاییده تحولات قرن نوزده هستند به رغم تضادهای فراوان اما در یک نقطه به اشتراک می‌رسند. یعنی هر دو معتقدند که اصل قدرت در حکومت به طبقه ممتاز و بالای جامعه تعلق دارد که آن را  «الیگارشی» می‌نامیم. گرچه مارکسیسم با رویکرد ایدئالیستی داوری متفاوتی از الیتیسم محافظه‌کار دارد اما به هر طریق هر دو واقعیت الیگارشی را می‌پذیرند.

بر این اساس ایدئولوژی روبنایی است که طبقه الیگارشی برای تأمین منافع خود آن را تولید کرده و بسط می‌دهد. بوروکراسی نیز سازوکاری است که الیگارشی از آن بهره می‌برد تا نظم و عقلانیت طبقه خود را گسترش دهد. به این اعتبار کارآمدی بوروکراسی یعنی کارآمدی الیگارشی. از این منظر بوروکرات‌ها در مجموع خادمان الیگارشی بوده‌اند و بوروکراسی بدون آنکه خود محل ثبات قدرت حکومت باشد بازوی اجرایی الیگارشی بوده است.

یک بوروکرات در شرایط عادی هیچگاه یک الیگارش نمی‌شود. افتخار نهایی او هم این است که در نهایت مدیری در سطوح عالی شود. حتی دولت و قوه مجریه می‌تواند در تمام ابعادش همین نقشی را که برای بوروکراسی گفته شد در مقام کل ایفا کند. ادعا بر این است که الیگارشی با در دست داشتن منابع مهم اقتصادی همانند بوروکراسی، قدرت نظامی و قضایی را هم به دست خواهد آورد.

البته در موضوع ایران این نظریه‌ها به طور کامل صدق نمی‌کنند و تفاوت‌هایی دارند. یکی از این تفاوت‌ها آن است که عمر الیگارشی در ایران معاصر محدود بوده است. در واقع در ایران الیگارشی اصیل وجود ندارد و عمر بسیاری از این خاندان‌ها حتی به یک سده هم نمی‌رسد.

الیگارشی در ایران بسیار وابسته به حکومت است و با سپری شدن عمر حکومت آنها نیز رنگ می‌بازند و ضعیف می‌شوند. صفویه می‌رود و الیگارشی آن هم نابود می‌شود. قاجار می‌رود و خاندان‌های سلطنتی و اشراف آن هم رو به زوال می‌روند. پهلوی می‌رود و الیگارشی وابسته به آن هم از بین می‌رود. البته از اواخر قاجار به بعد بین این پدیده سیاسی ـ اقتصادی ایران با مسئله بین‌المللی «کمپرادور» پیوند برقرار می‌شود که در نتیجه بسیاری از این زوال‌ها با کوچ بخشی از سرمایه‌ها به غرب همراه بوده است. یعنی این خاندان‌های الیگارشی که از این دیار سرمایه‌ای اندوخته بودند آن را به کشورهای متروپل انتقال دادند. اگر از منظر توسعه نیز به این فرایند بنگریم «پارادوکس توسعه» در ایران در اصل به همین بازمی‌گردد که جایی که قرار بوده قرارگاه ثبات و توسعه باشد خود عامل بی‌ثباتی و دورافتادگی از توسعه بوده است.

الیگارشی چیست

با توجه به اینکه مفهوم الیگارشی امروز بیش از گذشته در ادبیات سیاسی کشور کاربرد یافته و همچنین از کلیدواژه های اصلی پروژه نومحافظهکاری است در این نوشتار و چند نوشتار بعد به بیان مهمترین معانی این واژه قدیم در علم سیاست می‌پردازیم. هرچند که الیگارشی نیز مانند همه اصطلاحات و مفاهیم دیگر همه معنایش یکجا گرد نیامده و هر اندیشمندی به ابعادی از آن نظر داشته است.

به هر طریق الیگارشی از مفاهیمی است که قدمت دیرینه‌ای دارد و بحث درباره آن به یونان باستان بازمی‌گردد. لذا بطور خلاصه باید گفت الیـگارشی از کلمه یـونانی الیگوس (Oligos) به مـعنای مـعدود و اندک به دست آمده است و در اصطلاح به معنای سلطه گروه معدودی از افراد است. در علم سیاست الیگارشی به‌ مفهوم‌ سلطه سـیاسی - اقـتصادی گـروه معدودی از ثروتمندان و صاحبان نفوذ بر سایر افراد جامعه است و در کنار مونارشی (حکومت فردبنیاد) و دمکراسی از مهمترین نظام‌ها و رژیم های سیاسی در جهان به شمار می‌آید. از الیگارشی همچنین به «تـنفذسالاری»، «گروه‌سالاری»، «حکومت نخبگان» و «خاندان‌های حکومتگر» نیز تعبیر شده است.

سخن گفتن از الیگارشی به طور اساسی با مبحث ماهیت دولت و نظریه‌های دولت در ارتباط است و از مباحث پرکشش اندیشه سیاسی به شمار می‌آید. از مهمترین مباحث علم سیاست این است که انواع حکومت‌ها کدامند و چگونه نظام‌های سیاسی از یک رژیم به رژیم دیگر تبدیل می‌شوند. مثلاً چگونه یک نظام سیاسی مونارشیک و مبتنی بر تئوکراسی به یک نظام سیاسی الیگارشیک تبدیل می‌شود؟ به هر حال در اینجا نیز پاسخ‌ها متنوع است و هر اندیشمندی نظریه و سطح تحلیل خود را دارد. مثلاً برخی مهمترین عامل را خود انسان یعنی خواست و اراده انسان برای گزینش نوع جدیدی از زندگی معرفی کرده‌اند.‌ برخی هم شـرایط اجـتماعی را مؤثر دانسته‌اند. به هر طریق از زمانی که افلاطون و ارسطو به این موضوع پرداختند تلاش کردند به این پرسش‌ها نیز پاسخ گویند.

در این میان، برای فهمیدن معنای الیگارشی پرداختن به معیارهای تقسیم حکومت توسط ارسطو اهمیت زیادی دارد. معیارهایی که به نظر می رسد هنوز اهمیت خود را حفظ کرده‌اند و بهترین ملاک‌های تقسیم حکومت‌ها هستند. او برای این کار از دو معیار شکلی و محتوایی بهره می‌برد که به ترتیب عبارتند از:

- آیا اعمال قدرت توسط یک فرد است یا‌ گروهی‌ از مردم و یا‌ اکـثریت مردم؟

- آیا اعمال‌کنندگان قدرت در پی منافع عمومی هستند یا منافع شخصی؟

ارسطو حکومتی که منافع و مصالح عموم را‌ در نظر داشته‌ باشد اگر توسط یک فرد اعمال شود، حکومت پادشـاهی، اگر توسط گروهی از مردم باشد آریستوکراسی‌ و اگر توسط اکثریت اداره ‌شود پولیتی‌ یا جمهوری‌ می‌نامد. اما هر سه نوع حکومت گاه از مسیر منافع عمومی خارج شده و به تأمین صرف منافع خصوصی انحراف می‌یابند که در این صورت‌ حکومت پادشاهی به حکومت ستمگر یا تورانی،‌ آریستوکراسی بـه «الیـگارشی‌» و جمهوری به دموکراسی تبدیل می‌شود. حکومت تورانی آن است که فقط به راه‌ تأمین مـنافع فـرمانروا کـشیده شود. الیگارشی‌ آن است که فقط به صلاح‌ توانگران‌ و دموکراسی حکومتی است که‌ فقط‌ به صلاح‌ تهیدستان نـظر دارد. در واقع از نظر ارسطو همانطور که تغییر حاکمان از طریق تغییر حکومت‌ها «انقلاب» است، تغییر ساختار و ماهیت حکومت حتی بدون تغییر حاکمان نیز نوعی «انقلاب» است؛ انقلابی که طی آن یک حکومت قلب ماهیت می‌شود و مثلاً از یک حکومت دمکراتیک به یک حکومت الیگارشیک تبدیل می‌شود. یعنی دقیقاً همان بحثی که در پروژه نومحافظه‌کاری در پی تبیین آن بوده‌ایم.

به اعتقاد ارسطو واقعیت سیاست نشان می‌دهد که دو شکل‌ حـکومت‌ بـیشتر وجـود ندارد: الیگارشی و دموکراسی. از این جهت فرم‌های دیگر حکومت‌ یا«نسخه‌ بدل» آن دو هستند یا صـورت‌های تغییریافته آن. مثلاً حکومت پادشاهی به مرور طبقه‌ای از اشراف را ایجاد خواهد کرد و حکومت استبدادی نیز برای حفظ خود نوعی از الیگارشی را به وجود می آورد و در نهایت از آن حالت مونارشیک به حکومت گروهی تبدیل خواهند شد. الیگارشی نماد حکومت بلندتباران و ثروتمندان، اما‌ دموکراسی‌ نماد حکومت پست‌تباران و تهیدستان است.

اما در الیگارشی معنا و عنصر مهمتری نهفته است که به طور مستقیم با معنای «طبقه ممتاز» در ارتباط است. گرچه در معنای الیگارشی ملاک ثروت خیلی اهمیت دارد، اما ویژگی‌ اصلی الیگارشی‌ داشتن چـیزی اسـت کـه دیگران از آن محرومند، هرچند غیرثروت باشد. در واقع الیگارشی با انحصارگری طبقه ممتاز و ویژه‌خواری یک گروه خاص ارتباط مستقیم دارد. درست است که در تعریف الیگارشی بر ثروت تأکید می‌شود اما نباید فراموش کرد که پایه‌های الیگارشی بر انحصار و ویژه بودن گروهی از افراد جامعه بنا شده است.

این موضوع حتی در بحث تفاوت الیگارشی و آریستوکراسی نیز به کار می‌آید. درباره تفاوت این دو نظام سیاسی باید تصریح کرد که این تقسیم‌بندی بر اساس محتوا و ماهیت است نه به لحاظ شکلی. زیرا هر دو حکومت اقلیت محسوب می‌شوند. با این توضیح که آریستوکرات‌ها اشراف هستند به وجه توجهی که به شرف و شرافت دارند، اما الیگارشی طبقه ممتازی است که از آن شرف و شرافت اخلاقی و فلسفی بی‌بهره است. با وجود این چون به لحاظ ظاهری و ساختاری مشابه هستند در عمل تفکیک الیگارشی از آریستوکراسی دشوار است.

مگر اینکه به طور روشنی معلوم شود یک طبقه ممتاز که امتیاز آن نه با انحصار که به دلیل شایستگی‌ها و شرافت‌ها کسب شده است در خدمت منافع عموم بوده و بر اساس منافع خصوصی و گروهی عمل نکرده است. کما اینکه پیش از ارسطو دیگران و از جمله افلاطون کم و بیش همین نگاه را داشته‌اند./1325/پ203/ج

ارسال نظرات