تأملی در سیره اعتقادی امام جواد
به گزارش خبرگزاری رسا، دهم رجب سال 195 هجری قمری مصادف است با سالروز تولد حضرت امام جواد علیه السلام [1]، که آن حضرت در مدینه متولد شده اند.[2]
حال در بين معصومين علیهم السلام افرادى داريم كه در صغر به مقام امامت رسيده اند، يكى از آنها امام جواد عليه السلام است؛ البته غير از معصومين و بعضى از پيامبران، قول غير بالغ در امورى مثل حكومت و وصايت پذيرفته نمى شود و معصومين و پيامبران از باب استثناء هستند.[3]
نفى رؤیت خداوند در روایت توحیدی امام جواد علیه السلام
چقدر ناپسند است در عصر و زمان ما كه بحث هاى اعتقادى بر محور دلايل عقلى دور مى زند، و در پرتو آيات قرآن به حد كافى روشن شده است. هنوز كسانى طرفدار خرافه رؤيت خداوند با چشم ظاهر در قيامت باشند.[4]
در حالی که قرآن با صراحت مى گويد: «لا تدركه الأبصار؛ هيچ چشمى خدا را نمى بيند»[5]، و خداوند به «موسى» فرمود: «لن تراني»، هرگز مرا مشاهده نخواهى كرد»؛[6] (و مى دانيم «لن» براى نفى ابد مى باشد).[7]
لذا مسأله رؤيت خداوند علاوه بر اينكه مخالف دليل قطعى عقل و نقل است، و به هر معنايى باشد مستلزم جسميت خداوند مى شود؛[8] مشاهده حسى تنها در مورد اجسامى صورت مى گيرد كه داراى رنگ و مكان و محل است بنابراين، در مورد ذات خداوند كه مافوق زمان و مكان است معنى ندارد، زیرا ذات پاك او نه در دنيا با اين چشم ديده مى شود و نه در آخرت، دلايل عقلى اين مسأله به قدرى روشن است كه ما را بى نياز از شرح و بسط مى كند.[9]
مگراينكه منظور رؤيت با چشم دل باشد كه هيچكس در آن شکی ندارد،[10] لذا مشاهده خداوند با چشم دل هم در اين جهان ممكن است و هم در جهان ديگر و یقیناً در قيامت كه ذات پاك او ظهور و بروز قوى ترى دارد اين مشاهده قوى تر خواهد بود[11].،[12]
از سوی دیگر درباره رؤيت خداوند روایاتی از اهل بيت عليهم السلام رسيده كه با صراحت رؤيت با چشم ظاهر را نفى مى كند؛ و رؤيت با چشم دل را به جاى آن قرار مى دهد[13]
در حديث پرمعنايى از امام جواد عليه السلام مى خوانيم كه فرمود:«أوهام القلوب أدق من أبصار العيون، أنت قد تدرك بوهمك السند و الهند و البلدان التي لم تدخلها و لا تدركها ببصرك، فأوهام القلوب لا تدركه، فكيف أبصار العيون؟، انديشه هاى انسانى از ديد چشم ها دقيقتر (و عميقتر) است، چرا كه انسان گاه شهرهايى را كه هرگز با چشم نديده و در آن وارد نشده است، مانند: «سِند» و «هند» به قوت انديشه، مى تواند در ذهن خود حاضر كند، با اين حال، هنگامى كه انديشه ها قادر بر درك كنه ذات پروردگار نيست، چگونه چشم ها توان اين كار را دارد؟».[14] ،[15]
كسى كه به غیر خدا تكیه كند
امام جواد عليه السلام در فرازی فرمودند: «من انقطع إلى غيرالله وكله الله إليه ؛[16] كسى كه از خدا بريده و به غير خدا بپيوندد، خداوند او را به همان شخص واگذار مى كند».[17]
با تأمل در این روایت می توان دریافت؛ كسى كه از خدا بريده و تكيه گاهش در زندگى غير خدا باشد و به غير خدا اميد داشته باشد، خداوند او را به همان شخص واگذار مى كند و كارش به جايى نمى رسد. حال دو مطلب در این مسأله غير قابل انكار است که رعايت آن گاهى براى بعضى مشكل مى شود:
1- «هر چه هست از ناحيه خداست؛ و ما بكم من نعمة فمن الله»؛[18] هر چه در آسمان و زمين است از آن خدا و همه نعمت ها از جانب او است و همه فقيرند و دلايل توحيد هم همين معنا را به ما مى گويد (توحيد درذات، صفات، افعال، رازقيت و ...).[19]
2- اين عالم، عالم اسباب است به اين معنا كه مريض بايد پيش طبيب برود، زارع بايد كشت كند، صنعتگر بايد صنعت كند و ... و اين كه كسى در خانه بنشيند و فقط دعا كند كافى نيست، اين هم قانونى است كه خدا وضع كرده است.[20]
بدین ترتیب اگر شخص دنبال اسباب نرود خطا كرده و اگر خدا را مسبب الاسباب نداند، مشرك است؛ حال اگر دنبال اسباب برود و مسبب الاسباب را خدا بداند، بين اين دو مطلب جمع كرده است، مانند كسى كه دارو مى خورد و تأثير دارو را به دست خدا مى داند و تكيه گاه اصليش خداست.[21]
حال اگر كسى تمام اميدش به اسباب مادى باشد، راه را گم كرده است مثل اين كه در برنامه هاى امروزى، عده اى معتقدند كه اگر ما با كشورهاى قوى ارتباط نداشته باشيم و يا از جامعه جهانى جدا شويم، بيچاره مى شويم؛ در حالی که اينها عالم اسباب است و خداى ما اينها نيستند و بايد تكيه گاه ما خدا باشد، چرا كه امام جواد عليه السلام مطابق اين حديث مى فرمايد؛ كسى كه در عالم اسباب غرق شود، خدا او را به همان اسبابى واگذار مى كند كه نمى تواند خود را اداره كند.[22]
لذا اگر به خدا تکیه کنیم با اندك شكستى مأيوس نمى شويم ،يأس و نااميدى در زندگى ها به جهت ضعف ايمان و عدم توجه به خداست.[23]
حقیقت توحید در عبادت و اطاعت
معنى عبادت و پرستش آن قدر وسيع است كه حتى گوش دادن به سخن كسى به قصد عمل كردن به آن را نيز شامل مى گردد و نيز قانون كسى را به رسميت شناختن، يك نوع عبادت و پرستش او محسوب مى شود.[24]
لذا از امام جواد عليه السلام نقل شده است: «من اصغى الى ناطق فقد عبده، فان كان الناطق يؤدى عن الله فقد عبد الله، و ان كان الناطق يؤدى عن الشيطان فقد عبد الشيطان[25]؛كسى كه به گفتار گوينده اى گوش فرا دهد (و از سخنش اطاعت كند) او را پرستش كرده، اگر ناطق حكم خدا را مى گويد پرستش خدا نموده، و اگر از سوى شيطان سخن مى گويد پرستش شيطان كرده است!».[26]
بی تردید سخن هرچه باشد و از هركس باشد اثر دارد؛ و گوش فرادادن به سخنان اين و آن معمولاً با تأثير آن در دل آدمى همراه است، و از آنجا كه هدف سخنگويان مختلف است، جمعى سخنگوى حقند و جمع سخنگوى باطل، و خضوع در برابر هريك از اين دو گروه يك نوع پرستش است، زيرا روح پرستش چيزى جز تسليم نيست، بنابراين آنها كه به سخنان حق گوش مى دهند، پرستندگان حقند و آنها كه سخنگويان باطل گوش فرا مى دهند، پرستندگان باطلند، پس بايد از رونق دادن به محفل سخنگويان باطل پرهيز كرد و اجازه نداد كه سخنان تاريك آنان از مجراى گوش به اعماق جان برسد.[27]
منظور از عبادت و پرستش در اين فراز، به معنى سجده كردن و نماز و روزه براى شيطان بجا آوردن نيست، بلكه به معنى اطاعت و پيروى فرمان است كه اين خود يك نوع از عبادت محسوب مى شود.[28]
اصولا«شياطين» برنامه هاى خود را با مخفى كارى مى آميزند، و گاه چنان در گوش جان انسان مى دمند كه انسان باور مى كند فكر، فكر خود او است، و از درون جانش جوشيده، و همين باعث اغوا و گمراهى او مى شود!،[29] از این رو وقتی انسان به هواى نفس گوش مى كند در واقع او را مى پذيرد. اگر ناطق حرف خدا بزند به تحقيق اطاعت خدا كرده و اگر ناطق حرف شيطان بگويد اطاعت شيطان را كرده است.[30]
بنابراین هيچ عبادت كننده اى حق عبادت خدا را به جا نمى آورد، مگر اين كه از تمام مخلوقات چشم بردارد و متوجه او شود؛ در اين هنگام، خداوند مى فرمايد:« اين براى من خالص شده است؛ پس به كرمش او را مى پذيرد.»[31]،[32]
منظور از توحيد در اطاعت نیز اين است كه فقط و فقط فرمان خداوند را گردن نهيم، و تنها گوش به اوامر و نواهى او فرا دهيم. شرك در اين شاخه، بدان معنى است كه غير خدا را در كنار خدا مطاع و واجب الاطاعه بدانيم.[33]
تشابه خواب و مرگ از منظر امام جواد علیه السلام
گفتنی است يك سوم زندگى انسان را «خواب» فرا گرفته، و هنوز اسرار خواب به خوبى شناخته نشده است، و حتى اين كه چه عاملى سبب مى شود كه در لحظه معينى بخشى از فعاليت هاى مغزى از كار بيفتد، و سپس پلك چشم ها بر هم آمده، و تمام اعضاى تن در سكون و سكوت و استراحت فرو رود، هنوز به درستى روشن نيست!.[34]
لذا می توان گفت مرگ و خواب شباهت زيادى با هم دارند تا آنجا كه گفته شده است «النوم اخ الموت؛خواب برادر مرگ است».[35]بلکه خواب «شكل ضعيفى از مرگ» است، به تعبير ديگر، مرگ «نمونه كاملى از خواب» مى باشد.[36] لذا بعضى گفته اند: «نوم» مرگ خفيف است، و «موت» نوم ثقيل (خواب سنگين) است.[37]،[38]
در این زمینه از امام جواد علیه السلام روایت شده است که فرمود: «هو النوم الذى ياتيكم كل ليلة الا انه طويل مدته، لا ينتبه منه الا يوم القيامة!؛ مرگ همان خوابى است كه هر شب به سراغ شما مى آيد، جز اينكه مدتش طولانى است و انسان از آن بيدار نمى شود تا روز قيامت![39]».،[40]
در تبیین این مسأله باید گفت «توفى» در لغت به معنى باز گرفتن است، و اينكه خواب را يك نوع باز گرفتن روح معرفى كرده، بخاطر آن است كه مرگ تعطيلی كامل دستگاه مغز آدمى و قطع مطلق پيوند روح و جسم است، در حالى كه خواب تنها تعطيلی بخشى از دستگاه مغز و ضعيف شدن اين پيوند است،[41]،[42] حال خواب توفى كامل نيست و بار ديگر به بدن فرستاده مى شود، ولى در حال مرگ بازگشتى وجود ندارد. [43] بنابراين، خواب از دلائل استقلال و اصالت روح شمرده می شود، مخصوصاً هنگامى كه با« رؤيا» آن هم رؤياهاى صادقه توأم باشد اين معنى روشنتر مى شود.[44]
وجه تشابه دیگر این است که در مرگ استكمالى نيست و دست از عمل كوتاه است، در خواب هم استكمالى نخواهد بود، هم چون خوابى كه انسان را از عبادات نيمه شبى محروم و از فيض اعظم و گنجينه پرثمر سحرى و راز و نياز در خولتگه راز عاشقى باز مى دارد.[45]
توجه به اين حقيقت كه انسان همه شب به هنگام «خواب» در آستانه مرگ قرار مى گيرد درس عبرتى است كه اگر در آن بينديشد براى« بيدارى» او كافى است.[46]
مهجوریت قرآن از دیدگاه امام جواد علیه السلام
امام محمد تقی عليه السلام در تبیین ابعاد مهجوریت قرآن به سعد الخير نوشتند: «... و كل أمة قد رفع الله عنهم علم الكتاب حين نبذوه و ولاهم عدوهم حين تولوه و كان من نبذهم الكتاب أن أقاموا حروفه و حرفوا حدوده فهم يروونه و لايرعونه و الجهال يعجبهم حفظهم للرواية و العلماء يحزنهم تركهم للرعاية ...؛.[47]... هر امتى كه كتاب الله را رها كنند، خداوند «علم الكتاب»، روح و حقيقت كتاب را از ميان آنها بر مى دارد و در زمانى كه دشمنان را دوست مى دارند، آنان را بر ايشان مسلط مى كند. «نبذ» كتاب به اين است كه حروف و الفاظ آن را به پا مى دارند ولى حدود آن را رعايت نمى كنند و جاهلان از حفظ الفاظ توسط آنها خوشحال مى شوند ولى علما از عدم رعايت آن محزون مى شوند».[48]
دو گونه می توان به قرآن نگريست، در یک صورت قرآن الفاظ مقدسى است به گونه اى كه دست بى وضو بر آن نمى توان گذاشت، اما وجه دیگر ان است که قرآن برنامه اى مقدس است.[49]
حال اگر فقط الفاظ را مقدس دانستيم در الفاظ متوقف مى شويم، ولى اگر آن را برنامه هم دانستيم، آن را در زندگى دخالت مى دهيم.[50]
به راستی برخورد امروز ما مسلمانان با قرآن چگونه است؟در جامعه امروز ما بعد از پيروزى انقلاب به قرآن بهاى زيادى داده شده و بحث هاى تخصصى قرآن، قاريان و حافظان قرآن فراوان است و دانشگاه هاى قرآنى متعددى تأسيس شده است كه همه اين امور نوعى برخورد با الفاظ مقدس است نه به عنوان يك برنامه مقدس.[51]
از جمله برنامه هاى مقدس قرآن، سفارش به امانت دارى است. اما اين سؤال مطرح است كه ما تا چه اندازه امانتدار هستيم يعنى تا چه اندازه امانت در اموال، اولاد، مكتب اهل بيت عليهم السلام و ... را رعايت مى كنيم. بنابراين در عين اينكه به قرائت، تجويد و حفظ قرآن اهميت مى دهيم، بايد به حدود و معانى آن هم اهميت دهيم.[52]
آیا سوگند به غیر نام خدا جایز است؟
در قرآن کریم خداوند به ذات خود و جان پيامبرش، شب و روز، صبحگاهان، روح انسان، و حتى برخى از مواد غذايى قسم ياد كرده است. حال آيا ما هم مى توانيم به مخلوقات پروردگار قسم ياد كنيم، يا فقط سوگند به ذات پاک او جايز است؟ در بين مردم مرسوم است كه به جان خودشان، جان فرزندانشان، جان عزيزانشان، به شرفشان، به مقدساتشان قسم مى خورند. آيا اين سوگندها جايز است؟[53]
احاديثی که در كتب ما شيعيان، و همچنين منابع اهل سنت، آمده صريحا از اين كار نهى مى كند؛ به عنوان نمونه على بن مهزيار مى گويد به امام جواد عليه السلام عرض كردم: «خداوند متعال در قرآن مجيد به «شب» و «روز» و «ستارگان» و مانند آن قسم خورده است. آيا ما هم مى توانيم به غير ذات پاك پروردگار قسم بخوريم؟[54]
امام در پاسخ فرمودند: «ان الله عز و جل يقسم من خلقه بما شاء، و ليس لخلقه ان يقسموا الا به عز وجل؛ خداوند به هر يك از مخلوقاتش كه مايل باشد قسم ياد مى كند، اما براى مخلوقات پروردگار جز سوگند به ذات پاك خداوند جايز نيست».[55]،[56]
لذا حتى الامكان نبايد قسم خورد و در موارد لزوم، مخصوصا در مقام قضاوت و رفع اختلاف و خصومت، تنها به نام خدا قسم ياد كنيم، چرا كه قسم به غير نام خدا در مبحث قضاوت ارزشى ندارد، حتى اگر به مقدساتى مانند قرآن و پيامبر و امامان باشد. همانگونه كه قسم هاى تعهديه نيز در صورتى آثار فقهى دارد كه به نام خداوند باشد، و گرنه هيچ اثر فقهى بر آن مترتب نمى شود.[57]
سخن آخر
در خاتمه از کلام امام جواد (عليه السلام) براى گشايش در كارها و رفع گرفتارى و غم، بهره می جوییم که به این ذکر تعلیم فرمود: «يا من يكفى من كل شىء، ولا يكفى منه شىء، اكفنى ما اهمنى؛[58]اى كسى كه از هر چيز بى نيازى و چيزى از تو بى نياز نيست، آنچه فكر مرا به خود مشغول داشته برآور».[59]
[1] تفسير نمونه ؛ ج15 ؛ ص387.
[2] بیانات حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی؛درس خارج فقه؛ مسجد اعظم قم؛31/2/1392.
[3] كتاب النكاح ؛ ج2 ؛ ص57.
[4] پيام قرآن ؛ ج4 ؛ ص281.
[5] سوره انعام، آيه 103.
[6] سوره اعراف، آيه 143.
[7] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج1 ؛ ص107.
[8] پيام قرآن ؛ ج4 ؛ ص280.
[9] برگزيده تفسير نمونه ؛ ج1 ؛ ص189.
[10] پيام قرآن ؛ ج4 ؛ ص280.
[11] ر.ک:« تفسير نمونه»؛ ذيل آيه 103 سوره انعام ،ر.ک:«پيام قرآن»؛ ج 4؛ص 221 تا 250.
[12] برگزيده تفسير نمونه ؛ ج1 ؛ ص189.
[13] پيام قرآن ؛ ج4 ؛ ص263.
[14] ميزان الحكمة؛ ج 3؛ ص 1893؛ ح 12316.
[15] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج3 ؛ ص488.
[16] احقاق الحق، ج 12، ص 439.
[17] مشكات هدايت ؛ ص182.
[18] سوره نحل؛ آيه 53.
[19] مشكات هدايت ؛ ص183.
[20] همان.
[21] همان.
[22] همان ؛ ص184.
[23] همان.
[24] تفسير نمونه ؛ ج13 ؛ ص78.
[25] كتاب تحف العقول، صفحه 339.
[26] پيام قرآن ؛ ج3 ؛ ص456.
[27] يكصد و پنجاه درس زندگى (فارسى) ؛ ص90.
[28] تفسير نمونه ؛ ج13 ؛ ص78.
[29] همان ؛ ج27 ؛ ص473.
[30] مشكات هدايت ؛ ص92.
[31] مستدرك الوسائل، ج 1؛ ص 101.
[32] اخلاق در قرآن ؛ ج1 ؛ ص276.
[33] والاترين بندگان ؛ ص162.
[34] برگزيده تفسير نمونه ؛ ج5 ؛ ص381.
[35] پيام قرآن ؛ ج5 ؛ ص250.
[36] پيام قرآن ؛ ج5 ؛ ص228.
[37] مفردات ماده« نوم».
[38] پيام قرآن ؛ ج2 ؛ ص149.
[39] بحار الانوار؛ ج 6؛ ص 155.
[40] تفسير نمونه ؛ ج22 ؛ ص263.
[41] ر.ک: تفسير نمونه؛ ج2؛ ص431 .
[42] تفسير نمونه ؛ ج5 ؛ ص273.
[43] پيام قرآن ؛ ج5 ؛ ص228.
[44] همان ؛ ج19 ؛ ص478.
[45] اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقين) ؛ ج1 ؛ ص312.
[46] تفسير نمونه ؛ ج19 ؛ ص479.
[47] اصول كافى، ج 8، ص 52 و بحارالأنوار، ج 75، ص 358.
[48] مشكات هدايت ؛ ص96.
[49] همان.
[50] همان.
[51] همان.
[52] همان؛ص97.
[53] سوگندهاى پر بار قرآن ؛ ص43.
[54] همان.
[55] وسائل الشيعه، ج 16، ابواب الايمان، باب 30، ح 1.
[56] سوگندهاى پر بار قرآن ؛ ص44.
[57] همان ؛ ص48.
[58] عدة الداعى، صفحه 278 و بحارالانوار، جلد 92، صفحه 208، حديث 39.
[59] كليات مفاتيح نوين ؛ ص1130.