ز نیرو بود «زن» را راستی
به گزارش سرویس فرهنگی اجتماعی خبرگزاری رسا، ز نیرو بود مرد را راستی! پرسشی که این سخن فردوسی در ما برمیانگیزد این است که چه ارتباطی بین نیرومندی و راستگویی هست؟ یک جواب این است: نیرومند که باشی مخصوصاً در بارزترین مصداقش یعنی نیرومندی بدنی، اگر کار خلافی کرده باشی و راست بگویی که تو کردهای اولاً که کسی جرأت نمیکند که مجازاتت کند چون قدرتت از همه بیشتر است؛ ثانیاً اگر هم قرار باشد مجازاتت کنند همان نیرومندیات باعث میشود که شلاق و شکنجه را راحت تحمل کنی و آخرش هم بگویی: هیچم درد نداشت؛ به همین دلیل قدرت بدنی رستم به او اجازه میدهد در هر شرایطی راست بگوید و باکی از کسی نداشته باشد؛ همین حالا هم در یک جمع دوستانه، کسی که زورش از همه بیشتر است، معمولاً رکتر و روراستتر از بقیه است.
در سریال پایتخت پنج خانوادهای که حوادث زندگیشان محور داستان است، سوار بالونی تفریحی میشوند. رانندهی بالون که پیرمردی شصت و چندساله است، مست میکند و میمیرد و بالون و سرنشینانش سرگردان بهجای خشکی بهسوی دریا میروند؛ بهتدریج سوخت بالون تمام و بالون هرلحظه به سطح دریا نزدیکتر میشود. این خانواده در آخرین تلاشهایشان برای نجات بالون از افتادن در دریا، هر چه بار اضافی است از جمله جسد پیرمرد را به دریا میریزند تا بلکه بالون دوباره اوج بگیرد که البته بیفایده است و طولی نمیکشد که همهی آنها بهناچار به دریا میپرند... پس از نجات یافتنشان از امواج خروشان دریا، در وقت استراحتی که این خانواده در مسیر پیدا کردن آبادیای دور هم جمع شدهاند، حرف به اینجا میرسد که اگر پلیس از آنها پرسید چه بر سر پیرمرد آمده است، چه جوابی بدهند؛ نقی (محسن تنابنده) میگوید که اصلاً کاری نکنند که کار به پلیس بکشد؛ مثلاً از صاحب بالون به خاطر قرار دادن یک رانندهی فاقدصلاحیت شکایت نکنند و کل قضیه مسکوت بماند، بکتاش جوان دومتری سریال پیشنهاد میکند که نگویند پرتش کردهاند در آب بلکه بگویند: «افتادیم توی آب و آب او را با خودش برد. همین الآن هم حرفهایمان را یکی میکنیم». در این میان هرکدام از دیگر مردهای مجلس چیزی میگویند که در این میان هما، همسر نقی (ریما رامینفر) میگوید: «حقیقت را میگوییم نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد».
وقتی داشتم این صحنه را میدیدم و گفتگوها را میشنیدم بیآنکه متوجه باشم، غرق در فیلم (به قول دوستان اهل سینما در حال همذاتپنداری با شخصیتها) و طرفدار نظر نقی بودم تا وقتیکه هما نظرش را گفت که یکه خوردم؛ اول اینکه توی دلم گفتم: «نه» چون به فکر عواقب احتمالی گفتن حقیقت و دردسرهایش افتادم و دوم اینکه او را تحسین کردم و به این موضوع اندیشیدم که این زن که زور بازوی شوهر کشتیگیرش را هم ندارد، این نیرومندی را از کجا آورده که یکضرب میگوید که راستش را خواهد گفت.
اعتراف میکنم که از خودم شرمنده شدم که حتی در دنیای خیالی سینما هم راستگویی برای من و بسیاری دیگر مثل من اینقدر دشوار است و من و جامعهی من چه بهای سنگینی را داریم میپردازیم بابت اینکه افرادی مثل هما، انگار در اقلیت هستند./۸۴۱/پ۲۰۰/س
محمدرضا آتشین صدف، نویسنده حوزوی