نذر و نیاز عجیب یک مادر و پدر
به گزارش سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا، باورکردنی نیست اما واقعیت دارد که پدر شهیدان خودسیانی (علیمحمد، مسعود و ناصر) 22 سال پیش، در حالی دار فانی را وداع گفت که هیچ روایتی از او درباره فرزندانش بر جا نمانده بود! مادر این شهیدان هم که چند روز پیش به رحمت خدا رفت، نتوانست کتاب روایتها و خاطراتش را در دست بگیرد و در مراسم رونمایی از آن شرکت کند!
اگر خانم مرضیه مولوی که در دانشگاهی مقابل منزل خانواده خودسیانی تحصیل میکرد، با تعدادی از دانشجویان به خانه این شهیدان نمیرفت و همت نمیکرد، امروز، روایت مادر این شهیدان هم در دسترس نبود. سالها پیش از آن البته کتابچهای تهیه شده بود که خانواده شهید از انتشار آن رضایت نداشتند و محتویات آن را دون شأن شهیدانشان میدانستند.
طبق آمار، حدود 600 خانواده 3 شهید در کشور وجود دارند که حتما در این چند سال تعداد قابل توجهی از پدران و مادران آنها به رحمت خدا رفتهاند. بی شک در راستای فرمایش رهبر فرزانه انقلاب مبنی بر صدبرابری شدن فعالیتهای فرهنگی و کتابی در عرصه دفاع مقدس، باید پیش از هر کاری به سراغ خانوادههای شهید خصوصا والدین خانوادههای چند شهید رفت.
علیمحمد، اولین فرزند خانواده خودسیانی بود که قبل از پیروزی انقلاب اسلامی فعالیتها و مبارزات خود را آغاز کرد و آنچنان از هوش و ذکاوتی برخوردار بود که دیدهبانی محور مهم و حیاتی خط شیر در منطقه دارخوین را بر عهده داشت. او از چنان آمادگی رزمی بهره میبرد که شهید رسول زرین (گردان تکنفره و تکتیرانداز شهیر) او را همراه خود به کمینهای ویژه خود می برد. در همان منطقه دارخوین، اصابت گلوله خمپاره، هر دوپای او را که برای دیدهبانی به نزدیکترین سنگر کمین با خط اول عراقیها رفته بود، قطع کرد. اگر چه علیمحمد خودسیانی را به بیمارستانی در اهواز و سپس شیراز رساندند اما درمانها کارگر نیفتاد و او در شهریورماه 1360 به شهادت رسید.
شهادت برادر بزرگ خانواده، ناصر و مسعود را هم که دوقلو بودند، راهی جبهه کرد. وقتی عملیات بدر در اسفند سال 1363 شروع شد، مسعود که خط شکن بود، به جزیره مجنون رفت اما فرماندهان نگذاشتند که ناصر به خط مقدم برود. ناصر، امدادگر بود و سرش را در پشت جبهه گرم کرده بودند تا خانواده خودسیانی بار دیگر داغدار نشود. عملیات که شروع شد، صبر و تحمل ناصر هم تمام شد. دو برادر آنچنان دلداده هم بودند که حتی وقتی در دو یگان نزدیک به هم خدمت میکردند، برای هم نامه مینوشتند! ناصر،تحمل دوری از مسعود را نداشت. خودش را به یکی از قایقها رساند و بیخبر به جزیره رفت.
مسعود و ناصر که دوقلو بودند و در یک روز به دنیا آمده بودند، با فاصله چند ساعت در 21 اسفند 63 شهید شدند. حالا خانواده خودسیانی، سه نماینده تامالاختیار در بهشت داشتند.
حاج محمد ابراهیم خودسیانی و همسرش ماهمنیر خانم وقتی خبر شهادت دوقلوها را شنیدند، به سجده افتادند. نگران بودند که چگونه جلوی درو همسایه ظاهر شوند. داغ سه پسر خانواده چیز کمی نبود. فکری به ذهنشان رسید. نذری عجیب بر قلبشان گذشت. از حضرت زهرا خواستند اشک چشمشان را خشک کند. نمیخواستند در بحبوحه جنگ، همان چند قطره اشک هم، دل دشمن را شاد کند. چه دشمنهای خارجی و چه دشمنهایی که در بین مردم بودند. منافقینی که نه تنها تمامیت ایران برایشان مهم نبود که حتی از شهادت جوانان انقلابی، نور شادی به چشمهای سیاهشان می دوید! ماهمنیرخانم حالا آنقدر قوی شده بود که توی قبر رفت تا فرزندانش را به خاک بسپارد...
همین چند خط کافی است که بدانید خانواده خودسیانی چه سوژه بینظیری برای ثبت در تاریخ است. اگر چه خانم مولوی در چند سال گذشته زحمت ثبت خاطرات مادر خانواده را کشید اما دو حسرت بر دل ما باقی خواهد ماند؛ یکی خاطرات حاج محمدابراهیم که با او به دیار باقی رفت و دیگری، حسرت نبودن مادری که کتاب خاطراتش را تورق کند و در مراسم رونمایی از کتاب، برای ما صحبت کند.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم