کتاب "آب هرگز نمیمیرد" به روسی ترجمه شد
به گزارش سرویس کتاب و نشر خبرگزاری رسا، کتاب «آب هرگز نمیمیرد»، نوشته حمید حسام، در راستای معرفی ادبیات دفاع مقدس به مخاطبان دیگر کشورها و شکلگیری نهضت ترجمه در این زمینه، به زبان روسی ترجمه و منتشر شد.
کتاب «آب هرگز نمیمیرد» دربردارنده خاطرات جانباز شهید میرزامحمد سلگی، از فرماندهان لشکر 32 انصارالحسین(ع) است که پیش از این در جایزه جلال نیز به عنوان اثر برگزیده تجلیل شد.
حمید حسام روایت خود را در این اثر، از بدو تولد میرزامحمد سلگی آغاز میکند تا مخاطب را بیشتر با شرایط زندگی او، خانواده و اندیشههایش آشنا کند. حاج میرزا در کودکی برای کمک به پدرش تحصیل را رها میکند و به کشاورزی روی میآورد و پیشه پدر را دنبال میکند. او در نوجوانی برای زندگی بهتر همراه با برادر بزرگترش برای کار راهی تهران میشود و با دنیایی جدید آشنا میشود. در فصلهای پیش از آغاز جنگ ما با خانواده این شخصیت آشنایی پیدا میکنیم و عکسهایی هم که در پایان هر فصل دربارهی شخصیتها و مکانها وجود دارد به جذابیت و اعتبار روایت میافزاید.
قبل از انقلاب 57 میرزامحمد سلگی راهی سربازی میشود و پایان سربازی میرزای جوان همزمان با انقلاب و آغاز جنگ میشود اما او میدان جنگ را ترک نمیکند.
کتاب «آب هرگز نمیمیرد»، تنها روایت زندگی یک فرد نیست؛ بلکه مرور مشاهدات این فرد از جنگها، استراتژیهای جنگی و سرنوشت سایر همرزمان میرزامحمد سلگی است که در فصلهای گوناگون کتاب با آنها آشنا میشویم.
در سالهای اخیر با حضور نویسندگانی چون حمید حسام و بهناز ضرابیزاده، پرداختن به خاطرات فرماندهان و رزمندگان استان همدان در جنگ تحمیلی رشد قابل توجهی از نظر کمی و کیفی داشته است. ارمغان این حرکت، انتشار آثاری چون «وقتی مهتاب گم شد»، «گلستان یازدهم»، «آب هرگز نمیمیرد» و «دختر شینا» بوده است؛ آثاری که مزین به تقریظ مقام معظم رهبری نیز شدهاند.
رهبر انقلاب در تقریظی بر کتاب «آب هرگز نمیمیرد» فرمودهاند:
«بسماللهالرّحمنالرّحیم
سلام بر یاران حسین (علیهالسّلام) و سلام بر لشکر انصارالحسین همدان؛ و سلام بر شهیدان، دلاوران، فدائیان، شیران روز و عابدان شب؛ و سلام بر شهید زنده میرزا محمد سُلگی و بر همسر باایمان و صبور او؛ و سلام بر حمید حسام که دردانههایی چون سُلگی و خوشلفظ را به ما شناساند. ساعتهای خوش و باصفائی را با این کتاب گذراندم و بارها با دریغ و حسرت گفتم:
درنگی کرده بودم کاش در بزم جنون من هم / لبی تر کرده زان صهبای جام پرفسون من هم
هزاران کام در راه است و دل مشتاق و من حیران / که ره چون میتوانم یافتن سوی درون من هم ..
در میان کتابهای خاطرات جنگ، این، یکی از بهترینها است. نگارش درست و قوی، ذوق سرشار، سلیقه و حوصله، همّت بلند، همه با هم دست به کار تولید این اثر شدهاند. کتاب خانم ضرّابی در شرح حال شهید عالیمقام علی چیتسازیان نیز دارای همین برجستگیها است. این دو نفر از ستارگان اقبال همدانند.
بهمن 95»
در بخشهایی از این کتاب میخوانیم: ... ملحفه را کنار زدند، دیدم پا ندارم. روبروی اتاق، فرمانده لشکر حاج علی شادمانی ایستاده بود و داشت گریه میکرد.
هرچه فکر کردم کجا بودم و چه اتفاقی افتاده چیزی به یاد نیاوردم. بیمارستان در بانه بود. اما امکاناتی برای درمان نداشت. چند مسکن و سرم تزریق کردند چشمانم کمی سو گرفت، هنوز دانههای اشک را روی صورت فرمانده لشکر میدیدم که دست توی موهایم میکشید و دلداریم میداد.
در بیمارستان همان پوست نیمبند پای چپ را با قیچی کندند و هر دو پا مثل هم از زیر زانو قطع شدند و استخوانها از بالای زانوهای هر دو پا تا کشاله ران شکسته و پر از ترکش ریز.
ظرف یک ساعت اتاقی که بستری بودم از همرزمان پر شد. آمده بودند که خون بدهند، علی چیتسازیان پیشقدم شد و اولین کیسه خون را او داد و چند نفری که گروه خونشان میخورد خون دادند.
چشم در چشم علی چیتسازیان داشتم، اگر میدانستم این آخرین بار است که او را میبینم، هرگز چشمانم را نمیبستم اما از اینکه خون شیرمردی مثل علی چیتسازیان در رگهایم جاری میشد احساس خوبی داشتم. خیلی زود خبر مجروحیتم تا قرارگاه نجف رفت. فرمانده سابق لشکر ما حاج مهدی کیانی معاون قرارگاه نجف شده بود اما قبل از آمدن او از هوش رفتم. ...