افشای جنگ پنهان علیه تفکر انقلابی در قلب صداوسیما

به گزارش خبرنگار سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا، متن پیش رو، یک بازسازی فرضی در قالب مصاحبه با شهید سید مرتضی آوینی پیرامون ماجرای سریال «خنجر و شقایق» است و این گفتوگو هرگز به این شکل در واقعیت انجام نشده و یک ساختهٔ ذهنی محسوب میشود که محتوای آن تماماً برگرفته از اسناد مکتوب آن دوران، به ویژه نامه سرگشاده گروه سازنده سریال به ریاست وقت صداوسیما و مقاله تکمیلی شهید آوینی («چگونه خنجر در پشت شقایق نشست؟») در پاسخ به جوابیه آن سازمان میباشد، سی و چهار سال پیش، پخش ناقص و تحریفشده مستند تکاندهنده "خنجر و شقایق" از شبکه اول سیما، که روایتی بدیع از فاجعه بوسنی توسط گروه اعزامی حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی بود، به جدالی قلمی و بیسابقه میان سازندگان و مدیران وقت صداوسیما انجامید، نامههای سرگشاده، جوابیه، مقاله تکمیلی و حتی تخریب در هفتهنامه سازمانی، عمق شکافی را نشان داد که فراتر از یک اختلاف سلیقه بود.
رسا _ ماجرای "خنجر و شقایق" و نامهنگاریهای پس از آن، نقطه عطفی در نمایش تنشهای پنهان میان نیروهای انقلابی و ساختار صداوسیما بود. با گذشت زمان، تحلیل شما از چرایی آن حجم از اصطکاک چیست؟ آیا صرفاً یک ناهماهنگی یا سوءمدیریت در پخش بود یا ریشههای عمیقتری داشت؟
آنچکه به نظر میآید این است که قطعاً ریشههای عمیقتری داشته است؛ آنچه بر سر "خنجر و شقایق" آمد، یک اتفاق یا سوءتفاهم ساده نبود، بلکه تبلور و فوران یک وضعیت بغرنج و یک سیاست فرهنگی نامطلوب حاکم بر صداوسیما بود؛ ما پیش از آن هم در طول سالهای دفاع مقدس، با مجموعه "روایت فتح" طعم این بیمهریها و نگاههای غیرخودی را چشیده بودیم؛ اما این بار، قضیه ابعاد دیگری پیدا کرد.
انتشار آن نامه سرگشاده، یک ضرورت بود؛ نه فقط برای احقاق حق ما به عنوان سازنده، که آن هم در جای خود مهم بود، بلکه برای شکستن سکوت در برابر مظلومیتی فراگیرتر؛ مظلومیت بچههای حزباللهی، تفکر جهادی و روح اصیل انقلاب در رسانهای که قاعدتاً باید مهمترین پایگاه آن باشد.
میخواستیم صدایی باشیم برای همه نیروهای دلسوخته و جبههرفتهای که در آن سازمان عظیم، غریب و مطرود بودند؛ باید به همه، از مردم تا مسئولین دلسوز و خصوصاً رهبر معظم انقلاب، اعلام میکردیم که در مهمترین سنگر رسانهای نظام، چه میگذرد و چگونه با فرزندان راستین انقلاب برخورد میشود.
رسا ـ شما در نامه به تفصیل توضیح دادید که انگیزه اصلی سفرتان به بوسنی، خلاء موجود در پوشش خبری سیما و اتکای آن به تصاویر ماهوارههای غربی بود که عمق فاجعه و مقاومت اسلامی را نشان نمیداد. میتوانید جزئیات بیشتری از شرایط سفر و ضرورت حضور تیم شما در آن مقطع بیان کنید؟
حدود نه ماه از آغاز آن نسلکشی وحشیانه میگذشت و سیما، رسانه جمهوری اسلامی که داعیهدار حمایت از مسلمانان جهان است، همچنان به بازپخش تصاویر فیلترشده و جهتدار شبکههای غربی بسنده میکرد؛ این تصاویر هرگز نمیتوانست روایتگر حقیقت مظلومیت و مقاومت آن مردم باشد و ما به عنوان کسانی که تجربه ثبت وقایع جنگ را داشتیم، به حکم وظیفه دینی و انسانی نمیتوانستیم آرام بنشینیم.
ابتدا قرار بود خبرنگاران سیما همراه هیئت اعزامی دفتر مقام معظم رهبری (به ریاست آیتالله جنتی) بروند و به ما گفتند به علتی از همراهی ما معذور اند، اما فردای آن روز تماس گرفتند که میتوانید بروید؛ علت این تغییر را نمیدانیم، ولی حدس میزدیم همان دلایلی باشد که در جنگ هم تجربه کرده بودیم؛ خبرنگاران رسمی سیما و خط مقدم؟! به هر حال، ما سه نفر رفتیم و پس از بازگشت هیئت، ما ماندیم تا کار اصلی را انجام دهیم؛ یعنی ثبت "سوژههای ناب" از دل واقعه.
رسا ـ این "سوژههای ناب" که اشاره کردید، چه چیزهایی بودند و فرآیند ثبت آنها در آن شرایط چگونه بود؟ شما به موستار، ویسکو، هراسنیتسا و به خصوص گوراژده اشاره کردید؟
ما به دنبال ثبت آن چیزی بودیم که دوربینهای غربی یا نمیدیدند یا نمیخواستند ببینند؛ در موستار، فراتر از خانههای سوخته و پلهای ویران، به دنبال مساجد گلولهخورده و چهرههای مصمم رزمندگان بوسنیایی با آن پیشانیبندهای آشنای "الله اکبر"، "لا اله الا الله" و "المجاهدون" بودیم؛ در ویسکو، شهری زیر آتش دائم، به سولههای آوارگان و به چشمهای معصوم و غمگین کودکانی نگریستیم که اندوه بیپایانی از آن فوران میکرد و در هراسنیتسا، زندگی زیر آتش مداوم چتنیکها را دیدیم.
اما نقطه اوج، سفر به گوراژده بود؛ شهری کاملاً محاصره شده با ۱۴۰ هزار نفر جمعیت که تنها راه ورود، یک مسیر مالروی جنگلی بود که باید شبانه، در سکوت مطلق، همراه ستون رزمندگان حامل مهمات، طی میکردیم؛ ده ساعت پیادهروی در تاریکی مطلق، جایی که یک سرفه میتوانست به قیمت جان همه تمام شود که رسیدن به گوراژده خود یک حماسه بود.
آنجا با استقبال بینظیر مردم مواجه شدیم؛ ایرانی برای آنها پیک امید بود؛ سه روز بیوقفه فیلم گرفتیم: مصاحبه با رزمندگانی که با حرارت از اسلام و ایستادگی میگفتند، بازدید از تنها بیمارستان زیرزمینی شهر که با یک جراح زن اداره میشد و قطع عضو اولین درمان بود، و مواجهه تکاندهنده با یک زوج شیعه گوراژدهای که زندگی بیدغدغه در فرانکفورت آلمان را رها کرده و با دو دختر خردسالشان به کمک هموطنانشان در دل جنگ شتافته بودندغ اینها و دهها ساعت تصویر دیگر، حاصل کار ما بود؛ تصاویری دردآور اما باشکوه و پرصلابت که باید به مردم ایران، صادقترین حامیان بوسنی، نشان داده میشد.
رسا ـ پس از این سفر پرمخاطره و کار فشرده مونتاژ، ترجمه، دوبلاژ و نریشنگذاری توسط شما، چهار قسمت از سریال "خنجر و شقایق" آماده پخش شد. اما نحوه پخش، آنطور که در نامه شرح دادهاید، یک شوک کامل بود. لطفاً جزئیات بیشتری از لحظه مواجهه با آن پخش مثلهشده و احساس خودتان و گروه را بیان کنید؟
ما با هزار امید و شوق، چهار قسمت اول را (آن هم پس از پیگیری و توصیه یکی از بزرگان که مدیر شبکه اول را مجاب به پذیرش کرد) تحویل دادیم؛ چند شب منتظر پخش یا حداقل یک آنونس بودیم؛ اما ناگهان، شبی حدود ساعت یازده، پس از پخش سریال انگلیسی "خانم مارپل" محصول بیبیسی، بدون هیچ اعلام قبلی، با صحنههایی تکهپاره از فیلم مواجه شدیم.
فاجعهبارتر اینکه، تمام نریشنها، یعنی صدای من که سعی داشت این تصاویر را در یک بستر تحلیلی و روایی قرار دهد و عمق تاریخی و فرهنگی فاجعه را بیان کند، به کلی حذف شده بود! دزدیدن یک اثر و خفه کردن صدای حق؛ گویی هدف این بود که فیلم به چند تصویر گنگ و بیروح تقلیل یابد؛ بخشهای ابتدا و انتهای فیلم، شامل تیتراژ و معرفی سازندگان و تهیهکننده (حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی) هم قیچی شده بود تا هویت اثر نامعلوم بماند و نمک روی زخم، اعلام مجری بود که با خونسردی تمام گفت فیلم توسط همکارانمان در "گروه سیاسی" شبکه اول تهیه شده!
رسا ـ شب بعد هم که بخش دیگری پخش شد، همین بلاها تکرار شد و این بار مجری ابتکار به خرج داد و آن را به "خبرنگاران اعزامی سیما به سارایوو و بوسنی" نسبت داد و حتی از زحمات خیالیشان تشکر کرد!
این دیگر فقط بیمهری نبود، یک توهین آشکار، یک سرقت هنری و زیر پا گذاشتن تمام اصول اخلاقی و حرفهای بود؛ احساس خشم، بهت و مظلومیت عمیقی به ما دست داد و تمام آن رنجها و خطرها و کار شبانهروزی، اینگونه به سخره گرفته شده بود.
رسا ـ شما در نامه و به خصوص در مقاله پاسخ به جوابیه صداوسیما ("چگونه خنجر در پشت شقایق نشست؟")، این اقدام را صرفاً یک اشتباه ندانستید، بلکه آن را در چارچوب یک سیاست کلیتر در صداوسیما تحلیل کردید؛ یعنی به حاشیه راندن نیروهای انقلابی و در مقابل، میدان دادن به افراد و جریانهای مسئلهدار. به انتخاب فیلم "باشو غریبه کوچک" بیضایی در نظرسنجی مجله سروش، پخش برنامههایی در تجلیل از افرادی با سوابق نامناسب در دوران طاغوت یا اوایل انقلاب، ترویج نظریه "دهکده جهانی" و طرد سریال "ساعت ۲۵" اشاره کردید. آیا واقعاً معتقدید یک خط و ربط معنادار و یک سیاست هدفمند پشت این اتفاقات وجود داشت؟
شواهد چیزی جز این را نشان نمیداد، این یک دوگانگی دردناک و غیرقابل فهم بود؛ از یک سو، بچههایی که خالصانه در جبههها یا در بوسنی جانشان را کف دستشان گرفته بودند و آثاری چون "روایت فتح" و "خنجر و شقایق" را خلق میکردند، باید برای دیده شدن اثرشان اینچنین تحقیر میشدند و حتی نامشان حذف میشد.
از طرف دیگر، میدیدیم که صداوسیما برای افرادی برنامه میسازد که سابقه روشنی در ضدیت با ارزشهای انقلاب یا همکاری با رژیم گذشته و جریانات منحط فرهنگی داشتند؛ چطور میشود فیلم کارگردانی (بیضایی) که اثر دیگرش ("مرگ یزدگرد") به دلیل محتوای ضد اسلامی اجازه پخش نگرفته، در نشریه خود سازمان به عنوان بهترین فیلم معرفی شود؟
سیاست یک بام و دو هوای صداوسیما: دفع نیروهای خودی، جذب عناصر نامتجانس! چطور برنامهای در بهترین ساعت پخش به معرفی کسانی میپردازد که یکی طراح پوستر کشف حجاب بوده، دیگری مروج گروهکها، و سومی طراح جشن هنر شیراز؟ و همزمان به تبلیغ مجله آدینه و فردی چون سعیدی سیرجانی میپردازد؟
این افراد چه خدمتی به انقلاب کردهاند که باید مورد توجه باشند اما بچههای جبههرفته و ترکشخورده مطرود؟ چرا باید تئوریهای غربی مثل "دهکده جهانی" مک لوهان در برنامهای مثل "راه شب" ترویج شود ("دهکده ما")، اما سریالی مثل "ساعت ۲۵" که بحران در جامعه آمریکا را نشان میداد، پس از ماهها دوندگی، از شبکه اول طرد و در زمانی نامناسب از شبکه دوم پخش گردد؟ اینها نمیتوانست اتفاقی باشد.
این نشاندهنده حاکمیت یک سلیقه و سیاست فرهنگی خاص بود که با آرمانهای اصیل انقلاب و نگاه امام (ره) و رهبری فاصله داشت و به دنبال ذائقهسازی متفاوتی بود، حتی به قیمت حذف و طرد نیروهای خودی؛ آنها با یک دست امثال ما را دفع میکردند و با دست دیگر، عناصر نامتجانس را جذب میکردند.
رسا ـ روابط عمومی صداوسیما در جوابیه خود تلاش کرد این اقدامات را توجیه کند. مثلاً گفتند محتوای سه نوار اول کافی نبوده، یا در برنامههای "جنگگونه" (که شما این تعبیر را هم به چالش کشیدید) ذکر نام تهیهکننده مرسوم نیست و به نامهای از سازمان تبلیغات استناد کردند که گویا درخواست اقلامی داشته. پاسخ دقیق شما به این توجیهات چه بود؟ شما حتی به ماجرای پاسکاری نوارها بین مدیر شبکه و گروه اجتماعی هم اشاره کردید.
پاسخ ما در همان مقاله "چگونه خنجر..." آمد، اولاً، ادعای کافی نبودن محتوا کذب بود؛ حتی همان بخشهای مثله شده هم نشان میداد که فیلم فراتر از تصاویر صرف است و ما مستند ساخته بودیم، نه گزارش خبری؛ ثانیاً، مگر اجازه دادند شش قسمت بعدی که حاوی تصاویر گوراژده و مصاحبههای کلیدی بود، پخش شود که قضاوت کنند؟ تصاویر ماهوارهای که آنها پخش میکردند، کدامشان مصاحبه با فرماندهای را داشت که با شنیدن نام امام (ره) بگرید؟ کدامشان زندگی در عمق محاصره گوراژده را نشان داده بود؟
ما گفتیم دو دقیقه فیلم از خبرنگاران خودتان در سارایوو (نه زاگرب!) نشان دهید، ما حرفمان را پس میگیریم؛ ثالثاً، استدلال عدم ذکر نام در "برنامههای جنگگونه" هم مضحک بود؛ اولاً، کدام جنگ؟ این یک سریال مستند بود؛ ثانیاً، اتفاقاً نام تهیهکننده را ذکر کردند، اما به دروغ! گفتند "گروه سیاسی" یا "خبرنگاران اعزامی". پس مشکل ذکر نام نبود، مشکل حذف نام ما و حوزه هنری بود و حتی در جوابیه هم از بردن نام "حوزه هنری" ابا داشتند و آن را با "دفتر مرکزی سازمان" مخلوط میکردند!
نامهای هم که از سازمان تبلیغات به آن استناد کرده بودند، احتمالاً مربوط به درخواستهایی برای نمایشگاه یا برنامههای دیگر کمیته بوسنی بوده و ربطی به مالکیت یا محتوای سریال نداشت و صرفاً تلاشی برای فرار از پاسخگویی بود.
ماجرای پاسکاری نوارها هم که کارگردان برنامه پیگیری کرده بود، نشان میداد که حتی درون خود سازمان هم ابتدا برخی مدیران (مثل مدیر گروه اجتماعی) تحت تأثیر فیلم قرار گرفته و بر پخش کامل آن اصرار داشتند، اما نهایتاً تصمیم دیگری گرفته شد که نشان از یک اراده بالادستی برای مصادره یا مثله کردن اثر داشت؛ شما بوق مفلوکی بیش نیستید.
رسا ـ شما در پاسختان به جوابیه صداوسیما، از تعبیر تکاندهنده "بوق مفلوک" برای توصیف جایگاه رسانه ملی در دستان مدیران وقت استفاده کردید. این تعبیر، نقد عمیقی است به تقلیل دادن نقش یک رسانه قدرتمند از ابزاری برای بصیرتافزایی و انتقال مفاهیم عمیق، به صرفاً یک بلندگوی خبری سطحی و ناتوان. میتوانید بیشتر باز کنید که چگونه این نگاه "بوقگونه" و ناتوانی در درک چیزی فراتر از "اطلاعرسانی" صرف، منجر به برخورد فاجعهبار با اثری چون "خنجر و شقایق" شد و به نظر شما، چه پیامدهای گستردهتری برای کلیت صداوسیما و فرهنگ جامعه داشت؟
جان کلام و ریشه اصلی این اختلاف عمیق، در همین تفاوت بنیادین در درک فلسفه و رسالت رسانه و مستندسازی نهفته بود؛ نگاه حاکم بر صداوسیما، حداقل در مواجهه با اثری چون کار ما، متاسفانه در سطح نازل "اطلاعرسانی صرف" باقی مانده بود؛ گویی تصور میکردند وظیفه رسانه فقط این است که بگوید در فلان جا جنگ است، این تعداد کشته شدهاند و این خانهها ویران گشتهاند.
اما نیت و هدف ما از ساخت "خنجر و شقایق" بسیار فراتر از ارائه آمار کشتهها، نمایش تصاویر ویرانی یا گزارش صرف وقایع بود؛ اگر آقایان علیرغم مسندی که در آن قرار گرفتهاند، الفبای مستندسازی و نحوه برخورد با مخاطب را در کار تبلیغ (تبلیغ به معنای عمیق کلمه، یعنی رساندن پیام حق) میدانستند، غایت برنامهسازی را صرفاً اطلاعرسانی نمیگرفتند.
هدف ما "انتقال روح مقاومت"، "تبیین ریشههای عقیدتی و تاریخی" آن فاجعه، "برانگیختن حس همدردی و مسئولیت اسلامی و انسانی" در مخاطب، و نهایتاً، "کمک به شکلگیری یک بصیرت عمیقتر" نسبت به این زخم کهنه در پیکر جهان اسلام و جایگاه آن در تاریخ معاصر بود، ما به دنبال معنا بودیم، نه فقط خبر؛ حالا چگونه این اختلاف نگاه باعث تحریف شد؟ خیلی ساده است.
وقتی شما غایت کار رسانهای را در حد "دادن اطلاعات" پایین میآورید، آنگاه عناصر کلیدی یک مستند عمیق، مثل "روایت" ، "تحلیل ریشهای"، "ایجاد ارتباط عاطفی عمیق" و "ساختار هنری" که برای القای معنا و بصیرت طراحی شدهاند، بیاهمیت یا حتی زائد تلقی میشوند؛ از دید آنها، اینها حواشی بودند که اصل "خبر" را کند میکردند! به همین دلیل بود که به راحتی توانستند نریشنها را که حامل اصلی تحلیل و نگاه ما بود، حذف کنند، فیلم را مثله کنند و آن را به چند تصویر خبری بیروح و تکهپاره تقلیل دهند.
چون از دید آنها، "اطلاعات" لازم (تصاویر جنگی و ویرانی) منتقل شده بود و باقی حشو و زوائد بود! آنها قادر به درک این نبودند که آن "زوائد" در واقع "اصل" پیام و رسالت اثر ما بود؛ آن روح، آن معنا، آن بصیرتی که ما برای انتقالش آن همه رنج را متحمل شده بودیم و دقیقاً به همین دلیل است که من این دیدگاه را "عقبمانده" میدانم؛ عقبمانده است چون از درک ظرفیتهای شگرف، پیچیده و تحولآفرین رسانه قدرتمندی چون تلویزیون در عصر حاضر عاجز است.
تلویزیون فقط یک ابزار خبررسانی نیست؛ بلکه ابزاری است برای فرهنگسازی، بصیرتافزایی، انتقال معنا، هنر و عاطفه و محصول این نگاه عقبمانده، ناگزیر "مفلوک" است؛ تعبیر "بوق مفلوک" دقیقاً به همین معنا است: شما یک ابزار بسیار قدرتمند، پرظرفیت و پیچیده را که میتواند حامل عمیقترین پیامها، تحلیلها و احساسات باشد و جامعه را به تفکر، همدلی و حرکت وادارد، در حد یک بلندگوی ساده، یکطرفه و ناتوان (بوق) تنزل دادهاید که فقط قادر به پخش صداهای سطحی، اخبار خام، پیامهای دستوری و سرگرمیهای نازل است.
این رسانه در دستان چنین نگرشی، "مفلوک" و بیچاره میشود، قدرت اثرگذاری واقعیاش را از دست میدهد و نمیتواند رسالت حقیقی خود را در یک نظام انقلابی که داعیه هدایت فرهنگی و معنوی دارد، ایفا کند و اصلاً همین دید عقبمانده شما درباره برنامهسازی است که وضع این رسانه قدرتمند را که در کف [دستان] شما جز «بوق مفلوکی» بیش نیست، به اینجا کشانده است که همه شاهد آن هستند.
رسا ـ صداوسیما در جوابیه و برخی محافل، شما و گروهتان را به شهرتطلبی و مسائل مالی متهم کرد. با توجه به سابقه شما در "روایت فتح" و شرایط سخت کاریتان، این اتهامات چه تأثیری بر شما داشت و پاسختان چه بود؟
این اتهامات آنقدر دور از واقعیت و ناجوانمردانه بود که بیشتر مایه تأسف شد؛ ما در پاسخ گفتیم این اتهام را هم میگذاریم روی کوه اتهاماتی که همیشه به ما زدهاند؛ کسانی که ما را میشناسند و سابقه کار ما در "روایت فتح" یا حتی پروژههایی مثل مستند افغانستان را میدانند، قضاوت خواهند کرد.
یکی از بچههای گروه شهادت داد که شش ماه در افغانستان با ماهی شش هزار تومان حقوق، در سختترین شرایط و حتی تا مرز اسارت پیش رفت و با یرقان و ترکش برگشت و ما برای ساختن "خنجر و شقایق" به شمال برای ساخت "تعطیلات نوروزی" نرفته بودیم! بلکه به قلب جنگی رفته بودیم که جز با اعتقاد به معاد و برای رضای خدا نمیتوان در آن قدم گذاشت.
این اتهامات فقط برای فرار از پاسخگویی به اصل ماجرا بود؛ ما گفتیم "از کوزه همان برون تراود که در اوست"؛ عملکرد برنامههای صداوسیما خود بهترین گواه بر ماهیت گردانندگانش است؛ قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین.
رسا ـ نکته پایانی نامه شما و همچنین مقاله تکمیلی، بسیار قاطعانه بود: اعلام کردید که این برخوردها شما را مأیوس نمیکند و برای ادامه کار دوباره عازم بوسنی خواهید شد و چالش کردید که اگر صداوسیما راست میگوید، سریال کامل را پخش کند. این اصرار بر ادامه راه و این چالش نهایی، چه پیامی داشت؟
پیامش روشن بود: ما برای آرمان و تکلیفمان کار میکنیم، نه برای خوشامد این مدیر و آن مسئول و این سنگاندازیها و بیمهریها شاید آزاردهنده باشد، اما نمیتواند ما را از مسیری که به آن ایمان داریم، باز دارد؛ "حاشا که بچه مسلمان میدان را خالی کند"، به قول شهید همت. ما اعلام کردیم که باز هم به بوسنی میرویم تا رسالت خود را در ثبت آن حماسهها و مظلومیتها ادامه دهیم، فارغ از اینکه آقایان چه میکنند.
چالش پخش کامل سریال هم برای اتمام حجت بود؛ اگر در ادعاهای خود صادق هستید و اگر فیلم ما آنطور که میگویید ضعیف و ناقص است، آن را همانگونه که ما ساختهایم، بدون سانسور و تحریف، به قضاوت مردم بگذارید. "قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین". بگذارید مردم خودشان ببینند و قضاوت کنند و این مطالبهای بود که هرگز به آن پاسخ داده نشد و خود بهترین گواه بر حقانیت ما و نادرستی عملکرد آنها بود.
رسا ـ از شما بابت این مصاحبه ممنونیم و امیدوارم رسانه ملی امروز مسیر دیگری را دنبال کند.