روایتی از پاسخ تاریخی شهید بهشتی به آمریکاییها

در بحبوحه روزهای پرآشوب پس از پیروزی انقلاب اسلامی، آیتالله دکتر بهشتی، پرده از نگاهی متفاوت به مذاکره با دشمن برداشت؛ نه از سر ضعف و استمداد، بلکه از موضع واقعگرایی. او با زبانی صریح و استوار، مذاکرهای را روایت کرد که نهتنها سازش نبود، بلکه به بهت نماینده آمریکا انجامید.
سخنرانی آیتالله دکتر سید محمد حسینی بهشتی در تاریخ ۱۹ بهمن ۱۳۵۸ در اصفهان، یکی از نمونههای درخشان اندیشه سیاسی و انقلابی اوست که در بستر پرتنش پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایراد شد. این سخنان نهتنها پاسخی به منتقدان مذاکره با دشمنان انقلاب، بلکه ترسیمگر نوعی نگاه عزتمندانه و در عین حال واقعگرا به مسئله «گفتوگو با دشمن» است. بهشتی در این سخنرانی، با تکیه بر اصول انقلابی و اعتقادی، مرز روشنی میان «سازش» و «مذاکره از موضع قدرت» ترسیم میکند و تجربه شخصیاش از رویارویی با یک مقام آمریکایی را با بیانی پرشور، صریح و آموزنده بازگو مینماید.
در ادامه، بخشهایی از این سخنرانی را به نقل از جلد نخست کتاب « سخنرانیها و مصاحبههای آیتالله شهید دکتر محمد حسینیبهشتی» منتش شده توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی میخوانیم:
«عدهاى... اصولا هر نوع گفتوگو با دشمن را خطا و غلط مىدانند. معتقدند ما مىخواهيم دشمن را سركوب كنيم نبايد اصلا با او روبهرو شويم. اين يک نوع عقيده است. عقيده ديگر اين است كه با دشمن و نمايندگان دشمن در مورد مقتضى نمىتوان و نبايد روبهرو شد، اما با قدرت مىتوان روبهرو شد؛ البته نه به قصد استمداد و كمک گرفتن، بلكه به قصد قدرت نشان دادن و آگاهى نشان دادن.
من باصراحت نظر خودم را در طول اين مدت اعلام كردم. من طرفدار اين نظر دوم هستم. من معتقدم در ميدان سياست و مبارزه و انقلاب، يک انقلابى مىتواند با نمايندگان دشمن حرف بزند؛ به يک شرط: به شرط اينكه در اين حرف زدن ذرهاى از او چيزى نخواهد؛ هيچ چيز از او نخواهد؛ نه نظر بخواهد، نه كمک بخواهد؛ چون كسى از دشمن انتظار كمک نمىتواند داشته باشد. پس چه؟ پس براى چه با دشمن رودررو بنشينند؟ براى اينكه آگاهى سياسى، قدرت نفس، اعتماد به نفس، قدرت ايمان و قدرت برخورد خودش را به دشمن نشان بدهد و او را مرعوب كند...»
ماجرای تحقیر طرف آمریکایی توسط شهید بهشتی
در يكى از اين برخوردها، يكى از همين آمريكايىها كه به عنوان سبکشناس معرفى كرده بودند و مىگفتند كه اين يک آدمى است كه درباره ايران مطالعات دارد و به ملت ايران علاقه دارد - ولى ما حرفمان اين است كه اينها معمولا آدمهاى خالص نيستند، غالب هم مأمور سيا از آب درمىآيند - گفتند اين اصرار دارد با برخى از اعضاى شوراى انقلاب صحبت كند. تصميم بر اين شد كه صحبت كنيم.
من قرار بود با او صحبت كنم. يكى از همين آقايان او را آورد آنجا؛ البته بگويم كه چون آن موقع ما دفتر و دبيرخانه نداشتيم، يكى از چيزهايى كه به كار مىبردم اين بود كه مىگفتم هركس با ما مىخواهد حرف بزند به خانه بيايد، ما به جايى نمىرويم. بعضى از دوستان خيال مىكردند كه من به عنوان تكبر علمايى اين را مىگويم. به آنها گفتم دوستان، اينطور نيست؛ من به عنوان حفظ عزت يک مسلمان اين را مىگويم. حتى سران ارتش تقاضاى ديدار داشتند، گفتم در خانه اشكالى ندارد؛ هيچ جا نمىرويم. گفتند اينها از نظر امنيتشان مىترسند، گفتم نيايند. براى حفظ عزت و اينكه از موضع قدرت برخورد كنيم معتقد بودم كه حرفى دارند، آنجا بيايند؛ ما كه با آنها حرفى نداريم. همين اولين برخورد با آنها نشانه بىنيازى ما بود.
به هرحال اين آقا هم آمد اينجا صحبت كند. اين را مكرر گفتهام، خاطره بسيار جالبى است، هنوز هم براى خودم زنده است. وقتى پيرامون مشكلات انقلاب و پيروزى اين انقلاب مقدارى بحث كرد، ارتش شاه را به رخ ما كشيد؛ گفت شما فكر نمىكنيد يک ملت بىسلاح را داريد با يک ارتش ۵۰۰ هزار نفرى از بيخ دندان و فرقسر تا نوک پا مسلح با بهترين سلاحها روبهرو مىكنيد؟ گفتم چرا، مىدانم؛ ولى شما هم فكر نمىكنيد كه اين ارتش، ارتشى است كه بهآسانى از شاه جدا مىشود؟
گفت فرض كنيد كه نصف اينها از شاه جدا بشوند، دويست هزار تاى اينها وفادار به شاه بمانند، فكر نمىكنيد كه كشتارهاى ميليونى راه بيندازند؟ همين شماها را، همين تو را مىگيرند و نابود مىكنند. در اينجا بود كه هيچ ضابطه و هيچ بيانى نمىتوانست اين پيام را با آن روحيه و احساس به اين آمريكايى نماينده استعمار منتقل كند؛ واقع با يک هيجان و روحيه گرم به او گفتم مىفهمى چه مىگويى؟ آيا شنيدهاى عاشقى را از معشوق خود بترسانند؟ اين جمله خيلى برايش تعجبآور بود. ما داريم بحث سياسى مىكنيم، بحث عشق و عاشقى نمىكنيم. گفت نمىفهمم چه مىخواهيد بگوييد. گفتم من كه مىگويم شما مادىهاى ماترياليست غربى نمىتوانيد انقلاب ما را درک كنيد، براى همين است. باز جا خورد گفت اينها چه ربطى به هم دارد؟ يكى عشق و عاشقى، يكى ماترياليست؛ اينها چه ربطى به هم دارد؟ گفتم شما مادى فكر كن؛ وقتى صحبت مرگ و شهادت براىتان پيش مىآيد افق در برابر چشمانتان تاريک مىشود، اما بايد به تو بگويم براى ملت به پاخاسته و ما كه مسئوليتهاى بزرگ را به عهده گرفتهايم، شهادت عشق است و حالا شما ما را از معشوق مىترسانيد؟ سخن به همينجا پايان يافت و بعد آن آقايى كه با اين آمده بود به او گفتم چه يافتى؟ گفت اين جمله آخر او را مأيوس كرد.
بله با دشمن سخن بگو و او را از خود مأيوس كن. دندان طمع دشمن را بكن. من اين را يک روش بسيار مفيد و پيروزمندانه در مبارزه مىدانم. خط امام، خط نفى سازش، هم به آن معنى خائنانهاش و هم به آن معنى مصلحتجويانهاش است...
خط امام از نظر برخورد با استبداد و استعمار و دشمنان و اصالت انقلاب اسلامى ما، خط قدرت و برخورد با شجاعت و قدرت و پيروزمندى است و نه خط سازش؛ نه در شكل سازش خائنانه و نه در شكل سازش مصلحتى...»
ارسال نظرات